سایر منابع:
سایر خبرها
چند جمله مهمان مهرداد؛اسیر ترکیب چینی علی پروین بودم
...> *یک هفته قبل از بازی اشترومگراتس و منچستر و تقابل با بکام خوابم نمی برد. راستش را بگویم ترسیده بودم ولی بعد از بازی که 2-1 باختیم، مربی به من گفت عالی بودی. یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود. *بعد از پیوستن به پرسپولیس: به رضا شاهرودی گفتم توی گوشم هم بزنی سرم را بالا نمی آورم. *عدد شانس من در فوتبال 9 بود. *نقطه کور زندگی من این بود که خیلی جاها ناخواسته قضاوت شدم ...
زندانی سیاسی
این ساختمان مربوط به چه نهاد یا ارگانی است ولی هر جا که بود ساکت بود و سر سبز . بعد از صبحانه روز نامه های جدید را آوردند . البته اوضاع مملکت خیلی وخیم تر از آن بود که در جراید می نوشتند ولی مجبور بودند و نمی توانستند همه اتفاقات را در روزنامه ها بنویسند. چند برگ از روزنامه را خواندم . کمی هم به رادیو گوش دادم. مردَد بودم که چه کنم. دو راه بیشتر نداشتم. مقاله را بنویسم و خود ...
نقش مادران شهدا در تاریخ پربار انقلاب
دیدار فرزندش چنین بیان می کند: در آخرین اعزام پسرم، وقتی ماشین حرکت کرد دست راستم را به زمین و دستم چپم را به درخت تکیه دادم و علف های بلوار را در دست جمع کردم و گفتم: ای گیاهان و درختان! شاهد باشید که خداوند این پسر را سالم به من داده بود و حالا سالم به خودش برمی گردانم . این مادر غیور با بیان اینکه بعد از شهادت منصور افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام جان خود را از دست داده است و سعی ...
مقتول قصد مزاحمت داشت
ماه قبل در اینستاگرام با پیمان که سرباز است آشنا شدم. ساعتی قبل او به مرخصی آمده بود که همراهش به پارک رفتم. دقایقی بعد مقتول وارد پارک شد و برای ما مزاحمت ایجاد کرد که این درگیری رخ داد. تحقیق از قاتل در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت پیمان صبح دیروز پس از بهبودی نسبی از بیمارستان به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و مورد بازجویی قرار گرفت. وی با ...
چند جمله مهمانِ مهرداد
40میلیون تومان بده و مسافر جام جهانی باش. دو سه نفر رفتند. *یک هفته قبل از بازی اشترومگراتس و منچستر و تقابل با بکام خوابم نمی برد. راستش را بگویم ترسیده بودم ولی بعد از بازی که 2-1 باختیم، مربی به من گفت عالی بودی. یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود. *بعد از پیوستن به پرسپولیس: به رضا شاهرودی گفتم توی گوشم هم بزنی سرم را بالا نمی آورم. *عدد شانس من در فوتبال 9 بود. ...
مصاحبه 15 سال پیش مهرداد میناوند: به خودم بالیدم که مردم هنوز مرا از یاد نبرده اند
، پس از بازگشت، به دوران بحرانی پرسپولیس رفتم. به هر حال ابتدا انتخاب های بد من و سپس شانس، باعث شد که دیگر به رشد ادامه ندهم... همان شانسی که باعث شد من در یک مقطع از زندگی ورزشی خودم انتخاب های درستی کنم، اما انتخاب های اشتباه با بدشانسی، گریبان گیر من شد، ولی باید بگویم تمام بدشانسی ها و خوش شانسی های افراد به خودشان برمی گردد، یعنی من می توانستم با تمرین، ممارست و... خودم را حفظ کنم، اما خودم این ...
باید زودتر نویسنده می شدم
زیاد مطالعه کند، با سبک های نگارش و نحوه نگاه به موضوعات آشنا می شود. بنابراین به نظرم لازم نیست از همان ابتدا سراغ یادگیری آکادمیک برویم؛ چه بسا که این کار اصلا مسیر را منحرف کند. به نظرم نوشتن باید آزاد و رها باشد و بعد تکنیک ها و اصول علمی می توانند به کمک فرد بیایند. از اهمیت مطالعه برای نوشتن گفتید، خودتان اهل مطالعه چه کتاب هایی بودید؟ من 10ساله بودم که انقلاب اسلامی به پیروزی ...
