قهرمانی که لباس خروس پوشید!
سایر خبرها
کاروان آب و آبادانی
خیریه نیام مبلغی برای ساخت مدرسه چهار کلاسه در این روستا جمع آوری شد و کلنگ این مدرسه را به زمین زدیم. کودکان روستای گزانی از توابع چابهار قرار است مهر سال آینده را در کلاس های جدید خود شروع کنند. اول نیازسنجی، بعد اعزام 12 شهرستان در برنامه نذرآب امسال حضور فعال داشتند. تیم های سحر، کاروان های سلامت و گروه های داوطلب تخصصی خود را به روستاهای این شهرستان رسانده اند. محمد نصیری ، رئیس ...
امید زلزله زده های مراوه تپه به ساخت خانه ها قبل از زمستان
زلزله 5.2 ریشتری روز شنبه پنجم مهر مراوه تپه در ادامه زمین لرزه هفته گذشته رامیان، فقط به واحدهای مسکونی که عمدتا خشتی و گلی بودند خسارت زد اما برای جلوگیری از گرفتار شدن ساکنان این خانه ها به سرمای زمستان، کار ساخت 250 واحد مسکونی آسیب دیده این حادثه در کمتر از 24 ساعت پس از زلزله آغاز شد. برخی از ساکنان خانه های زلزله زده به دلیل هراس از استحکام پایین منازل، مجبور به کوچ در چادرهای ...
تکیه بر همت بلند
دهد من هم لباس های مناسبی که طرحش بچگانه نباشد برایش می خرم، می شکافم و آستین و قدش را کوتاه می کنم تا اندازه شود و... تیمش برنده شود چلوکباب می دهد مادر فنجان چای را جلو دست رضا می گذارد، لبخند می زند و مثل همه مادرها از روحیات و اخلاق پسرش این طور تعریف می کند: این بچه همراه و مونس من است. خیلی خوش صحبت است و در جمع های خانوادگی و مهمانی ها همه جذب اخلاق و رفتارش می شوند. البته ...
کرونا جان، زودتر برو!
، اما امسال نبود. می دانی اسفند هر سال در خانه همه ایرانی ها برو و بیایی برای استقبال از نوروز برپا می شود، از خانه تکانی گرفته تا خرید لباس نو و شیرینی و... و این روزها عجیب برای کودکان دلچسب است، اما امسال این شادی را از ما گرفتی. کرونا جان می دانی خیلی ها از چند ماه قبل منتظر آمدن اسفند بودند تا کسب و کارشان رونق بگیرد و دم عیدی پیش زن و بچه هاشان شرمنده نباشند. می دانی امسال بساط ...
خداقوت دلاور، خسته نباشی جهادگر
مدت هاست جهادگران این گروه با سفر به مناطق مختلف از جمله سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی، لرستان، تهران، گلستان و چند استان دیگر هم آجر بالا می اندازند تا در دورترین نقاط کشور برای هموطنان محرومشان خانه و مدرسه و مسجد بسازند و هم با نشستن پای درد دل ساکنان این مناطق و آشنایی با دیگر نیازهایشان، در مسیر تأمین و رفع این خواسته ها گام برمی دارند. بعد از آغاز رزمایش کمک مؤمنانه و همدلی، این ...
لبخند مادرانه به فرزندخواندگی معلولان
اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود، پایم را به در چسباندم، دست مصطفی را رها کردم و به سمت امیر علی رفتم. نمی دانستم چه می کنم، اصلاً هوش و حواسم آنجا نبود، فقط یک بچه می دیدم که از شوق شنیدن، وجودش را به من گره زده بود، می دانستم رهایش کنم، کسی یک فرزندخوانده ناشنوا نمی خواهد، می دانستم هر که این روزها پایش به بهزیستی می رسد، دنبال زیباترین ها و بهترین ها می رود، می دانستم امیرعلی بماند، گوشش که هیچ زبانش هم قفل می شود... ق ...
هدیه سردار سلیمانی به پزشک بدون مرز چه بود؟ + فیلم
...، سه روز به رحمت خدا رفت. آقای دکتر؛ چند سال چوپانی کردید؟ من از سن پنج سالگی تا دوران راهنمایی چوپانی کردم؛ حدوداً شش، هفت سال. پس سختی های زندگی روستایی را به چشم خود دیده اید؟ بله؛ زمانی بود که همراه پدرم به دل کوهستان می زدیم و سه، چهار روز طول می کشید تا به خانه برگردیم. جرقه فعالیت در شغل امروزتان از زمان بیماری برادر در ذهنتان زده شد ...
