وقتی راننده تاکسی حاج قاسم را نشناخت
سایر خبرها
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
(گروهک تروریستی) پژاک از خوشحالیش همش می رقصه و تیر هوایی در میکنه! من از خود بی خود شده بودم هر جا که می شنیدم برای سردار مراسم گرفتن می رفتم، هواهم خیلی خیلی سرد بود ولی پسرم رو هم می بردم که تو ذهنش بمونه ما چه سرداری داشتیم و چه داغی تو دلمون هست و همش بهش می گفتم تو باید سردار سلیمانی بشی تو باید مثل حاج قاسم باشی و اون ناخوداگاه عشق سردار تو دلش نشست و همیشه می گه قاسم هنوز زنده ست ...
دستاوردهای بزرگ طرح شهید سلیمانی از زبان وزیر بهداشت
گرفت اظهار داشت: در تشییع جنازه شهید سلیمانی در کرمان بودم و صحنه های عظیمی از عشق و عاشقی به سردار شهید ما خلق شد. وی با بیان اینکه بعد از آنکه تعدادی از مردم در زیر دست و پا دچار مشکل شدند به دیدار کودکی در آی سی یو رفتم که در کما بود گفت: وقتی بیرون آمدم مادر کودک در حال گریه بود از من سوال کرد “آقای وزیر تو را به روح سردار بچه ام خوب می شود.” وزیر بهداشت، درمان و آموزش ...
از فاطمه مغنیه به قاسم سلیمانی مردی خارج از این زمان+عکس
حال انتظار سپری کردم. همواره منتظر بودم که پدرم یا از جلسه بازگردد یا اینکه منتظر پایان جنگ یا پایان آماده باش بودم یا منتظر وقتی بودم که متعلق به خودش یا من نبود بلکه همواره متعلق به امت اسلامی بود؛ اما شما ای حاج قاسم به سوی من آمدی اندکی از وقت گرانبها و مقدس قهرمانان را به من دادی و آنچه عماد مغنیه نتوانسته بود یا عمرش کفاف نداده بود که از پدری به من دهد به من دادی و در حق من پدری ...
با شیوه حاج قاسم خانه به خانه دنبال ویروس کرونا گشتیم
به گزارش وبدا، دکتر سعید نمکی در مراسم گرامیداشت مدافعان سلامت که همزمان با اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مصلی بزرگ کرمان برگزار شد، اظهار داشت: امروز مفتخریم که بگوییم با همدلی بین ما، بسیج، هلال احمر، نیروهای مسلح، سازمان های مردم نهاد، دولت، استانداران و فرمانداران و تمام کسانی که در نظام سلامت اعم از بهورز خانه بهداشت تا متخصصین برجسته در بخش های بالینی همه یک صدا باهم توانستند ...
ماجرای شب شهادت حاج قاسم از زبان یک رفیق قدیمی
ورزشی سردار سلیمانی بود. *سردار سلیمانی برای امرار معاش بهتر از قنات ملک به کرمان آمده بود و مامور سازمان آب شده بود. او حتی چند ماه در یک کبابی هم کار کرده بود. *خاطرات خوب و خوشی از دوران نوجوانی با حاج قاسم دارم، او در منزل ما نیز رفت و آمد داشت. *قبل از انقلاب به حاج قاسم گفتم که آیا تمایل داری که به سینما بروی و پاسخ او منفی بود. او از رفتن من هم به سینما ممانعت ...
ذوالفقار / برش هایی از خاطرات شفاهی شهید سلیمانی
را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرازنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند: مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی. ...
حضوری باشکوه در مسکو برای تجلیل از سردار دل ها / دانشجویان سنگ تمام گذاشتند
.... من با کمک مترجم با سردار سلیمانی گفت و گو کردم و وی از من پرسید تو کی هستی. گفتم که من افسر روس هستم و ماموریتی در این اردوگاه پناهندگان دارم اما نیروهای آمریکایی نمی گذارند به اردوگاه نزدیک شویم.ما حدود 200 متر با او رفتیم. گونچاروف گفت: ما با اعتماد و شهامت از کنار مقر بازرسی آمریکایی ها عبور کردیم. من در لباس مخصوص بودم و صورتم را نیز رنگ آمیزی کرده بودم و پس از انجام ماموریت ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش دوم
شد باورم نمی شد، همش با خودم کلنجار می رفتم؛ همسرم از بیرون اومد و خبر و بهشون گفتم که بگه نه دروغه... همه این ها در حالی بود که از حاج قاسم زیاد نشنیده بودم و چیزی نمی دونستم. همون روز تو همدان راهپیمایی برگزار شد که شرکت کردم چون همش با خودم می گفتم این دِینی هست که باید ادا بشه؛ باورم نمی شد این همه جمعیت در این زمان کوتاه یک جا جمع بشن! واقعا راست میگن مردم ولایتمدار همدان الحق که ...