روایتی جالب از کتک خوردن یک وهابی به خاطر جسارت به حضرت ام البنین
... خودم هولم، هول ترم دیگه نکن. کف دستم رو گذاشتم رو دهنم و گفتم: هوم م م ... به گوشم. ادامه داد: روز دوم سفر، رفتم بقیع، اول رفتم قبور ائمه، بعدشم رفتم یه گشتی تو قبرستان زدم. واقعیت اینه که به دو نفر به طور خاص خیلی ارادت دارم، یکی جناب ابراهیم نور چشم پیغمبر، یکی هم حضرت ام البنین. اول رفتم بالاسر مقبره ابراهیم و زیارت نامه رو یواشکی خوندم و بعد اومدم از بقیع خارج شم ...
ماجرای فروش ماشین برای ساخت فیلم
فیلم عقب می افتاد، به بچه ها می گفتم این ماشین دستمزد شماست و در نهایت هم همین طور شد و آن را فروختم. میرکریمی درباره مواجهه اش با عباس کیارستمی بعد از ساخت اولین فیلمش در گفت وگو با مجله اندیشه پویا گفته است: بازخوردهای خوبی از اولین فیلمم، کودک و سرباز گرفتم؛ به خصوص در بخش بین الملل جشنواره. بازار فیلم جشنواره در هتل لاله بود و رفتم سری به آنجا بزنم. خیلی جوان بودم و کسی مرا نمی ...
وقت رفتنش، عین مرغ بسمل بودم
کشی نداشتیم. وقتی ساکش را برداشت تا راهی جبهه شود، دبه را برداشتم تا بروم سر چشمه. راستش آب نداشتن را بهانه کردم تا بزنم بیرون. عین مرغ بسمل شده بودم. دل نداشتم رفتنش را ببینم. فهمید. دستم را گرفت و نگهم داشت. بعد هم نگاهی کرد به برادر هشت ماهه اش که توی بغلم بود. گفت: بی تابی نکن. من هم نباشم روح ا... جای مرا پر می کند. یک ماه بعد خبر می دهند که بسیجی ها دارند می آیند. مادر آن قدر دل تنگ پسر ...
آه سرد شهید همت
به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم بخشی از گفت و گوی سال 93 با سرتیپ دوم پاسدار مجتبی عسکری، جانشین واحد بهداری لشکر 27 در سال 1362 به نقل از کتاب کوهستان آتش را منتشر کرد. آمدم در شاگرد را برای حاجی باز کنم که آن را بست و دستم را گرفت و دنبال خودش کشید. در عقب را باز کرد و با هم سوار شدیم. از دروازه دژبانی پادگان که بیرون می زدیم به راننده گفت برو سمت پلدختر. بعد هم همانطور که ...
... و او هربار برنمی گردد
ارتباط بودم هم او بود. کس دیگری را نداشتم. روز های سختی بود. پنجشنبه ها بعد از ظهر پیکی می آمد با انبوهی نامه در دستش. می رفت بالای یک چهارپایه. از روی پاکت اسم سرباز ها را می خواند و نامه شان را تحویل می داد. من هم می رفتم. دور تر از بقیه می ایستادم. تکیه می دادم به یک درخت خشک و بلند. برف می نشست روی سر و صورتم. برای چه می رفتم؟ انتظار آدم را پیر می کند. آخر، کسی که آدرس مرا نداشت ...
گپ وگفتی خواندنی با ایرج پزشکزاد؛ دایی جان ناپلئونِ ما
وطن که از ارتفاع چند هزار متر پا دیده بودم، می افتادم. آن روز هم باز در رویای خود فرو رفتم. باید بگوییم پیشانی نوشت برخی گفتگو های ما هم همین طور شده است؛ این طیاره واقعی برخی هنرمندان واقعی را برده است و حالا باید از ارتفاع چند هزار پایی آن قدر بگردی و ببینی که کجاها، که ها هستند. بعد در رویای خودت فرو بروی که چطور می شود راه های ارتباطی را هموار کرد! امروزه برای اهالی مطبوعات کتاب ...
آقا گفتند از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم
گفت من آجیل نمی خوردم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم، چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل می خورند؟ یک بار هم، در بیت بودم. آقای خامنه ای به من گفتند بچه های سپاه اینجا غذا می خورند و شما هم بیایید. من رفتم و یک کته پلو آوردند، خوردیم. یک بار هم یادم هست عدس پلو آوردند که به آقای خامنه ای گفتم، می دانی که من کباب خور هستم، این غذاها مال خودتان (با خنده). مصاحبه با حیدر رحیم پور ازغدی سایت رجانیوز 1397/4/ ...
