سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که با استقامت در مقابله با گناه مسیر بندگی و عرفان را یک شبه طی کرد
وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما به خاطر تو از این از این گناه می گذرم بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود . یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت من همینطور که اشک می ریختم گفتم ...
برادرم در خیبر و همسرم در بدر آسمانی شدند
پسرجوان شان را دیده بودند. مادرم می گفت آن ها خودشان داغدار هستند، من سختی های خودم را روی دوششان نمی گذارم. مادرم سختی بزرگ کردن سه بچه یتیم قد و نیم قد و زخم زبان های مردم را به جان خرید. تحمل زخم زبان انسان های بی خرد و خدانشناس خیلی سخت است، اما مادرم با توکل بر خدا و توسل به حرمت خون بابای شهیدمان تمام این سال ها ما را به دندان گرفت و بزرگ کرد و به سر و سامان رساند. آن زمان در روستای ما گاز و ...
قدر رهبر را بدانید تا از بند ستمگران رهائی یابید/ کشته شدن در راه خدا عبادت ماست
شهید آقاجان پور و رحیم سلیمانی و سایر شهیدان که جان خود را در جلوی چشم تسلیم خداوند تبارک و تعالی نمودند. من از خدا می خواهم ما را در صف شهیدان درگاهش جای دهد ان شاءالله من تا به این سن عمر کردم، دیگر عمر من پایان یافت، خدا خواست تا بقیه عمرم را فدای یک لحظه عمر امام سازم، چون شعارم این بود. خدایا هر لحظه عمر ناقابل ما را بکاه به عمر امام عزیز ما بیفزای من این شعار را از درون ...
یادی از سردار شهید حمیدرضا شریف الحسینی، مسئول مهندسی قرارگاه سوم قدس
به بچه های بی سرپرست مشهد در مؤسسه محبان الرضا(ع) آغاز کرد، کمک هایی که تا پایان زندگی اش ادامه داشت. این گونه است که اولین روز عید، جمعه ها و حتی کوچک ترین فرصتش را با کودکان بی سرپرست می گذراند و آن ها را بهترین دوست خود می دانست. ضمن اینکه به جذامیها قرآن یاد میداد و پای ثابت بیشتر فعالیت های خیرخواهانه بود، از جمله برگزاری جشن ازدواج مددجویان مؤسسه انصارالحجه(عج). همگام با کار در ...
ماجرای زیارت دو مهمان ویژه امام رضا(ع) / پایان 6 سال انتظار برای زیارت
...، همه بیماران لباس عافیت بپوشند. من دیگر از دار دنیا چیزی نمی خواهم، فقط از خدا می خواهم همه جوانان اسلام و از جمله بچه های من عاقبت به خیر شوند . خادمان همراه دو مهمان امام، مسیر مسجد گوهرشاد را پیش می گیرند که فضای خاصی برای زیارت سالخوردگان و توانیابان در آنجا در نظر گرفته شده و در مسیر سری به چایخانه حرم می زنند. کبری خانم که از شوق دیدار دل نازک شده، تا گرمی لیوان را در دستانش ...
فیلم| روایت تلخ علی کریمی از دادن خبر فوت علی انصاریان به مادرش
اینترنتی نیز شده بود. مطالب مرتبط: بهنام ابوالقاسم پور با انتشار عکسی از مادر و برادر علی انصاریان پیامی به نقل از مادر زنده یاد انصاریان منتشر کرد. ابوالقاسم پور نوشت: پیام ننه علی به دوستداران علی و مردم خوبمون. ممنونم از همه مردم که برای علی سنگ تمام گذاشتند. تشکر می کنم از همه مردم خوبمون برای علی و مهرداد زیارت عاشورا بخوانید. انشاالله سر فرصت از تمام مردم قدردانی ...
