سایر منابع:
سایر خبرها
روایت کربلای 4
کردیم وسوار کمپرسی شدم به سمت منطقه حرکت کردیم در حالی که غواصان وارد اب میشدند مارابه یک سنگر بزرگی بردند همه گروهان10/20دقیقه حرکت غواصان شروع شد تاساعت 11 ما را سوار15فروند قایق هر قایقی 10نفر به ستون یک به سمت خط شکنان گردان کربلا حرکت کردیم هنوز ازخط دشمن آتش میآمد به والله مثل باران تیرمیامد قایق اول سردار معین پور،سردار شهید علیرضا ...
به ابوذرهای زمان نگویید محتاج و معسر!
بچه ها را از سنگر مرکزی که محل استراحت بود، آماده باش کرد و در کانال ها تقسیم کرد و من با سنگر کمین با بیسیم و به عقب کشیدم و با عقبه ی لشکر هماهنگی و به آنان احتمال هلی برد و پاتک دشمن را دادم و ابوذر ما در بلندترین سنگری که دید داشت، منطقه را رصد می کرد. حدود یک ساعتی گذشت که با رمزی که بین خودمان دو نفر بود، مرا خبر کرد و وقتی به سنگر او رسیدم گفت: به بچه ها بگو هلی برد چند تا هلی ...
بگویید از طرف بابا ! +عکس
رزمایش مجروح شدم و آمدی بالای سرم و گریه کردی؟ بهت گفتم گریه نکن، محل شهادت من اینجا نیست. حالا به تو می گویم، محل شهادت من اینجاست. کرمی در همان عملیات که گفته بود به شهادت رسید. به همرزمانش وصیت کرده بود چون من شهید می شوم یک عروسک بخرید و در حرم حضرت رقیه تبرک کنید و برای دختر سه ساله ام ببرید.بگویید از طرف بابا! ...
تلِ کشتگان تبریزی، به دست روس ها، در باغشمال
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ روز چهارشنبه، پنج ماه محرم [پنجم دی ماه 1290 – انتخاب] مطابق 14 دسامبر ماه روس است. طرف صبح، خیلی زود آقا مشهدی حاجی آقا (ختایی) با ناله و آه و شیون به دولت منزل بندگان حضرت آقا [ثقه الاسلام] وارد و بنای داد و فریاد و آه و زاری را گذاشته، حضرت آقا با کمال مهربانی و ملایمت و دل جویی استفسار حال فرموده، مومی الیه اظهار داشت که از خانه ختایی ها به غیر از مرده و فراری، یازده نفر از پسر و دختر و عروس مفقود و یا اسیر شده، معلوم نیست. حضرت آقا از استماع این اوضاع از حال ...
جنایت اشتباهی برادر کینه جو
چای هم درست کرده بودم. همان لحظه که در حال نوشیدن چای بودم صاحبخانه رسید، به پلیس زنگ زد و گیر افتادم. چرا هیچ وقت تصمیم نگرفتی خودت را معرفی کنی؟ از قصاص می ترسیدم اما عذاب وجدان هم رهایم نمی کرد. تا اینکه وقتی دستگیر شدم تصمیم گرفتم به قتل اعتراف کنم تا شاید به آرامش برسم. من به اشتباه، مرد دیگری را کشتم، چطور می توانم خودم را ببخشم و با این گناه بزرگ تا آخر عمر زندگی کنم؟ ...
روایت زندگی راوی مرکز اسناد در عملیات کربلای 4
علی خاتمی من مدت کمی با حسین جلائی پور بودم؛ چند روز قبل از شهادتش. حسین همراه مهندس ابوالفضل موسوی ، سرتیم بچه های مفید در مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس فعلی رفته بود منطقه. در عملیات کربلای 4 من راوی آقای قالیباف بودم؛ لشکر 5 نصر. البته خود این لشکر هم زیاد نیرو داشت، یک نفر به تنهائی نمی توانست راوی لشکر باشد و گزارش تهیه کند؛ همین شد که حسین ...
