این انگشت ها دنیا را تکان داده است
سایر منابع:
سایر خبرها
به روایت زنان انقلاب
همسر شهید هاشمی نژاد هم فعال بودند، ولی چون پایگاهی نداشتند، به نظرم نقششان مثل مدیران مدارس نبود. سال 49 بود که من و خواهرم آمدیم مشهد. قضیه راه افتادن مدرسه پیروان حضرت زهرا(س) هم به همان زمان برمی گردد. قبل ترش، یعنی زمانی هم که تهران بودیم، خواهرم مدتی شاگرد مرحوم علامه جعفری(ره) بودند. بعد هم که آمدیم مشهد، ایشان رفت پیش مرحوم شیخ غلامحسین ترک (عبدخدایی) که حاج آقا درسی برایشان بگذارند، ولی شیخ ...
ناگفته های دردناک پدر و مادر هایی که دیگر فرزندانشان را ندیده اند؛ از سرنوشت معمایی ابوالفضل تا جستجو ...
سینه داریم. می دانیم روزی برمی گردد. حتی جایزه 200 میلیونی برای برگرداندن مائده هم کارساز نبود. پدر از آن صبح منحوس می گوید: صبح ها دخترم را ساعت 7 و 45 دقیقه به مدرسه می رساندم و ساعت 10 و 45 دقیقه نیز به سراغش می رفتم، ولی آن روز که به مقابل مدرسه رفتم، دیدم دختربچه ها مقابل در مدرسه منتظر خانواده هایشان ایستاده اند و در مدرسه نیز بسته است. خبری از دخترم نبود. مدرسه بدون اطلاع خانواده ...
تعبیر آیت الله مصباح از دوران فحش درمانی
المسلمین آقاتهرانی درباره آخرین دیدار و گفتاری که از آیت الله مصباح یزدی به خاطر دارد، گفت: آخرین دیدار کمتر از یک ماه پیش بود که به منزل ایشان رفتم و حال شان چندان خوب نبود اما آخرین گفتاری که داشتند این بود که نعم الهی به ما بسیار زیاد است و بزرگ ترین نعمت الهی به ما امروزه وجود مبارک حضرت آقاست، این نعمت بزرگ را هم درک کنید و هم پاس بدارید و باز هم سفارش حضرت آقا را کردند که به ایشان توجه داشته باشید و عزیزان حزب اللهی متدین به خوبی این نعمت را درک کنند و از آن پاسداری کنند. *ایکنا ...
ماجرای یادگاری باارزش آیت الله قاضی در مرقد "حاج قاسم"/ راز تدفین "شهید سلیمانی" همزمان با آغاز ایام ...
... خالقی در بیان خاطره ای که مربوط به چند روز قبل از شهادت حاج قاسم است، می گوید؛ "حاج قاسم تماس گرفت و گفت که برای زیارت به قم می آید "و سری هم به خانه شما می زنم تا با هم چای بخوریم"؛ بعد شهید پورجعفری، محافظ حاج قاسم تماس گرفت که "ما در حرم هستیم و بعد پیش شما می آییم"؛ سریع به حرم رفتم؛ دیدم که حاج قاسم در حال زیارت است و از حضرت معصومه(س) طلب شهادت می کند؛ بعد از زیارت به خانه آمدیم و ...
فضای مصلای کرمان حال و هوایی عجیب
که تمام شد به من زنگ زد و گفت: دخترم کجایی من که همان روز ساعت هشت به مشهد رسیده بودم و حرم امام رضا(ع) بودم، گفتم من حرم هشتم هستم، گفت: خوش به حالت برای من هم دعا کن شهید بشوم چون دعای خانواده شهدا می گیرد و من هم همین دعا را برای ایشان کردم و سال 98، حاجی به آرزویش رسید. برادرم اولین شهید مدافع حرم کرمان هست سال 94 قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، خیلی دوست داشت برای دفاع به حرم حضرت ...
13 ساله بودم که مادرم مرا به مرد افغان فروخت و حامله شدم/به شوهرم خیانت می کردم و به خانه سعید می رفتم
او دادم بعد هم سعید به خانه ما آمد و او را با کابل خفه کرد و جسدش را در همان باغی که سرایدار بودیم، دفن کردیم. بعد از این ماجرا به تهران آمدم و در یک تولیدی کار پیدا کردم. چند ماهی در خانه مادرم بودم اما او بارها پیشنهاد داد که دخترم را بفروشم و حتی مشتری هم برای دخترم پیدا کرد اما من فرار کردم و دو هفته در خانه خاله ام ماندم بعد هم به سعید گفتم برایم خانه بگیرد که قبول کرد و دو ماهی با هم زندگی می کردیم که دستگیر شدیم. ایران ...
