نخبه ای که پایش به سوریه باز شد/ گریه یمنی ها برای شهید ایرانی
سایر منابع:
سایر خبرها
برادرم در خیبر و همسرم در بدر آسمانی شدند
پسرجوان شان را دیده بودند. مادرم می گفت آن ها خودشان داغدار هستند، من سختی های خودم را روی دوششان نمی گذارم. مادرم سختی بزرگ کردن سه بچه یتیم قد و نیم قد و زخم زبان های مردم را به جان خرید. تحمل زخم زبان انسان های بی خرد و خدانشناس خیلی سخت است، اما مادرم با توکل بر خدا و توسل به حرمت خون بابای شهیدمان تمام این سال ها ما را به دندان گرفت و بزرگ کرد و به سر و سامان رساند. آن زمان در روستای ما گاز و ...
یادی از سردار شهید حمیدرضا شریف الحسینی، مسئول مهندسی قرارگاه سوم قدس
به بچه های بی سرپرست مشهد در مؤسسه محبان الرضا(ع) آغاز کرد، کمک هایی که تا پایان زندگی اش ادامه داشت. این گونه است که اولین روز عید، جمعه ها و حتی کوچک ترین فرصتش را با کودکان بی سرپرست می گذراند و آن ها را بهترین دوست خود می دانست. ضمن اینکه به جذامیها قرآن یاد میداد و پای ثابت بیشتر فعالیت های خیرخواهانه بود، از جمله برگزاری جشن ازدواج مددجویان مؤسسه انصارالحجه(عج). همگام با کار در ...
ماجرای زیارت دو مهمان ویژه امام رضا(ع) / پایان 6 سال انتظار برای زیارت
...، همه بیماران لباس عافیت بپوشند. من دیگر از دار دنیا چیزی نمی خواهم، فقط از خدا می خواهم همه جوانان اسلام و از جمله بچه های من عاقبت به خیر شوند . خادمان همراه دو مهمان امام، مسیر مسجد گوهرشاد را پیش می گیرند که فضای خاصی برای زیارت سالخوردگان و توانیابان در آنجا در نظر گرفته شده و در مسیر سری به چایخانه حرم می زنند. کبری خانم که از شوق دیدار دل نازک شده، تا گرمی لیوان را در دستانش ...
فرزندم خدمت به دین را در لباس روحانیت دوست داشت
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، مادر شهید میر صابر اوجاقی در خصوص خصوصیات فرزند شهیدش، اظهار داشت: خداوند 9 فرزند صالح به من عنایت کرده است که سید صابر گل سرسبد بچه هایم بود. صابر با نماز، روزه و تلاوت قرآن مانوس بود و بیشتر اوقات ذکر صلوات را زمزمه می کرد. وی افزود: از کودکی به روحانی شدن علاقه مند بود و خدمت به دین را در لباس روحانیت دوست داشت. صابر آموزش و تلاوت قرآن را ...
اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع)| لحظه ای که به فکر حاجاتم، ذکر باب الحوائجم هستی
اگر باز ترک جا دارد نام تو شد علی و یاد پدر بود حسین نام تو نام پدر بود پسر بود حسین خنده روی لبت زندگی مادر شد لای لایی شبت هر نفس خواهر شد هر که پرسید که دختر شده یا اینکه پسر همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد سیب سرخی و پدر هرچه تو را وصف نمود نیمه ای حیدر یک نیمه تو کوثر شد همه از هیبت عباسی تو می گویند باز فرزند ...
به همسرم گفتم: شهید شدی به ما فکر نکن!
بود این پسر هم ماندنی نیست. گریه افتادم و گفتم: مادر نرو. احمد گفت: مامان اگر راضی نباشی، نمی روم اما چرا این بار مخالفی؟ چرا وقتی امیر 19 ساله ات به جبهه می رفت، گریه نکردی؟ گفتم: تو زن و بچه داری، امیر نداشت! نگاهی به من انداخت و گفت: خدا سرپرست زن و بچه های من است. شهید احمد اسماعیلی در نوجوانی کنار مادر خودم 20 سالش که بود برایش دختر 17 ساله همسایه مان را خواستگاری کردم ...
