کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که ... (فانوس)
سایر منابع:
سایر خبرها
کرکره اینستا رو می شه داد پایین کرکره مغازه رو که نمی شه!
شعار سال: مصاحبه با چند کاربر اینستاگرام درباره تفاوت ها و شباهت های خود واقعی و خود مجازی شان هویت مجازی چیست؟ چند درصد از هویت مجازی افراد بازتاب دهنده ی هویت واقعی آنهاست؟ خود واقعی یک انسان در هویت واقعی و اجتماعی او راحت تر بروز پیدا می کند یا در هویت مجازی او؟ مک کنا یکی از بنیانگذاران حوزه روانشناسی اینترنت معتقد است که افراد جنبه های بیشتری از خود واقعی شان را هنگام تعامل با دیگران در اینترنت در مقایسه با تعاملات فیزیکی روزمره بروز می دهند. او ...
پیدا و پنهان عروسی متفاوت سردار با دختر خرم آبادی + عکس
.... مثلاً می گفتند: گریه نکن الان زشت میشی! سردار علیپور در نبرد سوریه **: شما عروس چندم آن خانواده بودید؟ همسر شهید: دوم. من زمانی که ازدواج کردم برادر بزرگتر آقاجان محمد سه تا بچه داشتند. دوتا دختر داشتند و یک پسر. وقتی که من ازدواج کردم پسر برادرشوهرم هشت، نُه ماهش بود. **: قبل از این که این بار بیایید اندیمشک چند سال قبلش آمده بودید اندیمشک برای ...
مرگ الهه 16 ساله در لایو اینستاگرامی راننده پراید
.... خدا خیرشان بدهد، اورژانس دیر نیامد. آمدند و سعی کردند چند بار دخترک بی جان مرا احیا کنند، اما الهه ام جان نداشت. مادر عکس خندان الهه را در آغوش گرفته و با ما صحبت می کند: بعد از حادثه، هیچ کس با ما تماس نگرفت؛ نه از پلیس و نه از طرف خانواده ضارب. شما که خبرنگار هستید بگویید مگر نباید از چنین فردی، تست الکل و اعتیاد بگیرند؟ ما حتی نمی دانیم پلیس از او تست گرفته است یا نه. حتی الان ...
گفت وگو با جانباز و آزاده سرافراز؛ وحید خلیلی نیا (درفکی) از میدان ژاله تا اردوگاه موصل
به کشورهای خارجی سفر کرده؟ گفتم من. گفت بلند شو. گفت کجا رفتی؟ گفتم دو بار آمدم عراق. گفت دو بار آمدی عراق؟ کی؟ گفتم یک بار بچه بودم پدرم من را آورد کربلا و یکی هم الان. اینها زدند زیر خنده. گفتند معلوم است که خیلی آدم شوخی هستی. گفتم اینقدر ما را زده اید، حالا ما می توانیم شوخی کنیم؟ تا اینکه از آنجا راه افتادیم به سمت اردوگاه. گفت آنجا به شما غذا می دهند و فلان می کنند و به شما می رسند ...
اینجا کسی از گلوله اشغالگران صهیونیست نمی هراسد/ گزارش اختصاصی از مرزهای لبنان و فلسطین اشغالی
؛ اولین پیام به ملت فلسطین است که هر اتفاقی بیفتد کنارشان هستیم و دستشان را می فشاریم و این رژیم را در هم می کوبیم. پیام دوم به دشمن اسرائیلی است که می گوییم ما برای هر چیزی آماده ایم و ملت لبنان کنار مقاومت می ایستد و تسلیم نخواهیم شد. تعداد زیادی از جوانان معترض از سیم خاردار بین لبنان و فلسطین عبور و به سمت منطقه لبنانی حرکت کردند. لبنانی ها به نوار مرزی نفوذ کردند. همچنین ...
