سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرت همیشه کتکت می زند؟!
مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود... حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک شان می کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می کرد که "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. ...
این مسجد دیگه براتون امن نیست...
یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن! خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمی شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت : این قرارمون نبود سعد! ما می خواستیم تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان می خوای با این آدم کش ها کار کنی!!! ...
کامیونی با بار مشق های ننوشته
کنم طاهره؟ مامان بغلش می کند و دوتایی می زنند زیر گریه. توی دلم می گویم: اگر اتفاقی براش بیفتد، من چه کار کنم؟! چشم هایم داغ می شوند و اشک هایم صورتم را خیس می کنند. مامان یک دستش را از دور کمر گلی خانم برمی دارد و می گذارد روی شانه ام. فین فینی می کند و می گوید: تو دیگر چرا گریه می کنی؟ گلی خانم اشک هایش را پاک می کند: مثل بچه ی نداشته اش، دوستت داشت. وقتی اصرار می کردم توی این مریضی بار ...
کتاب موسیو پن، نوشته روبرتو بولانیو
شکست خورده ن تو می تونی موفق بشی، با طب سوزنی. دستش را گذاشت روی دستم؛ لرزش خفیفی حس کردم؛ انگشتان مادام رینو یک آن شفاف به نظر رسیدند. حرفمو باور کن، تو تنها کسی هستی که می تونه شوهر دوستم رو نجات بده، اما باید عجله کنیم؛ اگه قبول کنی باید فردا موسیو بایخو رو ببینی. در حالی که جرئت نمی کردم نگاهش کنم، گفتم: چه طور می تونم [ خواسته ی شما رو ] رد کنم؟ ... ...
چرا حاج قاسم لباس مهندسان پرواز را پوشید؟
داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت: بریم... روی باند فرودگاه دمشق که ...
یادکردی از شاهین افتاده روی ارتفاعات برآفتاب؛ سردار شهید غلامعلی پیچک
را ناراحت می کند. همه اش خیال می کنم که می خواهی شهید بشوی و دلم شور می زند. نگاهم کرد. لبخندی زد که هیچ وقت جذبه ی پر مهر آن لبخند را فراموش نمی کنم. بعد هم گفت: داخل سنگر دیدگاه عملیات، بروجردی و وزوایی هستند. این دو نفر، هم دانش خوب و هم توان مدیریت نظامی بسیار بالایی دارند. در سوار زرهی؛ به تو و خالقی اطمینان دارم. توسط برادر نوجوان و برادر غمخوار هم، ان شاالله پشتیبانی خوبی از نیروهای در خط ...
دفتر جادویی مشکل گشا، دستمایه قصه ای برای کودکان
...! کنار دستش یک مداد خیلی خیلی بلند بود. حتما منظور دفترچه همین مداد بوده. مداد را برداشت و ورق زد: حالا رنگ بزن! باندولا شروع کرد با مداد رنگ کردن. هی رنگ زد و رنگ زد تا تمام صفحه پر شد از یک رنگ نارنجی به خصوص. همین طور که صفحه نارنجی تر و نارنجی تر می شد، انگار بخاری توی دلش هم سردتر می شد. اصلا انگار آرام آرام شده بود. جمله بعدی دفتر این بود: دوباره ورق بزن. او ورق زد ...
(ویدئو) ناگفته های قاتل وحید مرادی قبل از اجرای حکم
پاییز پوست دست و صورتم را خشک کرده است. محوطه پر از برگ های زرد خزان است. نگاهی به برگ ها می اندازم و باز به پنجره ها چشم می دوزم. سکوت و آرامش حیاط با هیاهویی که پرونده جنایت افرادی که پشت میله زندگی می کنند پارادوکس دارد. با خودم فکر می کنم که چند متهم در این زندان برای همیشه فراموش شده اند؟ و غوغای کدامشان هنوز پر سر و صداست؟ کدامشان مستحق قصاص هستند، ولی بخشیده می شوند؟ و کدامشان ...
