دیدم که جانم می رود روایتی از زندگی شهید مصطفی کاظم زاده
سایر منابع:
سایر خبرها
کاش 10 پسر دیگر داشتم تا فدای رهبر می کردم/ شهیدی دور از تعلقات دنیایی
شهادت مادر شهید حاجی زاده از حرف های که برخی در خصوص پول گرفتن های مدافعان حرم می گویید بیان کرد: در دوره اول رفتن به جبهه ،دست و گوش اش جراحت سختی دیده بود تمام مراحل درمان را خودش پرداخت کرد ،حتی برای گرفتن عکس به بیمارستان رفتیم او پول دارو را نداشت ؛ در جواب این افراد فقط لبخند می زنم و چیزی نمی گویم. وی از آخرین تماس پسرش گفت: یک روز قبل از شهادت اش ،چهار بار زنگ زد و بی ...
سلطان گم شدن پیدا شد؟ خاطرات مسیریابی من
... حالا گذارم افتاده بود به همون ساختمون نکبت و ترسناک. فقط به خاطر این که راه خونه را بلد نبودم تو این مصیبت گیر افتاده بودم. حالا مگه این زبون نفهم ها حالی شون می شد. هر چی گفتم باور نکردن. هی می گفتم آقا به پیر به پیغمبر من فقط گم شده بودم، بعدش یه سگ بی صاحاب دنبالم کرد. این در باز بود اومدم تو. ولی حرف تو سرشون نمی رفت که نمی رفت. دیگه داشتم ...
درخواست خواهر برای قصاص برادر
در یک لحظه آن قدر عصبانی شدم که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و مادرم را هل دادم.سرش به دیوار برخورد کرد. دیگر کاری به مادرم نداشتم، فکر کردم خودش بلند می شود و می رود. ضربه اصلا طوری نبود که باعث مرگش شود. به اتاقم رفتم و چند ساعتی خواب بودم. وقتی بیدار شدم و بیرون آمدم جسد مادرم را در راه پله دیدم. این صحنه به شدت من را تحت تأثیر قرار داد ولی هیچ کاری از دستم برنمی آمد؛ تصمیم گرفتم مرگ او را ...
کتاب خاطرات همرزم شهید بلباسی روی پله دوم نشست
بزرگوارش دیده بود - در حماسه مقاومت خان طومان، شهادت را به آغوش کشید و عند ربهم یرزقون گشت و پیکر مطهرش پس از حدود 35 ماه به دامان خانواده بازگشت و با عطر جهادی اش، استان و شهر و محله را تطهیر کرد. کتاب تعزیه دریا به کوشش مصیب معصومیان ، که خود از یادگاران 8 سال دفاع مقدس و همچنین از رزمندگان مدافع حرم خانطومان و برادر شهید نیز هست، به نگارش درآمده است. پیش از این، از این رزمنده ...
اعزامی از شهر ری ؛ خاطرات امدادگر نوجوان جنگ/ از خدا خواستم زنده بمانم تا کتاب بنویسم
را برای آموزش به پادگان امام حسین (ع) بردند؛ بعد از آموزش ما را به کردستان فرستادند. من دو نوبت به کردستان رفتم و بعد علاقه داشتم به جنوب بروم چون دوستانم در جنوب کشور بودند؛ به لشکر 10 سید الشهدا، گردان حضرت علی اکبر (ع) رفتم. بعدها برای عملیات کربلای یک به غرب کشور هم رفتیم و هرجایی گردان می رفت، ما هم همراه بودیم. دفاع پرس: به طور مستمر چقدر در طول ایام هشت سال دفاع مقدس شما در جبهه ...
سنگربه سنگر با کربلایی های خان طومان
حسرت به مازندران برنگشتید. از غربت آن روزها هرچه برایتان بگویم، کم است. همه اهالی شهرهای مازندران به احترامتان جمع شده بودند اما انگار هیچ کس نبود. جای خالی شما، زخم روی زخم هایمان می زد و نیشتر به قلب مان. از روزگار خودمان – لشکر جامانده ها- که بگذارید چیزی نگویم؛ جامانده هایی که با رفقایشان بار سفر بسته بودند و بدون آنها برگشته بودند و حالا دست خالی و سرافکنده، درِ خانه هایشان را می زدند. خدا ...