25 کیلومتر طاقت فرسا برای نبرد بیت المقدس
چنگ می زد. اصلاً جای توقف نبود با تأثر از کنارش گذشتم. خلاصه من از میان آتش و خون گذشتم؛ ولی نمی دانم چرا چیزی نصیب این هیکل و قد یک متر و 83 سانتی متری نشد؟! داشتم به داخل سنگر عراقی ها نارنجک می انداختم که یک گلوله تانک به خاکریز خورد. با خاک ها پخش زمین شدم. آن موقع بود که فکر کردم شهید شدم. گفتم: چقدر جان دادن راحت است. از گوشم خون آمد و یکباره همه دوران زندگی ام، مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمم عبور کرد. کمی که گذشت دستی به کمرم خورد و از جا بلندم کرد. دیدم ای داد بیداد، من هنوز سر خاکریزم، اما گوش هایم چیزی نمی شنوند. در میان دستان یک غول بی شاخ و دم عراقی اسیر بودم. ...
گفتگو با مادر شهید محمدرضا افخمی مادر با من خداحافظی نمی کنی؟!
...: می خواست به جبهه برود، چه گفت، شما چه گفتید؟ - خب من خودم خیلی راضی بودم که برود. من هم امضاء کردم، پدر ایشان خیلی علاقه داشتند که ایشان درس بخواند و ادامه تحصیل بدهد ولی خب من اینجور می گفتم. خودم هم راضی بودم خودم و بچه ها همگی فدای انقلاب بشویم. الان هم همینطور. یعنی من همیشه می گویم خوش به حال محمد. فاش نیوز: محمدرضا برای چه به جبهه رفت؟ - برای اسلام، فقط ...
گفت وگو با جانباز نخاعی گردنی، صادق بیات و همسرش داستانی عجیب، جذاب و خواندنی از یک زندگی پر افت و خیز
ناراحتی گفتم من به تو چه بگویم؛ اگر می توانستم بلند شوم که الان اینجا نبودم. خلاصه پس از مدتی در بیمارستان یاسر و ساسان بستری شدم .در آنجا با یکی دوتن از جانبازان آشنا شدم و از تجربیات آن ها استفاده کردم. فاش نیوز: وضعیت بستری شدنتان تا چه زمانی ادامه داشت؟ - پس از جراحی، 21 روز در بیمارستان ایرانمهر بستری بودم. 6ماه تمام دربیمارستان 501 به صورت دمر خوابیده بودم ...
صدایی که لو رفت، تصویری که خاطره شد
واقعاً شوکه شدم. خیلی زیاد. حیف شد. صد حیف؛ البته قدری هم تقصیر خودش بود. بعد از 20 سال که از امریکا برگشت؛ تنها و بدون خانواده خیلی عوض شده بود. جاهای مختلف کلاس دوبله گذاشت. رشت هم کلاس داشت. پنجشنبه، جمعه آنجا بود و شنبه برمی گشت. چند بار بخصوص بعد از کرونا به او گفتم تو که به پول نیاز نداری، الان هم رل می گویی، در این شرایط بیماری لعنتی چرا کلاس برداشتی. می گفت ماسک می زنم، مراقبم، خیالت راحت ...
هرروز که می گذرد ثبت خاطرات جنگ سخت تر می شود
رزمندگان دفاع مقدس، دو عنوان کتاب در خصوص شهدای شاخص استان اردبیل منتشر ساخته است. در گفت وگویی که با این رزمنده و فعال فرهنگی داشتیم، سعی کردیم علاوه بر مرور خاطراتش از سال های دفاع مقدس، به دو کتابی که نوشته است بپردازیم. اولین بار چه زمانی به جبهه رفتید؟ آن موقع چند سال داشتید؟ من متولد سال 43 در روستای ینگجه ملامحمد در 18 کیلومتری اردبیل هستم. اولین بار 16 ساله و دانش ...
رابط: امیدوارم هیچ بازیکنی در تیم ِ بزرگ اشتباه نکند
...: همه جا گفتم که قبل از آمدن به استقلال شرایط خیلی سختی داشتم. واقعا خیلی خوشحال بودم که به این تیم آمدم و یک اشتباه باعث شد که نتوانم در استقلال بیشتر از این کار کنم و خودم اشتباهم را پذیرفتم. و بعد هم داستان رفتن به سوئد پیش آمد که همه در جریان بودند ولی مجبور بودم داخل ایران تیمی را انتخاب کنم که بتوانم بیشتر بازی کنم و همه بیشتر فوتبال من را ببینند. برای همین در نیم فصل دوم به نفت مسجدسل ...