شهیدی که حاج قاسم را جای خود به مراسم عقد فرزندش فرستاد
. کسی نیست که لبخند بزند و بگوید: پسرم بهت تبریک می گم. تو آبروی من هستی با خودم گفتم: یعنی همه پسرها و دخترهای شهدای مدافع حرم مثل من هستند؟! احساس بی کسی وجودم را گرفت! در همین احوال بودم که خوابم برد. چه صحنه شیرینی بود. پدرم را دیدم. زیبا و خوشحال تر از قبل. انگار می دانست فردا روز عقد من است و ناراحتم. خندید و گفت: من تو را می بینم و به یادت هستم. برای عقدت کسی را جای خودم می فرستم تا ...
مادر طاهره، فقط مادر طاهره نیست
زایمان عقب بیفتد و درد بخورد همان جا جوش می خورد و می میرد و باید زود بیرون کشید. بچه را که بیرون کشیدم خودم ضعف کردم و بیهوش شدم. کمی آب جوش دادند خوردم و حالم بهتر شد، نافش را 4 انگشت زدم، شستمش و رخت بَرش کردم و گذاشتم کنار ننه اش و همان جا خوابیدم. روز بعد که آفتاب بالا آمد یک چایی خوردم و آمدم خانه ام. آن شب، اولی که زن برادرم را دیدم با خودم گفتم بچه اش مرده است و هول کردم. نگران زن برادرم بودم ...
حکایت رفاقت قدیمی با مسعود کیمیایی
هر سه عاشق سینما و بازیگری بودیم. اغلب در فیلم ها همراه آنها بودم اما پشت صحنه. شرایط خانوادگی اجازه نداد که همزمان با آنها وارد سینما شوم. بعدها قرار بود در فیلم داش آکل نقشی داشته باشم؛ اما پروژه داش آکل در شهرستان ساخته می شد و من طبق معمول پایم در تهران گیر بود. بعد از این اتفاق بود که با کیمیایی قرار گذاشتم در فیلم هایی که در تهران ساخته می شوند، پس از دادن تست، نقشی داشته باشم. فیلم خاک اولین تجربه بازیگری ام بود. کیمیایی برایم یک پلان نوشت و من ...
روایتی جذاب از عملیاتی که با نفوذ آیت الله هاشمی رفسنجانی متوقف شد!
زمینی داشت و برای جابجایی فرماندهان از آنها استفاده می شد. سردار علایی ادامه داد: پیش از حرکت بعد به دفتر آقا( آقای خامنه ای) زنگ زدم و گفتم که فوری وقت می خواهم تا به تهران بیایم و با ایشان صحبت کنم. به دفتر آقای هاشمی هم زنگ زدم و از آنجا هم وقت برای صحبت گرفتم. آنها هم به من برای همان روز وقت دادند. زمانی که به تهران رسیدم مستقیم به ریاست جمهوری پیش آقا رفتم و نقشه ها را بردم و گفتم ...
علاقه به دانستن عامل موفقیت است
جلسه با یکی از اساتید بزرگوار ادبیات دکتر علیرضا باغبان، کلاس آموزشی هماهنگ کردند. وی تصریح کرد: حمایت های مالی و انگیزشیِ مدیر مدرسه در تک تک لحظات برایم لذت بخش و موثر بود و در اولین روز بعد از اعلام نتایج مرحله سوم، جمله ای گفتند که هیچوقت فراموش نمیکنم؛ علیرضا! باور کن موفقیت تو در المپیاد، برایم از موفق شدن پسرم ارزشمندتر بود و خوشحال تر شدم. حسین نیا درباره برنامه ها و ...
