گفتگوی اختصاصی با منشی خانه زنان تن فروش در پونک
سایر منابع:
سایر خبرها
تجاوز به دختر 15ساله توسط روانشناس قلابی
...: چند روز قبل زنی به اداره پلیس رفت و خبر از ناپدید شدن دخترش داد. وی گفت: دخترم دانش آموز کلاس نهم است، اما از زمانی که به بهانه خرید از خانه بیرون رفت، دیگر برنگشت و حتی موبایلش را هم جواب نداد. همه جا را به دنبالش گشتم، اما هیچ اثری از او پیدا نکردم. او به تازگی با پسری در فضای مجازی آشنا شده بود که می گفت روانشناس است و به او مشاوره می دهد. من احتمال می دهم که این پسر دخترم را فریب ...
شکستن طلسم بهانه فریب دختر 15 ساله
اینستاگرام با سوگند آشنا شدم. من به او نگفتم که از خانه فرار کند و با من بیاید. او به من گفت 18 ساله است و چون پدر و مادرش اختلاف دارند از زندگی با آنها خسته شده است. بعد هم از من خواست او را به شمال ببرم تا دریا را ببیند. من او را دوست دارم و قصد ازدواج داشتم. طلاها را هم خودش به من داد بفروشیم و با طلاهای مادرم آنها را فروختیم. بازپرس جنایی دستور بازداشت متهم جوان را صادر کرد و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد. ...
یادی از علی اصغر میرخدیوی مداح | بابای لهجه مشهدی
صدایی ارثی او داشت. صدایی که از اجدادش، مداح اهل بیت (ع) ساخته بود: اجداد پدرم پشت در پشت مشهدی بودند و مُلبس. از آنجا که صدای خوشی داشتند، مداحی هم می کردند و پسوند فامیل پدرم ریشه در این پیشه خانوادگی داشت. خانم میرخدیوی بنا بر خاطراتی که از پدرش شنیده است، شروع بازیگری او را همان سال های نخستین زندگی با مادرش می داند و از زبان پدرش چنین نقل قول می کند: خانواده مادرم بسیار مهمان دوست ...
درخواست 3 پرستار ساکن منطقه 19 | یلدا منهای مهمان!
بیمارستان بهارلو کار می کنم. وضعیت سخت پرستاران و به طور کلی کادر درمان در روزهای همه گیری کرونا موضوعی است که سعیدی با اشاره به آن می گوید: از اواخر سال گذشته شرایطی را تجربه کردم که هیچ وقت تجربه نکرده بودم. به نظرم دردناک ترین خاطره ای که در دوران همه گیری کرونا ما پرستارها مدام شاهد تکرارش بوده ایم، پرستاری از بیمارانی است که چند روز بعد از بستری متوجه فوت شان می شویم. این روزها آنقدر درگیر کار ...
مادرم می گفت روزی ات ازدواج با یک شهید است
مهمانی ها اصلاً سرش را بالا نمی آورد. پدرم، سیدداود را خیلی دوست داشت و می گفت پسر مؤمنی است و برای انقلاب خیلی زحمت کشیده است. در سال 64 مراسم عقد کنان خواهرم، خانواده سیدداود هم به ساوه آمده بودند. در این مراسم عمه و دخترعمه ام به سید داود پیشنهاد ازدواجش با من را دادند. او هم گفته بود که من اصلاً اعظم خانم را ندیده ام. در همین مراسم هماهنگ کردند و با سید داود در حیاط سلام و احوالپرسی کردیم. بعد هم ...