داستان کوتاه جنگ، نوشته لوییجی پیراندللو
. چون پسر من قبل از این که بمیره برام یه نامه فرستاده که توی اون نوشته بود: اون راضی و خشنود مرده و زندگی اش در بهترین راهی که آرزو می کرد به پایان رسید و به همین خاطر می بینید حتا لباس غذا هم نپوشیدم و کت چرم قهوه یی روشنش را نشان داد طوری که همه آن را ببینند. لب های کبودش روی دندان های افتاده اش می لرزید، چشم هایش اشک آلود و بی حرکت بود. بعد خنده یی با صدای زیر سر داد که بیش تر شبیه هق هق بود ...
زوج ایثارگر
وارد سپاه شده و خدمتش را به عنوان سپاهی در قسمت های مختلف شروع کند. مردم را از حلبچه به شهر انتقال می دادم بعد از اینکه وارد سپاه می شود بار ها به مناطق عملیاتی می رود. او می گوید: چند روز بود درگیر عملیات بودیم. از مناطقی که شیمیایی زده بودند با اتوبوس افراد مصدوم را به شهر منتقل می کردم. اتوبوس صندلی نداشت و آن هایی را که وضع بهتری داشتند با این اتوبوس به شهر های اطراف برای ...
دیدار با خانواده ای که کفن حاج قاسم را امضاء کردند/ روایت سردار از مناجات عارفانه پدر خانواده
درست کنم. خلاصه با کمک مادرشوهرم، چلو مرغ درست کردم و الحمدلله خیلی هم خوب شد. 30 و چند سال بعد که حاج قاسم به خانه مان آمدند، یاد آن شب را زنده کردیم. گفتم: حاج آقا! یادتان است در اختیارآباد به منزل ما آمدید و من اولین غذای مهمانی متاهلی را برای شما درست کردم؟ یادتان است شیخ محمد چقدر نگران بود نکند غذا خوب نشده باشد؟ حاج قاسم هم در مقابل صحبت های من فقط می خندید... شهید شیخ شعاعی در ...
حرکات بدن ما فاش می کند کیستیم
خوشحال و دوست داشتنی) به نظر می رسیدند. با اینحال وقتی به جای حالت های چهره خنثی، عکس هایی با لبخند و چهره عامدانه مثبت به شرکت کننده ها نشان دادند، توانایی تشخیص افراد ثروتمند از فقیر را از دست دادند. وجود چنین نشانه های ظریفی ممکن است پیشداوری ما در مواجهه با افرادی از پیشینه متفاوت را توضیح دهد. همانطور که دیدیم، لهجه های غیرگفتاری اغلب باعث می شود که فهم افراد "بیگانه" سخت تر باشد. با ...
سه پرسش جدی در خصوص پایان جنگ
برای اولین بار بحث همبستگی کل ملت در دفاع مقدس رخ داد. چون برای اولین بار است که روستا نقش مهم و کلیدی در این تحولات ایفا می کند و روستا و شهر به هم می آمیزد. اتفاقا گاهی اوقات نقش روستا از شهری ها پررنگ تر می شود. چرا عمده عملیات های بزرگ ما در زمستان است؟ چون روستایی زمستان بیکار است و بهتر می تواند کمک کند. اتفاقا آخر جنگ همین روستا است که به دلایلی نمی تواند بیاید. یعنی روستا مهمترین مرکز تغذیه است. ...
ایثار رمز پیروزی با دستان خالی/ منتی برای انجام تکلیف نداریم
هم که به آنجا آمدند، نتوانستند خدمات کنند چون باید همه جا پاکسازی می شد. * عوارض شیمیایی شدن شما را اذیت نمی کند؟ بعد از شیمیایی شدن در بیمارستان های اهواز و امیرکبیر اراک و در برهه ای بخاطر عوارض بیماری در بیمارستان پنج آذر گرگان بستری شدم. تمام بدنم سیاه و کبود بود، روزی چند بار بدنم را با آب ولرم می شستم. مردادماه بود و هوا بسیار گرم و چون ما در روستا زندگی می ...
والا پیامدار، محمد!
تمام 20 سال گذشته اش شاهد بودم که جمال هر صبح ساعت 3 و نیم از غزه راه می افتاد تا ساعت 6 به تل آویو برسد و برای صاحبکار یهودی خود موشه تمام و مشتریانش نجاری و رنگ آمیزی کند؛ همه این سال ها خود را از حرف و حاشیه کنار کشیده و اعتباری کسب کرده بود؛ شاید نمی خواست سر پر هیجان پسرکش، دغدغه زندگیشان شود. آن شنبه نکبتی که آفتابش زورهای آخر گرمای تابستانه را می زد تا شاید پشت گردنت را از زیر لباس ...
من ایرانی ام؛ امّا هر روز با تو در کوچه های فلسطین اشک می ریزم /بزرگ مرد انتفاضه! دلیری دستانت را می ...