سوزنبانی ریل سینمای دفاع مقدس را از مسیر خارج کرد تا حذف شود/ریل سینماهای دیگر پابرجا ماند اما ریل دفاع ...
سینما می روم دعوایم کرد و به یک مأموری سپرد که با 5 ریال من را از مدرسه مستقیم به خانه بیاورد. من هم که باید به سینما می رفتم و برای همین به همان مأمور گفتم که من هم به تو 5 ریال می دهم تا بگذاری بروم به سینما. این شکلی این آقا در روز صاحب 1 قران پول می شد. خلاصه که برای این سینما رفتن، حسابی از پدرم کتک خوردم. اینگونه علاقه من به سینما دوچندان شد و تلاش کردم تا در زمنیه تولید سینمایی ...
فضانوردی هفتمین قدم رقابت ما در یافتن شغل
قیافه ساقی نبودند. به این ترتیب از وقتی شریک جنسی پرویز قرقی شدم، شروین چاق و راحت طلب وجودم حسابی رو آمده بود و اوضاعش ردیف بود. دو ماهی می شد که پرویز مشغول آماده سازی گلخانه بود و من هم مشتری ها را راه می انداختم. همه چیز آماده بود برای اینکه یک ماه دیگر بروم سراغ وکیل خان عمو و آن ارثیه کذایی را، آن هم با دوبرابر سهم! تحویل بگیرم. آزیتا خیلی وقت بود ...
دیدم که جانم می رود به چاپ هجدهم رسید/خاطراتی از رفیق قسم خورده حمید داوود آبادی
کاظم زاده نیز از همین برادری هاست. دو نوجوان کم سن و سال که در روز های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی با هم آشنا می شوند و بعد از آن هم با هم راهی جبهه شده اند و در نهایت نیز شهادت مصطفی او را از حمید که برادر واقعی اش شده بود، جدا می کند. شرح رفاقت حمید و مصطفی آن قدر شیرین است که وقتی به لحظه ی جدایی آن دو می رسد، حمید می گوید: دیدم که جانم می رود. حالا بعد از سال ها حمید ...
سختی کار در میوه فروشی کمکم کرد
ادامه برنامه مادر شهیدان تقی زاده به جمع مهمانان اضافه شد. او توضیح داد: محسن یک روز با ساک آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم. پرسیدم درس ات چه می شود؟ گفت از من بهترها وجود دارند که درس بخوانند. محسن رفت و برای ما نامه می نوشت. بعدتر خبردادند محسن روی تپه تیر خورد و به پایین پرت شد و کسانی که با او بودند نتوانستند پیکرش را بازگردانند. شبی که خبر شهادتش را به من دادند گفتند محسن داماد شد. گفتم خدایا ...
"مهدی" برایم بسیار ارزشمند بود؛ الحمدلله در این راه جان خود را فدا کرد/ انتظار برای بازگشت پیکرش آزارم ...
این راه جان داد، خودم که اکنون 95 سال عمر از خدا گرفته ام، حاضرم جانم را برای اسلام و اهل بیت علیه السلام و کشورم، فدا کنم تا کسی نگاه چپ به این مرزو بوم نکند. پدر بزرگوار این شهید مدافع حرم گفت: یکبار که عازم سوریه بود، به او گفتم شما چندباری به سوریه رفتی، کافی است، مهدی در جوابم گفت بابا امروز وقت سربازی و جان دادن است. برادر بزرگتر این شهید نیز گفت: مهدی همیشه کمک حال ...
قاضی زاده هاشمی: من با هزینه شخصی خودم به مشهد رفتم
اسلامی تصمیم گرفتند که این سفر انجام شود. محمدجواد عسگری همچنین در پاسخ به این پرسش که گفته می شود خود او نیز در سفر مشهد حضور داشته است، تصریح کرد: من هم قرار بود همراه دوستان به این سفر عزیمت کنم ولی برای من مشکلی رخ داد که نتوانستم بروم. وی ضمن رد ادعای حضورش در سفر به مشهد، در پاسخ به این پرسش که چرا نمایندگان با حضور چند همراه راهی مشهد شده و منبع و بودجه این سفر از کجا ...