گورخوابی پس از قتل پدر
کلتی را از اتاق برداشت و به سوی پدرم شلیک و او را زخمی کرد. همسر مقتول هم گفت: چند روز قبل مادرم فوت کرد و لحظه حادثه هم در مراسم ختم مادرم بودم که به من خبر دادند شوهرم با شلیک گلوله به قتل رسیده است و الان هم نمی دانم قاتل چه کسی است. یک سال و نیم بعد همه شواهد و مدارک حکایت از آن داشت فرید قاتل پدرش است و به همین سبب مأموران پلیس وی را به عنوان مظنون به قتل تحت ...
محافظت از سالمندان با تزریق واکسن
از من شنیده بود که خودم چند ماه قبل درگیرش بودم، چند روزی پیشش بودم تا اینکه حالش دیگر بد نبود . بعد از برگشتن به سنندج، سری به مرکز جامع سلامت عباس آباد سنندج زدم تا از وضعیت واکسیناسیون سالمندان گزارشی تهیه کنم. اولین بار بود که به محله عباس آباد می رفتم محله ای شلوغ و پر رفت و آمد که به نظرم مردمش وضعیت درآمدی چندان جالبی ندارند. با پرس و جو مرکز بهداشت را پیدا کردم، می ...
عید فطر های دوران اسارت شکوه دیگری داشت
ها سریع فرمانده شان را باخبر کردند. از ما پرسیدند چه شده و خواستند کسی که مسئول این کار بوده خودش را معرفی کند. من آمدم بلند شوم که یکی کنارم به نام رضا رجبی از هنرمندان درجه یک تئاتر، بلند شد و رفت. در حالی که او نبود. نگهبان فهمید و گفت تو نبودی. بار دیگر آزاده دیگری به نام رجب بهمن پور بلند شد و گفت من بودم که به او گفتند فردا باید به زندان بروی. من خیلی از این کار ناراحت شدم و گفتم چرا این کار ...
استاد حوزه علمیه: شناسایی و حمایت از نخبگان و استعدادهای برتر در حوزه باید در اولویت باشد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه ، حضور در حوزه های علمیه و یادگیری دروس حوزوی همواره با سختی ها و مشکلات خاص خودش همراه بوده است، دروسی که یادگیری آن نیازمند همت، تلاش و کوشش فراوان است، از همین رو با حجت الاسلام عبدالحجت حق جو استاد سطوح عالی فقه و اصول و استاد مرکز فقهی ائمه اطهار از طلاب موفق به گفتگو نشستیم تا از دلایل موفقیت وی در یادگیری این دروس بیشتر بدانیم. خودتان را معرفی می ...
رشیدی:در دربی 52 توپ را نمی دیدم
پیش فیلمی به دست من رسید که در آن آقایان صحبت کرده اند. من نمی خواهم صحبت کنم و اسم شان را بگویم؛ دو سه نفر دیگر هم بودند. صحبت های خود من هم در آن فیلم هست که مال 20-25 سال پیش بود و الان هم آن را دارم. آن موقع هم گفتم که این چیزهایی که آقایان می گویند را من هم باید می دانستم چون که آن زمان در تیم حضور داشتم. یکی شان می گفت که ما اردو نداشتیم و ظهرها می رفتیم ناهار می خوردیم و بعد سر تمرین حاضر می ...
هفت خوان دریافت وام ازدواج
. بنده به دلیل سهمیه ایثارگری مبلغ وامم دو برابر میشه الان 70 تعلق گرفته بهم دو برابر میشه. کجایی دنیا واسه وام 140 میلیون تومانی 2 میلیارد سفته میگیرن؟! من که آنقدر به دیگران گفتم و خودم رفتم بانک های مختلف خجالت می کشم دیگه برم. اصلا نتیجه نگرفتم. خب اگه نمی خوان بدن از اول میگفتن آدم ازدواج نمی کرد که از چاله بیفته تو چاه. حالا باید به صد نفر جواب پس بدی که چرا نمیری سر خونه زندگیت شعار سال ، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت تجارت نیوز، تاریخ انتشار:23 اردیبهشت 1400، کد خبر: 540167، www.tejaratnews.com. ...
