سایر منابع:
سایر خبرها
نخبه ای که پایش به سوریه باز شد/ گریه یمنی ها برای شهید ایرانی
... *جوانم مثل حضرت علی اصغر شهید شد بهش گفتم یعنی تو صدای هل ناصر شنیدی؟! گفت: دوست داری چی از من بشنوی؟ فقط می توانم بهت بگویم اگر نرم، فردای قیامت خودت باید جواب امام حسین را بدهی! آخرین بار گفت: مامان بگذر! تا نگذری خدا هم نمی گذرد! گفتم: نمی تونم! تو یه دونه هستی! من چطوری از یه دونه بچه ام بگذرم؟ گفت: ماما ن مادر وهب هم همون یه دونه رو داشت! گفتم: هر چی بگویی من نمی ...
تو راز نُه فلک را فاش کردی با کراماتت
تو را صدا زده هر بامداد ای ساقی سبوکشان همگی بندگان میکده اند بیار باده، فبشّر عباد ای ساقی کجا روم؟ چه کنم؟ دامن که را گیرم؟ که پیر میکده را هم نداد ای ساقی مرا بهشت تو هستی و سرنوشت تویی مرا چه کار به کار معاد ای ساقی خدا شبی که تو را آفرید و معنا کرد دو عالم از حرکت ایستاد ای ساقی جواد یعنی باران، جواد یعنی دشت أنا البخیل و أنت ...
شهر قدس دارد در فقر می سپارد جان
، خدا شاهده که قشنگ روبه روم دیدم چه اتفاقایی افتاد. می گفتم آقا شما مگه انسان نیستید؟! اینها هم مثل شما هستن، فرض کن اینا هم برادرای شما هستن دیگه. اینا بدکاری می کنن که می خوان حرف خودشان را به شما بزنن؟ اینایی که آتیش می زدن، اصلا بچه ی اینجا نبودن می پرسم مردم عادی بودند، می گوید مردمِ عادیِ بدبخت! آتیش زدنِ بانک و مانک را می خوان بندازن گردن اینا؛ ولی اینا تو اون کارا ...
یادی از سردار شهید حمیدرضا شریف الحسینی، مسئول مهندسی قرارگاه سوم قدس
می آید. این شهید در وصیتنامه خود میگوید: پدرومادر عزیزم، قرارگرفتن در صراط مستقیم را عمده تلاش شما و دامن پرمهرتان میدانم. از بابت زحماتی که برایم کشیده اید تشکر میکنم و امیدوارم مرا عفو کنید. همسرم، از این به بعد تو در امتحان سختی هستی که صبر، مقاومت، اعتقاد کامل به خدا، پیامبر(ص)، امامان(ع) و خمینیکبیر میتواند تو را به بهشت برین هدایت کند. پسرم، محمد، بیعلت نام تو را محمد انتخاب نکرده ام ...
حجازی: من استعداد داشتم، عابدزاده پشتکار
کردم و پشتکار او را داشتم، خیلی راحت در اروپا بازی می کردم. البته می دانید که من تا آستانه حضور در منچستر یونایتد هم پیش رفتم اما بدشانسی آوردم. یادم هست یک روز به رایکوف گفتم اگر می خواهید من در استقلال بمانم شرطم این است که یک روز در میان تمرین کنم و این مربی یوگسلاو که خیلی مرا دوست داشت، جلوی مدیر باشگاه گفت: باشه قبول. تو بمان و هر طور دوست داری تمرین کن. حجازی در پایان گفت: من اصلا ...
امام جواد (علیه السلام) تجسم صلابت
; زیرا آنان فتنه گرو ملعونند. ای اسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدایت شوم. آیا کشتن آنان جایز است؟ فرمود: آنان فتنه می کنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت می دهند. قتل آنان واجب است. اگر می خواهی ازشرآنان خلاص شوی، آشکارا آنان را نکش; زیرا در این صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاوری و در نهایت تو را خواهند کشت. من نمی خواهم به خاطر دو فاسد، مومنی از بین برود. این کار راپنهانی انجام بده ...
2029/ شهید احمد مولوی: تسلیم ظلم و ظالم نشوید
دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی، تحفه درویش ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید . تبرک لحظاتمان با شهید احمد مولوی: بسم الله الرحمن الرحیم پدر و مادرم اگر شهید شدم ناراحت نشوید و گریه نکنید، مرا حلال کنید از کسانی که حقی بر گردن من دارند حلال خواهی کنید و در مجلس ختم من و مراسم هایی که مربوط به من هستند خواهشمندم که اسراف نشود. واجبات را ...