وحشتناکترین اتفاق برای یک زن تهرانی/ تکه پاره شدن اشرف السادات + عکس 16+
اشرف سادات حسینی 56 ساله که این روزها روی تخت با صورتی پر از بخیه و خط خطی، با چشمی کور شده، انگشتان و کف یک دست قطع شده ، یک دست بدون حرکت و در حالیکه روی سرش ضربات زیاد چاقو وقمه خورده است روی تخت به سختی حرف می زند و از روز وحشت می گوید از روزی که فقط درد می کشید و ناله می کرد و می دید دستانش ساطوری می شوند و انگشتان دستش قطع شده در گوشه ای افتاده اند از آن روز پر از کابوس! صدای شکستن شیشه هنوز در گوش هایش است هیچ کس نبود نجاتش دهد تا اینکه با تصور مرگ چشمهایش را برای همیشه بست و .... ...
فریب دختر 15 ساله به دست روانشناسی قلابی
هستم و 6 ماه قبل در اینستاگرام با سوگند آشنا شدم. من به او نگفتم که از خانه فرار کند و با من بیاید. او به من گفت 18 ساله است و، چون پدر و مادرش اختلاف دارند از زندگی با آن ها خسته شده است. بعد هم از من خواست او را به شمال ببرم تا دریا را ببیند. من او را دوست دارم و قصد ازدواج داشتم. طلا ها را هم خودش به من داد بفروشیم و با طلا های مادرم آن ها را فروختیم. بازپرس جنایی دستور بازداشت متهم جوان را صادر کرد و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد. منبع: روزنامه ایران ...
فیلم|مصاحبه سحر تبر با چهره واقعی بعد آزادی+عکس
و فکر و ایده خاصی پیش آمده باشد.انگار رفته رفته همه چیز به این شکل رسید. مطالب مرتبط: من از بچگی دلم می خواست مشهور شوم.عاشق بازیگری بودم و رویای شهرت داشتم.از طرفی در اینستاگرام هم چند پیج پرمخاطب را دنبال می کردم.بعد با خودم فکر می کردم که کاش می شد من هم مثل آنها شاخ اینستا شوم.شهرت در فضای مجازی راه راحتی بود.خیلی راحت تر از هنرپیشه شدن بود.انگار آدم زود معروف می شد و به ...
رفیق کشی به خاطر 2/5میلیون تومان!
خانواده ام قطع کردم. یک هفته ای در پارک ها خوابیدم. بعد رفتم یکی از شهر های شمالی که خانه دوست خانوادگی مان بود. هر از گاهی آنجا می رفتم و چند هفته ای در ویلایشان می ماندم. سه ماه آنجا بودم و با پس اندازم زندگی می کردم. به آن ها گفتم بیمارم و دکتر ها گفتند باید در شهری با آب وهوای سالم زندگی کنم. به همین دلیل از تهران دور شدم. عاقبت هم پلیس رد خانه را یافت و بازداشت شدم. با خانواده ات ...
منتظر شنیدن صدای بچه ها هستیم
بود تا مشکلاتمان را فراموش کنیم ولی مدت هاست که تنهایی و تعطیلی مهد کودک خسته و افسرده مان کرده است. منتظرم تا در های مهد باز شود سعیده هم یکی از مربیانی است که تا اواخر سال 98 در یکی از مهدکودک های شمال تهران کار می کرد. سعیده می گوید: هر روز از افسریه با مترو و اتوبوس خودم را به مهد می رساندم، سرپرست خانوار هستم و از شغلی که داشتم راضی بودم. محیط کارم را هم دوست داشتم، بعد از ...
تجاوز به دختر تهرانی در یک کلبه روستایی
...: بعد از چند روز از ستاره خواستم در برنامه واتس اپ صوت بفرسته اما وقتی صدایش را شنیدم متوجه شدم ستاره یک پسر است و در این مدت مرا فریب داده است. وی ادامه داد: پسر جوان بهنام نام داشت و خودش را روانشناس معرفی کرد و در خصوص مشکلات خانوادگی ام پیشنهاد تا به مطبش بروم و از او کمک بگیرم که بعد از چند روز ادعا کرد مسافرت است و تهران نیست و منشی اش نیز به خاطر کرونا در خانه است و مطبش ...
