آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی ها از خودشان کتک بخورند!
سایر منابع:
سایر خبرها
صوت افشاگری مهران مدیری / در مرکز هنرهای نمایشی کتک خوردم / حسرت برای حضور شجریان در دورهمی!
ایشان نمایش بر صحنه می رفت . وقتی گفتم از برشت نمایشنامه ای دارم ماجرا به کتک خوردن و تحقیقات خاص شش ساعته کشیده شد که نمایی از بازجویی داشت! آخرهم گفتم:" اصلا چه کسی خواست نمایش بر صحنه ببرد؛ نمی برم در جبهه با سنگ دشمن را می زدم و نمایش در سنگر اجرا می کردم مهران مدیری از دوران جنگ و حضور خود درجبهه ها اینگونه گفت: در عملیات مرصاد بودم در حلبچه بودم . همه کار می کردیم از ...
قصاص؛ مجازات قتل در حالت مستی
تا از خانه مان در شهرری به محله آنها بروم. من هم قبول کردم و با پرهام در پارک قرار داشتم. من با موتور به داخل پارک رفتم و آنجا با پرهام و چند نفر دیگر از دوستانمان بار دیگر مشروب خوردم. اصلا حال طبیعی نداشتم و دوستانم می گویند در حال عربده کشی بودم. جمشید که برای تفریح به پارک آمده بود، مقابلم ایستاد و به من به خاطر رفتارهایم اعتراض کرد. یادم می آید او می گفت نباید مقابل زن و بچه مردم داد و ...
وداع با استادی مهربان و دوستی کم نظیر
من تزریق کرده اند و تا چند روز دیگر به خانه بر می گردم . در این چند روز هم با او تلفنی و تصویری در تماس بودم. به جز ظاهر اندکی آشفته هیچ چیز نمی توانست گویای آن باشد که با انسانی روبرو هستی که تا چند روز دیگر تنها خاطره اش به تاریخ خواهد پیوست و خود راهی خاکی سرد. گفتم انسان و شاید اصغر کریمی، یکی از معدود شخصیت هایی باشد که هنوز بتوان برایش از این واژه، در پر معناترین و نمادین ...
خودت را با دشمن یکی نکن
روز گذشته وزارت دفاع آمریکا اعلام کرد که تا به حال حدود 17 هزار نفر از فرودگاه کابل تخلیه شده اند که فقط 2500 نفرشان شهروندان آمریکا بوده اند. اگر شهروندان سایر کشور های غربی را هم با حدس و گمان منها کنیم، طی چند روز گذشته دست کم 12 هزار نفر از مردم افغانستان با کمک ارتش آمریکا از این کشور خارج شده اند. این رقم در روز های آینده چند برابر هم خواهد شد. یکی از دوستان افغانی ام که در تهران زندگی می کند و ...
سه خاطره از امدادگر کجایی؟
یک روز همراه با نیروهای سپاه در پل نو بودم. به عراقی ها نزدیک شدیم. جنگ نامنظم بود و حساب وکتاب نداشت. به خاطر نزدیکی به عراقی ها بچه ها تیر می خوردند. دست تیرخورده یک مجروح را پانسمان کردم و او را به همراه یک امدادگر به عقب فرستادم. خودم به همراه نیروها جلو رفتم. ناگهان متوجه شدم تنها هستم و هیچ کدام از نیروها در اطرافم نیستند. ...
ایستاده با ماسک
زدن با ماسک برایش سخت است. یکی دیگر از زن ها می گوید: دفعه پیش پسرم صبح زود آمد اسم نوشت، دو ساعت دیگر نوبتم شد زنگ زد گفت بیا. امروز گفتم دیگر خلوت شده خودم می روم. کاش جوان ها را زودتر می زدند چون آدم همه اش نگران این جوان هاست. مرد سیگاری اشاره می کند به صف اولی ها: جوان ها را هم دارند می زنند دیگر؛ البته پیر هم وسطشان هست. اینها دیگر شاگرد تنبل ها بودند که دیر آمدند و بعد خودش می زند زیر خنده ...