گلچین مداحی وفات حضرت ام البنین (س) + دانلود
) گلچین مداحی وفات حضرت ام البنین (س) با نوای محمد حسین پویانفر روضه مادر دریا (زمینه) سر و دستم فدای ابالفضله (زمینه) بچه سیدها که بر زهرا توسل می کنند (شور) تو طبیب دل بیمار منی (شور) من از خودم خسته شدم (شور) مادر دریا (شور) گلچین مداحی وفات حضرت ام البنین (س) با نوای میثم مطیعی پسرام به ...
جا مانده از راوی
خودم را گرفته بودم. همیشه دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم. حتی وقتی مرتضی آمد خواستگاری، به خانواده ام گفتم: این که جانباز نیست! ، چون به صورت فیزیکی مشخص نبود که پایش تیر خورده است. مرتضی این خاطره را همیشه برای بچه ها تعریف می کرد. می گفت: من که رفتم خواستگاری مامان، توقع داشته که من یا دستم قطع شده باشد یا پایم! چون که سالم بودم نزدیک بود که به من جواب رد بدهد! من روز بعدش جواب دادم. خیلی ...
فیلمنامه دیدن این فیلم جرم است سرقتی است!
...،یا اثری در حمایت از حاکمیت بسازد. قلاده های طلا را ساختند که چیزی هم نبود. من اگر جای فتنه گران و هوادارن جنبش سبز بودم، می گفتم:" همین قلاده های طلا پیمان وحدت ما باشد چون فیلم می گوید که در ماجرای فتنه چهارتا همجنسباز بودند، چهار نفر از MI6 آمدند و همه باهم خوب بودیم، همان 4 تا همجنسباز و سرویس مخفی ملکه مملکت را برهم ریختند. سازمان اوج جرات نمی کرد پای فیلمی با مضمون فتنه بایستد ...
روایت 2 عکاس از ماجرای تصاویر تکان دهنده شان از مادران شهدا
قاب عکس دیگر شهدای محله شان را هم تمیز می کند. خانم صحراگرد در این باره می گوید: قبل از تابلوی پسرم، عکس چند شهید دیگر است که بیشترشان همکلاسی های پسرم بودند. من همیشه اول آن ها را تمیز می کنم و بعد نوبت به پسر خودم می رسد. گاهی ساعت ها رو به روی عکس پسرم می نشینم و به آن نگاه می کنم. با او درد دل می کنم، برایش نوحه می خوانم و آخر هم بعد از دعا برای سلامتی مقام معظم رهبری، برای جوان ها و حل ...
مانع رفتن عباسعلی نشدم/ نامه ای که دلواپسی ام را بیشتر کرد
و مروه حق، خونین پیکر شربت شهادت را نوشیدند. در روایتی از این مادر شهید آمده است: وقتی عباسعلی خواست به جبهه برود؛ داداشش مرحوم محمد راضی نبود. برای همین آمد پیش من و گفت: رضایت نده عباسعلی به جبهه برود. محمد می گفت: من که مریضی ام لاعلاج است، حمیدرضا و علیرضا هم شهید شدند، چه کسی می خواهد بعد از من از شما نگهداری کند؟ وقتی حرف های محمد را شنیدم رفتم پیش عباسعلی. کمی بغض کرده بودم و با ...
چیزی نگویید، مختصات زخم را دارم!
چادر سُر خورد، دیگر نفهمیدم چه شد، فقط وقتی به خودم آمدم که با حالت کله معلق روی صندلی جلو افتاده بودم، حکیمِ خیر ندیده بعد از سُر خوردن چادر با تمام وجود هُلم داده بود. مادر فضا پر از هیاهوی اسفند و نقل و سلام و صلوات و هوسه و تیر مشقی و صدای گوسفند قربانی اما من حواسم پرتِ مادر بود و چشم هایم دنبال عطر شیله اش میگشت، دوست داشتم بیاید دورم بگردد، دورش بگردم، یک چهارتا غر هم سرش ...
ناکامی دانشجوی حقوق در سرقت مسلحانه از طلافروشی
به شدت افسرده شده بودم تصمیم گرفتم به خودم شلیک کنم و به زندگی ام پایان دهم، اما وقتی شلیک کردم اسلحه گیر کرد و با خودم گفتم که عمرم به دنیا است. بعد چه شد؟ پس از این داخل خیابان به راه افتادم که با مردی روبه رو شدم که از من سؤال کرد چرا اینقدر ناراحت هستم. به او گفتم که از زندگی خسته ام و قصد خودکشی دارم. او کمی مرا دلداری داد و بعد قرصی به من داد و گفت آن را بخورم تا حالم ...
