وقتی به اسکورت پوتین در اصفهان پیشنهاد رشوه شد
سایر منابع:
سایر خبرها
اولین اخراج
اینکه یک نمره از انضباطم کم کند، من را بخشید. بعدها که بیشتر از کلاس اخراج شدم، فهمیدم آقای احمدی با حفظ سمت، مسئول قول گرفتن از بچه ها برای اینکه دیگر تکرار نکنند، هم هست. آقای فرهانی متخصص جنگ روانی با بچه ها بود، موقعی که بخشیده شدنم قطعی شد، گفت به خانه مان زنگ می زند و می گوید تا ادب شوم. آن شب در خانه ما خبری نبود ولی من همان شب اولین شب ادراری در 11سالگی را تجربه کردم. فردای آن روز فهمیدم که تلفن های منطقه ما به دلیل تغییر پیش شماره تا سه روز قطع است و حداقل می توانم 48ساعت آینده را با آرامش نسبی زندگی کنم. ...
پشیمانم اما زمان برنمی گردد
ریخته بود و از خانه رفته بود. تا ساعت هشت صبح گیج بودم که برادرم آمد و گفت آن پسر (بهمن خاوری) در اینستاگرام گفته است که ساعت 12 شب با رومینا فرار کرده اند. *بعد از آن چه کردید؟ قبل از ظهر به پاسگاه رفتم و در زمینه آدم ربایی شکایت کردم. دوباره بعداز ظهر برای پیگیری به پاسگاه رفتم، با آن پسر (بهمن خاوری) تماس گرفتم و گفتم دخترم را به تو می دهم؛ مقدمات کار را فراهم کن. آدرس خانه خواهرش را ...
پدر رومینا: عکس خصوصی دخترم با بهمن مرا قاتل کرد! +عکس
ساعت هشت صبح گیج بودم که برادرم آمد و گفت آن پسر (بهمن خاوری) در اینستاگرام گفته است که ساعت 12 شب با رومینا فرار کرده اند. قبل از ظهر به پاسگاه رفتم و به خاطر آدم ربایی شکایت کردم. دوباره بعد از ظهر برای پیگیری به پاسگاه رفتم، با آن پسر (بهمن خاوری) تماس گرفتم و گفتم دخترم را به تو می دهم؛ مقدمات کار را فراهم کن. آدرس خانه خواهرش را داد. به آن جا رفتم و دخترم را که دیدم تپش قلب داشتم؛ به اتاقی ...
نبرد با تانک های دشمن در عملیات عطش
چطور؟ گفتم همگی به سلامت رسیده ایم. گفت همین الان بیا تا تو را ببینم. می خواست مطمئن شود که از محاصره خارج شده ایم. رفتم پیشش و تا مرا دید در آغوشم گرفت و صورتم را بوسید. باور نمی کرد بدون دادن حتی یک اسیر یا جا گذاشتن پیکر یک شهید از محاصره دشمن خارج شده باشیم. بعد از اینکه نیرو ها را مقابل تانک های دشمن آرایش دادیم، همان شب اعلام کردند باید به خط پدافندی اولیه که پشت نهر عرایض بود برگردیم. این ...
خداحافظی پرحاشیه
.... -رحمتین خواهر خوش اومدین. -شب شما بخیر سلامت باشین. -خوش اومدین به سلامت. اصغرآقا: آقا ایرج به اکبر صافکار یادت نره زنگ بزنی. آقاایرج: چشم اصغرجان مگه یک باجناق تو دنیا بیشتر دارم؟ اصغرآقا: قربون مرامت ایرج آقا. خداحافظ. بوق بوووق بووق این تنها دقایقی از مکالمات دم دری میهمانان ایرج خان و اکرم خانم همسایه های ما با میهمانانشان آن هم وقت ...