حقوقی که از آن محروم شده اند برخوردار شوند. اما هر روز بر شمار قربانیان این کشور اضافه می شود. این در حالی است که مردم فلسطین از ابتدایی ترین امکانات بهداشتی و مواد غذایی سالم و کافی محروم هستند. نیروهای اسرائیلی با کودکان فلسطینی بسیار بدرفتاری می کنند. دولت اسرائیل قصد دارد با شکنجه و زندانی کردن کودکان فلسطینی به همه مردم و کشورهای دنیا نشان دهد که به قوانین سازمان ملل توجهی نمی کند و هیچ ارزشی ...
چهره زنانه جنگ به روایت همسر یک سردار
. یعنی با دلخوری و ناراحتی و فکر اینکه الان من یا بچه ها از نبودن او دلخور هستیم در جبهه نباشد. بلکه خیالش از ما راحت باشد و با آرامش خاطر به مسئولیت هایش برسد. شما دوران تجرد را بسیار فعال و کنشگر در اجتماع گذراندید. قبل از فرزندار شدن هم دست از فعالیت نظامی و اجتماعی در دوران جنگ نکشیدید. اما بعد از تولد فرزندتان این مسئولیت ها و فعالیت ها کم شد. برایتان سخت نبود؟ من همیشه ...
بلاتکلیفی از کودکستان تا دبستان؛ متولی آموزش وپرورش کودکان کیست؟
در خانه زده شده که نشان می دهد این مهدکودک زیر نظر اداره کل بهزیستی اصفهان است. زنگ خانه ای را می زنم که به یکی از لاکچری ترین مهدهای کودک اصفهان شناخته شده است. شهریه بالا و تجهیزاتی که در اتاق هایی نصب شده است نشان می دهد طبقه ای خاص می توانند در این مهدکودک ثبت نام کنند. ازآنجا راهی چند خیابان آن طرف تر می شوم، این یکی خانه ای کلنگی است که در بدو ورود در از پشت قفل شده است. در را ...
شهیدی که تاریخ تولد و شهادتش یکی است
به گزارش پایگاه خبری مهرصبا مرجع اخبار شهرستان میانه ، معصومه درخشان طی گزارشی نوشت: در حالیکه یک روز قبل از تولد همسرم در تدارک برگزاری جشن تولد او بودم ناگهان همه شادی ها و خوشحالی هایم با صدای لرزان پدرو چشمان به اشک نشسته مادرم به اندوهی از غم و اندوه تبدیل شد و فهمیدم همسرم به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت دست یافته است. در کنار شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم ...
بازیگری که جنگ را زندگی کرد/دخترم می پرسد چرا 8 سال ادامه دادی؟
امروز بودن مان در کنار هم وجود نداشت. معتقدم همه پدیده ها وقتی وارد عالم وجود می شوند کاری را انجام می دهند که برای آن متولد شده اند. همه موجودات مانند فرشته ها هستند و در زمان جنگ بچه ها در جبهه ها کار فرشته گونه انجام می دادند. دفاع کاری غریزی است و خدا به ودیعه در هر آدمی گذاشته است و در این موقعیت هر کس آن کاری را که باید بکند انجام می دهد. دخترم روزی از من پرسید چرا 8 سال در جبهه ...
ماجرای دو مرد که چند سال بعد شهادت بازگشتند!
لیست شهدا بوده و در گلزار شهدا هم مزار دارم و هر سال برایم مراسم می گیرند. نوار نوحه خوانی مراسم های مختلف آن سال ها را یادگاری نگه داشته ام. البته قبری که متعلق به من بود بعدها مزار یک شهید دیگر شد. خانواده ام همزمان با آزادی ام مراسم جشن عروسی گرفتند و بازگشت من به روستا همزمان شد با جشن عروسی ام. به این ترتیب سه سال بعد از نامزدی با همسرم که در همه این سال ها چشم انتظارم مانده بود زندگی مشترک مان را آغاز کردیم. ...
بهشت زیر پای پدران هم هست شاید!
بازی و ابراز محبت به او وقت بگذارید. خواهید دید که بعد از یک روز کاری، خستگی از تن تان درمی رود. تماس پوستی با فرزندتان برقرار کنید هم شما و هم فرزندتان از تماس پوستی با هم نفع می برید. تحقیقات نشان می دهد این کار باعث ترشح اکسی توسین در مغز کودک می شود که به آن هورمون عشق نیز می گویند. اکسی توسین شما را شاد می کند. ضمنا تماس پوست با پوست سبب می شود کودک احساس امنیت و آرامش کند ...