فرزندم خدمت به دین را در لباس روحانیت دوست داشت
مادر شهید میر صابر اوجاقی در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس از آذربایجان شرقی، درخصوص خصوصیات فرزند شهیدش، اظهار داشت: خداوند 9 فرزند صالح به من عنایت کرده است که سید صابر گل سرسبد بچه هایم بود. صابر با نماز، روزه و تلاوت قرآن مانوس بود و بیشتر اوقات ذکر صلوات را زمزمه می کرد. وی افزود: از کودکی به روحانی شدن علاقه مند بود و خدمت به دین را در لباس روحانیت دوست داشت. صابر آموزش و تلاوت ...
می گفتند خمینی، خمینی راه نینداز، می خواهیم کاسبی کنیم!
که می توانید در ادامه بخوانید: احمد آقا [خمینی] یک روز آمد اینجا، [به او] گفتم که تو حالا را نگاه می کنی ولی من می خواهم که صد سال دیگر هم مردم سوژه و بهانه ای نسبت به انقلاب نداشته باشند. در آخرین ملاقاتم با امام که احمد هم آنجا نشسته بود و این آقای آسیدهادی خودمان هم بود، من به امام گفتم که آقا ما دلمان می خواست حضرت عالی با آن قداست و چهره ی ملکوتی که وارد ایران شدید که تمام ارگان ها ...
■ توجه به نماز در آخرین لحظات عمر
توجه به نماز در آخرین لحظات عمر حاج آقا حسین فاطمی قمی نقل می کند: از مسجد جمکران به خانه بازگشتم . در منزل به من گفتند که حاج میرزا جواد آقا ملکی جویای حال تو بود. یا سابقه کسالتی که از ایشان سراغ داشتم ، با عجله رفتم خدمت میرزا آقا جواد. دیدم حمام کرده و خضاب بسته و در بستر بیماری افتاده است . ایشان خودش را برای خواندن نماز ظهر و عصر در بستر آماده کرد. اذان و اقامه را خواند و ...
اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع)| لحظه ای که به فکر حاجاتم، ذکر باب الحوائجم هستی
اگر باز ترک جا دارد نام تو شد علی و یاد پدر بود حسین نام تو نام پدر بود پسر بود حسین خنده روی لبت زندگی مادر شد لای لایی شبت هر نفس خواهر شد هر که پرسید که دختر شده یا اینکه پسر همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد سیب سرخی و پدر هرچه تو را وصف نمود نیمه ای حیدر یک نیمه تو کوثر شد همه از هیبت عباسی تو می گویند باز فرزند ...
ستاره خانم
نورانی میکرد. زنی اصیل که با تمام وجودش مادر بود؛ خانه بزرگش هم چون خانه مادرِ کوچه بود، بچه های کوچه داخل حیاط دراندشتش بازی می کردند. روز عاشورا، ستاره خانم آش نذری داشت. همه اهالی جمع می شدن تو همون حیاط بزرگ تا به قولِ خودش تو مراسم "آش پزو" یه ثوابی ببرن. هر کسی یه کاری می کرد. حاجیه خانم تو این روز یه پیرهن سفید بلند که نور صورتش رو دوچندان می کرد به تن داشت. به همه ...
آتش لبخند ؛ چهار داستان کوتاه دوران دفاع مقدس
بیشتر حرف هایش را هم نمی فهمیدم. چقدر دلم می خواست در کنار او باشم! یک بار دیگر دل به دریا می زنم و در حضور مامان می خواهم حرف بزنم. نگاهی به بابا که توی روزنامه هایش غرق شده و مادر که با حرص به پارچه سوزن می زند می کنم: بابا تورو خدا بذار برم! به خدا شما مسئولین! فردا باید جواب خدا رو بدین! آتش خشم بابا برافروخته و شعله ور است. با غیظ می گوید: مگه فکر کردی جبهه بچه بازیه که هرکی از خونه اش قهر کرد راه بیفته بره جبهه! و با لحن مسخره ای ادامه می دهد: شما مسئولید! ...