قهوه مسموم برای سرقت میلیونی از دختر تنها
کار دارد برای همین قهوه ای خرید و بلافاصله روی گاز آن را درست کرد و در2 استکان ریخت. بعد از خوردن آن دچار سرگیجه شدم و از حال رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم در بیمارستان بودم. گویا دوستم که هر روز صبح برای رفتن به سرکار مرا از خواب بیدار می کرد آن روز هرقدر با من تماس گرفت چون بیهوش بودم جواب ندادم، او نگران شد؛ برای همین بلافاصله به خانه ام آمد و وقتی دید در آپارتمانم باز است وارد شد و ...
پیک نیک در میدانِ جنگ
را در سربازی جا گذاشتم. وقتی به خانه برگشتم، اصلن آدمِ دیگری بودم و این خودِ جدیدم را خیلی بیش تر دوست داشتم. شیرینی های ورود به دوران جدید زندگی م از همان روزِ سفرم با اتوبوس آغاز شد. در تمامِ راه، یا کتاب می خواندم، یا خواب بودم، یا با دوست های تازه یی که پیدا کرده بودم، می زدیم و می خواندیم و می خندیدیم.گاهی وقت ها هم می رقصیدیم. آرام که می گرفتیم، خودمان را به هم معرفی می کردیم و می پرسیدیم بچه ...
دردسر دوستی با روانشناس قلابی
داشت و در این مدت توانسته بود اعتماد کامل مرا جلب کند تا اینکه یک روز به من گفت که زندگیم طلسم شده و برای شکستن این طلسم باید مقدارزیادی طلا پیش او ببرم تا با هم نزد یک رمال برویم و او با کمک طلاها همه ارواح بد را دور و طلسم را باطل کند. حرف هایش را باور کردم و تصمیم گرفتم طلاهای مادرم را بردارم و همراه او نزد رمال بروم. روز حادثه با او در خیابان قرار گذاشتم و سوار ماشینش شدم. درحالی که کیفی پر از ...
داستان یک ازدواج؛ سپیده و ناصر، زیر سایه شهلا
...> به خانم فکوری می گویم که بعد از پنج سال زندگی مشترک با ناصرخان از این تصمیم تان راضی هستیدمی گوید: خدا من را خیلی دوست داشت که ناصرخان را سر راه من برای ازدواج قرار داد. او این قدر مهربان، خوب، باشخصیت و ... است که من به همه فامیل و آشنا ها گفتم که امیدوارم زودتر از ناصرخان بمیرم، چون حتی نیم ساعت بدون او نمی توانم به زندگی ادامه بدهم. چند وقت قبل در یک آرایشگاه زنانه این ها را گفتم که همه ...
نسرین مقانلو غرق در غم و اندوه/ عکس
"جناب رویین تن"خواهش کردم که انصراف بدم ولی قبول نکردند و میگفتند اگر هر چیز دیگری میخواهی انجام میدهم ولی انصراف خیر ،چون نشستن در گنج خانه بیشتر تو را اذیت میکنه،به هر حال روزهایی بود بسی سخت که دوستان خوب و عزیزم جناب علی انصاریان و میر طاهر مظلومی و تک به تک بچه های گروه برای شادی من تلاش میکردند از تک تکشان صمیمانه سپاسگزارم، این قصه هم تمام شد مثل همه کارهای دیگر اما ...
اسارت 48 ساعته دختر 15 ساله در کلبه جنگلی
در کلبه جنگلی اسیر پسر حیله گر شده ام. او مرا آزار و اذیت کرد و به زور تمامی طلا ها و پول هایم را گرفت و تهدید کرد اگر کاری بر خلاف خواسته او انجام دهم مرا می کشد و جسدم را داخل جنگل دفن می کند. من اسیر او شده بودم که دو روز بعد مأموران کلبه را شناسایی و مرا آزاد کردند. روایت متهم متهم پس از دستگیری در ادعایی گفت: من دانشجوی رشته روانشناسی بودم که چند سال قبل به خاطر مشکلاتی ...