کاریکاتوریست بین المللی استان فارس: خستگی ناپذیری ویژگی کاریکاتوریست ها است
تعدادی از آثارم را ارائه دهم تا در قالب کتاب منتشر شود به دلیل فرصت کم و سختی انتخاب قبول نکردم. تا این که دو سال پیش مدیرکل جدید ارشاد در آستانه روز خبرنگار از من خواست تا برگزیده ای از کاریکاتورهایم را به آنها بدهم تا در قالب یک "کتاب" در مراسم روز خبرنگار رونمایی شود و به من گفتند چون فرصت کافی نیست تنها چند جلد کتاب چاپ می کنیم و بعد از رونمایی در مراسم، با تیراژ بالا منتشر می کنیم. ...
روایت سخت ترین بدرقه "باباحسین"/ پروانه ای که دور حاج قاسم می چرخید
بابا داشت می رفت، اما من نتوانسته بودم روی ماهش را ببینم، نتوانسته بودم صورت مهربانش را ببوسم. نماز آخر به امامت آقا نمازی که به امامت رهبر عزیزمان بر پیکرهای پاک و آسمانی پدرانمان خوانده شد، فراموش نشدنی بود. وقتی ایستادم به نماز هنوز باور نمی کردم، نمازی که می خوانم نمازی است برای بابا. روز بعد کرمان بودیم. حجم عظیم و گسترده مردم باعث شد مراسم تدفین عقب بیفتد. چهارشنبه قبل ا ...
پایان مذاکرات تحقیر آمیز سعدآباد
حضور همراهانم در قطار نمی توانم دربارة یک پروندة حساس بین المللی مذاکره کنم، لذا به مستراح قطار رفتم.[!] آن جا به خرازی گفتم شما توافقنامه را امضا کرده اید و دیگر نمی شود زیرش بزنید. اما او باز اصرار کرد. من گفتم باید در این باره با دیگران صحبت کنم... در همان حال کسی هم به مستراح در می زد و ظاهراً عجله داشت تا از آن برای کاری غیر از مذاکرة اتمی استفاده کند... استراو در ادامه تعریف می کند که همان ...
ادعای خزانه دار شورا و بخشنامه شهردار نقض شد / ول کن ماجرا نیستم
کارهای من تبلیغاتی است / لزوم بررسی نیروهای ورودی به شهرداری و واسطه ها وی ادامه داد: زمانی که در شورای سوم این موضوع را مطرح کردم برخی ها به من گفتند تو به خاطر انتخابات این کار را می کنی. من به آن ها گفتم اگر جوابی در مقابل اظهارات و پیگیری های من دارید پاسخ دهید. همچنین اگر درخواست من غیرقانونی و غیر منطقی است آن را رد کنید. اسوتچی در خصوص وجود نیروی مازاد در شهرداری نیز گفت: باید نیروهای ورودی شهرداری و افرادی که این نیروها را وارد می کنند، بررسی شده و ساماندهی شوند. اگر نمی توانید حقوق برخی را بدهید چرا او را وارد شهرداری می کنید؟ ...
معرفی کتاب سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار
گوش می کرد، ادامه می دادم: پدر، در بلندمدت سرسختی بیشتر از استعداد اهمیت دارد. خرید با کد تخفیف zoomit تمام این سال ها، شواهد علمی لازم برای اثبات عقیده ام را داشته ام. به علاوه، می دانم سرسختی تغییرپذیر است و ثابت نیست. دیدگاه هایی را از تحقیقم یاد گرفته ام که هر چیزی را درباره ی سرسختی بیان می کند. وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم، به دیدن پدرم رفتم. هر فصل را خط به خط ...
ضیا موحد: چاپ شعرهایم به اصرار هوشنگ گلشیری بود
شاعر قهر می کند شاعر مجموعه نردبان اندر بیابان در ادامه با یادکردن از حال شاعری گفت: همیشه از دست دادن حال سرایش شعر برایم ناراحت کننده بوده است. زمانی که خارج بودم و فلسفه می خواندم، به دلیل ساده نبودن زبان فلسفه و دم خوردن با آثار فلسفی حال شاعری را از دست دادم و پنج سال سکوت کردم. چند شعر به انگلیسی گفتم، ولی خوب نبود. آنجا بود که متوجه شدم زبان را باید اهلش باشی تا شعر به آن زبان بگویی ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
، لیسانس، تهران *تو عمرم این قدر آدم یک جا ندیده بودم صبح جمعه چشمم رو که باز کردم خبر رو تو اینستا دیدم، شوکه شدم و اصلا نمی فهمیدم چی شده، تپش قلب گرفتم، بیشتر پست ها رو خوندم و زدم زیر گریه، بعد با دوستم رفتیم مسجد دانشگاه برنامه میثم مطیعی ، فردای شهادت هم مسجد دانشگاه تهران دسته عزاداری بود تا فلسطین، روز تشییع هم که فقط ترس از له شدن تو جمعیت داشتم اون قدر که زیاد و فشرده ...