حیله نظامی یک ایرانی در سوریه رو شد!
چیزی هم ما شنیده ایم ، که بچه های لبنان یک مقدار فضای راحت گیرانه دارند. در فضای رزمی شان هم همه چیز باید فراهم باشد... عطوی: همینطور است. مثلا قلیان و سیگار باید باشد. اینها نباشد به شدت عصبی می شود. چون من بیشتر با آنها و در سنگرشان بودم این را می دانم. مثلا یکی که رفیق خودم بود یک باره وسط جنگ در بیابان دیرالزور خرگوش گرفته بود و داشت با آن بازی می کرد! همه هم دورش جمع شده بودن ...
حبیب: هواپیمای روسی مانع شهادتم شد!
...، من خودم شخصا شهادتین را گفتم و گفتم تمام است. توی دلم خوشحال بودم که دارم شهید می شوم، چون چند روز اولی که وارد سوریه شدیم با چند تا از بچه های لبنان و سوریه رفیق شدیم، با هم یک عهدی بستیم. 7 نفر بودیم؛ گفتیم هر کسی شهید شد مدیون است که آن یکی را شفاعت نکند و نخواهد از خدا که این را هم شهید کند. آن 6 نفر شهید شدند، من هم گفتم آنجا شهید می شوم. **: آن 6 نفر قبل از شما شهید شدند؟ ...
آموخته های یک فرمانده از دفاع مقدس
را با همه پول و امکاناتش واگذار کردم و به نیروی قدس رفتم و به تحصیلاتم ادامه دادم. ورود به نیروی قدس وقتی به نیرو های قدس رسیدیم، داشتند یک سری تیپ ها را در نیروی زمینی قاطی می کردند. من در کردستان مأموریت پیدا کردم و بچه های کاشان را ادغام کردیم، بعد یک سری از نیروهای شان را برای قدس آوردیم و تعدادی را به نیروی زمینی دادیم. مدتی به عنوان سرپرست عملیات قدس بودم، بعد به ستاد ...
قصاص، مجازات قتل در حالت مستی / حاضران در پارک شهران شاهد این جنایت بودند
جیبم بیرون آوردم و یک ضربه به گردن او زدم. اینکه چطور این ضربه را وارد کردم اصلاً به یاد ندارم. همان موقع با موتور فرار کردم و چند ساعت بعد دوستانم با من تماس گرفتند و گفتند فردی را که با چاقو زده بودی در بیمارستان فوت کرده است. او در ادامه گفت: من اصلاً مقتول را نمی شناختم و هیچ خصومتی هم با او نداشتم. باور کنید مست بودم و حالت طبیعی نداشتم که دست به این کار زدم. من حتی به خوبی به خاطر ...
قصاص پایان درگیری مستانه در پارک
بیمارستان شده است و ضارب نیز بعد از ارتکاب جرم از محل متواری شده است. تلاش ها برای دستگیری ضارب ادامه داشت که خبر رسید صدرا 30 ساله بر اثر شدت جراحات و خونریزی ها فوت کرده است. به این ترتیب پرونده با موضوع قتل عمد تشکیل شد و هادی به عنوان عامل قتل تحت تعقیب قرار گرفت. پسر جوان چند روز بعد از حادثه در خانه پدرش شناسایی و بازداشت شد. متهم 20 ساله در بازجویی ها به جرمش اقرار کرد و گفت ...
نشاط آزادگان تلاش دشمن برای شکست روحیه شان را ناکام می گذاشت
جبهه آبادان آمدم و بدون مطالعه کنکور شرکت کردم. در عملیات مطلع الفجر در گیلانغرب روی بلندی ها بودم که یکی از بچه ها روزنامه آورد و گفت اسم تو را در میان قبولی های کنکور نوشته اند. اول بهمن 1360 به تهران آمدم و در حوزه تربیت معلم شهیدین (رجایی و باهنر) حاضر شدم و ترم اول بودم که گفتند بعد از تعطیلات عید 1361 بیایید. روز دوم عید اعلام کردند عملیات فتح المبین در حال انجام است و من کیفم را برداشتم و ...