گفت وگو با قاتل بیتا کوچولو و پدر و نامادری اش در باغ ورامین / طناب دار را می بوسم!
؟ ماجرایی نبود. من داشتم زندگی ام را می کردم. دانیال سراغم می آمد. شش ماهی می شد که رفت و آمدهایم با او زیاد شده بود. قبل از آن هم از چند سال قبل با هم دوست و همکار بودیم. من سلاخ کشتارگاه بودم و او راننده خاور بود. در این چند ماه اخیر خیلی با هم صمیمی شده بودیم. سه فقره قتل در باغ کلاته از روز حادثه بگو. این همه صمیمیت تو و دانیال چرا یکدفعه تبدیل شد به جنایت؟ ...
ادعای عجیب مرد اعدامی در یک قدمی چوبه دار
. پنج ماه بعد وقتی به شیراز به خانه پدر فریبا رفته بودم از او خواستگاری کردم و او را به عقد موقتم درآوردم. بیشتر بخوانید: خودکشی هولناک پسری 12 ساله در سعادت آباد تهران این متهم درباره زندگی شخصی اش به قضات گفت: من با همسرم مشکل داشتم. سال ها قبل همسرم تمام اموالم را به نام خودش سند زد و مرا ترک کرد. من با فرزندانم زندگی می کردم و هنوز هم همسرم را طلاق نداده ام. به همین دلیل بعد ...
زندگی نامه نیک وی آچیچ + ویدئو
دنیا آمدم، فقط یک تنه بودم. سونوگرافی های دوران بارداری مادرم هیچ وقت نشان نداده بود که من چنین شرایطی دارم. تصور کنید که زوج جوانی منتظر به دنیا آمدن فرزندی سالم هستند اما یک باره با این شرایط مواجه می شوند پرستاران تصمیم گرفتند مرا به مادرم نشان دهند. مادرم وقتی مرادید، حیرت زده شد، جیغ کشید و گفت این را از جلوی چشمانم دور کنید. وقتی به دنیا آمدم هیچ کس مرا بغل نکرد. مدت زمانی ...
فردین رابط در پارک خوابیدم اما نامید نشدم
عموهایم فوتبالیست بوده اند. در آن شهرهای مرزی وضعیت اشتغال و درآمدزایی خوب نیست. من هم با همه این مشکلات مواجه بودم اما هیچ وقت ناامید نشدم و به هدفی که داشتم فکر می کردم. امروز هم که به آن روزها نگاه می کنم، خوشحالم که این مسیر را با پشتکار جلو آمدم و هیچ وقت دوست ندارم این گذشته را فراموش کنم. حتی چند بار بدون اطلاع خانواده کولبری کرده ام. کولبری مساوی با امضا کردن حکم مرگت است، اما از روی مجبوری این ...
همت پنج به گوشم... به کتابفروشی ها آمد
خوراک و خوش غذا بود. نمی شد غذا جلویش بگذاری و بگوید که اشتها ندارد یا سیر است. همه غذاها را دوست داشت. البته قیمه برایش چیز دیگری بود. آن چنان با اشتها و علاقه غذا می خورد که من را به وجد می آورد. با همه اشتهایی که به خوردن غذا نشان می داد، اهل تجملات نبود. این طور نبود که باید غذا حتما برنج و خورشت باشد. خیلی وقت ها به من می گفت غذا درست نکن! بگذار غذای حاضری و سبک بخوریم! نان و پنیر ساده خانه را ...