رحمانی: بعضی ها فکر می کنند هنوز بازیکن فولاد هستم!/ از استقلال پیشنهادی ندارم/ شانس حضور در تیم ملی را ...
.... به نظر من اینها حکمت خدا است و رفتن از فولاد دست من نبود. رحمانی در پایان خاطرنشان کرد: دوست ندارم زیاد درباره یکسری مسائل حرف بزنم. آذری و دوستان در جریان هستند که چقدر مشتاق برگشت هستم و بودم اما باید به نظر سرمربی احترام بگذاریم و من فکر می کنم فولاد در این چند وقت با حضور نکونام، سعید آذری و دوستانی که هستند خیلی خوب نتیجه گرفته است. سلیقه ها به گونه ای بود که من همیشه اعلام آمادگی کردم اما به نظر کادرفنی احترام می گذارم. چه باشم چه نباشم. همیشه برای فولاد آرزوی موفقیت کردم. منتظر می مانم تا ببینم در زندگی ام چه اتفاقی می افتد. انتهای پیام/ ...
خاطرات ناظری و درخشانی از دوستی با شجریان
کلاس هارمونی و مطالبی که برای کنکور موسیقی لازم بود. همان سال دانشجوی نقاشی شدم و این دانشجوی نقاشی شدن مرا به فضای موسیقی نزدیک تر کرد. چون دانشکده نقاشی، موسیقی، معماری و تئاتر همه در یک ساختمان بودند. آنجا بالاخره آقای لطفی را ملاقات کردم و برادر دیگرم واسطه شد و بعد از شش ماه کلاس رفتن، اولین قرار ملاقات را با استاد لطفی گذاشتم. - نمی دانستم چگونه باید با استاد لطفی درباره شهریه صحبت ...
از دعوت نشدن رتبه های برتر به مصاحبه فرهنگیان تا گلایه از سفر های کرونایی هم وطنان تهرانی به شهرهای دیگر
آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات کارمندان را مجبور به حضور در محل کار می نمایند. خواهشمند است اطلاع رسانی و پیگیر شود... با تشکر با سلام خواستم ببینم چرا به بعضی بازنشسته های کشوری وام خرید کالای ایرانی تعلق نگرفته است. وام یک میلیونی تکمیلی وام تکمیلی یک میلیونی که قرار بود به خانواده های 5 نفره و بیشتر در آخر شهریورماه واریز کنند واریز نکردند وهیچ اطلاع رسانی هم ...
با من شوخی نکن
جبهه بروند، در حالی که آن ها بصیرت داشتند و هیچ کس از روی احساسات یا سخنان یک نفر به جبهه نمی رود. بصیرت بزرگترین عامل گسیل جوانان به جبهه تنها بیانات امام خمینی (ره) بود که مردان کشورمان را مجاب می کرد باید در جبهه حضور داشته باشند. دیدیم در دورانی که امام راحل فرمودند: جبهه ها را پر کنید . جمعیت کثیری به سمت مناطق عملیاتی رفتند. رهبر و فرمانده در حرکت بسیار مهم است. 72 تن از ...
محمد بلباسی: به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد!
...> جمعه تا ظهر خانه مادرشوهرم بودیم. بعدازظهر که آمدم خانه خودمان، برادر محمد زنگ زد و گفت: زن داداش! ما می خواهیم بچه ها را ببریم پارک، شما هم می آیید؟ می خواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچه ها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمی خواستم فکر بد کنم، می گفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش می شد ...
حسرت دَم پختک و دورهمی های ساده و صمیمی
مهم باشد. نباید با تجملات و خرج تراشی های بیهوده میزبان پشیمان از دعوتش بشود. مردم قدیم جنبه دورهمی داشتند، حالا اگر بخواهیم یک مهمانی مختصر بدهیم، باید جدای از مسائل مالی از یک هفته قبل به آن فکر کنیم. باید بگردیم غذا های جدید پیدا کنیم. دسر های جدید چشم کورکن یاد بگیریم و اگر مثلاً زن عمو ژله اش دو رنگ بود ما برای روکم کنی سه رنگ درست کنیم. مهمانی های امروز اصلاً از سر دوستی نیست و یک جور به رخ ...