پیشنهادهای ویژه هفته
اوست که به صورت تک آهنگ مجوزدار در فضای مجازی منتشر شده است. ترانه اثر هم از سجاد عزیزی آرام است. این قطعه را می توانید از سایت های موسیقی و کانال های مربوطه دریافت کنید یا به صورت آنلاین گوش بسپارید. در متن ترانه آن می خوانیم: یا اسیر فاصله شدم همیشه/ یا رسیدم اولین نفر نبودم/ توی عشقت از همه سر بودم اما/ واست از هیشکی عزیزتر نبودم/ تو واست هرچی باید بشه، میشه/ تو به هر چیزی که می خواستی رسیدی ...
چنگیز جلیلوند: با همه کاستی های اقتصادی سال های اخیر ایران بهشت است
.... اگر ترتیب و توالی جهان دست من بود، دوست داشتم میرطاهرمظلومی برادرم باشه و حامد پسرم. خیلی دوستش دارم. اگر پس از مرگم این گفت و گو رو منتشر کردی، دلم می خواهد بابت تمامی مهربانی هایشان از آنان سپاسگذار باشم. علی معلم را فراموش نمی کنم، زمانی که در کنار این مرد بودم، احترام و متنانت را درک کردم. از حامد عزیزی سپاسگذارم. کسی که با نسل پیشکسوت به خوبی رفتار کرد. شاید اگر زحمات امثال حامد و رفقایش ...
مسئولان محترم! نفس های این پسر هنرمند به همت شما گره خورده
...، ببینید در عراق دارند. پرس وجو کردند و گفتند دارند اما خیلی گران است؛ 15 عدد درناز، 15 میلیون تومان! معلوم است، وقتی قیمت دارو به دلار محاسبه شود، چند برابر بالاتر می شود. دست ما به داروهای با این قیمت نمی رسد و جور دیگری باید از بچه هایمان مراقبت کنیم تا کمتر آسیب ببینند. اخیراً شرایط ابوالفضل آنقدر حاد شد که مجبور شدم در خانه بستری اش کنم و با داروهای تزریقی از او مراقبت کنم. این سومین دوره ...
برگی دیگر ازجنایت ملکه ترور (مریم رجوی)در تاریخ/عملیات مروارید،نسل کشی غیرقابل انکار منافقین علیه مردم ...
مرا از ماشین پیاده کردند و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و سپس داخل یک اتاقی انداختند که در آن محبوبه جمشیدی معاون فرمانده کل ستاد ارتش آزادیبخش ملی را دیدم که پشت میز نشسته بود. مرا بر روی صندلی نشاندند و محبوبه بلافاصله شروع به فریاد زدن و فحش دادن به من کرد و گفت: تو مزدور و مأمور رژیم هستی و ما تو رو می کشیم . تا می خواستم صحبت کنم مرا کتک می زدند و فحش می دادند. بعد از چند دقیقه چشمانم را ...
ناگفته های تکان دهنده پدر شیما
خلیج فارس: پدر ضجه می زند، ناله می کند، بغض می کند، اشک می ریزد! در کلیپی که ماه ها دست به دست در فضای مجازی میان مردم می چرخد. ناگفته های تکان دهنده پدر "شیما" نوجوان 15 ساله ای که به دست بهلول به قتل می رسد. در پی اعترافات فجیع این قاتل سنگدل، پای درد دل های پدر مقتول نشستیم و زوایای دیگری از این پرونده را بازگشایی کردیم. احمد صباگردی مقدم پدر این دختر در حالی که از ماجرای قتل دخترش به شدت شوکه است، این گونه شروع کرد: شیما متولد پنجم بهم ماه 1383 و تنها فرزندمان بود. او دختر بسیار باهوش و فوق العاده بود. من و م ...