شهیدی که در عالم بالا مشکل گشایی میکند
،با انگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نور شدیدی بیرون زد؛ آن نور خیلی لطیف و زیبا بود، طوری بود که دستش وقتی داخل نور بود طرف دیگر دستش هم نورانی بود و... این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم. من شاهد بودم که محسن زیارتی مشکل بسیاری از رزمندگان را حل کرد و آنها را آماده ی شهادت نمود. نمیدانم به آنها چه چیزی نشان میداد یا چه چیزی میگفت. اما با یک اشاره، مشکل آنها را بر طرف و عاشق شهادت میکرد و... منبع: کتاب بازگشت انتشارات شهید ابراهیم هادی ...
این شهید، یخچال مورد نیازش را هم بخشید
نزدیک تر آمد. گفت: مدرسه نرفتی؟ گفتم: آمدم تو را ببینم. گفت: تو باید بروی درست را بخوانی. من هم می روم و اگر خدا بخواهد برمی گردم. خداحافظی کردم و برگشتم مدرسه، اما نمی توانستم بمانم. صدای زنگ را که شنیدم به طرف در دویدم. ناظم مدرسه داد زد: قربانیان! کجا؟ نباید بروی بیرون مدرسه. با تمام توانم دویدم. هرچه بیشتر دور می شدم، صدایش را ضعیف تر می شنیدم. جلوی پایگاه رسیدم. اتوبوس حرکت کرد. نفسم گرفته بود ...
کتابی که خاطرات قرن بیست و یکم آلبرایت را روایت می کند
. درکتاب خاطراتی که به سال 2003 با عنوان خانم وزیر منتشر کردم، از دوران میانسالی و سیاستمداری خودم نوشته بودم و زمانی که در مقام سفیر آمریکا به سازمان ملل رفتم و بعدتر هم که وزیر خارجه شدم، چند سالی گذشت و این بار کتاب زمستان پراگ را نوشتم که قصه دوران کودکی هم در اروپا بود و ماجرای زندگی والدینم در فجایع جنگ جهانی دوم و باقی قضایا. در کتابی که پیش روی شماست می خواهم برشی به گذشته بزنم و ...
اعترافات یک دختر 18 ساله متهم به قتل: راننده پیشنهاد دوستی به من داد/ دستش را به طرف من دراز کرد/ ضربه ...
خاطر هم همواره پدرم و عمویم مرا اذیت می کردند و کتک می زدند. در این وضعیت از خانه فرار کردم تا مرا پیدا نکنند. این دختر جوان در ادامه اعترافاتش افزود: شب حادثه کنار خیابان شهید مفتح ایستاده بودم که راننده پژو پارس سفیدرنگ مقابلم ترمز زد. من هم سوار شدم و از او خواستم مرا به خیابان پورسینا در شهرک شهید رجایی ببرد چرا که پیرزنی که از دوستانم است در آنجا سکونت دارد. وقتی به آن محله رسیدیم من ...
طلاق به خاطر اصرارهای فرزند
زندگی تنهایی پایان دهم. در کنار راضیه احساس خوشبختی و خوشحالی می کردم؛ اما با مخالفت دخترش روبه رو شدم. با این حال تصور می کردم بعد از مدتی می توانم در دل او جا باز کنم. به او حق دادم که ناراحت باشد. ولی هرچه زمان گذشت اوضاع بدتر شد. هر شب دعوا داشتیم. هر روز اخم می کرد و سعی داشت مرا ناراحت کند. در خانه حرف نمی زد. مرتب در اتاقش بود. حتی غذا را هم در اتاقش می خورد. راضیه هم روز به روز افسرده تر ...
در گفت وگو اختصاصی با حوزه مطرح شد: (بخش اول) ماجرای جوانمردی 150 نوجوان فلسطینی در دفاع از حرم حضرت ...
همدانی" با من تماس گرفتند و گفتند ممکن است اتفاقاتی بیفتد. من با چند نفر در دفتر بودم و آیت الله حسینی ایران بودند. بعد از ظهر چهارشنبه جاده بین زینبیه و شام را مردم از طرف غرب خیابان با آجر وسنگ و آهن پاره بستند و جاده رفت و آمد شام را از جلوی دفتر ما قرار دادند. این اقدام باعث شد، من به حفاظت دفتر که از نیروهای سپاه بودند و ماموریت دوماهه داشتند، اطلاع دادم که مراقب باشید . سپس با ...
