سایر منابع:
سایر خبرها
رابطه مخفیانه سرباز پادگان با دختر قد بلند
جوان 30 ساله گفت: پدرم مکانیک خودرو بود و به همین دلیل من و دو برادر دیگرم نزد پدرمان این حرفه را آموختیم. من که آخرین فرزند خانواده بودم به دلیل علاقه عجیبی که به این شغل داشتم به دبیرستان فنی و حرفه ای رفتم و در همین رشته ادامه تحصیل دادم. طولی نکشید که علم و تجربه را درهم آمیختم و به یک استاد کار ماهر تبدیل شدم. بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع دبیرستان دیگر نخواستم وارد دانشگاه شوم ...
30 سال ساعت سازی در حرم
به خاطر زائرهایش یک نگاهی هم به خادمین می اندازد. عنبرانی دراین باره می گوید: با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا دادگان را خدا داده، اینم لطف آقا امام رضا علیه السلام است با پول و پارتی هم نمیشه کاری کرد، من از روزی که خدمت آقا بودم تا الان نگاه امام رضا علیه السلام همراهم بوده. خونه، خونواده و فرزند صالح، ماشین و خلاصه هر چیز خوب رو من از امام رضا علیه السلام دارم. مریض بودم و عمل کردم ...
گفت وگو با ماموری که حادثه تروریستی حرم رضوی را پایان داد/ با خودم گفتم این جان را برای چه می خواهم؟
پرت شده بود به سمت او حرکت کردم. دست و کمرش را گرفتم و خودم روی او افتادم. بعد از پانسمان ابرو به سمت محل انتقال تروریست رفتم آقای م در ادامه خاطراتش افزود: وقتی روی عامل تروریستی افتادم مردم از جمله یک جوان بوشهری با کمربند به سمت این فرد آمدند و او را کتک زدند تا این که خادمان و ماموران از راه رسیدند و او را به جای دیگری منتقل کردند. من اما جراحت کوچکی دیدم و ابرویم پاره شد ...
من یک جا مانده ام!
گروه استان های دفاع پرس - زهرا رسولی؛ همه چیز از یک بنر نصب شده در دانشگاه شروع شد، چقدر خوشحال شدم با اینکه خبرنگارم ولی هیچ وقت فرصت نشده بود که به راهیان نور بروم. خیلی دوست داشتم بدون تشریفات، مثل همه دانشجوهای دیگر به اردوی دانشجویی بروم، همین که بنر را دیدم نور امیدی در دلم روشن شد، پاهایم سست شد، یعنی این بار واقعا رفتنی شدم؟ سال ها بود وصف راهیان نور رو شنیده بودم و ...
روایت فخیم زاده از درافتادن با یک روحانی
.... جا خوردم. اصلا توقع چنین پیشنهادی را نداشتم. بعد از ماجرای حمایت از علی اکبر ناطق نوری و مشکلاتی که برایم پیش آمده بود به خودم قول داده بودم به هیچ وجه وارد سیاست نشوم. گفتم پس اجازه بدهید فکر کنم. گفت: متاسفانه وقت ندارید. قبلا ستاد تبلیغاتی این مسوولیت را به عهده گرفته و کارهایی هم کرده بود که نتیجه اش مورد پسند آقای لاریجانی نبود، برای همین حالا خودشان وارد شده اند ...
معجزه در سیل برای مرد مازنی که خبر مرگش را داد! + عکس و آخرین مکالمه با همسر
...: در آن لحظات، من چندین حس را با هم تجربه کردم. از دیدن مرگ انسان ها و نزدیک شدن خودم به لحظه بریده شدن نفس، حسابی ترسیده بودم. از نجات پیدا کردنم خوشحال بودم. بابت از دست دادن ماشین که سرمایه زندگی ام بود ناراحت بودم. در آن شرایط، نمی دانستم باید چگونه باشم. من سر در گم بودم. باور نمی کردم تمام این اتفاقات در چند دقیقه رخ داده باشد. میلاد می افزاید: بعد از دو روز، رفتم تا ماشین را از ...
فرمانده شهیدی که همسرش بازیگر بود/ ماجرای عجیب عطر نرگس و شهیدی که برای روایت کتابش حاضر شد
جور نبود که درباره هر موضوعی بتوان نوشت، اولین شهیدی که سراغش رفتم حاج حمید تقوی فر بود، از همسرم شماره پروین مرادی همسر شهید را گرفتم. من همان شب با او تماس گرفتم و دو ساعت حرف زدم. مصاحبه که تمام شد شروع کردم به نوشتن اما قلمم روی کاغذ نمی چرخید، هول بودم نمی دانستم از کجا شروع کنم؛ چون حاج حمید تقوی فر شخصیتی بزرگ است، انگار چندتا آدم بوده و کارهایی که در زندگی اش کرده به اندازه صدتا آدم م ...
