سایر منابع:
سایر خبرها
فرنگیس؛ بانوی شجاعت
چهارتاق باز بود. برای آوارگی و بی صاحب شدن خانه عزیزمان روی سر زدم. زیر لب برای آوار بدبختی ها مرثیه خواندم و اشک در چشم ام جمع شد. وارد خانه شدیم، آرد، برنج، نمک و روغن را برداشتم و در کیسه گذاشتم. کمی به در و دیوار نگاه کردم. با نهیب پدرم بلند شدم که برگردیم. پدر جلو افتاد و من پشت سرش حرکت کردم. در حیاط منزل چشم ام به تبری افتاد که برادر همسرم برایم ساخته بود. تبر را برای جمع آوری هیزم ...
عزاداری حسینی در خانه / بچه ها را چگونه با آیین اربعین آشنا کنیم؟
یارانشان است. چهارم پدر و مادر می توانند زمانی از شب یا روز اربعین را برای خواندن زیارت عاشورای معروف بگذارند. بچه ها را وارد فضا کنند و با هم و با صدای بلند به قرائت قران و زیارت عاشورا بپردازند. در کنار زیارت عاشورا برخی از مردم ختم قران را از ابتدای محرم شروع کردند و تا پایان صفر نیز ادامه می دهند بهترین فرصت است این شب و روز نیز به قران خوانی در کنار خانواده بگذرد. خواندن سه ...
نگاهی کوتاه به زندگی نامه شهدای روحانی-5 شهید فخیمی؛ غیور مردی از خطه آذربایجان
جو و عموماً مواد غذایی است. با وجود علاقه به تحصیل علوم دینی، در هنگامه جنگ تحمیلی آرام و قرار نداشت. صبح بیستم دی ماه سال 65 از جبهه زنگ زد. گفت: بدون اجازه ی پدر و مادر از حوزه به جبهه آمده ام به والدین بگویید که حلالم کنند. مادرش در همین زمینه می گوید: وقتی گفتند زنگ زده و حلالیت خواسته، آرام گفتم: برو حلالت کردم، با این حال لبم را گزیدم و نگذاشتم غصه ها اشکم را در ...
از تیرباران تا زیارت کربلا
سیدرسول عمادی از جمله آزادگان دفاع مقدس است که در دوران اسارات به همراه سایر آزادگان توفیق زیارت کربلا را داشته است. او در گفت وگو با ایسنا درباره چگونگی حضورش در جبهه و شیوه اسارتش روایت می کند: پیش از سال 1359 در خرمشهر بودم که جنگ آغاز شد. با آغاز جنگ تحمیلی همراه تعداد دیگری از همرزمانم در مسجد جامع خرمشهر فعالیت می کردیم.در آن زمان حدود 15 سال سن داشتم. حدودا نیمه های مهرماه سال 59 بود که ...
شهدای مدافع حرم شهدای رکاب امام زمان (عج) هستند
عاشقانه زندگی کردیم حتی با من هم خداحافظی نکرد و همان موقع فهمیدم که می خواهد دل بکند و می خواهد آن وابستگی عاطفی پیش نیاید و اطرافیان وقتی این حالت را دیدند گفتند شهید می شود. وی به شنیدن خبر لحظه شهادت اشاره کرد و گفت: آخرین تماس ما دو روز قبل از شهادت بود که منتظر تاکسی در ایستگاه بودم تا از دانشگاه به خانه برگردم که وقتی متوجه شد گفت شرمند تو هستم اگه خانه بودم می آمدم دنبالت تا به ...
مُطَلب، 16 ساله دفاع مقدس
استکبار جهانی ایستادند و با هشت سال مقاومت، خاک و ناموس وطن را حفظ کردند. آن ها مدعی چیزی نبودند اما در مقابل دشمن، سلحشورانه رجز می خواندند و سینه سپر می کردند. چند روز قبل در یکی از ادارات جنوب سیستان و بلوچستان کاری داشتم و همانجا مرد تقریبا میان سالی را دیدم، باهم گپ و گفتی داشتیم و در بین صحبت هایش متوجه شدم دوران دفاع مقدس را درک کرده است، فرصت حرف زدن کوتاه بود اما خواستم خاطره ای از ...