آخرین وصیت چوپانی که اسیر عراقی ها بود
جبهه بفرستند. او در عالم دیگری بود. از تک تک گوسفندهایش خاطره داشت و اخلاق آن ها را می دانست. بعد از مدتی من و مریم از اسرا جدا شدیم و ما را به تنومه بردند که در آنجا سه دختر اسیر بودیم. بعد ما را به بازداشتگاهی بردند که نزدیک به 200 برادر آنجا بودند. تعدادی از برادران اسیر سرپا ایستادند تا ما دختران راحت بنشینیم اما عراقی ها تشر زدند که همه بنشینند. بچه ها به هر سختی بود بغل هم نشستند و ...
حاج اکبر بازوبند: نیازی نیست هیأت های چندصدنفره برگزار شود/ آقا فرمودند غزل هایی که در آن سازندگی باشد ...
. اربابی مثل امام حسین(ع) زیر این آسمان نیامده است و نخواهد آمد. نوکر سیدالشهدا(ع) باید وظیفه اش را درست انجام دهد. - جالب است که همه جای دنیا وقتی پستی را از یک صاحب منصب می گیرند جایگاهش را از دست می دهد. اما نوکر امام حسین(ع) اگر درست نوکری کند روزی که می میرد عزتش بیشتر می شود. پیرمرد می خواست چیزی را به من بفهماند! - در دوران میانسالی بودم که به یکی از مجالس ...
آژیر قرمز
هواپیما هستند. بقیه بچه ها فرار کردند، اما من بالا رفتم و در پشت بام را باز کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده؟ وای خدای من! انگار آسمان سیاه شده بود! شرکت نفت داشت در میان شعله های آتش می سوخت. خانه ما نزدیک شرکت نفت بود و از آن بالا می شد همه چیز را به خوبی دید. اولین بار بود که بمباران شدن جایی را می دیدم. محو تماشا های شعله های آتشی بودم که لحظه به لحظه گُر می گرفت و با دود های غلیظ رو ...
گفتگوی جذاب با نیوشا ضیغمی
مشترک یک زوج دارد و نوع عشق و علاقه آنها را به چه سمت و سویی می برد. این جنبه شهرت که آدم نتواند مثل افراد عادی زندگی کند، به اینکه شما بتوانی به نقاطی که در زندگی برای خودت در نظر گرفته ای برسی کمک می کند یا بیشتر دست و پا گیر است و مانع رسیدن به اهداف زندگی شخصی؟ – من شهرت را دوست داردم چون اصلا دست و پای من را نمی بندد. من مثل همه آدم ها زندگی می کنم و اصلا خیلی اوقات فراموش ...
یادی از شهید حسن ر کنی جانشین فرمانده گردان لشکر 5 نصر
. بعد که از منطقه برگشت خاطره ای از تنگه چزابه برای ما تعریف کرد که آتش دشمن بسیار زیاد بوده به طوری که امکان کمک رسانی از طرف نیرو های خودی نبوده و آن ها سه شبانه روز بدون آب و غذا و با مهماتی اندک ایستادگی کرده اند. به شوخی گفتم با این حرف هایی که تو گفتی، اگر من به جایت بودم، دیگر هرگز رو به جبهه نمی کردم. گفت با همه این مشکلات من باز هم به جبهه خواهم رفت تا به شهادت برسم. همین ...
این روزهای کرونایی از زبان یک فوکال پوینت
خبرگزاری فارس-همدان، زهره عباسی صالح؛ پسری جوان در راهروی بیمارستان بی قرار، راه می رود و گریه می کند، گاهی ضجه می زند؛ خدایا، بجز مادرم کسی را ندارم، به فریادم برس . هر از چندگاهی گوشه راهروی بیمارستان، کنار بی کسی اش زانوی غم بغل می گیر د و در خلوت خود خاطراتش را مرور می کند، گاهی بلند می شود و با پاهای لرزان به سمت پذیرش می رود و التماس می کند لحظه ای مادرش را ببیند، حرف هایش در هق ...