روستای کوچک میشاب با این همه شهید!
برای شهادت بود که باعث شده بود آنقدر برای جبهه رفتن عجله داشته باشد. معمولاً خانواده هایی که رزمنده در جبهه داشتند، خودشان هم بیشترین کمک ها را به جبهه از حیث پشتیبانی انجام می دادند، خانواده شما هم در این زمینه فعال بود؟ اتفاقاً سال 59 چند روز مانده به شروع جنگ، پدر و مادرم به حج رفتند. بعد از یک هفته جنگ شروع شد و بندگان خدا آنجا خیلی اذیت شدند. خلاصه وقتی از حج برگشتند ...
تشنه شهادت(حدیث دشت عشق)
خط مقدم جبهه مقاومت پیوست. سردار فرشاد حسونی زاده، پس از دو سال جهاد بی وقفه و خستگی ناپذیر در برابر داعشی ها و سایر گروهک های تروریستی تکفیری در سوریه، سرانجام 20 مهر سال 1394 به شهادت رسید. در متن زیر وصیت نامه شهید مدافع حرم اهل بیت(ع) سردار شهید فرشاد حسونی زاده آمده است: هیچ چیز گلوی تشنه مرا سیراب نمی سازد جز شهادت. خدایا تو را شکر و سپاس می گویم به خاطر فضل و محبتت که به من حقیر لطف نموده و ...
دست مریزاد عمو اکبر!
: 50 سال پیش در همین محله هلال احمر و خیابان محمود حکمت به دنیا آمدم. نوجوان بودم که انقلاب شد. آن سال ها پر از شور و هیجان بودم و همیشه با بچه های محله سعی می کردیم در اعتراضات و راهپیمایی ها شرکت کنیم. سرمان درد می کرد برای این کارها. بعد از انقلاب هم که جنگ شد دل دلم را می خورد که به جبهه بروم، اما سن و سالم این اجازه را نمی داد. قصه جبهه رفتن عمواکبر هم با دستکاری کردن شناسنامه و تغییر سن و سالش ...
خوابگاه یا دانشگاه مسأله این است؛ خاطرات مسیریابی من
خیابان دانشگاه اما حالا باید چه طوری آدرس خوابگاه را به آنها می دادم؟ در تمام طول راه سعی کردم به خاطر بیاورم که از کدام طرف باید برویم و خیابان ها را تصور کنم. به نظر خودم به جاهای خوبی رسیده بودم. راستش اصلاً نمی خواستم بفهمند که من بعد از این همه مدت زندگی در قزویم هنوز هم هیچ خیابان و کوچه ای را بلد نیستم و اگر تا به حال گم نشده ام، (غیر از سه چهار بار) به خاطر ...
بار اول که محسن را دیدم گفتم چقدر شبیه شهداست!/ بعد از شهادت شهید حججی روضه رفتن برایم خیلی متفاوت شده ...
کنید؟ آن جا قبول کردم چون هدفمان یکی بود. من خیلی شهید تورجی زاده را دوست داشتم. من قکر می کنم هر چیزی که بدست آوردیم همان ارتباط های قلبی و دلی بود که با شهدا برقرار کردیم و بدست آوردیم. وقتی این شرط را گذاشتند، من قبول کردم. هر چند که ایشان اصلا آن موقع پاسدار نبودند. می گفتم انشاء الله عاقبت کارشان و زندگی مان ختم به شهادت شود. بی قراری های شهید بیشتر می شد، ایشان با اصرار من به سپاه ...
از شرایط سخت معلمان در این روز های کرونایی تا سردرگمی متقاضیان آزمون استخدامی
9513....919:سلام و خدا قوت طبق اطلاعیه سازمان سنجش در آزمون استخدامی امسال قرار شده شرط بومی گزینی لحاظ شود. نکته حائز اهمیت اینکه چرا بعد از اتمام ثبت نام و انتخاب رشته شغلی اعلام کردند. لطفا پیگیری کنید. ممنونم 3699....912: سلام من معاون دبستان ابتدایی در منطقه 8 هستم با وجود شرایط خطرناک و راه دور که باید اتوبوس و مترو تا محل کارم بروم تمام مدت طبق روز ها حضور داشتم و از ...