خودم را ربودم تا شوهرم تنبیه شود! / او معتاد است و با این کار خواستم قدرم را بداند
بردیم و الان هم فتانه خانه دوستش است. با اطلاعاتی که مسعود در اختیار تیم تحقیق قرار داد بلافاصله مأموران پلیس راهی خانه دوست فتانه شده و زن جوان را در آنجا پیدا کردند. فتانه در تحقیقات گفت: وقتی شوهرم به خواستگاری ام آمد از ازدواج قبلی اش یک بچه داشت اما من ازدواج نکرده بودم. با این حال شرایطش را پذیرفتم و ازدواج کردیم. اما این اواخر جلال معتاد شده بود و مرا کتک می زد. بیشتر پولش را صرف ...
وقتی رنگ آبی رودخانه، سرخ شد
تعدادی از نیروها که من هم شامل آن ها می شدم را به طرف آبادان بردند. سمت چپ دریفام در یک نهر قایق ها را پیاده کردیم. با آن منطقه کاملا آشنا بودم. خط مثل همیشه ساکت بود گاه گاهی تیراندازی می شد. تصفیه خانه دریفام مثل قبل نبود. خراب شده بود. همه چیز به هم ریخته بود. در سنگر لب شط قاسم استوان از نیروهای اطلاعات عملیات را دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم چه خبر؟ گفت: خبری نیست. چند روزیه از صبح تا ...
فقط من زنده ماندم
اسیر شدند که بیشتر آنها مجروح بودند. محمد جواد کاملان بنا شد با سه نفر دیگر از بچه ها که همگی مجروح بودیم، از طریق معبر که توسط تخریب چیان باز شده بود، به عقب برگردیم؛ ولی متاسفانه شب، در حال بازگشت به سمت خط خودمان بودیم که نگهبان عراقی متوجه ما شد و شروع به شلیک کرد. با شلیک نگهبان، بقیه عراقی ها هم به سمت ما چهارنفر شلیک کردند. در طی این تیراندازی سه تن از ...
داخل کوچه شدم و با مشت گره کرده و شعار الله اکبر به استقبال پیکرپسرم رفتم
چادر را به دور سرم بستم و رفتم داخل کوچه به استقبال پسرم. مشت هایم را گره کردم و با شعار الله اکبر الله اکبر به استقبال تنها پسری رفتم که آخرین بار خودم اذن شهادتش را با رضایت قلبی ام به او داده بودم. جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند. از بزرگان خواستم تابوت را ببرند داخل خانه ام و روی شهیدم را باز کردم. چهره اش زیبا و دوست داشتنی تر شده بود. تا چشمم به عیسی افتاد، همه حواسم به لبخندی جلب شد که روی صورتش نقش بسته بود ...
منصوریان: زنوزی رئیس شود، استقلال و پرسپولیس را سلاخی می کند!
اجازه را نمی دهم و خودم با مالک صحبت می کنم. سرمربی پیشین تراکتور درباره اینکه چه زمانی متوجه برکناری اش از سرمربیگری تراکتور شده است، گفت: باجناقم در فرودگاه گفت اصلاً تراکتور را ول کن! او ماجرا را فهمیده بود. من هم گفتم تیمم را دوست دارم و بعد تازه او گفت من را برکنار کردند. اول اینکه به من توهین کردند. اگر مالک باشگاه به من می گفت مرا نمی خواهد، من هم می گفتم به من در دو بازی آینده ...
مروری بر زندگی طلبه شهید ابراهیم رضوانی چهارنائی
.... شبی خواب دیدم که ابراهیم، در حالی که ساکی در دست داشت به خانه ما آمد. گویی از جبهه برمی گشت. خوشحال به سویش دویدم و خوش آمد گفتم. آمدم دستی به سر و رویش بکشم با آن نگاه سرشار از خجالت همیشگی، سرش را عقب کشید. دستم هنگام پایین آمدن به پایش خورد و او ناله ای از روی درد کشید. از خواب پریدم، سراسیمه و نگران بودم. در همان حال خبر رسید که یکی از دوستان ابراهیم از مشهد آمده است. به دیدنش رفتیم و جویای احوال ابراهیم شدیم. گفت که در اعزام آخر از ناحیه پا مجروح شده است. لحظه لحظه خواب در ذهنم مرور شد. رؤیای صادقم چه زود تعبیر شده بود. انتهای پیام/ ...