پدر و مادرم دشمن از استقامت شما به زانو در می آید
آزردم که نمی توانم پوزش بطلبم و فقط از خدای بزرگ برداشت نیکو و پاداش خواهانم، شما امانت داران خوبی بودید و امانت خدای را خوب نگهداری و تربیت نمودید، امروز روزی است که باید امانت را به صاحب امانت برگردانید. و درود بر تو پدری که ابراهیم گونه فرزندانت را به قربانگاه عشق می فرستی و درود بر تو مادری که فاطمه گونه فرزندانت را تربیت نموده و روانه کربلا می کنی، پدر و مادر عزیزم همچون کوه در ...
سازنده پل وحدت با لباس جهاد به استقبال شهادت رفت
این حرف یکه خورده بود، گفت بعد از جنگ؟ پس مادرجان شهادت چه می شود؟ تو باید دعا کنی که خدا بعد از این همه مدت فعالیت، شهادت را نصیبم کند وگرنه مزد این همه کار چه می شود؟ مشکل گشا! مرتضی خیلی برای پدرم عزیز بود. بعضی وقت ها که به دیدن پدر و مادرم می آمد، گوسفندی را جلوی پایش قربانی می کردند. حاجی به پدرم می گفت باباجان! گوشت ها را بگذار خودم پخش می کنم. بعد گوشت ها را بین ...
شعر/هیچ کسی نیست از تو با برکت تر
...> در وسط این دو، آفتاب کدام است؟! هیچ کسی مثل تو وجود ندارد مثل تو و سفره ی تو جود ندارد باز بینداز سمت ما نظرت را نوکر دربار کن غلام درت را جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟! بعد چهل سال گریه کردن و هجران این همه خوشحال کرده ای پدرت را! بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش تا بگذارد به روی سینه ...
معلم دزفولی در جستجوی کودکان کار اتباع خارجی
روی؟" سرش را تکان داد و گفت: نه مدرسه نمی روم و مادرم در خانه گاهی اوقات من را تدریس می کند. به پسربچه گفتم که من معلم هستم و اگر دوست داری می توانم هر روز بیایم و به تو درس بدهم. وقتی این حرف را زدم، کودک خیلی خوشحال شد و با ذوق و شوق پرسید "عمو، هر روز به من درس می دهی؟". کودک مداد را به خوبی در دست خود می گرفت و به نظر می آمد که درس خوانده است. از او قول گرفتم که هر روز مشقش را بنویسد. ...
سالی که با طعم تلخ کرونا نو می شود
، البته حالش زیاد وخیم نشد. دو یا سه روز بعد از بستری مامان بزرگ، من و مادرم و برادرم هم مبتلا شدیم که حال مادر از همه بدتر شد، بیماری زمینه ای خاصی هم نداشت ولی سرفه های شدید و تنگی نفس و تب امانش را بریده بود. اما مامان زینب، نه فقط سکته مغزی کرده، حتی به سرطان ریه هم مبتلاست. از برج چهار تا الان تنگی نفس های گذرایی دارد که نمی دانیم عوارض کروناست یا سرطان ریه، با این حال اوضاعش ...
خاطراتی از بهمن زمانی همرزم شهید حاج مرتضی شادلو
به آن مرد کمک کرد. بعد از پایان کار با هم به قرارگاه رفتند. همه دور مرد جوان را گرفتند و علت تأخیر و روغنی بودن سر و صورت و لباسش را پرسیدند. مرد تعمیرکار از یکی از بچه ها با صدایی که دیگران نشنوند، پرسید مگر این جوان کیست؟ رزمنده گفت حاج مرتضی، فرمانده قرارگاه. اشک در چشمان مرد حلقه زد. پیش فرمانده رفت. حاج مرتضی او را در آغوش گرفت و گفت گریه نکن مرد! حق با تو بود. انجام آن همه کار به تنهایی خیلی ...
