زنده شدن در سردخانه؛اتفاقی عجیب برای یک معلم!
سایر منابع:
سایر خبرها
تولد زندگی از مرگی مطلق و قهرمانانی که نمی میرند...
و اگر رضایت ندهم، برگردد. مگر در فلان برنامه تلویزیونی ندیدید که فردی گفت که من مرگ مغزی شده بودم و زنده شدم؟. واقعا چندبار این اشتباه در تلویزیون تکرار شده و تا کی می خواهد تکرار شود؟. این اشتباهات باعث می شود که خانواده با خود بگوید که من اعضای عزیزم را اهدا نکنم و منتظر باشم تا روزی برگردد. نجفی زاده با اشاره به جنبه دیگر اهدای عضو، یعنی زندگی بخشیدن به بیماران نیازمند پیوند، گفت ...
آزار خیابانی دختران در سه روایت!
عاقل اندر سفیهی بهم کرد، راهش رو کشید و رفت. بعد از این که اون رفت تازه متوجه نگاه اونایی که کنار وایساده بودن شدم. بغضم گرفته بود. اونقدر ناراحت بودم که از خیر اتوبوس سوار شدن گذشتم و مسیر میدون فردوسی تا خونه رو پیاده رفتم. ساعت 11 صبح بود. سوار تاکسی بودم .با استادم قرار داشتم. روز آخری بود که فرصت داشتم تحقیقم رو بهش بدم. عصبی بودم و استرس داشتم. می ترسیدم استاد بره و من به ...
جبهه رفتن برای من آرزویی بود که با دوندگی محقق شد!
کمی که داشتم مانع رفتنم به جبهه شدند. همان سال و سال بعد هم چندین بار این کار را تکرار کردم، اما هر بار با همان جواب مواجه می شدم. آخرین بار که من را از رفتن به جبهه منع کردند، شنیدم که در شهرستان مبارکه اصفهان به نوجوانان سخت نمی گیرند. تیر ماه سال 60 یک روز صبح همراه دو نفر از دوستانم به نام های شهید محمد فصیحی و حسینعلی احمدی به مبارکه اصفهان رفتیم تا برای رفتن به جبهه ثبت نام کنیم. ظهر بود که به ...
چشمان روشن او
.... امیدوار بودم دستم رو نشده باشد. آقا که حرفشان تمام شد، مادرم گفت: خب پس باید برِم تهرون، خودش و محل کارشا ببینم. بعد هم با خوش حالی به بچه ها گفت: دیه مِخِم صدیقه را عاروسش کنِم. از خجالت آب شدم. خودم را به نشنیدن زدم و ظرف ها را گربه شور کردم. دل توی دلم نبود. خیلی می خواستم ببینمش. به برادرم گفتم: تو هم باشون برو ببین خوشگله یا نه. همیشه در خیالاتم دوست داشتم شوهرم را ...
آگراندیسمان مهربانی ، در کلام تقی کوچک زاده
. شانزده سال داشتم و همزمان با تحصیل در رشته ی گرافیک با همان دستگاه نیز کار می کردم تا اینکه در 18 سالگی با برادرم شریک شدم و با هم دفتر تبلیغاتی تک گرافیک را راه اندازی کردیم. حوالی سال 1369 بود و من 20 سال سن داشتم که اولین دفتر تبلیغاتی ام را در میدان فردوسی ثبت کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم از برادرم جدا شده و پیرو آن با محسن آبادیگر خواهرزاده ام شریک شدم و به صورت مجزا دفتر ...
مادر 40 ساله: دختر 17 ساله ام به خانه یک پسر می رود
شود اما از حدود پنج ماه قبل متوجه شدم که لاله رفتارهای عجیبی پیدا کرده است و شب ها به طور پنهانی با تلفن صحبت می کند یا مخفیانه از خانه بیرون می رود. خیلی به حرکات و رفتار او مشکوک شده بودم تا این که یک روز گوشی تلفنش را بررسی کردم و با دیدن پیام های زشت و زننده آسمان دور سرم چرخید. او با یک پسر غریبه ارتباط غیراخلاقی داشت و حتی به خانه او نیز رفته بود . شماره تلفن آن پسر را برداشتم و با او تماس ...
یکی بود، هنوز هم هست...