درس بزرگ امام جواد(ع) در کلام رهبر انقلاب / امامی که حاجات دنیایی را زود راه می اندازد/ گفتارهایی از ...
.... پدر، مادر، برادر ، می میرند. پارتی، آشنا، رییس ، وزیر، مرجع، و ... هر کسی و هر چیزی پیش شماست، نابود می شود. اما آن کسی که ماندگار است خداست. در زندگی، درس، ازدواج، شغل و...تکیه ات بر خدا باشد. در آیه آخر سوره توبه خدا به پیغمبر دستور می دهد؛ همه ی عالم بهت پشت کردند ،تو ماندی تنها ،هیچ کس نبود،خودت بودی و خودت〖قُل حَسْبی الله: بگو خدا برایم کافیست. گاهی اوقات آدم به یک قرص ...
به همسرم گفتم: شهید شدی به ما فکر نکن!
بود این پسر هم ماندنی نیست. گریه افتادم و گفتم: مادر نرو. احمد گفت: مامان اگر راضی نباشی، نمی روم اما چرا این بار مخالفی؟ چرا وقتی امیر 19 ساله ات به جبهه می رفت، گریه نکردی؟ گفتم: تو زن و بچه داری، امیر نداشت! نگاهی به من انداخت و گفت: خدا سرپرست زن و بچه های من است. شهید احمد اسماعیلی در نوجوانی کنار مادر خودم 20 سالش که بود برایش دختر 17 ساله همسایه مان را خواستگاری کردم ...
سازنده پل وحدت با لباس جهاد به استقبال شهادت رفت
این حرف یکه خورده بود، گفت بعد از جنگ؟ پس مادرجان شهادت چه می شود؟ تو باید دعا کنی که خدا بعد از این همه مدت فعالیت، شهادت را نصیبم کند وگرنه مزد این همه کار چه می شود؟ مشکل گشا! مرتضی خیلی برای پدرم عزیز بود. بعضی وقت ها که به دیدن پدر و مادرم می آمد، گوسفندی را جلوی پایش قربانی می کردند. حاجی به پدرم می گفت باباجان! گوشت ها را بگذار خودم پخش می کنم. بعد گوشت ها را بین ...
پدر و مادرم دشمن از استقامت شما به زانو در می آید
آزردم که نمی توانم پوزش بطلبم و فقط از خدای بزرگ برداشت نیکو و پاداش خواهانم، شما امانت داران خوبی بودید و امانت خدای را خوب نگهداری و تربیت نمودید، امروز روزی است که باید امانت را به صاحب امانت برگردانید. و درود بر تو پدری که ابراهیم گونه فرزندانت را به قربانگاه عشق می فرستی و درود بر تو مادری که فاطمه گونه فرزندانت را تربیت نموده و روانه کربلا می کنی، پدر و مادر عزیزم همچون کوه در ...
خاطراتی از بهمن زمانی همرزم شهید حاج مرتضی شادلو
به آن مرد کمک کرد. بعد از پایان کار با هم به قرارگاه رفتند. همه دور مرد جوان را گرفتند و علت تأخیر و روغنی بودن سر و صورت و لباسش را پرسیدند. مرد تعمیرکار از یکی از بچه ها با صدایی که دیگران نشنوند، پرسید مگر این جوان کیست؟ رزمنده گفت حاج مرتضی، فرمانده قرارگاه. اشک در چشمان مرد حلقه زد. پیش فرمانده رفت. حاج مرتضی او را در آغوش گرفت و گفت گریه نکن مرد! حق با تو بود. انجام آن همه کار به تنهایی خیلی ...