اسماعیلی که در راه خدا قربانی شد...
...> خانه دار هستم و 75 سال از خدا عمر گرفته ام. 5 پسر داشتم و سه دختر که اسماعیل شهید شد و رسول در تصادف فوت کرد. اسماعیل در سال 1342 به دنیا آمد. پدرش، محمدآقا راننده جاده بود و راستش را بخواهید، اصلاً به رفتن اسماعیل رضایت نداشت. بیش از حد به اسماعیل وابسته بود و برایش سخت بود حتی برای یک لحظه از اسماعیل جدا باشد. یادم هست موقع رفتن اسماعیل حتی تا شیراز هم به دنبالش رفت؛ اما نتوانست او ...
داستان تناقض های یک مرد متفاوت
سیاهی تونل است. اینها نشانه هایی است که به شکل های مختلف در فیلم گنجاندم تا شخصیت و جایگاه او را توضیح دهم اما خیلی مایل نبودم که به فیلم ابعاد اجتماعی مشخص یا به این آدم طبقه یا شناسنامه مشخصی دهم. عامدانه این کار را نکردم چون می خواستم قصه را به شکل مختصر و مینی مال روی کاراکترهای اصلی پیش ببرم. اگر درام را گسترش می دادم و شخصیت را صاحب یک تیپ اجتماعی شاخص می کردم آن وقت دیگر تعمیم پذیر نمی شد. من ...
رتبه برتر کنکور فنی:مسئولان لارستان رشته های فنی را همچون سایر رشته ها حمایت کنند
به جوانان و کنکوری های سال اینده؟ اصلا به خودشون استرس ندن درس خوندن جای خودش و تفریحات هم در کنارش ولی با برنامه ریزی منظم و از همه مهم تر توکل به خدا و توسل به اهل بیت و شهدا. 14- توقع از مسئولین؟ از مسئولین می خواهم کمی بیشتر جوانان رو درک کنند و درتصمیم گیری ها خود را جای ما هنر جوها و دانش آموزان هم بگذارند. همچنین کمی بیشتر هوای بچه های فنی را داشته باشند و ...
فانتزی چهار ساله ام بازی در لیگ آلمان است/ مسئولین فقط قشنگ صحبت می کنند
که شروع کردم از هیچکس توقعی نداشتم. تنها چیزی که می خواستم یک حمایت معنوی بود. می خواستم به مسابقه بروم کسی جلوی من را نگیرد. کسی مانع نشود. اتفاقی مثل سال 96،95 و 97 برای من نیفتد و راحت بتوانم مسابقات و اردوی تیم ملی را بروم. صحبت پایانی ابتدا از آقای کریم آزاد که رئیس هیئت شهرستان دشتستان هستند، تشکر می کنم؛ بسیار به درد من خورد. تا قبل از حضور او بسیار مسابقه رفتن برای ما سخت ...
امروز بزرگترین رسالت شما نابودی ابرقدرت های جهانخوار است
تشییع می کردند، محمد رفت بیست نفر را جمع کرد و با آن ها، به تک تک خانواده های این شهدا سر زد. گفته های مادر نیز، درباره محمد، شنیدنی است: علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشت. بعد از شهادت برادرش، می گفت: من هم باید مثل او شهید شوم. گفتم: چه کسی از من و پدرت نگهداری کند؟ گفت: خدا شما را نگه می دارد. او یک ماه بعد از شهادت برادرش، شهید شد. و سرانجام، محمد در پنجم اسفند 1361، از ...
پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست
کاروان شهدای تازه از راه رسیده تبریک می گفتن. اونا هم سر به سجده شکر گذاشته بودن و از خدا بابت این توفیق سپاسگزاری می کردن. وقتی سر از سجده برداشتن حاجی اولین چیزی که گفت و خواست این بود: خدایا! مولا و سیدمون رو به دست حجتت کمکش کن... صبح جمعه بود و مأموریت ها تنظیم و تقسیم و تعیین و امضا می شد. مطابق اون، هر کدوم از بچه ها رفتن برای انجام امریه الهی. حاجی هم رفت سر پست خدمتش، زیر قبه ...