روبرت انتخابش را کرده بود/ خاطره آخرین دیدار در مهران
، خانواده هم موافق رفتن ش نبودند، ولی روبرت می گفت: این وظیفه ای است که همه باید آن را انجام بدهند . آن زمان روبرت می توانست مثل خیلی ها به جبهه نرود، ولی او انتخاب خودش را کرده بود. وی ابتدا به منطقه آموزشی لشکر 84 خرم آباد رفت و پس از یکماه به همراه پسر خاله ام در سال 64 به منطقه مهران اعزام شد و پس از 28 ماه خدمت سربازی، در حالی که چند بار مجروح شده بود،همچنان به حضورش در جبهه ادامه داد. ...
مسبب هربلایی که به سرمان آمده، خودمان هستیم
را رقصاند و بعد از 12 سال هنوز بازی در می آورند. سفیر سابق ایران در چین همچنین در پاسخ به این پرسش که آیا احتمال دارد که با چنین شرایط ما حتی خط دوم راه آهن چین به اروپا را که قرار است از داخل ایران عبور کند را از دست بدهیم، گفت: اگر قرار باشد همین رویه ادامه پیدا کند و ما دوباره تاخیر و تعلل کنیم، بعید نیست که این اتفاق تکرار شود. البته بحث فقط این خط راه آهن و چین نیست. هند و افغانستان ...
روایت خانواده شهیدان حرم از قاسم سلیمانی
بیشتر از تجربه خوش محمدی استفاده نکردید. فاطمه چاووشی همسر سردار شهید خوش محمدی در خصوص چگونگی دیدار با شهید حاج قاسم اظهار کرد: با من تماس گرفتند و برای حضور در یادواره شهدای استان مازندران دعوت کردند، من پرستارم و کمتر فرصت می کنم در مراسم حضور داشته باشم، اما تصمیم گرفتم در این مراسم شرکت کنم. خانم چاوشی ادامه داد: بعد از دعوت، با دخترم تماس گرفتم که او و همسرش نیز مشتاق حضور ...
این انگشت ها می توانند دنیا را تکان دهند!
انه روز در بیمارستان علی اصغر کودکان نشسته بودم. از صبح تا غروب که می گفتند کسی در راهرو بیمارستان نماند و بیرونمان می کردند. هر روز صبح که می رفتم و از حال دخترم می پرسیدم، می گفتند اصلاً حالش خوب نیست و تنفسش مشکل دارد. معلوم نیست زنده بماند یا نه. هر چه التماس و خواهش می کردم که بتوانم ببینمش می گفتند نمی شو وضعیّت خوبی ندارد. نزدیک یک ماه شده بود. یک روز که رفتم بیمارستان، به من گف ...
روایت عشق؛ دعا از حرم برای حاج قاسم و ماجرای شهیدی که در بیابان گم شد
شد به من زنگ زد و گفت: دخترم کجایی من که همان روز ساعت هشت به مشهد رسیده بودم و حرم امام رضا(ع) بودم، گفتم من حرم هشتم هستم، گفت: خوش به حالت برای من هم دعا کن شهید بشوم چون دعای خانواده شهدا می گیرد و من هم همین دعا را برای ایشان کردم و سال 98، حاجی به آرزویش رسید. برادرم اولین شهید مدافع حرم کرمان هست سال 94 قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، خیلی دوست داشت برای دفاع به حرم حضرت زینب (ع ...
حاج قاسم از زبان یک مقام سابق نیروی قدس
.... فروردین 61 آشنایی من با سردار سلیمانی بود. من در دوران جنگ به صورت متناوب در عملیات ها شرکت می کردم تا فروردین 65. در فروردین 65 من مسئول تبلیغات شدم که تیپ ثارالله هم لشکر شده بود و در لشکر ثارالله تا آخر جنگ با سردار سلیمانی بودم. بعد از جنگ هم من در سپاه بودم اما ارتباط خانوادگی با سردار داشتیم ولی از سال 1390 دوباره برگشتم نیروی قدس سپاه در کنار سردار سلیمانی و با درخواست سردار ...