خورده بود و باید خود را به رخ همه اعضای خانواده می کشید. پدر یاسمن می گوید: “صبح ساعت 9 اعلام کردند که یاسمن دچار مرگ مغزی شده، بعد مرا دعوت کردند در یک اتاقی. وارد شدم و متوجه شدم که برای اهدای عضو می خواهند با من صحبت کنند. یک خانمی که مسئول مجموعه بود آمد تا صحبت کند و مرا آماده کند، اما گفتم خانم دکتر من تصمیم گرفتم اعضای دخترم را اهدا کنم. “ او می گوید: راستش سال ها قبل برادرزاده ...
سیزده برداشت با بانوی قیام و قلم
کنار هَمه. برداشتِ شش: جشنواره ی نماز بود. خبر داشتیم که قرار است از من و خانم امیری تجلیل کنند. زنگ زد بهم گفت: میشه لوح و هدیه ی منم بگیری، حالم خوب نیست نمی، تونم بیام. گفتم: به روی چشم. رفتم، لوح و هدیه اش را گرفتم. کارت هدیه و کتاب بود به همراه لوح تقدیر. مبلغ هدیه را برایش کارت به کارت کردم، امّا لوح و کتاب هنوز دستم است! برداشتِ هفت: قرار بود به خبرنگارانِ فعّال در حوزه ...
فرمانده ای که خودش را آشپز جا زد/ وقتی دیپورت شدن راه شهادت را باز می کند
خبرگزاری فارس گروه حماسه و مقاومت: دختر عمو و پسر عمو بودند. هر دو در ایران متولد شده بودند. تقدیر زندگی شان بهم گره خورد و مدت کوتاهی با هم زندگی کردند. می گفت 10 سال از عمرم را در خدمت افغانستان و اسلام بودم. حالا باید یک سال سربازی حضرت زینب (س) را کنم. همسرش رضایت نمی داد. هر دفعه یک مشکلی پیش می آمد تا اینکه بعد از ماه ها پیگیری توانست جواز حضور در مدافعان حرم لشکر فاطمیون را به دست بیاورد ...
آقای تاجزاده! گروه فلق و تندروی های تان را فراموش کرده اید؟
. وقتی علت را جویا شدم، گفت: "شما به چه حقی روی جلد مجله العالم عکس حضرت امام خمینی رامنتشر نمیکنید؟" گفتم: برای چی باید این کار بشود؟ گفت: همین نشان میدهد که شما با امام خمینی مخالفید و ضدولایت فقیه هستید. وقتی توصیۀ شخص امام را گفتم، تاجزاده نپذیرفت. چند روز بعد امام خمینی با مسئولین مملکتی دیدار داشتند که اتفاقا بنده و تاجزاده هم آنجا بودیم. بعد ...
بزرگ مردی به نام باطنی
همراه دانش وافر ایشان هر شخصی را مجذوب می کرد؛ و به هنگامی که این خصوصیات را در کنار تواضع و فروتنی قرار گیرد، این انجذاب به علاقه مرید و مرادی تبدیل می شد. در همان نشست که بیش از چهل دقیقه نبود، استاد همه یافته های فرهنگ نویسی خود را به من منتقل کرد. یادم هست که من در خصوص یکی از مطالب به سادگی متقاعد نشدم، و ضمن رعایت ادب به ایشان گفتم که پذیرش این مطلب برای من سخت است. در ...
روزنامه نگاری هم شد شغل؟!
انتظار دختران دانش آموز ایستادم. بعد از یک ربع، نیم ساعت زنگ تعطیل دبیرستان به صدا در آمد و دانش آموزان از مدرسه خارج شدند. دفترچه یادداشت کاهی کیهان را در یک دست و خودکار بیکم را در دست دیگر گرفتم و به یکی از دختران دانش آموز گفتم: سلام خانم... هنوز سئوالم را مطرح نکرده بودم که شنیدم: - سلام و زهر مار! نگاهی به عکاس و راننده کیهان ...
من به تو زندگی می بخشم/ مشهد، دارنده بالاترین آمار اهدای عضو در جهان
.... ما برای اینکه بتوانیم بهتر سختی های زندگی با بیماری کلیوی را متوجه شویم سری زدیم به یکی از دریافت کنندگان کلیه که موفق شد بعد از 4 سال تحمل بیماری کلیه دریافت کند. زهرا حسن زاده از سال های آغاز اطلاع از بیماری اش یاد می کند و می گوید: در سال 91 برای مشکل تیروئید به دکتر غدد مراجعه کردم که دکتر برایم آزمایش کلیه نوشت بعد از آمدن نتیجه آزمایش متوجه شدم که کم کاری کلیه دارم ...