اعترافات دختر آدم کش در سناریوی جدید
طرف من دراز کرد! او در پاسخ به این سوال قاضی که شما در صندلی جلو نشسته بودید؟ گفت نه! من در صندلی عقب بودم!متهم سپس ادامه داد: در مسیر حرکت از راننده خواستم مرا به بولوار شهید مفتح شرقی ببرد، چرا که قصد داشتم آن جا پیاده شوم و از سرویس بهداشتی استفاده کنم! اما زمانی که از خودرو پیاده شدم و در را بستم راننده عصبانی شد که چرا در را محکم بستی؟ در این هنگام قاضی احمدی نژاد پرسید شما که گفتید او درهای ...
شهیدی در هنگام مجروحیت هم نماز شبش ترک نمی شد/ تورجی زاده زمان شهادتش را می دانست
زاده افزود: در وصیتنامه اش نوشته بود که پدر و مادرم مرا در قبر بگذارند. یکی از همرزمانش می گفت وقتی سنگر فرماندهی را زدند، خمپاره و ترکش از آسمان می بارید و موج انفجار بسیار بالا بود و شهید را موج گرفته بود و در همان حال نشسته بود و با تسبیح ذکر می گفت. وی از ارادت بی حد و حصر شهید به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) سخن راند و اظهار داشت: وقتی پیکرش را آوردند از بازویش خون جاری بود و مانند حضرت زهرا(س) بازویش مجروح بود.او را به حضرت زهرا(س) قسم دادم که از خدا بخواهد تا جنگ تمام شود و خودم صورتش را با گلاب شستم و بند کفنش را بستم. ...
روایت متفاوت یک بازمانده از عملیات کربلای 4
کردن فاصله صد متر، محمد کلاته ای شهید شد و پیکر وی در همان محل باقی ماند و بعد از گذشت مدتی به عقب منتقل شد. بالاخره به خط رسیدم اما در نزدیکی خط مجروحی را دیدم که حسین حامی معاون گروهان نصر(اهل روستای گیفان) بود که به شدت احساس سرما می کرد. پتویی برایش پیدا کردم اما او نیز بعد از گذشت چند ساعت به شهادت رسید. به شدت خسته بودم و از سوی دیگر زمانی که در آب بودم ترکشی به کتفم اصابت کرده بود ...
آدم ربایی ساختگیِ زن جوان برای تنبیه شوهر
...: چند روز پیش مأموران پلیس در جریان ربوده شدن زنی در خیابانی در غرب تهران قرار گرفتند. این زن همراه مادرشوهرش در حال عبور از خیابان بود که خودروی تیبایی سد راه او شده و سرنشینان آن که مردانی مسلح بودند، با تهدید زن جوان را مقابل چشمان مادرشوهرش ربوده، سوار بر تیبا کرده و متواری شده بودند. مادر شوهر گروگان می گفت که آدم ربایان صورتشان را با نقاب پوشانده بودند و اسلحه به دست داشتند و او ...
خاطرات شنیدنی سهیل محمودی از استاد محمد قهرمان
جمعه مجلس شعر و انجمن شاعران خراسان در آنجا برگزار می شد. این جلسات از دوره های بعد از مشروطه شروع شده بود و تا همین اواخر هم ادامه داشت. زمستان سال 60 بود و من حدود بیست ساله بودم. اولین باری بود که به این مجلس رفتم. آن جلسه، همان جلسه ای بود که چند نفر را مسندنشین کرد. استاد قهرمان، استاد کمال، استاد صاحبکار و استاد غلامرضا قدوسی، پهلوان های شعر خراسان و ایران بودند. در آن زمان اولین ...