حاج قاسم گفت: دعوا نکنید! تسبیح مال تو، انگشتر مال خواهرت
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، خاطرات متعددی این روزها در قالب کتاب از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر می شود. یکی از کتاب ها کاری است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که موارد متعدد را در موقعیت های گوناگون بیان می کند. در خاطره ای از این کتاب که به نقل از سردار احمد همزه ای با عنوان بخشش بیان شده می خوانید: من با خواهرم سمانه چند سال فاصله سنی داشتم. هر ...
حاج قاسم در دیدارهایش از خانواده شهدا چه می خواست؟
دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: چَشم! شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) می روید، دخترتان را یادتان نرود. برای من خیلی دعا کنید. حاج قاسم گفت: چشم. سردار سلیمانی وقتی به خانه شهید مجتبی یداللهی منفرد می رود تا با خانواده او دیدار کند، باز همان درخواست همیشگی را مطرح می کند. پدر شهید می گوید: سردار از من خواستند دعا کنم عاقبت شان به شهادت ختم شود. گفتم دعا می کنم شما در ...
عاقبت بخیری در بلاد کفر!/ شهیدی که هنوز نمی توان همه چیز را درباره او گفت
می کردم جاذبه ای خدایی ما را به هم نزدیک کرده است. قبل از مطرح شدن موضوع خواستگاری من چند خواب دیده بودم و به همان علت می دانستم یک آدم خاص وارد زندگی من خواهد شد. با اینکه محبت علی به دلم نشست، اما راستش حرف هایی که از نوع کارش زد، ته دلم را کمی خالی کرد؛ اینکه می توانم تحمل کنم یا نه؟ با پدرم موضوع را مطرح کردم. او مرد به روزی بود و ما را در امر ازدواج در تنگنا قرار نمی داد. به من گفت ...
خاطرات وکیل/ بخشش17سال حبس سارق مسلح با یک لیوان
متوجه شدم که محله ی پول دارها و خوش نشین های شیراز هست.چند روزی مرخصی گرفته برگشتم شهرستان تا با نوید و حسن نقشه سرقت از منزل مهندس را با آنها در میان بگذارم،نوید ابتدا مخالفت کرد و گفت:من تازه ،داماد شده ام و میخوام مثل آدم کار کنم و نون حلال برای تازه عروسم ببرم،اما وقتی از جواهرات و دلارهای مهندس براش گفتم قبول کرد که با ما همراهی کند بازجو: مگر تو ازاموال مهندس خبر داشتی؟هادی:نه، ...
ماجرای پادر میانی سردار سلیمانی برای حل اختلافات سیاسی با خاتمی از زبان جهانگیری
صدای ایران - اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس جمهوری در بخشی از یک گفت وگوی تفصیلی که به خاطرات خود با سردار قاسم سلیمانی می پردازد، درباره تلاش های سردار سلیمانی برای پادرمیانی دررفع برخی از اختلافات سیاسی به خصوص در جریان اصلاحات و شخص سیدمحمد خاتمی توضیحاتی اراده می کند. جهانگیری از پادرمیانی سردار سلیمانی برای حل اختلاف جریان اصلاحات و شخص خاتمی پرده برداشت مشروح گفتگوی ...
حکایت دیداری که به آخرت رسید
...> - سلیمانی هستم وای وقت مشاوره با خانم دکتر سلیمانی داشتم؛ -ببخشید شما از دفتر خانم دکتر سلیمانی تماس گرفتید؟ -نه من سلیمانی ام دختر حاج قاسم وااااااای خدای من؛ -سلام ببخشید نشناختم، -خواهش می کنم، پیام داده بودید تماس گرفتم، ببینم امری داشتید؟ و من دستپاچه گفتم نه عرضی نبود فقط، فقط الهی من و بچه ها فدای سردار، دیدم ...
روایت دست اول از آزادسازی بوکمال/ تاکتیک هایی که کمر داعش را شکست
.... ابهت و هیبت عجیبی در وجودشان موج می زد. از آن هیبت هایی که اگر به تو نگاه کند نمی توانستی جز حرف راست به او بزنی. حرف شأن را کامل قطع کردند و به گرمی گفت سلام عزیزم، خوبی پسرم و پس از احوالپرسی گفت: پسرم اگر کارتان تمام شده ما صحبت مان را ادامه بدهیم. گفتم بله و رفتم به سمت ماشین، حسابی انرژی گرفته بودم. راستش در میان چانه زدن های مهم فرماندهی جوابم را داده بود و من حکایت همان کارگری را داشتم ...