با بازی و نقاشی خوانش شاهنامه را شروع کردم
علاقه زیادی به حفظ اشعار حماسی دارد. به همین دلیل اشعار را در قالب نمایش های بسیار ساده با او تمرین می کردم. از سویی به دنبال این بودم که کتاب، عروسک یا بازی هایی را که در زمینه شخصیت های شاهنامه کودکانه است برایش پیدا کنم. اما هر چه می گشتم موردی پیدا نمی کردم. گاهی نیز فروشنده ها بیان می کردند که به دلیل استقبال نکردن مشتری ها این اجناس را دیگر نمی آورند. تا اینکه متوجه شدم خانه کودک و شاهنامه به ...
ادعای جدید مرد اعدامی در یک قدمی چوبه دار
جلسه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و از طرف فرزند صغیر قربانی برای متهمان مجازات خواست. پسر بزرگ مقتول نیز درخواست قصاص را مطرح کرد. سپس خسرو در جایگاه ویژه ایستاد و گفت: فریبا دوست صمیمی خواهرم بود و سال ها بود او را می شناختم . او همیشه با خواهرم درددل می کرد. آخرین بار که فریبا به خواهرم زنگ زد و از او کمک خواست، خواهرم مرا برای وساطت به خانه آنها فرستاد. او ادامه داد: من برای ...
دسیسه های دختر مشهدی برای پسر عاشق پیشه / سولماز خلافکار تمام عیار بود
جوان 28 ساله ای که مدعی بود دختری او را فریب داده و از تصاویرش در فضای مجازی سوءاستفاده کرده است، درباره چگونگی آشنایی با آن دختر به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم و با عشق و محبت خانواده ام بزرگ شدم. دردسر آشنایی با سولماز پدر و مادرم کارمند یک اداره دولتی هستند و همه خواهران و برادرانم زندگی مرفهی دارند. من هم بعد از آن که در ...
سفرنامه دمشق/ قربانت بروم؛ چقدر دلم برای خنده هایت تنگ شده بود!
توبیخش کرد : دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟ نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی کسی ام در ایران گریه می کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد : من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می گرفتم و از این کشور می بردم! ...
ممد تراب سینه سوخته عشق
همراهی وفادارانه با کیمیایی از دهه50 تا پایان دهه60. انبوهی از نام ها می آمدند و می رفتند ولی او همیشه بود، جز سر فیلم دندان مار . پاییز 83، متل قو، به دعوت مسعود کیمیایی آمده ایم سر صحنه فیلم حکم. با مدیر مسئول روزنامه و دوست و همکارم خسرو نقیبی آمده ایم به قصد یک روز حضور و تهیه گزارش و بعد بازگشت به تهران. سکانس های داخلی گرفته شده و نوبت به فصل های خارجی رسیده و شدت باران امکانی برای ...
آرزوهای بعد از کرونا
...، دست نامزدم را می گیرم و می رویم سر خانه و زندگی مان. پس روز بعد از کرونا در تصور تو شکل یک جشن بزرگ عروسی است؟ می خندد: دقیقاً، زدی وسط خال. آرزوهای 4حرفی دنیای دانشجویان کارشناسی هنوز رنگارنگ است. دلیلش هم پا گذاشتن به دروازه شهر سرسبز دوران جوانی است. دنیای شان پر از آرزوهای دست یافتنی است و دست نیافتنی. خلاصه رویاهای شیرینی دارند. یک آقا پسر عبوس، دانشجوی سال دوم ...
ماجرای قتل عمد حمید صفت چیست؟
که وارد خانه مادرم در خیابان شیخ بهایی شدم، متوجه شدم که مادرم با همسرش درگیر شده است و من فقط مادرم را برداشتم و از خانه خارج شدم و از ضرب و جرح و مرگ او اطلاعی ندارم." با این حال تحقیقات همچنان ادامه داشت، تا این که حمید صفت به درگیری اش با شوهر مادر خود اعتراف کرده و گفته بود "مادرم پس از جدایی از پدرم حدود 12 سال قبل با هوشنگ ازدواج کرد، هوشنگ در آلمان یک مغازه داشت، همراه با مادرم ...