همه حسرت بچگی ام را امام رضا (ع) جبران کرد
، دوران خدمت سربازی اش را تمام کرد، اما او هم توان مالی چندانی ندارد که حتی بتواند خانه ای اجاره کند. خلاصه اینکه حسرت ها ادامه داشت از بچگی که با حسرت پدر و یک دست لباس نو شروع شد، رسید به این روز ها که حسرت جهیزیه و یک مراسم عقد و لباس به دلم بماند. برخلاف بقیه که فکر می کنند خطبه عقد را در کدام محضر بخوانند، چه لباسی بپوشند و چه آرایشگاهی بروند و حتی می نشینند برای مسافرت بعد از مراسم ...
فضائل جوادالائمه (ع)/ یادداشتی از حجت الاسلام سید محمدباقر هاشمی شاهرودی
بچه به دنیا آمده است ولی خود نوزاد را نشان نداد. فقط حکیمه خاتون این قضیه را می دانست چون از زنان بزرگ و معتبر شیعه بود و حرفش را همه قبول داشتند. وقتی امام زمان (عج) به دنیا آمد، اصحاب خاص امام عسکری (ع) از مناطق مختلفی همچون یمن و قم به سامرا آمدند تا با حضرت ملاقات کنند. اصحاب خاص قرار بود وظیفه بزرگی را به عهده بگیرند؛ چون مردم به آن ها اعتقاد داشتند. ولی به صورت عمومی، امام زمان ...
برای برگزاری نماز در ادارات حساسیت ایجاد شود
نظارت است. امام جمعه موقت تهران با تاکید بر اینکه باید نماز را یک نور و یک مامور مراقب خدا در درون خدا بدانیم، گفت: امام علی(ع) نماز را به عنوان یک امر اخلاقی، سیاسی و حفاظتی مهم برای انسان می داند. آیت الله صدیقی گفت: نماز درس نظم، است و فقط درس نظم دینی نیست بلکه نظم خانوادگی نیز است. وی افزود: نظم در زندگی، کار، خانواده و ... بسیار مهم است و نبض آن نماز است. ...
پشتیبان ولایت فقیه باشید که شما را هیچ خطری تهدید نخواهد کرد
جای آه یا آخ گفتن نام خدا و نام امام عزیز را ببرم. و، اما مادرم! در مرگم بر سر و سینه خود مزن، چون که ما امانتی بوده ایم از طرف خداوند بزرگ که به شما مادران پاکدامن سپرده شده ایم و هر وقتی که خداوند متعال احتیاجمان داشته باشد، خواهد برد و افتخار کن بر خود که فرزندی داشتی و به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه نموده ای. مادر عزیزم! می دانم و احساس آن را دارم، از اینکه با چه مشکلاتی ...
علی از زبان امام علی
در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا نصیبم شده بود، یاد کردم. رسول خدا فرمودند: یا علی، همۀ این ها را قبول دارم. تو در نظر من برتر از این ها هستی! عرض کردم: ای رسول خد، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه می دهید از دخترتان فاطمه خواستگاری کنم؟ رسول خدا فرمودند: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کرده اند، اما هرگاه با وی دربارۀ این موضوع سخن گفتم و تقاضای ...
یادی از شهید عبدالرحیم کرم اللهی
و ما نظاره گر باشیم که آن ها به ما حمله می کنند که ما بنده و درست همانند حیوانات باقی خواهیم بود که در این دنیا فقط خوردن و خوابیدن و دیگر غرایز حیوانی را می دانند. از مادرم حلالیت می طلبم و می خواهم که بر من حلال کند شیره جانش را که به این جانب داده و نیز زحمات بسیاری برایم کشیده و همچنین بر من ببخشد اگر از طرف من ناراحتی برای ایشان پیش آمده که امیدوارم در آخرت و سختی روز محشر جبرانش ...