اینستاگرام پست های از عکس تو هم می ترسند را حذف کرد
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، همزمان با سالروز ترور شهید حاج قاسم سلیمانی ، کاربران فضای مجازی با پیوستن به کمپین از عکس تو هم میترسند در شبکه اجتماعی اینستاگرام ، نارضایتی خود را نسبت به بی اخلاقی، زورگویی و دیکتاتوری اینستاگرام که خود را داعیه دار آزادی بیان می داند، ابراز کردند، اما باز هم این اقدام با واکنش خصمانه اینستاگرام روبرو شد. کاربران ایرانی با انتشار تصویری ...
وقتی حاج قاسم “مهندس پرواز” ایرباس می شود
نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها ...
شگرد خاص پیرمرد برای دستگیری دزد گوشت
آن شد؛ اما بنده، چون آن را کاملا شناختم، گفتم: تو دزد گوشتم هستی! یادت هست وقتی گوشت را دزدیدی جلوتر رفتی و برگشتی و یک لبخند تمسخر آمیز به من زدی؟! از آن روز چهره ات در حافظه ام مانده است! جوان باز انکار کرد و فرمانده کلانتری هم روبه جوان کرد و گفت: راستش را بگو! وگرنه همین الان بازداشت می شوی. جوان که دیگر راهی نداشت، سرش را پایین انداخت. به جوان سارق گفتم: من کاری به تو ...
حضور ابومهدی در سیل خوزستان/ حاج قاسم گفت: حسن! من چشم مشم حالیم نمی شه
درد نکنه. مردم آن چند روستا در مصاحبه هایی که کردند گفتند تنها کسی که حرف زد و به حرفش عمل کرد، حاج قاسم سلیمانی بود. بعد از آن، حاجی به سوسنگرد و روستاهای اطرافش سر زد. تا ساعت 10 شب هم موکب ها را سرکشی کرد و با مسئولان شان صحبت کرد. ایشان حتی از دیگ های غذا هم بازدید انجام داد. یادم هست داشتیم پیاده، روی چند تا دژ که از زمان جنگ باقی مانده بود، راه می رفتیم. نقشه ...
هدیه عجیب نیما برای عالیه خانم
را زد و گفت: نه. گفتم: خوب حالا اگر میوه خوبی دیدید مثلا نارنگی شیرازی درشت یا لیموی ترش شیرازی خوشبو یا سیب سرخ درشت، یکی دو کیلو بخرید و با مهر به رویش بخندید ...نیما حرفم را قطع کرد و گفت: و بگویم عالیه! بار خاطرم به تو بود. و بعد خندید، از خنده های مخصوص نیمایی و عجب عجبی گفت و رفت. حالا نگو که آقای نیما می رود و سه کیلو پیاز می خرد و آنها را برای عالیه خانم می آورد و به او می گوید: بیا عالیه ...
یک روز بارانی در سنگر با حاج قاسم/ پدری مهربان را از دست دادیم
ماندنی را برایم رقم زد. یک روز دیگر در وضوخانه حرم حضرت رقیه (س) بودم که یک لحظه احساس کردم اطرافم خالی شد. در این فکر بودم که چرا هیچکس نیست، آخر همیشه چند نفر در حال وضوگرفتن در وضوخانه بودند که یک دفعه حاج قاسم وارد وضوخانه شدند. بعد از اینکه حاجی وضویش را گفت، به ایشان اشاره کردم که می خواهم عکس بگیرم. به قدری ذوق زده بودم که قبل از رسیدن به حاجی، به دلیل خیس بودن کف وضوخانه، زمین ...
سردار سلیمانی را که در آغوش گرفتم احساس کردم فرزند شهیدم را بغل کرده ام
.... قصد داشتم دست سردار را نیز ببوسم که به من اجازه ندادند. به سردار سلیمانی گفتم، به خاطر رهبری می خواهم دست شما را ببوسم چون شما دست ایشان را بوسیده اید. سردار به من اجازه ندادن و گفتند قول می دهم که به نیابت از تو دست رهبر را ببوسم. وی افزود: از سردار خواستم که قدر خود را بداند او دلیل این حرف را از من پرسید که در پاسخ به سردار گفتم حسن فرزند ارشد و عصای دست من بود اما الآن همه ...
شگرد خاص پیرمرد برای دستگیری دزد گوشت
...> خلاصه افسر کلانتری جلو آمد و گفت: پدرجان! چی شده؟ حیاط را روی سرت گذاشتی! من هم همه ماجرای آن روز را تعریف کردم. این دزد جوان همه این حرفها را تکذیب کرد و منکر آن شد؛ اما بنده چون آن را کاملا شناختم،گفتم: تو دزد گوشتم هستی! یادت هست وقتی گوشت را دزدیدی جلوتر رفتی و برگشتی و یک لبخند تمسخر آمیز به من زدی؟! از آن روز چهره ات در حافظه ام مانده است!جوان باز انکار کرد و فرمانده ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند
کرد و جویای ماجرا بود، البته حاج قاسم رو خوب می شناخت، چون فامیلی همسرم هم سلیمانی هست و پسرم از قبل هم می گفت کادر مدرسه تو مدرسه سؤال می کنن با سردار نسبت دارید؟ از همون موقع کامل سردار رو برای پسر معرفی کرده بودم. بعد از شنیدن خبر شهادت لباس سیاه پوشیدم، همون روز به مسجد محل رفتم، تو مسجد مراسم گرفته بودن و خیابان و محله رو سیاه پوش می کردن، مردم مثل روز عاشورا بیرون از خونه ها بودن ...