به عنوان سرباز وطن تا روزی که بتوانم با پرچم ایران مسابقه می دهم
مسابقات خواهم بود که به کمربند دست یافته است. به عنوان سرباز وطن تا روزی که بتوانم با پرچم ایران مسابقه می دهم بازیکن ایرانی مسابقات MMA درباره شرایط این دیدار حساس بیان کرد: من چند سالی به عنوان کاپیتان تیم ملی کاراته در این رشته ورزشی خدمت کردم و تنها کسی از این رشته بودم که در یک سال به 6 تورنمنت متوالی اعزام شده است و یک رکورد به حساب می آید؛ حدود 60 یا 70 مسابقه بین ...
روایت مظفری از ماجرای فیلم نامه ای با عناصر فیلم فارسی/ نقطه آغاز سریال های بی ارزش تلویزیون
نقشی ویژه از آب درآورده بودم : (کمدی) هنوزم دلگیرم و دیگر با تلویزیون همکاری نداشتم. هنوز "پهلوانان نمی میرند" را یاد می کنند وی خاطرنشان کرد: مدت زیادی است که نمی توان سریال ها و آثار دیگر تلویزیون را تحمل کرد دست کم من نمی توانم چون از اندیشه و تفکرِ والا تهی است. دیگر آن دوران طلایی دهه 1360 و 1370 تکرار نمی شود که یکی از آن کارهای خوب، یعنی "پهلوانان نمی میرند" را بازی ...
حجاب از نگاه استاد انصاریان
بدن را فرا می گیرد را جلباب می گوید. به زنان امت بگو، به دخترانت بگو، به زنان خودت هم بگو. مستقیم به تو دارم خطاب می کنم، خودم وارد مسألۀ حجاب شده ام که به تو دارم خطاب می کنم یا أیها النبی به همۀ این زنان بگو یدنین علیهن من جلابیبهن یعنی همۀ وجودشان نه فقط سرشان را علیهن من جلابیبهن این پارچۀ گشاد پوشاننده را علیهن نه علی راسهن به سراسر بدن بپوشانند. ذلک أدنی أن یعرفن این پوشش گشاد نزدیک تر به این ...
ارثیه میلیاردی آقا معلم که به تحصیل دانش آموزان نیازمند اختصاص یافت
شکل خصوصی، به آن ها آموزش بدهند، آقای اسدی می گوید: شاید نزدیک به 60- 50 دانش آموز هستند که خودم بدون هیچ چشمداشت مالی، به آن ها تدریس می کنم، اما بهتره، به صورت گروه های 5 تا 10 نفره تو فضای آزاد، آموزش رو پی بگیریم، چون تدریس از طریق فضای مجازی و شبکه شاد خیلی دشواره و شاید این دشواری برای دانش آموزای پایه اول ابتدایی ملموس تر باشه، آموزش حضوری برای بچه ها راحت تره و خب اغلب خانواده ها هم نسبت به ...
فرش این دختر بجنوردی تا کانادا مشتری دارد!
. خاطره ای از سختی کارتان بگوئید. یک فرش ابریشم دو رو را در حال بافت بودیم و قرار بود فوری تحویل دهیم و آن شب تا صبح بافتیم فقط نیم ساعت حدود 3 صبح خوابیدیم و آنقدر پای دار بودیم که با خواهرم تا یک هفته خوابیدیم و برای تحویل کار بسیار مشتاق و علاقمند بودم و خیلی هم مسئولیت پذیر بودم در مقابل مشتری و کارم. قشنگ ترین تابلویی که بافتید و آن را دوست داشتید چه طرح و نقشی ...