روایت خواهرانه از یک سال دلتنگی برای شهیدسرلک
و صورتش سرخ است. گفت: بیا مامان حالش خوب نیست. گفتم: مامان که الان پیشم بود. حالش خوب بود. چه شده؟ گفت: بیا ابوالفضل مجروح شده. با خنده گفتم: الکی... کجاش مجروح شده؟ جواب داد: پاهایش. فکر کردم تیر خورده است. با نگرانی گفتم: علی اکبر بگو بیاورندش ایران. فدای سرش خوب میشه. اما علی اکبر گفت: زینب! ابوالفضل رفته روی مین. مات ماندم. حس کردم گوش هایم نمی شنود. مامان زد زیر گریه. علی اکبر هم ...
عاقبت تویوتای صفر فاطمیون در حوالی حلب +عکس
! گفت: از کجا معلوم داری؟ گفتم: دروغی که ندارم! من فقط با پراید رانندگی کرده بودم و حالا می خواستند تویوتا لندکروز تحویلم بدهند. گفت: یک لندکروز هست که باکش خشک است و تازه تحویلش گرفته ایم. هر گروه 15 نفره را باید هفته ای یک بار سوار کنی و به عقبه ببری تا در آنجا دوش بگیرند و به ایران زنگ بزنند. بعد از این کارها هم آن ها را دوباره به خط بیاوری... من هم از خداخواسته، گفتم: چشم... فرصت خوبی ...
عاشورا را در جبهه ها دیدم/ شهدا کجا و من کجا؟
رزمندگان به جبهه و جذب نیرو برای سپاه در آن مکان انجام می شد؛ همه به صف ایستاده بودند، ما هم ایستادیم، نوبت ما که شد، با ذوق و شوق جلو رفتم و گفتم: اومدم پاسدار بشم . پاسداری که پشت میز بود نگاهی به من قد و بالای من انداخت و پرسید: چند ساله ترک تحصیل کردی؟ با ذوق گفتم: دو روزه ، با عصبانیت از جایش بلند شد و دستم را گرفت و به بیرون هدایتم کرد و همزمان گفت: پاشو بچه، پاشو برو درست رو بخون ...
داستان مسیر سخت پولدار شدن
شد و رفت دنبال درسش! ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم. اینبار یه ایده رو به مرحله تولید رسوندیم، اما بازار تقاضا جواب نداد و ورشکست شدیم! این دفعه دویست میلیون! رفیق دوم هم از ما جدا شد و رفت پی کارش! من موندم و رفیق سوم. بعد از مدتی با همین رفیق سوم، شرکت جدید حمل و نقل راه انداختیم، اما چیزی نگذشت که شکست خوردیم. این بار حجم ضررهای ما به نیم میلیارد رسید! رفیق سوم مستاصل شد ...
یک روز پر ماجرا و پر از نکته!
به احترام این آقا که رفتند عقب اشکالی نداره، در بست حساب کن، درست نیست حرکت محترمانه این آقا را با پول مقایسه بکنم. فرد عقبی گفت شما جانباز هستید! گفتم بله! گفت چند درصدی؟! باز رسیدم به پاسخ این سئوال سخت، که جانبازان با درصد شون قضاوت می شوند، گفتم عزیز 70 درصدم! راننده در پاسخ گفت یعنی آخرش! بدتر شد، گفتم بله، آخرش! فرد عقبی گفت من هم جانبازم ولی، لحن صدایش عوض شد و با حالت خاص و ...
غلامعلی رجایی: جهانگیری می آید/ ظریف گفته هر جور کمکی لازم باشد به او خواهد کرد
اسحاق جهانگیری اظهار داشت: من سه شنبه بعد از ظهر وقت ملاقاتی با آقای جهانگیری داشتم که از قبل هماهنگ شده بود. ایشان از من پرسید که نتیجه دیدار آقای ظریف با آقای خاتمی را نمی دانی؟ گفتم نمی دانم؛ من در راه بودم که شنیدم ایشان امروز بعد از ظهر آنجا بوده ولی می پرسیم. ولی در ملاحظاتی که داشت معلوم بود که {ظریف} نمی آید. نکته ای که کمتر مطرح شد این بود که {ظریف} گفت اگر من بیایم رقیبان به ...