تاسیس مرکز پژوهشی حاج قاسم/ شهید سلیمانی در پیشروی ها اولین و در عقب نشینی ها آخرین نفر بود
صورتی که نارنجک می انداخت و پل های پشت سر خود را خراب می کرد که راهی برای دشمن باقی نماند. ما در هیچ کجای جهان چنین چیزی نداریم؛ او می گفت که من سال های سال در بیابان ها به دنبال شهادت هستم. تو نمی توانی در جبهه بجنگی! او در پایان با ذکر خاطره ای از سردار سلیمانی گفت: روزی به حاج قاسم گفتم که می خواهم به جبهه بیایم؛ او پرسید برای چه کاری می خواهی به جبهه بیایی؟ گفتم می خواهم ...
نقاب سارق عنکبوتی افتاد
سرویس حوادث جوان آنلاین: چندی قبل زن جوانی در تهران به اداره پلیس رفت و از دو پسر موتور سوار به اتهام سرقت گوشی اش شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: همراه دوستم در یکی از خیابان های شمالی تهران منتظر تاکسی بودیم که زنگ تلفن همراهم به صدا در آمد. پشت خط مادرم بود که با او شروع به حرف زدن کردم. هنوز ثانیه هایی از صحبت من و مادرم نگذشته بود که موتوری با دو سرنشین به من نزدیک شد و ترک ...
شهیدی که در سوریه انتخاب شد/ حاج قاسم گفت وحید بیاید
. یک روز با حالت خیلی گرفته آمد سراغ من و گفت: به من گفتن برو تو تیم حاج قاسم! ولی من دوست دارم برگردم سوریه. بهش گفتم: خیلی ها دوست دارن فقط یک بار حاجی را ببینند! وحید اول فکر می کرد محافظ حاج قاسم بودن یعنی پاگیر تهران شدن. با اینکه سردار را توی سوریه دیده بود اما باز هم فکر می کرد که محافظ حاج قاسم یعنی کار اداری کردن! ما هنوز هم هیچ عکسی از وحید با سردار ندیدیم و به دستمان نرسیده و ...
روایت آدم های معمولی از داغ مشترک
است که از فوت پدر و مادرش می گذرد: بعد از فوت پدر و مادرم دیگر فکر نمی کردم چیزی وجود داشته باشد که تا این حد ناراحتم کند، ولی خبر شهادت حاج قاسم خیلی خیلی ناراحتم کرد. زهرا 30 سال دارد و معلم است: جمعه های دلگیر، دلگیرتر و غم انگیزتر شد... فاطمه نصیری هم معلم است و 27 سال دارد: ساعت پنج صبح روز جمعه بود که تلفن زنگ خورد. ترسیده بودم شماره خواهرم بود. با خودم می گفتم خدایا چه ...
حاج قاسم پوتین را در دو ساعت مذاکره قانع کرد
کدام طیف است. در انتخابات وقتی رقابت تند و تیز بود حاج قاسم موضع گیری نمی کردند و نمی گفتند طرفدار الف یا ب هستم تا رقابت ها غیر عادی و غیر اخلاقی نشود. او با اشاره به مراسم تشییع پیکر پاک سردار تصریح کرد: مراسم تشییع پیکر حاج قاسم سلیمانی استثنا بود، چون ایشان مترادف یک انسان کامل بود. حاج قاسم در جنگ سرداری شجاع و در گفتگو دیپلماتی مقتدر بودند و مذاکره سیاسی می کردند. باهنر ...
شهید سلیمانی، آمریکا را سگ هار می دانست/ ظالم را باید در داخل کشور جست وجو کنیم/ برخی افراد با قدم زدن و ...
بین می برند فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: امیرعبدالهیان گفته است زمانی که معاون وزیر خارجه بودم و محمدجواد ظریف با جان کری وزیر خارجه آمریکا قدم زد، شهید سلیمانی تماس گرفت و گفت "با آمریکایی ها قدم می زنید؟" سردار احمدی افزود: شهید سلیمانی نگران عزّت ملت است. نگران است که برخی افراد با خنده هایشان در دیدارهایشان با دشمنانِ ملّت ایران، عزّت مردم را از بین ببرند. وی با ...