فرماندهی که دوست نداشت دیده شود
متوجه شد خبری از محمدرضا نیست. وقتی جست وجو کرد فهمید برادرش در گوشه ای مشغول خواندن نماز است. محمدرضا اهل سر و صدا نبود. همه کارهایش را در سکوت و خلوت انجام می داد تا فقط یک نفر او را ببیند. شاید برای همین است که با وجود داشتن سمت فرماندهی در دوران دفاع مقدس اما تنها یک عکس از او یافت می شود. دوست نداشت مقابل دوربین برود، این دیده شدن را با سلوکش در تضاد می دید. زندگی محمدرضا ...
معلم دزفولی در جستجوی کودکان کار اتباع خارجی
روی؟" سرش را تکان داد و گفت: نه مدرسه نمی روم و مادرم در خانه گاهی اوقات من را تدریس می کند. به پسربچه گفتم که من معلم هستم و اگر دوست داری می توانم هر روز بیایم و به تو درس بدهم. وقتی این حرف را زدم، کودک خیلی خوشحال شد و با ذوق و شوق پرسید "عمو، هر روز به من درس می دهی؟". کودک مداد را به خوبی در دست خود می گرفت و به نظر می آمد که درس خوانده است. از او قول گرفتم که هر روز مشقش را بنویسد. ...
سالی که با طعم تلخ کرونا نو می شود
، البته حالش زیاد وخیم نشد. دو یا سه روز بعد از بستری مامان بزرگ، من و مادرم و برادرم هم مبتلا شدیم که حال مادر از همه بدتر شد، بیماری زمینه ای خاصی هم نداشت ولی سرفه های شدید و تنگی نفس و تب امانش را بریده بود. اما مامان زینب، نه فقط سکته مغزی کرده، حتی به سرطان ریه هم مبتلاست. از برج چهار تا الان تنگی نفس های گذرایی دارد که نمی دانیم عوارض کروناست یا سرطان ریه، با این حال اوضاعش ...
شعر/هیچ کسی نیست از تو با برکت تر
...> در وسط این دو، آفتاب کدام است؟! هیچ کسی مثل تو وجود ندارد مثل تو و سفره ی تو جود ندارد باز بینداز سمت ما نظرت را نوکر دربار کن غلام درت را جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟! بعد چهل سال گریه کردن و هجران این همه خوشحال کرده ای پدرت را! بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش تا بگذارد به روی سینه ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید عبدالرحیم کرم الهی
قیمت سعادت و پیروزی بزرگ است. آری این راه انسان است که می باست آن را بیابد و به طرفش بشتابد و با آغوش باز در این راه همه مسائلش را پذیرا باشد و این لیاقت بزرگی است که خداوند به ما عطا فرموده تا انتخاب کنیم و بشناسیم و با درکش و شناخت حقیقت اصلی که به جز او صاحب سعادت دیگری نیست به طرفش روی آوریم و در ادامه این راه آنگاه که عقیده ما نسبت به این مبدأ حیات به مخاطره افتاد بنا بر اینکه همه چیزمان ...
ناگفته هایی از یوسف لشکر انصارالحسین(ع) همدان /شهیدی که دل نگران نسل آینده انقلاب بود
دوستش داشتم و هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم. از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم: حسن جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات . لبخند زد؛ مثل همیشه ملیح و نمکین. سرش را پایین انداخت و گفت: پس مامان جان همه اش زیر سر شماست. چند بار می خواستم شهید شوم، اما نشد. خیلی عجیب بود. سرش را که بالا ...
قصه قلک های کوچکی که پس انداز آخرت می شوند
صندوق به چه کاری میاد؟ زهرا جواب داد: بله مامان می دونم .. خوب هم می دونم.. مامان شما فاطمه بیگی همکلاسیم را می شناسی؟همونی که پدرش را چندسال پیش تو تصادف از دست داد؟ اول مهر که می خواستیم بریم کلاس دوم یه کیف و کفش خیلی قشنگ و نو خریده بود..می گفت این ها رو کمیته امداد بهش هدیه داده اما ازم قول گرفت به کسی نگم ها!! فاطمه می گفت کمیته امداد این هدیه ها رو با کمک آدمای خیر برای بچه ها ...