رواج فرزندکشی عصر جاهلی در لباس گفتمان مدرن / شاید وقتی دیگر
خویش را ندا داد، پروردگارا! مرا تنها مگذار که تو از همه بازماندگان بهتری و در آیه 38 آل عمران نیز می فرماید: هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ؛ در آن جا بود که زکریا،(با مشاهده آن همه شایستگی در مریم) پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: خداوندا از طرف خود، فرزند پاکیزه ای(نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می شنوی . ...
ناگفته هایی از یوسف لشکر انصارالحسین(ع) همدان /شهیدی که دل نگران نسل آینده انقلاب بود
دوستش داشتم و هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم. از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم: حسن جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات . لبخند زد؛ مثل همیشه ملیح و نمکین. سرش را پایین انداخت و گفت: پس مامان جان همه اش زیر سر شماست. چند بار می خواستم شهید شوم، اما نشد. خیلی عجیب بود. سرش را که بالا ...
■ رعایت نماز اول وقت در کلام معصومین علیهم السلام
...> - نمازی که در اول وقت بالا برود ، سپید و نورانی به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا حفظ کردی ، خدا تو را حفظ کند . و هنگامی که در غیر وقتش و بدون حدودش بالا برود ، سیاه و تاریک به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا تباه کردی ، خدا تو را تباه کند . - امام صادق ( علیه السلام ) : فضیلت اول وقت بر آخر آن برای انسان ، بهتر از فرزند و دارایی اوست . - هر نماز دو وقت دارد که از این دو ، اول ...
عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی // غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی
...> وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی با تو، بی خود شدن از خویش؛ چه مستی حلالی! بی تو چرخیدن بی عشق؛ چه احرام حرامی! پسر حیدری و خاتم جود است به دستت شود آزاد، نگاهت اگر افتد به غلامی عالمی دل به رضا بسته، رضا دل به تو داده برده ای خسرو شیرین! دل سلطان به کلامی باب اگر باب جواد است، در آن گوشه مقیمم بیش از این در همه آفاق، مگر هست ...
پدر و مادرم دشمن از استقامت شما به زانو در می آید
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از بوشهر، شهید عبدالرزاق معرفاوی در سال 1346 در بوشهر دیده به جهان گشود و در 1366/12/30 در قصر شیرین یه شهادت رسید. وصیت نامه شهید بسم رب الشهداء والصدیقین سپاس خدا را که نعمت سلامتی عطاء نمود، سپاس خدا را که مرا در خانواده ای مذهبی بدنیا آورد، سپاس خدا را که در سن جوانی با شور و هیجان انقلابی مردم مستضعف و مسلمان ایران مواجعه و از انحراف ...
بی بی جون، ماشالا تو 90 سالگی عین دخترای 14 ساله می مونین
... - چیه بی بی جون؟ چرا حرفتون رو نمی زنین؟ - میگم ننه، تو کجا میری سلمونی؟ گفتم دلُم خو پوسید، برم سلمونی، یَی دَسی تو سَک و صورتُم بییَرم بلکه یَی ذرِی حال و هوام عوض شد. با دهان باز خیره شدم به او که گفت: - مرررررررررگ، بری چه ایطو کپُته واز کردی؟ میه جن دیدی؟ - آخه بی بی، شما... سلمونی... چی بگم والا؟ - ها... میه چی چیه؟ یَنی همچو خدا زده ...
خاطراتی از بهمن زمانی همرزم شهید حاج مرتضی شادلو
به آن مرد کمک کرد. بعد از پایان کار با هم به قرارگاه رفتند. همه دور مرد جوان را گرفتند و علت تأخیر و روغنی بودن سر و صورت و لباسش را پرسیدند. مرد تعمیرکار از یکی از بچه ها با صدایی که دیگران نشنوند، پرسید مگر این جوان کیست؟ رزمنده گفت حاج مرتضی، فرمانده قرارگاه. اشک در چشمان مرد حلقه زد. پیش فرمانده رفت. حاج مرتضی او را در آغوش گرفت و گفت گریه نکن مرد! حق با تو بود. انجام آن همه کار به تنهایی خیلی ...
سازنده پل وحدت با لباس جهاد به استقبال شهادت رفت
پایش را قطع می کنیم. پدرم خیلی ناراحت بود. به مرتضی گفته بود اگر تو را بگیرند و آن بلا هایی که گفتند سرت بیاورند ما چه کار کنیم؟ مرتضی هم گفته بود اگر دست و پایم را قطع کنند و چشم هایم را در بیاورند، تا آن ساعتی که جان دارم از انقلاب دست برنمی دارم. مادرم تعریف می کرد یک بار برادرم سراسیمه به منزل آمد و با اشاره به کتاب هایی که آن زمان ممنوعه بود، گفت مادر! بیا کمک کن این کتاب ها را داخل این ...