سحر زکریا: مهران مدیری میلیارد ها تومان هم بدهد با او کار نمی کنم
...> وقتی با من تماس گرفتند که بروم و نقش خود سحر زکریا را بازی کنم سال ها بود خیلی کار نکرده بودم. گفتم می روم یکی دو قسمت بازی می کنم چیزی نمی شود. اتفاقا مرد دوهزار چهره هم خیلی دیده شد. در همان لوکیشن آقای مدیری به من گفت می خواهد سریالی به اسم قهوه تلخ را شروع کند. خندیدم و گفتم من آمده ام بعد از سال ها یه سکانس بازی کنم حالا می گویید بیا سریال کمدی بازی کن؟ گفت قهوه تلخ فرق دارد. ...
انتخابات آخرت
دیدم داخل یک چاله دراز کشیدم و یک ملحفه سفید دورم بود،اوووو تازه متوجه شدم که ای بابا من مردم ,اینم ملحفه نیست وکفنه ، فکر کنم خانمم یادش رفت اون کفنی که برام از کربلا آورده بود ,منو با اون کفن کنه ، تو کمدم بود هر روز من این کفن را که کلی آیه و حدیث رویش نوشته شده می دیدم والان هم لابد هنوز تو کمدم جا خوش کرده ،یعنی وجدانا من چقدر بدشانسم،باخودم گفتم بازم جای شکرش باقیه که منو کفن پیچ کردند ...
ماجرای دیدار علامه طباطبایی با شاه حسین ولی
، فرمود: کدام خاطره؟ عرض کردم: جریان شاه حسین ولی . فرمود: بله هنگام اقامت در نجف اشرف، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، اما دو سه ماه چیزی نرسید و هر چه پس انداز داشتم، خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابی را مطالعه می کردم که ناگهان رشته افکارم پاره شد و به خود گفتم: تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ به محض این که این فکر از خاطرم گذشت، شنیدم کسی محکم در خانه ...
قصه عجیب چهار دزد خیابان های تهران
...> وقتی این زن روی صندلی جلو نشست، در راه همسرم را پیاده کردم و بعد از طی مسافتی به جاده خاکی رفتم. در جایی خلوت خودرو را نگه داشتم به بهانه اینکه باید از صندوق بنزین بیاورم از ماشین پیاده شدم. مقداری ماده بیهوشی تهیه کرده بودم. آن را به دستمال آغشته کردم. همان لحظه آن زن همه چیز را دید. می خواست از ماشین پیاده شود ولی دستگیره کنده شده بود. داشت تقلا می کرد که روی صندلی عقب خودرو نشستم. می خواستم ...
در ایران پس از ضرب و شتم خبرنگار، انگشت دست او را شکستند+عکس
دست مرا گرفت و انگشت من را شکست! بعد هم کیف من را گرفت و با خود برد؛ من هم در حالی که انگشتم شکسته بود و کیفم را هم برده بودند اجازه خارج شدن از مجموعه به من نمی دادند، هر چه گفتم انگشتم شکسته توجهی نکردند! تا اینکه مجبور شدم با مدیران خود تماس بگیرم و هم مدیران خودم و هم آقای وهاب زاده، مشاور وزیر بهداشت پیگیر ماجرا شدند؛ در نهایت با دخالت پلیس توانستم کیف خود را پس بگیرم و بعد از یک ساعت به ...
نزدیک به 7 ساعت تکه تکه کردن و بسته بندی جسد پسرم طول کشید/ از لحظه ای که پسرم را کشتم به آرامش ...
بیرون ببرم. اکبر ادامه داد: تکه های جسد را داخل 8 کیسه زباله بسته بندی کردم و تعداد 6 بسته را داخل 3 چمدان و 2 بسته دیگر را در همان کیسه های زباله بود. نزدیک به 7 ساعت تکه تکه کردن و بسته بندی جسد پسرم طول کشید و بعد از آن همراه همسرم بسته ها را داخل آسانسور گذاشتیم و با هم به پارکینگ رفتیم. این پدر 81 ساله گفت: 3 چمدان داخل صندوق عقب گذاشتم و 2 بسته دیگر روی صندلی عقب خودرو ...