حکایت یک عمر حضور هنرمندانه
اداره کند؛ ولی ما 38 سال با هم زندگی کردیم. همچنین این بازیگر پیش تر و در سالروز درگذشت جمشید اسماعیل خانی میهمان برنامه حالا خورشید شد و گفت: مهریه من یک کاسه نبات، کلام الله مجید، نمک طعام، 5 تا سکه به نیت پنج تن، ابریشم و گل نرگس بود؛ مهریه ای که مثل آن را در میوه ممنوعه هم آورده بودم. یکی از خصوصیات اخلاقی جمشید این بود که همیشه برای من گل می خرید و روزی که فوت کرد هم همه خانه ما پر از ...
رزمنده و آزاده دیروز، مدافع سلامت امروز/ ایثار و فداکاری با دلی پُر از ایمان
... حیدری تصریح کرد: نماز صبحمان را خواندیم، نماز خاصی برایمان بود، شاید بعد ان زنده نمی ماندیم، انگار نماز آخرمان بود، حال عجیبی داشتیم، بعد از اینکه از سنگر بیرون آمدیم، با چیزی پس گردنم را زدند بطوری که کلاهم روی زمین افتاد، اما به بچه ها که رسیدم گفتم نگران نباشید، چند ساعتی درگیری ها ادامه داشت، تا کاملا به منطقه مسلط شده بودند. وی از بعد از اسارتش تعریف کرد: ما را به سمت عراق ...
قتل رفیق به خاطر هیچ
.... امروز محسن با من بود که علی با او تماس گرفت و با هم قرار ملاقات گذاشتند. محسن گفت که قرار است دوستش علی بسته ای به او بدهد که به یکی از دوستان مشترکشان به نام حمید برساند و او هم بسته را با خود به شهرستان ببرد. شب من محسن را با موتورسیکلتم به محل قرار رساندم. آن ها با هم حرف می زدند که به داخل کوچه ای رفتند و ناگهان دقایقی بعد محسن خونین در حالی که دستش را به گردنش گرفته بود از داخل کوچه ...
زن 19ساله: صمد مرا به شمال برد و در آنجا باردار شدم
بی جای آن ها در زندگی من موجب شد برخلاف میل باطنی از پسرخاله ام طلاق بگیرم. بعد از این ماجرا در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم و در خانه پدرم زندگی می کردم تا این که روزی زمانی که قصد سوار شدن به اتوبوس را داشتم، جوانی در شلوغی جمعیت دستم را گرفت و با خواهش و تمنا از من خواست سوار پرایدش شوم تا مرا به خانه برساند. وقتی دیدم برخی از مردم به ما نگاه می کنند، از ترس آبرویم به عقب بازگشتم و درون خودروی ...
آدمکشی تبهکار شیشه ای برای کینه ای عجیب!
نزد من بگذارد، ولی هنوز مدتی از این ماجرا سپری نشده بود که ناگهان ماموران انتظامی وارد خانه شدند و مرا نیز به همراه موتورسیکلت سرقتی به کلانتری بردند. آن جا متوجه شدم که دوستم را نیز دستگیر کرده اند. وقتی به دادسرا رفتیم بازپرس هر دو نفر ما را به زندان فرستاد، ولی چند روز بعد زمانی که مشخص شد من در سرقت موتورسیکلت نقشی نداشتم، مرا آزاد کردند، اما دوستم در زندان ماند! هنگامی ...