روایتی از 2 برادر که جهاد را به تحصیل ترجیح دادند
بود و سلمان دانشجوی پزشکی در مشهد. موضوع را به آن ها گفتیم و گفتیم شما دو نفر دانشجوی پزشکی هستید. بابا هم خواسته که به اردبیل برگردید. گفتند ما دوست داریم با شهادتمان پزشک روح مردم شویم. اصرار کردیم. سلیم گفت یک شب به من مهلت بدهید، فرمانده گردان بودم و برادرانم در چادر ما خوابیده بودند، نیمه شب دیدم در خواب دست وپا می زند و گریه می کند، از خواب بلند شد و گفت: خواب دیدم می خواهم شهید ...
با بدهی چکار کنیم؟
انتخاب به صرفه ترین سرویس دهنده های گاز و برق و اینترنت می توانید سالانه کلی صرفه جویی کنید. از هر نوع اشتراک خدمات که استفاده نمی کنید خود را خلاص کنید، به ویژه در شرایط فعلی. مثل سرویس های پخش فیلم یا کتاب صوتی. " 5. همیشه چیز های نو نخرید "حالا من خود به خود ای بی و بازار فیس بوک را نگاه می کنم تا چیز هایی که لازم دارم و می خواهم را دست دوم پیدا کنم. برای همان چیز فقط به اندازه بخشی از قیمت آن پول می دهید و به این ترتیب مبلغ زیادی پس انداز می کنید. " ...
هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
پیچید : تمام منطقه تو محاصره اس! نمی دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با 14 نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به خدا حس می کردم با همان لب های خونی به رویم می خندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره پاره پَرپَر می زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد : ببین! خودش کلاش دست گرفته! سردار سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان ...
کتاب تو شهید نمی شوی به چاپ بیست ویکم رسید
داشت که آن روز با همان آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر همیشه می نشستیم توی ماشین و بعد روبوسی می کردیم. آن روز، موقع روبوسی دیدم چشم هایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف می زد. حتی کلمات را اشتباه ادا می کرد. مرتب دستش را می کشید روی سرش. به زور چشم هایش را باز نگه داشته بود. گفتم: چرا این طوری هستی؟ گفت: سه چهار روز است درست نخوابیدم و خانه هم نرفته ام ...
شهیدی که وظیفه اش محافظت از سردار دلها بود
تحسین کردن و گفت: وقتی تنها آمدید، من دلم لرزید. گفتم: وقتی کسی فرزندش را در راه خدا می دهد همه جوانب را می داند. من آمده بودم ببینم فرزندم چطور شهید شده است. پدرش وقتی با خبر شد، آمد و دوباره مراسماتی گرفتیم. آن زمان با خودم فکر می کردم اگر همان موقع که جواد شهید شده بود، پیکرش را می آوردند، قلبم حتما می ایستاد، اما چند سال که گذشت انگار دلم قرص تر شده بود و تحملم بالاتر رفته بود. ...
شاهرخِ کوکاکولا چطور حُر انقلاب شد؟
.... نباید می فرستادیش جلو هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آید اسلحه را برداشتم یک دفعه مجید داد زد نزن منم مجید . پرید داخل سنگر و گفت: بفرمائید این هم اسلحه شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، این از کجا دزدیدی؟ مجید دستش رو داخل کوله پشتی کرد و چیزی شبیه توپ در آورد. در تاریکی شب سرم را جلو آوردم و یکدفعه داد زدم وای. با دست جلوی دهانم را گرفتم سر بریده ...
برگ برنده های زیادی رو خواهیم کرد/ از پیشتازان عرصه واکسن سازی هستیم
می کند که ما رو سفید بودیم. وزیر بهداشت بیان داشت: بحث مدیریت کرونا، مربوط به وزارت بهداشت نیست بلکه مربوط به کل نظام جمهوری اسلامی ایران است که بتوانیم در پیشگاه خدا، امام زمان(عج)، شهدا و مقام معظم رهبری و مردم بگوییم که شرمسار شما نشدیم و به بیرون از مرزها این سیگنال را بدهیم که درست است با دست بسته در اقیانوس تحریم، رها شدیم اما خوب شنا کردیم و امتیاز آوردیم. نمکی ...