نصیرزاده: عزل های زنوزی درست است اما انتخاب هایش نه/ مالک تراکتور در مباحث فنی دخالتی ندارد
دفاع کنم زیرا خوب نیست. چند روز قبل به زنوزی گفتم عزل هایی که انجام می دهد درست است اما انتخاب هایت درست نیست. وقتی یک نفر را به اشتباه انتخاب می کنی احتمال تغییر و جا به جایی این فرد وجود دارد. البته مالک باشگاه تراکتور مطلقا در حوزه فنی دخالت ندارد و صحبتی درباره استفاده از بازیکنان نمی کند. حتی به رختکن تیم هم به ندرت می آید. وی درباره اینکه چگونه محمدرضا زنوزی پیش از شروع فصل به این ...
خودکاری که پیش چشم بعثی ها غیب شد
جوراب پای چپم گذاشتم، غافل از اینکه یکی از سربازان عراقی مرا زیر نظر داشته است. به هر حال، وقتی نظافت تمام شد، ما خوشحال بودیم از اینکه هرکدام توانسته یم خدمتی هرچند ناچیز به بچه ها بکنیم. اما ناگهان سه سرباز عراقی که در کنار محوطه ایستاده بودند، به من اشاره کردند به نزدشان بروم. در مقابلشان که قرار گرفتم، پرسیدند: خودکار کجاست؟ گفتم: کدام خودکار؟ سربازی که برداشتن خودکار را ...
عروس ربایی عجیب در تهران
گذشت چند ساعت از آدم ربایی موفق به پیدا کردن مرجان شدند و زن جوان در همان تحقیقات ابتدایی به ماموران گفت: چند سال قبل با شوهرم که از همسر اولش جدا شده بود و یک بچه داشت ازدواج کردم و از شوهرم صاحب یک فرزند شدم. وی افزود: در گذشته ازدواج نکرده بودم و سعی می کردم برای همسرم زن خوبی باشم اما شوهرم بخاطر اعتیادش با من بد رفتاری می کرد و بعضی وقت ها مرا کتک هم می زد و خرجی زندگی را هم نمی داد ...
با پاسخ به این 12 سوال توانمندی خود را کشف کنید
می توانم موفق باشم. ب) تا حد زیادی مطمئن هستم که اگر روی این کار تمرکز کنم، در آن موفق خواهم شد. ج) مطمئن نیستم. باید مدتی درباره اش فکر کنم. د) من گفتم می خواهم کسب وکار خودم را شروع کنم؟ مطمئنی من بودم؟ 2. آیا آمادگی دارید به سختی همیشه یا حتی سخت تر از همیشه کار کنید؟ الف) قطعاً. آماده ام هر کاری که لازم باشد برای موفقیت انجام دهم. ب) بله، از سخت کار کردن ...
خاطره پرستار نمونه کشور از کرونا و کما/ وقتی بیماران برای شفای پرستارشان دست به دعا شدند
داشته باشیم. در ابتدا خودتان را به صورت کامل معرفی کنید. درخشان مهد وی زاده هستم، متولد 1359، مجرد و در دره شهر متولد شدم؛ کارشناس پرستاری و فارغ التحصیل سال 1382 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد بروجرد که طرحم را از سال 1383 در بیمارستان حضرت ولی عصر(عج) شهرستان دره شهر گذراندم و استخدام رسمی همان بیمارستان شدم. در پست های مختلفی مشغول به کار بودم؛ سوپروایزر، پرستاری در ...
آدم ربایی ساختگیِ زن جوان برای تنبیه شوهر
در نزدیکی خانه وی بود، اغلب برای خرید به مغازه می آمد. او همیشه ناراحت بود تا اینکه یک روز سفره دلش را برایم پهن کرد و گفت همسرش خیلی او را اذیت می کند. سمیرا از شوهرش گلایه کرد و گفت که او کتکش می زند. به او گفتم بهتراست همسرت را تنبیه کنی و 2روز بعد به من زنگ زد و گفت قصد دارد نقشه ربودن خودش را طراحی کند. تصورش این بود که اگر شوهرش متوجه شود او را ربوده اند و جانش در خطر است، علاقه اش ...