حبس کودکی به وقت کار
، مدرسه که باز شود، نصف روز سر کار می آید و حقوقش کمتر می شود. معصومه پرنلو، مربی بچه ها در خانه کودک انجمن یاری کودکان در معرض خطر است. می گوید گاهی مربی ها می توانند از صاحب کارها اجازه بگیرند که بچه ها صبح ها دو ساعت به انجمن بیایند و بعد بروند سر کار و حقوق شان هم کم نشود. بعضی قبول می کنند، بعضی هم می گویند نه باید از صبح تا شب کار کنند. آن موقع بچه ها فقط زمان تعطیلی می آیند انجمن سری ...
سبزواری باهوش بود و می دانست امام(ره) کجا می رود
آقای سبزواری بیشتر آشنا شدم، یک روز به ایشان گفتم مردم شعاری دارند. من می خواهم روی این موسیقی بگذارم. وقتی کمی از آن را برایش خواندم، دیدم ایشان تأمل کوتاهی کرد و گفت اینکه همان بانگ آزادیِ من است! بعد به سرعت توی کیف چرمی اش گشت و یک کاغذ بیرون آورد: این بانگ آزادی ست، کز خاوران خیزد فریاد انسان هاست، کز نای جان خیزد... شعر را خواندم و به آقای سبزواری گفتم: آقای ...
رنج های بزرگ نان آوران کوچک
گیج گیج است. یک بار با پسرم تلفنی صحبت می کردم. حواسم نبود که یکی از بچه ها داخل اتاق است. به پسرم گفتم: بابا چیزی نمی خوای؟ قربون شکلت، من کار دارم. هرکاری داری زود بگو. وقتی قطع کردم آن پسر بچه ای که داخل اتاق بود گفت: کاش من هم بابایی مثل شما داشتم. خوش به حال پسرتان. این حرفش من را آتش زد. * خانه امن یا شلتر یا سرپناه، مکانی محرمانه است که برای پناه گرفتن افراد از عواملی که برای آن ها ...
ماجرا های جالب زندگی مشترک الیکا عبدالرزاقی و امین زندگانی/ سوتی خنده دار مدیری تماشاگران دورهمی را به ...
اظهار کرد: من وقتی سر کار می روم و مثلاً یکی از عوامل آنفلوآنزا گرفته، به خانه که می رسم برای امین تعریف می کنم و جالب است که امین دو هفته مریض می شود! (خنده) به خاطر این تاثیرگذاری هاست که من مواظب هستم. زندگانی هم گفت: البته قبل از ازدواج اینجوری نبودم؛ بعد از ازدواج این طور شدم (خنده) توضیحات امین زندگانی درباره رقصش در روز های کرونایی مدیری در ادامه، درباره حواشی رقص (حرکات ...
دست مهربان "ارفک" بر سر کودکان کار
اینطوریه ! _تو بهشت زهرا چکار می کنی؟ (با تعجب) _میرم سر خاک داداشم. آخه داداشم مرده آقا... همین جمله کافی بود تا معین کامرانی که داغ برادر دیده از این رو به رو شود. معینی که تا شب قبل از روز آموزش در مؤسسه به بچه های کار، عزمش را جزم کرده بود بعد از اصرارهای مداوم خواهرش دنبال بهانه باشد تا به واسطه آن بعد از قرنطینه بودن در خانه برای کنکور واستراحت مطلق به خاطر ...
سردار علی فضلی یک کوه آهن
های سپاه مردی است ملقب به علی آهنی . این هم برای خود حکایتی است. ما ادبیاتی ها همه چیز را از دریچه واژگانی نگاه می کنیم و این صفت آهنی می تواند چند بعد برایمان داشته باشد. یکی این که هرچیز قرص و محکمی را آهن می گویند. آن موقع ها که بچه تر از حالا بودم دایی محمدم که ورزشکار بود و بر و بازویی هم داشت، شب هایی که خانه مان بود و سر نماز قنوت می گرفت، به بازو های جوان و شادابش دست می کشیدم و بازو آهنی ...