مادر ساجده راوی زندگی دخترک 15 ساله اش شد
بارها با او تماس گرفته است اگرچه به دلیل طرد شدن از خانواده، هیچ کدام از خواهران و برادرانش شماره تلفنی از او نداشته اند. روز دهم آذر بعد از اینکه دخترم را خاک کردند فهمیدم. آن روز از همه جا بی خبر با بهزیستی تماس گرفتم و گفتم با ساجده کار دارم. گفتند ساجده عمل جراحی داشته و در بیمارستان بستری است. گفتند به خواهرت زنگ بزن. همان وقت با خواهرم تماس گرفتم و فهمیدم از بهشت رضا(ع)برمی گردند. وقتی دخترم دفن ...
عقیق "سلیمانی" با بدرقه مردمان جنوب شرق آرام گرفت/ وداع با فرمانده در زادگاه سیدالشهدای مقاومت
سال پیش داشتم هنوز با من در ارتباط هستند که به دلیل نوع نگاه و تفکر حاج قاسم بود که در ما تاثیر گذاشت و آن را به دانش آموزانمان منتقل کردیم. میرانی ادامه داد: این معلم کرمانی گفت: هرگاه حاج قاسم به کرمان می آمد به دیدارش می رفتیم، من در دوران دفاع مقدس موتور سوار بودم و شجاعت و جسارت داشتم و به همه جا می رفتم، حاج قاسم بارها به من گفته بود اگر شما نمی بودید بسیاری از کارهای ما عقب می ...
روایت خانواده شهیدان حرم از قاسم سلیمانی
بیشتر از تجربه خوش محمدی استفاده نکردید. فاطمه چاووشی همسر سردار شهید خوش محمدی در خصوص چگونگی دیدار با شهید حاج قاسم اظهار کرد: با من تماس گرفتند و برای حضور در یادواره شهدای استان مازندران دعوت کردند، من پرستارم و کمتر فرصت می کنم در مراسم حضور داشته باشم، اما تصمیم گرفتم در این مراسم شرکت کنم. خانم چاوشی ادامه داد: بعد از دعوت، با دخترم تماس گرفتم که او و همسرش نیز مشتاق حضور ...
مدیریت نفس گیر با مازوت اضافه
بنزین خودکفا شده بودیم و حتی در مسیر صادرات بودیم، می گفتند علت آلودگی هوا در کلانشهرها، بنزین پتروشیمی است که در داخل کشور تولید می شود و این بنزین ها کیفیت و استانداردهای لازم را ندارند. آنقدر این را گفتند تا اینکه به مطلوب شان که واردات بنزین بود، رسیدند. اما معضل آلودگی هوا حل شد؟ آیا شاخص ها تغییری کرد یا از همان سال ها تا سال های بعد و امسال، روند تعداد روزهای آلوده، در همین تهران و تمام ...
بیش از من حاج قاسم در موفقیت کنفرانس بن برای صلح در افغانستان نقش داشت/ آن زمانی که مریض بودم و بعضی ...
جان کری زنگ نزده بود، گفتم چرا زنگ نزدی گفت سعودی ها نظرشان عوض شده بود و گفتند ما سه هفته دیگر جنگ را می بریم. ظریف گفت: آن سه هفته الان پنج سال طول کشیده است. آمریکایی ها این شکست ها را مخصوصا در دوره ترامپ که تمام قد پشت سعودی ها رفت و اوباما نیز بعد از تماس تلفنی کری با من گفت که ایران مانع صلح در یمن است. خودشان می دانستند سعودی ها این کار را کردند. وزیر امور خارجه ادامه ...
روزی که با سی اف دوست شدم،زندگی ام متحول شد/ وقتی عروس خانم تصمیم گرفت یک مبارز باشد!
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ کم نیستند بیماران سی اف که بیماری شان را حتی از نزدیک ترین دوستان و اقوام شان هم پنهان می کنند. بیماری CF یکی از سخت ترین بیماری های دستگاه تنفسی است که به مرور بسیاری دیگر از اندام های بدن را هم درگیر می کند و با سختی های فراوان، تمام زندگی بیمار را تحت الشعاع قرار می دهد. و وای به روزی که مثل یک سال اخیر، داروهای حیاتی موردنیاز هم به دلیل وارد نشدن و گرانی در دس ...