منصوریان: در اهواز احساس غریبی می کنم/ حرفِ کی روش را قلعه نویی سال 2007 زد
.... هفته آینده بسبار سخت است. بازی گل گهر جام حذفی را واشکافی نمی کنم اما شاید بازی با گل گهر در هفته بعد ما متفاوت تر از همه بازی ها، تیم خیلی خوبی است. بازی هایش را زیر ذره بین داریم. بعد از این 5 بازی داریم. به تیم های بالاسر اصلا نگاه نمی کنیم. وی افزود: مسیر مستقیم خودمان را می رویم. بچه ها با تمام وجود می جنگند. امروز دیدید نگاهی به ساق پا نیست. همه با هم برای یک نفر که فولاد است ...
معمای پرونده جلیل
؟ وقتی که می خوان ماشین رو نگه دارن باید ایست بدن، بعدش به لاستیک تیراندازی کنن و بعد به راننده. قاضی به پسرم گفت تو چرا خودت رو از ماشین ننداختی بیرون؟ من اصلا وقت نکردم... اینقدر ترسیده بودم که حتی سرم هم بالا نمی آوردم چون تیراندازی می کردن به همه جای ماشین تیراندازی کردن. حتی شیشه عقب ماشین کلا ریخته. تمام ماشین را سوراخ سوراخ کرده بودند. ماشین هم اصلا به ما نشان ندادند، یعنی ...
عاشقانه هایی از جنس ایمان
، فرمان برداری همسرم از فرامین امام خمینی (ره) و حضورش در نبرد تحمیلی علیه دشمن بعثی بود. در شهریورماه سال 1363 با مسعود ازدواج کردم و برای زندگی با او به وحدت آباد که یکی از روستاهای فریدون شهر بود، رفتم. با سن پایین و تجربه کمی که داشتم، اوایل خیلی سختی کشیدم تا خودم را با شرایط تازه وفق بدهم. درست 9 ماه پس از ازدواجم، خدا فرزند اولم یعنی حسن را به ما بخشید. حسن خیلی ضعیف ...
ماجرای دلاک آیت الله حائری و تراول 50 هزار تومانی
مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید! پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: بشمار! من هم شمردم. 10 تا تراول 50 هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: 10 تا بود؟! بعد این آیه را ...
طلاق بخاطر خرید قسطی پوشاک !
شنیدن این ماجرا، وسوسه شدم و تصمیم گرفتم برای عید نوروز آن ها را خوشحال کنم! این گونه بود که نه تنها برای فرزندانم بلکه برای خودم نیز تعدادی لباس خریدم و با خودم فکر کردم با قناعت در هزینه های روزمره زندگی و به طوری که همسرم متوجه نشود در طول زمان می توانم اقساط خرید لباس را بپردازم. کلیک کنید: ♥ موضوعی مهم در سند خودرو که برخی ها نمی دانند ♥ به همین دلیل با خرید میلیونی لباس ...
همسر شهید امنیت: بی حجابی افراد همسرم را اذیت می کرد/ این شهید گاهی شِمر می شد!
.... کم کم کلیه ها و ریه ها از کار افتاد و عفونت گرفت و تب کرد. حالش وخیم شده بود. شب یکشنبه من خانه بودم که یکی از خواهرهایش آمد خانه مان و خیلی گریه کرد. پرسیدم چرا اینقدر گریه می کنی؟ گفت: حال پدرشوهرم خوب نیست. اما من باور نکردم. به خواهر دیگرش در بندر زنگ زدم. او که متوجه شد من فهمیده ام، گفت: دیگر مجتبی پیش ما نیست. ساعت 10 و نیم همان شب به شهادت رسیده بود. حال خودم را اصلا نمی ...
میعادگاه منتظران چگونه ساخته شد؟
تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستای جمکران رسیدیم، جعفر شبان را دیدیم که گله اش را در کنار راه به چرا آورده بود. به میان گله رفتم آن بز که از پشت سر گله، به سویم دوید. آن بُز را گرفتم و خواستم پولش را پرداخت کنم که جعفر گفت: به خدا سوگند! تا به امروز، من این بز را ندیده بودم و هرگز در گله من نبود، جز امروز که در میان گله، آن را دیدم و هرچند خواستم که آن را بگیرم، میسّر نشد. پس آن بُز را به جایگاه آوردیم و در آن جا سر بریدیم. انتهای پیام ...