اعترافات عجیب و هولناک بهمن خاوری ، دختر دیگری را قبل از رومینا فراری دادم + مصاحبه
فرستادم که به پدر رومینا بگوید من دخترش را می خواهم، اما پدرش او را به من نداد و گفت دخترم را به تو نمی دهم. در مورد فراری دادن رومینا توضیح بده. یک شب که می خواستم او (رومینا) را فراری دهم، نتوانست فرار کند به همین دلیل قرار شد تا فردای آن روز فرار کنیم. پس از اینکه خانواده او (رومینا) خوابیدند، سر کوچه آن ها ایستادم تا وسایل شخصی اش را جمع کند. در ابتدا او را به خانه پدرم بردم و ...
اختلاف خانوادگی، بانوی زرندی را روانه بیمارستان کرد!
برای مصرف مواد رها کرده بود به پدرم زنگ می زند و از آ ن ها کمک می خواهد و پدرم به همراه پلیس به منزل خواهرم می رود که با بدن نیمه جان خواهرم مواجه می شود. وی وضعیت عمومی خواهرش را بعد از این حادثه بسیار بد اعلام می کند و می گوید: به خواهرم گفته بوده که من 40 روز در کمپ اذیت شده ام، پس من هم 40 روز تو را در خانه اذیت خواهم کرد و ضرباتی که از شب چهارشنبه حدود ساعت 9 تا سحرگاه پنجشنه به ...
نامزدم را تقدیم حضرت زهرا(س) کردم
تنهایم خواهد گذاشت. در حقیقت از همان زمان که با او آشنا شدم فکر به شهادت رسیدنش با من بود. حتی با هم درباره شهادت و درد جدایی بعد از آن با هم حرف می زدیم. از روز شهادتش برای مان بگویید. شهید عباس علامه چطور به شهادت رسید و شما چطور از این مسأله با خبر شدید؟ شب شهادتش با وجودی که نمی دانستم عباس را از دست خواهم داد و او را به عنوان شهید تقدیم حضرت زهرا خواهم کرد، حوالی ساعت 2 صبح ...
مردی که خبر خوب بود
می گوید: برایتان مدرسه می سازیم، این را برای بچه هایتان خرج کنید . مادر بغض می کند و در حالی که از گرفتن دستمال امتناع می کند، می گوید: می خوام شریک باشیم تو ساختن مدرسه بچه هام . می خوام براشون یک کاری کرده باشم، براشون مدرسه می سازید؟ . آقای حافظی قول می دهد که برای آنها مدرسه بسازند. یکی از کارکنان جامعه خیرین، از مادر، آدرس روستا را می گیرد و یکی دیگر هم، آنها را که تا آن وقت شب برای دیدن ...
آزمون های اشتراکی
بزرگی و ویرانگری اش، خیلی هنرکرد در این سال ها تنها دو سه روز از سال تحصیلی را به تعطیلی کشاند؛ اما این ویروس ناقلا، با همه ی لاغری و کوچکی اش، سه چهار ماه از سال تحصیلی قبل و کلاس های الکی تابستان را منهدم کرد. تازه از همین حالا، سال تحصیلی بعد را هم نشانه گرفته! دوم: قیافه ی امتحان ها، همیشه ترسناک و خشن بود، اما کرونا، با تبدیل آزمون های پایان سال حضوری به امتحان های غیرحضوری و آنلاین، روی ...
کوچه باران
رفتن رضا نمی شود... شانه هایش لرزید و گفت: حاج خانم! اگر برویم و روزی محمدحسن برگردد و ما اینجا نباشیم، بچه ام سردرگم می شود . قسمتی از روایت اول کتاب کوچه باران به نام بابا امیر: روز اول مهر که باید می رفتم کلاس اول، مامان لوازمم را آماده کرد. لباس هایم را پوشیدم. مقنعه ام را مرتب کردم، دفتر و مداد و پاکنم را که تا صبح صد بار نگاهشان کرده بودم برداشتم. از خانه که می خواستیم بیاییم ...