کرامات جواد الائمه
. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به خداوندی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می دهم که بگویی کیستی؟ فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر (جواد الائمه) هستم. من این ماجرا را به دوستان و آشنایان بازگو کردم و این ماجرا پخش شد تا اینکه مرا دستگیر و به ادعای نبوت ...
سروان عَلیَکی چگونه جان 20نفر از نمایندگان مجلس را نجات داد؟ + عکس
است یا توپولف؟ با خودم می گفتم شاید صدای توپولف این طور است. اما فرصتی نبود که در مورد این مسائل بحث کنم. ناگهان جرقه ای در ذهنم زد: این هواپیما، سی - 130 خودمان است! در آن شلوغی و سروصدا، کسی حرف مرا نمی شنید و زمان فکر کردن هم نبود. فقط داد زدم: سی - 130 است. می خواهم موشک را دیستروی کنم. یعنی موشک را در هوا منفجر کنم! این فریاد من، ناگهان اتاق بی.سی.سی و بچه ها را ساکت و متعجب کرد ...
شرح ملکی اصفهانی بر دعای هفتم صحیفه سجادیه
نسبت به مملوک خود بخواهد می تواند انجام دهد، ما می دانیم که تو ما را دوست داری هر مشکل و سختی که از جانب تو بر ما وارد شود جنبه تربیتی دارد. َکَأَّدَنِی: از کأد به معنای سختی است. بنابراین معنای این فراز از دعا این است: پروردگارا! حوادثی بر من فرود آمده که سنگینی آن مرا به مشقت و رنج انداخته است. 12)وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. ألمّ: روی آورده است ...
خاطرات وکیل/ اقدام علیه نظام ،بهانه ای برای پناهندگی
...... نوچه هاش وسط حرفش پریدند و گفتند:ها بچه جون این فضولی ها به تو نیومده،حسن آقا خیلی وقته نیت خط مقدم کرده... حسن ساقی دو ماه نشده برگشت و پای قدمش گوسفند قربانی کردند و حسن ساقی شد حاج حسن و برو بیایی برای خودش داشت تا روزی که خبر شهادت آقا حسام برادر بزرگ آقا جمال پیچید توی محل!حرف و گفت اهالی محل که می گفتند مگر اینها هم اهل جبهه بودند، بغضی شد توی گلویم که تا به ...
پسران حرم
تلفنش هم برای مادر فرق نداشته است: از سوریه چند بار زنگ زد؛ می دانست پدرش به افغانستان رفته و من تنها هستم. می گفت مامان تنهایی؟ غصه نخوری! می گفتم خب معلوم است که تنها هستم. برادرت که شهید شد و جایش خوب است، پدرت که افغانستان است، تو هم که مرا گذاشتی و به سوریه رفتی. من خیلی تنها هستم اسماعیل. اما اسماعیل دلداری اش می دهد که هیچ کس در این دنیا تنها نیست و خدا هوای همه را دارد. راست می ...
محاکمه مردی که روی برادرش اسید پاشید
ای از پشت ساسان سوخته است. حتی سرش هم سوخته بود. بعد از 20 روز همسرم در بیمارستان فوت شد. با اینکه صورتش چیزی نشده بود، اما شدت سوختگی خیلی زیاد بود. این زن درباره اینکه چرا زودتر شکایت نکرد، گفت: اگر شوهرم زنده می ماند، من شکایتی نداشتم؛ چون دو برادر بودند که خودشان اختلاف شان را حل می کردند. ساسان دوست نداشت من در روابط خانوادگی او دخالت کنم، اما حالا که شوهرم فوت کرده من با یک بچه شش ساله ...
خشونت و کتک کاری ممنوع!
زمین شد. و به او فرمود: من تو را به کار نیک امر و از زشتی نهی می کنم، تو کار نیک مرا ردّ می کنی؟ همین الان توبه کن. از سر و صدای آنها همسایه ها بیرون آمدند و به حضور علی(ع) رسیدند. جوان امام را شناخت، وحشت زده و ملتمسانه عرض کرد : ای امیرالمؤمنین مرا ببخش. به خدا سوگند، در آینده آن چنان با همسرم رفتار می کنم که من فرش زمین شوم و او مرا زیر پای خود قرار دهد. (داستان های روایی، ص 386، به نقل ...