آوردن جنازه واجب تر بود؟ یا مجروح؟
...> _ گفتم که فرقی نمی کنه، هر کدوم رو که بگم به اونی یکی مدیون می شم. تو فقط می تونی یکی شونو ببری. پس معطل نکن! امدادگر این را گفت و داخل سنگر شد. چند تا مجبور داشتند به پای خودشان به طرف سنگ می آمدند. به طرف مجروح ها رفتم. یکی شان را بلند کردم. گفتم: عزیزجان، بلند شو بریم... دیدم جواب نمی دهد، سرش را بلند کردم. تمام کرده بود. گردنش به طرف عقب خم شد. سرش را در دستم گرفتم؛ می خواستم معنی مردن را بیشتر احساس کنم... انتهای پیام/ 121 ...
دوست یعنی ضد دشمن، رفیق یعنی همراه
پیش می آید که رفیق ها همدیگر را پیدا کنند! رفاقت های پایدار از وفاداری می آیند و دوستی های فراوان از چرب زبانی! انتخاب کنید که می خواهید کدام باشید، یک وفادار یا یک تملق گو؟ از یه سن و سالی به بعد خوبه بریم به سمت بلوغ فکری! خوبه که سعی کنیم نگاهمون، دیدمون، توقعاتمون، انتظاراتمون، و مهم تر از همه عملکردهامونو تغییر بدیم تا برای خودمون در درجه اول و بعد برای کسانی که با ما در ارتباط نزدیک هستند، قابل تحمل، دوست داشتنی و درست باشیم! واژه دوست رو در فرهنگ لغت جست وجو کنید! به شما میگه ضد دشمن!... واژه رفیق رو جست وجو کنید و این بار به شما میگه همراه! ...
مهدی پاشازاده: رئیس جمهور را راحت تر از منصوریان پیدا می کنید!
گویند من علی را به استقلال بردم ولی خود من جزو یکی از کسانی بودم که او را به باشگاه معرفی کردم. همینطور خرمگاه را. گفتم اینها بازیکنانی هستند که واقعا به کار تیم می آیند. داور بازی را در می آورد! این بازی آلومینیوم و سپیدرود رشت بود. در این بازی داشتند سر تیم آلومینیوم را می بردند. با سپیدرود در رقابت تنگاتنگی بودیم. داور بازی داشت قشنگ بازی را برای شان در می آورد. من را هم ...
ثانیه ها را در انتظار بازگشت سیدحسین نفس می کشم
.... همیشه اگر در منزل از کالایی دوتا داشتیم مطمئناً یکی از آن ها را برای نیازمندان می برد. همین دغدغه مردم را داشتن او را به جبهه کشاند. هر وقت هم که وارد خانه می شد، یک شاخه گل در دست داشت. چند وقت پیش روبه روی قاب عکس سیدحسین نشسته بودم و به یکباره گفتم سیدحسین خیلی وقت است که به من گل ندادی! چند روز بعد به منزل خواهر بزرگ سیدحسین که مراسم یادبود مادرشان بود، دعوت شدم و رفتم. بعد از مراسم شاخه ...
ماجرای مشاهده شیطان توسط آیت الله حق شناس در خیابان
]پیشنهاد می کردم [ یک درب باغ را باز کردم. درب باغ سنجد. می گفتم این درب بهشت است بعد وقتی می رفتی می دیدی نیست. و وعدتکم فأخلفتکم من هم به شما وعده کرده بودم اول شیرین بنظر می آید دیگر. بعد معلوم می شود که نه خیلی هم شیرین نبود مثل پوسته ی قرص هایی که داخل آن خیلی تلخ است، اما یک پوسته شیرین دارد. و ما کانَ لی علیکُم بسُطان بر شما سلطنت نداشتم. من، منِ شیطان بر شما سلطنت نداشتم. خدای متعال ...
ایستاده با ویلچر
قطعا زیر یک درصد است و حتی همان یک درصد نیز گاهی قابل استفاده نیست؛ زیرا عوامل جانبی مثل ماشین ها یا موتورسیکلت ها که در مسیر ویلچر پارک می کنند مسیر را برای ما دسترس ناپذیر می سازند یا در مسیری که خالی است و برای افراد معلول در نظر گرفته شده مانع می گذارند؛ مثلا المان، پرده عزا یا آبنما می گذارند. بارها برایم پیش آمده که مثلا مجبور بودم از کنار آبنما عبور کنم و در عین حال مواظب باشم که در سطح شیب ...