پدر رومینا: پشیمانم
متوجه شدم ماده سفید رنگی ته استکان است؛ شک کردم؛ چای دوم را که خوردم گفتم بی مزه است؛ بعد از خوردن چای سوم؛ در همان وضعیت خوابم برد. خانمم بیدارم کرد و گفت رومینا کجاست؟ متوجه شدم رومینا در چای مواد خواب آور ریخته بود و از خانه رفته است. تا صبح گیج بودم که برادرم آمد و گفت بهمن خاوری در اینستاگرام نوشته که با رومینا فرار کرده اند. او ادامه می دهد: با آن پسر تماس گرفتم و گفتم دخترم را به تو می دهم ...
پدر رومینا اشرفی: می خواستم بهشتی کوچک برای دخترم درست کنم
آدم ربایی شکایت کردم. دوباره بعد از ظهر برای پیگیری به پاسگاه رفتم، با آن پسر (بهمن خاوری) تماس گرفتم و گفتم دخترم را به تو می دهم؛ مقدمات کار را فراهم کن. آدرس خانه خواهرش را داد. به آنجا رفتم و دخترم را که دیدم تپش قلب داشتم؛ به اتاقی رفتیم و از او پرسیدم چند سال است با این پسر رابطه داری؟ گفت یک ماهی می شود با او تلفنی صحبت می کنم. _ در این مدت مادر رومینا کجا بود؟ پدر ...
افغان کِشی
هر وعده غذا نیز تا پنجاه هزارتومان از افغانستانی ها به صورت مجزا گرفته می شود. خروج از گروگان خانه تنها با تحویل پول و تسویه حساب ممکن است و افغانستانی ها در گروه های دو یا سه نفره و در تاریکی شب به آرامی از این مکان خارج می شوند و بعد از تحمل چند روز عذاب بی امان، بالاخره هوای آلوده تهران را به درون ریه می کشند و کمر خرد و خاکشیر شده خود را راست می کنند. روایت یک افغانستانی ...
ماجرای خودکشی پدر پارمین که دختر 7 ساله اش را در آغوشش خفه کرده بود
؟ . یازده ماه پیش تو شهر جم یه پدری دخترش رو بیرون میبره تا براش مرغ مینا بخره اما یک ساعت بعد توی ماشین بچه رو انقدر تو بغلش فشار میده تا دختر هفت ساله اش خفه میشه . طبق اعلام پلیس محمود تو اظهاراتش گفته بود بچه ام رو کشتم تا به بهشت بره . محمود معتاد نبود همکارهاش تو شرکت نفت برام تعریف می کردن که مرد بسیار مهربونی بود و آزارش به مورچه هم نمی رسید . اما گاهی حرف های عجیبی می زده . مثلن وقتی خبر تجاوز ...
داروی ام.اس باعث بهبودی 5 برابری کرونا شد
همه چیز را علیه خودشان می کنند. حالا مازیار هم که در حال باختن بازی بود، گفت: می دونی چیه مهری؟ تو واقعا یه زن کلافه کننده ای. بعد از یک روز کاری سخت، رسیدم خونه، شروع کردی به بلوا راه انداختن. هی بهت می گم در جریان نیستم ولی تو گوش نمی کنی. اصلا تو دیوونه ای واقعا. یه دیوونه ی روانی که به صورت دوره ای، یک جنونی بهت دست میده و یک اتهامی می زنی. نه به دیشبت، نه به قرمه سبزی درست کردن و ...
خانواده ای که کلاً در کار فراری دادن دیگران هستند!
خانه پدرم بردم و خواهر و مادرم او را دیدند. سپس او را به خانه خواهر بزرگم در آستارا بردم. کمی درباره خانواده خودت بگو؟ یکی از خواهرانم فرار کرده. برادرم که از خودم بزرگ تر است دختری را فراری داد و الان یک بچه دارد؛ پدرم نیز مادرم را فراری داده بود. محلی ها می گویند گویا تو قبلاً دختر دیگری را نیز فراری دادی. بله چند سال قبل بود. ...