باید خیلی بجنگم تا به قائدی برسم
! چرا باید بهت بگویند پدیده؟ نیم فصل اول 3گل زدم و نیم فصل دوم هم 3گل. در همه گل هایی هم که ذوب آهن از اول فصل تا به الان زده، تأثیرگذار بودم، یا خودم گل زده ام یا پاس گل داده ام. تازه 17سالت است و از ایذه به اصفهان آمده ای. تنها زندگی کردن در یک شهر دیگر برای یک دختر در این سن تقریبا تابوشکنی است. وقتی هدف داشته باشی، برایش می جنگی. من خیلی هم تنها نیستم، مربی ام سحر ...
روایتی چند دقیقه ای از انتظار 30 ساله یک مادر/ شهدای گمنام پناه دلتنگی های "منوّر خانم"
وقتی صدای گریه او در خانه پیچید دو برادر بزرگ ترش شادی کنان به اتاق آمدند و پدرش آقا محمد نیز در چارچوب در نمایان شد و خدا را به خاطر این نعمت بزرگ شکر گفت. اسفندیار بسیار دلنشین بود و باعث شادی وصف ناپذیری در زندگی مان شده بود اسفندیار درسش را خوانده بود و حالا نوبت به سربازی رسیده بود و همیشه خوشحال بودم که درس خوانده و بعد از سربازی می تواند شغل خوبی پیدا کند اما همان موقع بود که جنگ شد و ...
منک ضد اورسن ولز نیست
گویی در مدیوم دیگری که امکان روایت در فرم طولانی تر را به من می داد، برایم جذاب بود. شاید بعد از استقبال سرد مخاطبان از زودیاک به این فکر افتادم. با خودم گفتم 2ساعت و 45دقیقه آنقدر زمان زیادی نیست که بتوان همه گفتنی ها را گفت. فقط آوردن تماشاگران به سالن های سینما برای دیدن یک فیلم سینمایی کافی نیست چون تا زمان اکران فیلم بعدی ارتباطت مدت زیادی با آنها قطع می شود. این روزها دنبال کردن سریال های ...
دفاع در کوچه پس کوچه های صدخرو
...: گمان می کردم نهایتا چهار پنج کیسه آرد است. با خودم هم می گفتم کاری ندارد. خواهرم هم می آید کمک. اما یک دفعه دیدم بچه های جهاد با یک خاور آرد آمده اند. چند روزی صبح تا غروب نان پختیم. کم کم بقیه زن های روستا هم آمدند کمک. 10 تا تنور توی همین حیاط روشن شد. پاتوق بچه های جنگ حکایت جنگ بود، حکایت همیشگی همان آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند . همیشه تاریخ هم همین بوده ...
بهترین کادو روز مادر
من گفتم که اتفاقا این سایت را بین سایت هایی که قبلا سرچ کرده بودم دیده ام اما مردد بودم، ولی به من راهنمایی داد که ریسه گالری علاوه برای اینکه کارهای زیبایی دارد، بسته بندی بسیار شیک و نوستالوژیکی هم دارد که آن را از سایر گالری ها متفاوت می کند و علاوه بر آن توانایی انتخاب رایحه بسته بندی هم در این وب سایت وجود دارد، به این معنی که می توانم بوی بسته بندی خودم را هم انتخاب کنم تا زمانی که قرار است ...
نگین زندی؛ هم دختر و هم فوتبالیست
نگین زندی، پدیده 17 ساله فوتبال زنان که با مهدی قائدی مقایسه می شود، آرزو دارد هر چه زودتر به اروپا برود
درونگراها ذهن های پرهیاهو و ظاهر کاملا آرام
ترجیح می دی بری خونه چای بخوری و فیلم ببینی یا اینکه بری یه مهمونی خفن با کلی آدم مشهور عکس یادگاری بگیری، بی برو برگرد می گفتم اولی لطفا! دروغ چرا! یه مدت سعی کردم خودم رو تغییر بدم. سعی کردم برونگرا بشم. با آدمای جدید معاشرت کنم (حتی با وجود اینکه ته دلم دوست نداشتم) و هرجا می رن پایه باشم، اما کم آوردم. هرچی بیشتر تلاش می کردم یکی دیگه باشم زندگی سخت تر می گذشت. حتی گاهی توی گوگل سرچ ...