ناگفته هایی از یوسف لشکر انصارالحسین(ع) همدان /شهیدی که دل نگران نسل آینده انقلاب بود
دوستش داشتم و هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم. از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم: حسن جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات . لبخند زد؛ مثل همیشه ملیح و نمکین. سرش را پایین انداخت و گفت: پس مامان جان همه اش زیر سر شماست. چند بار می خواستم شهید شوم، اما نشد. خیلی عجیب بود. سرش را که بالا ...
■ رعایت نماز اول وقت در کلام معصومین علیهم السلام
...> - نمازی که در اول وقت بالا برود ، سپید و نورانی به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا حفظ کردی ، خدا تو را حفظ کند . و هنگامی که در غیر وقتش و بدون حدودش بالا برود ، سیاه و تاریک به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا تباه کردی ، خدا تو را تباه کند . - امام صادق ( علیه السلام ) : فضیلت اول وقت بر آخر آن برای انسان ، بهتر از فرزند و دارایی اوست . - هر نماز دو وقت دارد که از این دو ، اول ...
کرامات جواد الائمه
جواد (علیه السلام) را دیدم، با او در خصوص مسائل گوناگونی مناظره کردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم: خواستم از شما چیزی بپرسم اما شرم دارم از پرسش. امام فرمودند: بدون آنکه سئوالت را بپرسی من پاسخ آنرا می دهم. تو میخواهی بپرسی امام کیست؟ گفتم: آری به خدا سوگند همین است؟! فرمود: منم گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید؟ در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و ...
2028/ شهیدعلی مولا مولوی: شهادت چون عسل شیرین و گواراست
از گفتار پیغمبر و امامان و نایب به حق حضرت امام خمینی زیرا جاوید جز خدا کسی نیست. پدرم و مادرم شهید شدن در راه خدا برای هر مسلمان عاشق از عسل شیرین تر و گواراتر است پس مادرم مبادا بعد از شهید شدنم صورت خود را بخراشید. پدرجان به مادر دلداری بده و در مسیر انقلاب ثابت قدم باشید و صبر پیشه کنید که خدا با صابران است. انتهای پیام/89001/ ...
قصه قلک های کوچکی که پس انداز آخرت می شوند
صندوق به چه کاری میاد؟ زهرا جواب داد: بله مامان می دونم .. خوب هم می دونم.. مامان شما فاطمه بیگی همکلاسیم را می شناسی؟همونی که پدرش را چندسال پیش تو تصادف از دست داد؟ اول مهر که می خواستیم بریم کلاس دوم یه کیف و کفش خیلی قشنگ و نو خریده بود..می گفت این ها رو کمیته امداد بهش هدیه داده اما ازم قول گرفت به کسی نگم ها!! فاطمه می گفت کمیته امداد این هدیه ها رو با کمک آدمای خیر برای بچه ها ...
یکسری به دوستی حاج همت با پدرم حسادت می کردند
فقط سکوت می کند. همیشه دوست داشتم مادرم صحبت کند تا خالی شود، ولی همیشه سکوت می کند. می فهمم مادرم هم دلتنگی هایش را دارد. سختی های زندگی در نبود مرد خانواده خیلی زیاد است. گذراندن زندگی به تنهایی خیلی سخت است. هیچ وقت ندیدم مادرم شکایتی کند. من قبلاً عکس پدرم را می دیدم جلوی مادرم می گفتم چرا نیستی و چرا رفتی؟ کاش بودی. پدرم می توانست مثل خیلی ها عقب بنشیند یا برای خودش زندگی آنچنانی درست کند. می ...
با پوزخند می گفتم مگر می شود روزی به من بگویند "نابارور!"