گاوهای آبستن را قربانی نکنید/ برایت تربت آوردم!
برف تعدادی کمی خودرو رفت و آمد می کردند، از دوردست خودرو بسیج به چشم می خورد، دلم لرزید چون دیشب خواب دیده بودم داوودم شهید شد، چند جوان از جیب پیاده شدند بعد از احوالپرسی به داخل خانه رفتیم، جویای بقیه خانواده شدند، گفتم برای کار به بیرون رفتند از آنها پرسیدم داوودم شهید شد؟ امتناع کردند و گفتند؛ نه خدا نکنه... خواب یقین داشتم که داوودم شهید شد سکوت کردم و آنها رفتند بعد ...
قتل استاد دانشگاع به دست پدر و مادر پیر/فیلم
بود که دیگر تصمیم به قتل او گرفتیم و حالا پس از قتل به آرامش رسیدیم و بخاطر این اتفاق خدارو شکر می کنم. این پدر ادامه داد: پسرم بارها با من و مادرش درگیر شده بود و حتی یکبار قصد داشت با صندلی به سر مادرش بزند که من خودم را به آشپزخانه رساندم و مانع کار او شدم. اکبر 81 ساله ادامه داد: دیگر به تنگنا رسیده بودم و روز جمعه با بابک برای ورزش بیرون خانه بودیم و برای او خط و نشان کشیدم و ...
از مادری که بخاطر اعتیاد دخترش خودکشی کرد تا زنی که بخاطر آزادی شوهرش معتاد شد!
ماه بود که ترک کرده بودم، قالی بافی را در همین کمپ یاد گرفته بودم و مسئول کارگاه قالی بافی کمپ بودم. چند نفر از مسئولین برای بازدید از کمپ آمده بودند. یکی از آن ها به من گفت اگر همین الان برایت مهمانی بیاید چه میکنی؟ گفتم من کسی را ندارم که به ملاقاتم بیاید اما هر مهمانی که بیاید به احترامش می ایستم و به او خوشامد می گویم. بعد از چند دقیقه دیدم دخترانم وارد قالی بافی کمپ شدند. وقتی آن ها را دیدم از ...
خدمت به حضرت رضا علیه السلام در حرم خلاصه نمی شود
سرایی یا مدح ائمه اطهار(ع) به نوعی خدمتی به آنها کرده باشد. من در کودکی با استعدادی که در دکلمه خوانی و حماسه خوانی داشتم وارد این عرصه شدم. البته الان به دلیل مشغله تحصیلی و کار کمتر به این امر می پردازم. کودک بودم که پدرم همیشه داستان ها و شعرهای کتاب همای سعادت را برایم می خواند. این کتاب دو جلدی است که چاپ آن به سال 1390 هجری قمری برمی گردد. یک روز خانواده متوجه شدند من در همان حول و حوش ...
کمند امیرسلیمانی در گفت وگو با سینماسینما مطرح کرد/ در کار انسانیت و اخلاق برایم حرف اول را می زند
بودم و مثل همه ی آدم های دیگر استرس شدیدی داشتم. مدام با خودم می گفتم خدایا لطفا هر چه زودتر این وضعیت تمام شود تا همه ما جان سالم به در ببریم. مخصوصا حرفه ما که جزو مشاغل سخت محسوب می شود. در این دوره سر کارهایی بودم که به صورت فشرده پخش و ضبط می شد به همین خاطر امکان تعطیل شدنش صفر بود. اما دیگر به این وضعیت عادت کرده ایم در حال حاضر یک سری کارها را به شکل روتین انجام می دهیم. چرا که ...
ملکه گدایان در فصل دوم یازده قسمت خواهد بود
به گزارش خبرنگار ایلنا، شب گذشته یکشنه 27 اردیبهشت ماه نشست خبری سریال ملکه گدایان با حضور تعدادی از بازیگران و دیگر عامل این مجموعه با اجرای مژده لواسانی، از ساعت 21 تا 23 در کلاب هاوس برگزار شد. علی طلوعی یکی از تهیه کنندگان سریال در ابتدای این نشست، درباره روند ساخت ملکه گدایان اظهار کرد: زمستان سال 98 و بعد از پخش سریال مانکن در گفتگویی درباره ایده ملکه گدایان که توسط سهیلی زاده و ...