نمایش 60دقیقه ای دستبرد به بانک
و قصد آزار و اذیتش را داشتم که بازداشت شدم. اما من چنین اقدامی نکردم و او به قصد انتقام این همه بلا را سرم آورد که آخر هم رضایت داد. سلاح را از کجا آوردی؟ از مردی 25 میلیون تومان طلب داشتم، پولم را پس نمی داد. به جای طلبم آن سلاح را داد و گفت برو در سایت دیوار به بهانه خرید سکه یا طلاها، فروشنده ها را شکار و از آنها زورگیری کن. بعد از سه روز جست و جو در سایت دیوار کارمند بانک را ...
تئاتر از سینما سخت تر است
. در همان سال های هنرستان می رفتم کلاس های زبان انجمن ایران و آمریکا و آنجا هم تئاتر کار می کردم. توی یکی از نمایش ها با کاظم افرندنیا هم بازی بودم... به هرحال این سوابق بود و همیشه دلم می خواست یک بار هم که شده تئاتر را تجربه کنم؛ ولی همیشه فکر می کردم پررویی است که من سینمایی بیایم تئاتر کار کنم... وقتی خرده خانم پیش آمد، همچنان نمی توانستم خودم را راضی کنم که بیایم تئاتر کار کنم؛ اما ...
همه ما می توانیم کریم باشیم
به خلقش کمک کنم. واقعاً روز هایی که می توانم به کسی کمکی هر چند کوچک کنم، آن روز کلی خوشحالم. با پلیس 110 تماس گرفتم نیکو/36 ساله روز های زمستانی سال گذشته بود که از محل کارم به سمت ماشین می رفتم. ماشین را عمدتاً به دلیل نبود جای پارک در کوچه پس کوچه ها می گذارم که در ساعات 7 و 8 شب تقریباً خلوت است. چند قدمی به ماشین خودم مانده بود که دیدم شیشه های عقب یک ماشین کاملاً پایین ...
روایتی از حال و روز دریاچه ارومیه/ امواجی که امید را به ساحل هدیه می آورد
ویژه تماس گرفته و جویای احوال عزیزی است که در کما بود و الان این بیمار به هوش آمده. انگار که خبر هوشیاری این بیمار چند ساله مرا به وجد آورده است. اما دل تو دلم نبود باید می رفتم از نزدیک حالش را جویا می شدم، نفس کشیدنش را می دیدم لمسش می کردم تا دل بی قرارم آرام شود.باید سراغ عزیز ناخوش احوال را می گرفتم که چندین سال برای حال بدش اشک ریخته بودم و غصه ها خوردم .آری دریاچه ارومیه هویت و ...
دفاع مقدس شاید نفروشد اما می آموزد
خاک این بلا سرش آمده می گفت موقع کشاورزی بخاطر اینکه گیوه هایش پاره نشوند پابرهنه کار می کرده و به همین خاطر دچار این مریضی شده- پاهایش بیشتر از دستهایش چندش آور بود اما با این همه آدم دلش برایش می سوخت، یادم می آمد آن موقع ها که پیشاهنگ بودیم مربی پیشاهنگی ما مرد جا افتاده ای بود به نام آقای دل آرام همیشه می گفت بچه ها روزی یک کار نیک انجام دهید اصلاً این شعار پیشاهنگی بود. یک روز با خودم گفتم می ...
فرصت کار خیر همیشه پیش روی ماست
روز شلوغی داشتم و حسابی خسته بودم. بالاخره بعد از 20 دقیقه رسیدم داخل جایگاه، ماشین جلویی من یک بنز اس 500 بود، منم پشت سرش رفتم تا ورودی جایگاه. همزمان پیاده شدیم. چند دقیقه ای معطل کارت سوخت شدم. بالاخره نازل رو برداشتم. هنوز به باک نرسیده بودم که مسئول جایگاه بلند داد زد: کارت خوان همین الان خراب شد. هر کی پول نقد نداره بنزین نزنه ، یعنی اون لحظه دلم می خواست فریاد بزنم. عادت داشتم صدقه ها رو می گذاشتم بالای آیینه ماشین. با ...
زندگینامه کیومرث پوراحمد
به خودمان و سینما متعهدتریم، بسیار سخت تر شده. نشانه آن همین است که من در دهه 60، 70 سالی حتما یک فیلم می ساختم. حالا الان چهار، پنج سال یک فیلم می سازم! به خاطر سختی ای است که در تولید وجود دارد. شخصیت کیومرث پوراحمد در جوانی من شخصاً خیلی گوشه گیر بودم و همیشه سرم به کار خودم بود و بخش عمده هیجاناتم در خواندن یک رمان، شعر و یا کشف یک فیلم ارضا می شد. اینکه بروم یک فیلم را ...