رژه خاطرات
به گزارش ایسنا، یوسف حیدری، گزارش نویس، در روزنامه ایران نوشت: تا از 06 حرف می زنم، می گوید بمان تا دفترچه خاطراتم را بیاورم. ورق می زند و می خواند: خدمت دوست عزیزم که آشنایی مان در دوران سربازی و در پادگان 06 رقم خورد؛ امیدوارم یکدیگر را فراموش نکنیم. دوستدارت حامد. و صفحه بعد: رفیق 06 هیچ گاه تو را فراموش نخواهم کرد. امیدوارم اگر گذرت به شمال افتاد حتماً به کلبه حقیر ما هم سر بزنی. خوشحالم که من هم یک نفر ...
چرا نباید بمیریم؟!
دهان پر گریه می کند یک خاک تو سرت کنند بچه با این مدل حرف زدنت توی دلش نثارم می کند. این قوم مهاجم معمولا کمتر از یک هفته در خانه متوفی خیمه نمی زنند. بعد از یک هفته هم تا چند وقت شب جمعه که می شود می آیند خانه مان تا به خانواده ام بگویند: اون دیگه مُرد. شما فکر خودتون باشید . یعنی این قدر می آیند و می روند تا بالاخره مادرم یک آهنگ از شماعی زاده پلی کند و نشان دهد دیگر به من فکر نمی کند. تازه همه اینها غیر از پول اون قبر آماده بود. خرید و فروش قبر الان خودش اصولی دارد و قیمتش به صورت لحظه ای بالا می کشد. پس تا می توانید لااقل به خاطر جیب بازماندگان هم که شده زور بزنید زنده بمانید. ...
دوست دارم برگردم و در ایران بازی کنم/ دژاگه و شجاعی گفتند از تیم ملی نرو
درس و تجربه برای آینده می شود. علاقه ای برای حضور در لیگ برتر ایران نداری؟ این سؤال سختی است برای جواب دادن. من در هلند قرارداد دارم. همان طور که می دانید، ایران را دوست دارم. فوتبال ایران خیلی چیزها به من داد. چطور بگویم... لول و درجه فوتبال من را بالا برد و به بازیگری ام کمک زیادی کرد. برای همین خیلی مدیون فوتبال ایران هستم. حالا خیلی علاقه دارم یک روز برای بازی به ایران برگردم ...
اولین اظهارات پدر رومینا
صبح برادرم آمد و گفت: آن پسر (بهمن خاوری) در اینستاگرام گفته است که ساعت 12 شب با رومینا فرار کرده اند. پدر رومینا درباره مخالفتش با بهمن خاوری هم گفت: از بهمن حرکاتی دیده بودم که تا به حال از کسی ندیده بودم. می دانستم با افرادی بدنام در ارتباط بوده است. دختری را می شناسم که قبل از ازدواج با او ارتباط داشت. او درباره علت قتل گفت: چون رومینا با یک آدم فرار کرده بود از این موضوع آن موقع گذشتم، ولی بدترین اقدام این بود که آن عکس ها را در اینستاگ ...
بهترین هدیه برای محمدزمان رضایت پدر بود
داوطلب بشوند این وسط برقصند...! باید ثابت کنید بچه های روستا هم هنرمند هستند و چیزی از بچه های شهر کم ندارند. دنیا رو به پیشرفت است. شما که دلتان نمی خواهد عقب بیفتید؟!... آمد و ایستاد جلوی نیمکت رنگ پریده ای که محمدزمان پشت آن نشسته بود و از جا جنب نمی خورد. ببینم تو مشکلی داری؟! نمی خواهی مثل همه شادی کنی؟ گاهی اوقات ناگفته های آدم که زیاد می شود روی دل سنگینی می کند ...
مصائب ما سبزه های بی نمک
طیبه رسول زاده طنزنویس من وقتی به دنیا آمدم یک بچه متوسط و پرخور سبزه بودم. از همین سبزه هایی که حالا مد شده. با این تفاوت که آن روزها چنین چیزی مد نبود. بین چندتا بچه سفید و گندم گون، من شدم دختر سیاه ته تغاری. درست همان لحظه ای که چشم هایم را باز کردم و با پدر و مادرم که دهان شان را کج کرده بودند و اخم هایشان توی هم بود، طوری که انگار یک بچه مریض گذاشته باشند روی دست خودشان ...