دلیل استعفای مشکوک مربی وزنه برداری چه بود؟
به این سوال که آیا دلیل این استعفا اعزام شدن محسن بیرانوند به جای او در المپیک توکیو نیست، گفت: همه فکر می کنند به همین دلیل استعفا دادم اما دلیل اصلی این مسئله نبود؛ من تا روز آخر در اردو حضور داشتم و در اردو رامسر متوجه شدم که قرار نیست به المپیک بروم ولی با این وجود تا روز آخر تمرینات کنار تیم بودم. به هر حال همانطور که گفتم نمی خواهم مسائل را باز کنم که چه اتفاقی افتاده است. علی ...
عکس/ الهام چرخنده در محرم 1400
قد یک حدیث کساء هست و بیست تا لعن فاصله . رسیدم جلو باب السدره، بستن ورودی رو و دارن برای عاشورا صحن رو حاضر میکنن. بهت زنگ میزنم و قرار میشه به جای خودت لایو بزارم از تله زینبیه تا حرم. بعد از اتمام لایو گفتی: غذا میری خونه؟ گفتم: سید اینجا نذری میدن بگیرم بخورم؟ گفتی: چرا که نه غذای اباعبدالله ولی آخه کجا بشینی!؟ انگار فقط منتظر این اذن بودم. صف کوتاهه .. خورشت بامیه اس.. سریع اومدم ...
آخرین اقدام بعثی ها پس از دفاع مقدس چه بود؟
قدم زدن بودیم. با اصرار کامبیز به داخل رفتیم. پیام صدام خوانده می شد. بچه ها میخ شده بودند به تلویزیون و پلک نمی زدند. ذهنم روی خبر تبادل گیر کرده بود. بوی تعبیر خوابم خیلی زود همه جا پیچید؛ تبادل ما در شب انجام شد، برگشتیم ایران. روای: محمد میرزاکوچکی، اردوگاه 16 * ماجرای گروگان گیری بعثی ها با حاج آقا ابوترابی در بند 1 آسایشگاه 3 مستقر بودیم. ایشان با ...
سلول های ابوغریب شبیه گاو صندوق بود!
توانید پیدا کنید که با چنین افراد خائنی روبه رو نشده باشد. اولین مقری که ما را وارد کردند، با پلنگی ها روبه رو شدیم. چون آن ها غالباً لباس فرم پلنگی می پوشیدند، بچه ها پلنگی صدای شان می کردند. این ها گاهی وقت ها از دشمن هم نسبت به بچه سختگیری بیشتری داشتند. در اولین بازجویی ام افسر عراقی رو به مترجم کرد و گفت بپرس چرا لباس فرم به تن ندارد. گفتم، چون ما شیعه ها اعتقاد داریم با لباس خونی نمی شود ...
اعزام پنهانی مدافع حرم ایرانی از مسیر لبنان!
ها را انجام می دادیم. من در دوره آموزشی ای که در لبنان گذراندم و مدت کوتاهی که در سوریه و لبنان بودم سعی کردم عربی محاوره را بتوانم حداقل برای رفع کارم یاد بگیرم. عربی را که یاد گرفتم، ماشین هم که در اختیارم بود، یک جورهایی شدم هم پشتیبانی و هم رابط بین بچه ها. مثلا یک موقعی بود فاطمیون یک چیزی نیاز داشت، بعد حزب الله کنارش بود، تا پشتیبانی فاطمیون برسد من سریع می رفتم از حزب الله می گرفتم و می ...
آزادگان همچنان انقلابی و وفادار به نظام اما نیازمند توجه بیشتری هستند
آسایشگاه گفتند چه کار می کنید: همه ما فکر می کردیم خوب نجف و کربلا توی خاک عراق قرار دارد و اینها هم با ما هم عقیده اند و خوششان می آید، بدون ترس گفتیم عزاداری می کنیم نوحه می خوانی و سینه می زنیم برای امام حسین (ع) که حسابی ما را کتک زدند. سال بعد هم با وجود تمام محدودیت ها و شکنجه ها باز مراسم عزاداری اباعبدالله (ع) و دهه فجر را برگزار کردیم حتی بهتر از زمان حالا و عراقی ها هر شکنجه و ...