با پوزخند می گفتم مگر می شود روزی به من بگویند "نابارور!"
انتظار بچه های دوم و حتی سومشان هستند؛ هنوز هم از حکمت خدا تعجب می کنم، وقتی می بینم دختردایی بیست و چند ساله ام شب و روز به خاطر چهارمین بارداری ناخواسته اش بی تابی و ناشکری می کند. فقط خدا می داند که امثال من چقدر با هر توصیه طب سنتی یا مدرن، نور امید در دلشان روشن شده است، فقط خدا می داند چقدر با به به و چه چه اطرافیان در مورد فلان دکتر و فلان نسخه دلخوش شدیم و فقط خودِ اهل بیت می دانند ...
■ رعایت نماز اول وقت در کلام معصومین علیهم السلام
...> - نمازی که در اول وقت بالا برود ، سپید و نورانی به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا حفظ کردی ، خدا تو را حفظ کند . و هنگامی که در غیر وقتش و بدون حدودش بالا برود ، سیاه و تاریک به سوی صاحبش باز می گردد و می گوید : مرا تباه کردی ، خدا تو را تباه کند . - امام صادق ( علیه السلام ) : فضیلت اول وقت بر آخر آن برای انسان ، بهتر از فرزند و دارایی اوست . - هر نماز دو وقت دارد که از این دو ، اول ...
جلسه هم اندیشی رابطین نماز واحدهای کارگری استان کرمان
مسائل اصلی بهش توجه داشته باشیم. مدیر ستاد اقامه نماز استان در ادامه گفت وقتی میگوییم ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره الحسنه تو قصه،دنیاش میشینیم برنامه ریزی میکنیم اما تو قصه آخرت و نیاز فطری برنامه ریزی نیست یا بعضا کم است. حجت الاسلام عربپور در پایان عرایضشان به دعای حضرت ابراهیم (ع) اشاره کردند و فرمودند که وقتی حضرت ابراهیم(ع) خانه کعبه را بنا نهادند دستشان را به ...
پسران حرم
تلفنش هم برای مادر فرق نداشته است: از سوریه چند بار زنگ زد؛ می دانست پدرش به افغانستان رفته و من تنها هستم. می گفت مامان تنهایی؟ غصه نخوری! می گفتم خب معلوم است که تنها هستم. برادرت که شهید شد و جایش خوب است، پدرت که افغانستان است، تو هم که مرا گذاشتی و به سوریه رفتی. من خیلی تنها هستم اسماعیل. اما اسماعیل دلداری اش می دهد که هیچ کس در این دنیا تنها نیست و خدا هوای همه را دارد. راست می ...
کرامات جواد الائمه
جواد (علیه السلام) را دیدم، با او در خصوص مسائل گوناگونی مناظره کردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم: خواستم از شما چیزی بپرسم اما شرم دارم از پرسش. امام فرمودند: بدون آنکه سئوالت را بپرسی من پاسخ آنرا می دهم. تو میخواهی بپرسی امام کیست؟ گفتم: آری به خدا سوگند همین است؟! فرمود: منم گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید؟ در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و ...
8 سال بی خبری از برادرانم سخت ترین سال های زندگی ما بود
.... مادرم نمی گذاشت بچه ها از هم جدا شوند و فاصله بگیرند. شما چه احساسی نسبت به برادرانتان داشتید و نبودن شان برایتان چه حس و حالی داشت؟ همیشه احساس غرور می کردیم چون خدا چند برادر به ما داده بود که دنبال خطا و اشتباه نرفتند. برادرهایم از بچگی و از زمان شاه اهل نماز و مسجد بودند. برادرم احمد قبل از انقلاب برای میلاد حضرت مهدی(عج) جشن می گرفت. آن زمان مثل الان خیلی برای میلاد امام زمان ...