انتظار بچه های دوم و حتی سومشان هستند؛ هنوز هم از حکمت خدا تعجب می کنم، وقتی می بینم دختردایی بیست و چند ساله ام شب و روز به خاطر چهارمین بارداری ناخواسته اش بی تابی و ناشکری می کند. فقط خدا می داند که امثال من چقدر با هر توصیه طب سنتی یا مدرن، نور امید در دلشان روشن شده است، فقط خدا می داند چقدر با به به و چه چه اطرافیان در مورد فلان دکتر و فلان نسخه دلخوش شدیم و فقط خودِ اهل بیت می دانند ...
ماجرای دختر گم شده!
. شیوا مرا دوست دارد و مانند مادرم نمی گذارد من اذیت شوم، حتی لباس هایم را می شوید و غذا درست می کند تا من خوب درس بخوانم اما در روز اول مدرسه من تنهایی به دبستان رفتم چون مادرم نبود و شیوا هم می گفت مرا به مدرسه شما راه نمی دهند. خیلی غصه خوردم که چرا مادرم کنارم نیست. همه بچه های دیگر با مادرشان آمده بودند و خوشحالی می کردند ولی باز هم خواهرم به دنبالم آمد و مرا به خانه رساند. از آن روز به بعد من ...
جلسه هم اندیشی رابطین نماز واحدهای کارگری استان کرمان
مسائل اصلی بهش توجه داشته باشیم. مدیر ستاد اقامه نماز استان در ادامه گفت وقتی میگوییم ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره الحسنه تو قصه،دنیاش میشینیم برنامه ریزی میکنیم اما تو قصه آخرت و نیاز فطری برنامه ریزی نیست یا بعضا کم است. حجت الاسلام عربپور در پایان عرایضشان به دعای حضرت ابراهیم (ع) اشاره کردند و فرمودند که وقتی حضرت ابراهیم(ع) خانه کعبه را بنا نهادند دستشان را به ...
پسران حرم
تلفنش هم برای مادر فرق نداشته است: از سوریه چند بار زنگ زد؛ می دانست پدرش به افغانستان رفته و من تنها هستم. می گفت مامان تنهایی؟ غصه نخوری! می گفتم خب معلوم است که تنها هستم. برادرت که شهید شد و جایش خوب است، پدرت که افغانستان است، تو هم که مرا گذاشتی و به سوریه رفتی. من خیلی تنها هستم اسماعیل. اما اسماعیل دلداری اش می دهد که هیچ کس در این دنیا تنها نیست و خدا هوای همه را دارد. راست می ...
دیشب از خدا چه خواستی؟
: چه آرزویی بهتر از سلامتی. چه آرزویی بهتر از زمین پاک. چه آرزویی بهتر از جهان عاری از جنگ. برخی نیز از دغدغه های عاطفی خود نوشته اند. امیر در این باره نوشته است: هیچ وقت فکر می کردی کسی که یک روز داشتیش ، تو شب آرزوها آرزوی داشتنش رو کنی. مژده دعای همگانی نوشته است: بخوان دعا،دعا اثر دارد/ امشب خدا ما رو دعوت کرده به مهمانیش/ امشب شب لیلة الرغائبه،شب آرزوها،شب رغبت ها.. / یا ...
8 سال بی خبری از برادرانم سخت ترین سال های زندگی ما بود
.... مادرم نمی گذاشت بچه ها از هم جدا شوند و فاصله بگیرند. شما چه احساسی نسبت به برادرانتان داشتید و نبودن شان برایتان چه حس و حالی داشت؟ همیشه احساس غرور می کردیم چون خدا چند برادر به ما داده بود که دنبال خطا و اشتباه نرفتند. برادرهایم از بچگی و از زمان شاه اهل نماز و مسجد بودند. برادرم احمد قبل از انقلاب برای میلاد حضرت مهدی(عج) جشن می گرفت. آن زمان مثل الان خیلی برای میلاد امام زمان ...