ماجرای ماموریت های یک گروه جهادی/ اینجا خبری از تجملات نیست
عمرانی شدیم. مسؤول گروه جهادی عاشورائیان بسیج سازندگی سپاه قمربنی هاشم(ع) چهارمحال و بختیاری با اشاره به اینکه بعد از ساخت جاده سراغ لوله کشی آب از چشمه به روستا و درب منازل مردم شدیم، اضافه کرد: قبل از این اقدام زنان و مردان هر روز با طی مسافت یک هزار و 500 متری به سر چشمه ها می رفتند تا برای نیاز روزانه با دست یا قاطر به منزل آب بیاورند. وی توضیح داد: منطقه دهدلی در یک منطقه ...
عکس های کمتر دیده شده هما روستا
ایسنا نوشت: روز چهارم مهر ماه سال 94 دوستان هما روستا به این فکر می کردند برای تولد او چه جملاتی در پیام های تبریک خود بنویسند. دوست شان مدتی بود برای ادامه درمان به آمریکا رفته بود و به سبب اختلاف ساعت، تماس تلفنی چندان راحت نبود. شاید برخی از آنان هنوز در اندیشه چینش واژگان خود بودند که ناگهان خبر درگذشت بانوی هنرمند، آنان را بهت زده کرد. حالا باید به جای تبریک، پیام تسلیتی می نوشتند. ...
از پایی که می لنگید تا لباس های غواصی رنگاوارنگ!
حسین بختیاری و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم به عقب برگردیم و با قایق دور زده و نزد بچه های غواص برویم. در همین حین یادم آمد نماز نخواندم و هوا در حال روشن شدن است و دشمن هم همچنان سانت به سانت ما را می زد تصمیم گرفتم حین دویدن نماز بخوانم بنابراین نیت کردم تا در همان حالت نماز بخوانم. یادم است وقتی داشتم بخش والضالین سوره حمد را می گفتم حسین بختیاری گفت حاج کریم؟ که من در جواب ...
برای یعقوبو یهودی که سال هاست مرده...
وبو یهودی اومد داخل مسجد و سریع گفت: مستراح.... اُو اُو تو مستراح هسی یا آفتو -آفتابه- پر کنم.. که خدا نگذره از اداره ی اُو... ما دو روزن او نداریم... همینطور که هی حرف می زد کمربندش هم باز کرد و شلوارش تا زانو کشید پایین و پا پهنک پا پهنک رفت سمت مستراح.... همه ساکت بودن که علیباشو سیبیل زد زیر خنده و چیش به چیش گروهبان ایستاده و خنده بلندتری کرد و گفت: ناقصیمون تکمیل شد همی کمبودمون بید... و ش ...
روایت روزهایی که ندیدیم/ بانویی که شهید جهان آرا واسطه ازدواجش شد
طالقانی آبادان که بودم راه به راه رزمنده، تکاور، کادر و ... از من خواستگاری می کرد. من هم به این بهانه که می خواهم درس بخوانم و دکتر بشوم جواب رد می دادم. آخرش دیدم نمی شود شرط گذاشتم باید خرمشهری باشد و جانبازی باشد که دو دست و پا نداشته باشد. بچه ها گفتند بگو نمی خواهی ازدواج کنی. چند روز بعد نوشین نجار گفت یک بنده خدا از شما خواستگاری کرده و یک پایش هم قطع است. گفتم کم است و خندیدند. گفتند مگر شهید ...
شهید پرورترین روستای ایران کجاست؟
تهیه لباس برای رزمندگان نیز خبر می دهد. جلیل پور، دلیل رفتنش به جبهه را علاقه مندی به آرمان های انقلاب اسلامی و شهدا و جهاد در راه خدا برای دفاع از آب و خاک کشور اسلامی بیان می کند. وی با بیان اینکه بعد از جنگ آموزش های امدادی دیده و الان هم آماده برای اعزام به مناطق سیل و زلزله زده در صورت وقوع حوادث غیرمترقبه است، می گوید: در این شرایط کرونایی هم ما عقب ننشسته ایم و با دوختن ...
بسیاری از رزمنده ها ورزشکار بودند
، اما اندازه 10 سال کار کرده بودم. همه این طور بودند. مثل الان نبود که کارمندی هشت ساعت سرکار است و یک ساعت کار مفید می کند. ما 16 ساعت از 24 ساعت شبانه روز را کار مفید و سنگین انجام می دادیم. احتیاجی نبود که بگویند هرجا کاری بود بچه ها با جان و دل انجام می دادند. وقتی جنگ شد من هنوز لباس پاسداری هم نداشتم. فقط یک اسلحه به من رسید. تازه آموزش سلاح دیده بودم و هنوز آموزش آرپیجی هم ندیده بودم و، چون قیمت آرپیجی گران بود تا مدت ها به خودم اجازه نمی دادم دست بگیرم. حسن دشتی می گفت من بهترینم و من هنوز هم فکر می کنم او که یک روز در قایق و کنار خودم تیر به پیشانی اش خورد و شهید شد بهترین بود. ...