دوست دارم فقط یک روز طعم زندگی در کنار بابا را بچشم
کسائیان همچون گنجینه ای است که راز های زیادی را در خود دارد و دختر شهید مهدیه کسائیان در گفتگو با جوان از مظلومیت های پدر و دلتنگی هایش می گوید. شما متولد چه سالی هستید و هنگام شهادت پدر چند ساله بودید؟ من متولد 29 بهمن سال 1364 هستم و هنگام شهادت پدرم 11 ماهه بودم. پدر متولد 1339 بود و هنگام شهادت 26 سال سن داشت. پدرم خیلی مرا دوست داشت. بستگان می گویند وقتی پدرم به خانه می آمد ...
با پوزخند می گفتم مگر می شود روزی به من بگویند "نابارور!"
- اخبار اجتماعی - به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ چند سالی زمان بُرد تا بالاخره برچسب "ناباروری" به خودم و همسرم را پذیرفتم! درست است که در تعریف علم پزشکی به هر زوجی که بعد از یک سال اقدام، بچه دار نشده اند، نابارور گفته می شود اما پذیرفتن این نقص برای زوجی که یک بار طعم پدر و مادرشدن رو چشیده اند به این راحتی ها نیست. روزهایی که تازه پایمان به مطب های درمان ...
8 سال بی خبری از برادرانم سخت ترین سال های زندگی ما بود
پزشکی عمومی قبول شد. با خواهرزاده ام با هم قبول شدند. قبل از اینکه وارد دانشگاه شود عضو سپاه شد و به سپاه تعهد داد هر شش ماه به عنوان بهیار به جبهه برود. دانشگاه که قبول شد مستقیم از سپاه به دانشگاه رفت. برادرم محسن سال 1358 نامزد و دو سال بعد از بهار 1361 ازدواج کرد. برادرهایتان در همان اوایل جنگ به شهادت رسیدند؟ بله، آقا احمد و آقا محسن سال 1361 برای آخرین بار به جبهه رفتند و در ...
خط استقامت، خط پیروزی است
مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی هرکس مطیع من باشد، من هم مطیع او خواهم بود. یعنی اگر کسی در این ماه خودشو بدهد به من، با غیر من آنات شبش را و ساعات روزش را به غیر من مشغول نسازد، همه وجودش با خدا باشد، خدا می گوید من هم خدایی ام را به او می دهم. این حدیث قدسی که عَبْدِی أَطِعْنِی حتی أَجْعَلْکَ مِثْلِی بنده من فرمان من را ببر، تا تو را آیینه خودم قرار دهم، هرکی به تو نگاه کند، جمال من را در آیینه تو ببیند، جلال ...
آینده تک فرزندها چگونه است؟
مادر با او بازی کنند چرا که او تنها است و هیچ شریکی برای بازی اش که هم سن و سال باشد ندارد بنابراین همین فشار و حجم زیادی از بار را روی دوش پدر و مادر می گذارد. مشکلات اقتصادی و طرز تفکر خانواده ها با بسیاری از خانواده های تک فرزند که صحبت کنیم، آن ها مسائل مالی را علت تک فرزندی می دانند و معتقدند که نمی توانند هزینه های بچه بیشتر را تقبل کنند، درحالی که روزی انسان ها دست خدا ...
پیام تبریک تولد متولدین اسفند + عکس و متن
...> عزیزم همیشه برقرار باش تا بی قرار نباشی چرا که در تمام لحظه های سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی دوستت دارم و سال روز تولدت را تبریک می گویم. اسفندی جان تولدت مبارک رفیق عزیزم، من خوش شانس هستم که دوستی دارم که خلق و خوی اسفند ماهی دارد امیدوارم امروز برات یه روز خاص و پر از شادی باشه و تمام رویاهات به حقیقت بپیونده مرسی که آنقدر ...
انقلاب در من مثل جرقه ای بود بود که آتش درست کند
یارانش را که چگونه در راه اسلام آگاهانه به سوی شهادت شتافتند و جوشش خون آن ها در جوانان امروزی در اثر رهبری امام خمینی تاثیر کرد و فرزندانی را مثل فرزند تو به طرف خط سرخ شهادت کشاند. مادر مرا ببخش که بدون اجازه تو به جبهه رفتم آخر دل تو خیلی نازک بود و نمی توانستم قبول کنم که شما در غیاب من ناراحت بشوید. مادرم صبر پیشه کن و تنها خدا را در یاد داشته باش. و اما پدر، من همیشه به ...