طراح لباس عروس قاتل برادرش شد | با عکس های دخترم می خواستند آبرویمان را ببرند
شوکه شد. فکرش را هم نمی کرد در پس گرفتن ماشینم اینقدر جدی باشم. من چاره ای نداشتم و دستم در حنا مانده بود، چند روز دیگر تعطیلات تمام می شد و برای کار خودم به خودرو نیاز داشتم. برادرم شروع به توهین و فحاشی به من کرد بعد با هم درگیر شدیم. همسرش هم به کوچه آمده بود و از حیاط شان چوبدستی آوردند که یک ضربه هم به سر من خورد و کمی گیج شدم. تو هم چوبدستی چیزی برای دعوا همراه داشتی ...
دبیرکل حزب موتلفه: در جمهوری اسلامی اصلا نظام سرکوب نداریم؛ نظام روشنگری داریم
اینکه بخش دوم است. اول، اسمش را گفت وگوی ملی نگذارید. ملت راهش را مشخص کرده و اکثریت هم مشخص است راهش چیست. شما نگاه کنید سرود سلام فرمانده از فرامرز های ما گذشت و رفت. از این دخترانی که با آقا رفته بودند نماز می خواندند، لذت نبردید؟ اولا گفت وگوی ملی یعنی گفت وگوی ملت؛ ملت با حاکمیت یکی است. اما در گفت وگوی بین جریان های سیاسی، ما که مشکلی نداریم. خودم باعث و بانی این جریان هستم. آقای عسگراولادی هم این موضوع را نوشت. ما طرفدار گفت وگو در مورد همه چیز ها هستیم. اما متاسفانه راه نمی دهند. توجه می کنید؟ ...
اشتباه قشنگ
. حوالی ضریح بعضی جاهایش موبایل آنتن نمی دهد. حرم خلوت بود و می شد سر بر ضریح چسباند و دلی سبک کرد. مفصل گریه کردم و علاوه بر 25 میلیون تومان چیز های دیگر هم خواستم، زیارتم تمام شد و برگشتم. از ضریح که فاصله گرفتم آنتن گوشی ام که آمد ساعت دو و سی و هشت دقیقه بود. گوشی ام دلینگی کرد. حیرت آور بود، 25 میلیون تومان نشسته بود به کارتم. رفتم توی نرم افزار بانکم که ببینم کی بوده که ریخته، اسم را ...
درد ماندن!
، به خودم لرزیدم. چند وقتی بود که افکار همدیگر را می خواندیم. من خیلی ضعیف بودم، ولی او به سادگی هرچه را در ذهن داشتم، برایم می گفت: همین چند وقت پیش، وقتی در خانه ما نشسته بودیم، نگاهش را که به چشمانم دوخت، با خنده گفت: الان می خوای بری مسجد پهلوی داوود و بهش بگی . رنگم پرید. هرچه را که می خواستم به داوود بگویم، گفت: کم آوردم زبانم بند می آمد. الان هم چشمانش درست ...
حسن یزدانی را از دهان شیر بیرون می کشم/ فقط به دو چیز وابسته ام/ به یک دلیل می گویم حرف سیاسی ممنوع
آوری نبود و هر چند سال یک بار، تک ستاره داشتند. 20 کشتی گیر، همه یکی هستند، این حرف ها را نداریم. ** بنا و سوریان خودشان حسن رنگرز را پیشنهاد دادند؛ انتخاب خودم هم او بود *حسن رنگرز انتخاب شما بود؟ نکته دیگر اینکه ریشه اختلاف تان با حمید سوریان موضوع انتخاب جانشین محمد بنا بود؟ نه، اصلاً، حمید سوریان و محمد بنا، جفت شان حسن رنگرز را پیشنهاد دادند، نظر هر دو و البته ...
چرا رییس کشتی حرف سیاسی را ممنوع کرد؟ / دبیر: رسول خادم در تیم ملی گروه خودش را داشت
...! کشتی یکی است، بیرون چه کسی می داند دبیر و سوریان آزاد یا فرنگی هستند، همه می گویند کشتی گیرند، اصلاً اینها را قبول ندارم، هر کدام دارند برای المپیک افتخار کسب می کنند، حتماً باید با هم رفاقت و رقابت داشته باشند، به حسن رنگرز گفته ام “به هم کمک کنید، در تمرین کشتی آزاد حضور داشته باش، و پژمان درستکار در تمرین کشتی فرنگی حضور داشته باشد و اگر دیدید یک جا اشتباه کار می کنند، بگویید، ما یکی هستیم. اگر ...