رهایی از چوبه دار با عشق به امام حسین(ع)/جوان اعدامی پس از آزادی راهی کربلا شد
خورده و می گوید: من به طور ناخواسته در یک اتفاق ناخواسته و در مکانی ناخواسته بودم که همه این ناخواسته ها، سرنوشتم را در عرض چند ثانیه زیر و رو کرد. به عبارت دیگر، علی نماز اول وقت خوان، علی عاشق اهل بیت(ع) به یکباره دستبند به دست در کلانتری حاضر شد به طوریکه حتی تا آن موقع از جلوی کلانتری هم رد نشده بودم؛ حال دیگر نمی دانستم چه سرنوشتی پیش رو دارم. البته اوایل فکر می کردم که پرونده به عنوان نزاع دسته ...
پشت پنجره انتظار سرداران دیروز
گاهی در هفته دفاع مقدس، نامی هم از آنها برده می شود تا جای گله نگذارند. زندگی عجیبی است...البته اگر بتوان نامش را، زندگی گذاشت ... تکرار پشت تکرار، انتظار پشت انتظار، و هیچ پشت هیچ... دروغ چرا من خجالت زده بودم تمام وقت...من شرم داشتم که دوربین را به سمتشان بگیرم و دکمه شاتر را فشار دهم! چهار سال بود که می خواستم از آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان گزارشی تصویری تهیه ...
نیمه پنهان جنگ| وصیت نامه ای که دوازده سال مکتوم ماند/ گفته بودم 6 فرزندم را فدای امام کنم
انسجام در همه برنامه های مراسم شهر خالدآباد به چشم بخورد و پایگاه ما در دوران دفاع مقدس به عنوان ستاد مردمی و کمک رسانی به جبهه بود و کمک های مردمی را از روستاهای اطراف جمع آوری و مستقیماً ارسال می کردیم. دوازده سال وصیت دوست شهیدم را پیش خود نگهداری و در روز تشییع پیکرش رونمایی کردم فرجی خالدی در بازگویی خاطراتش می گوید: با شهید حسینی هماهنگ بودیم که اگر قرار به اعزام به جبهه ...
جشن متفاوت آغاز سال تحصیلی در محله هرندی | زنگ مهر در خانه مادری
. همین طور که با سجاد صحبت می کنیم، ندا محبی با موسیقی محلی بچه ها را دور خود جمع می کند و با هم شعر و آواز می خوانند. آنقدر با هم این ترانه ها را تمرین کرده اند که همخوان و همراهند. لبخند لحظه ای از چهره ندا کنار نمی رود. آرام است و مهربان و بچه های خانه مادری عاشق بازی با او. چند وقتی است دست از کار و بار روزانه شسته و همه دلش را به این بچه ها داده، چراکه معتقد است نباید اجازه دهیم ...
سارا منجزی پور از گاندو تا کلبه عموپورنگ /عکس
مجموعه به من پیشنهاد شد در مسیری بسیار سخت بودم و رفته بودم که پیشنهاد را رد کنم اما انقدر فضای خوبی بین اعضای تیم حاکم بود که فهمیدم چقدر می توانم تاثیر گذار باشم و چقدر می توانم به پدر و مادر این بچه ها کمک کنم به خاطر همین این نقش را قبول کردم. بازیگر سینما و تلویزیون که اخیرا پدرش را به دلیل ابتلا به کرونا از دست داده است در این باره افزود: در دوران فوت پدرم حال بدی داشتم، بعد از فوت ...
یادداشتی برای پدرم محمدعلی فرشته حکمت
دیگر کتاب هایت را چند تن از هموطنانت یا نزدیکتر بیاییم؛ چند تن از اعضای خاندان، همشهری هایت و دوستانت خوانده اند؟ چند تن درباره نوشته هایت با تو سخن گفتند؟ چند تن به نوشته ها و سروده هایت اندیشیدند؟ چند تن تو را آن گونه که بودی شناختند؟ با این همه در این سرزمین، اکنون و برای همیشه تمام بلوط های تناور دشتِ برم نام تو را فریاد می زنند، پرندگان بی پناه پریشان، به جستجوی تو برخاسته اند و دیوارهای نمناک کوچه های شهر، سر در گریبان زمزمه می کنند: اینجا روزی فرشته ای می زیست! فرشته ای که سودای ساختنش تمام جهان بود! سوختنش آری!... 31 شهریور 1400 فرشاد فرشته حکمت ...
پیشگویی 16 سال پیش رهبر انقلاب از قدرت شفاعت حاج قاسم
، ماه رمضان، در مراسم افطاری هر ساله حاج قاسم به بچه های جبهه و جنگ همان جلوی در از ایشان قول شفاعت خواستم حاجی می خواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد می زنم و به همه مهمان ها می گویم: آقا درباره تو آن روز چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اوضاع ناجور می شود؛ گفت: باشد، قول می دهم؛ فقط صدایش را در نیاور! منبع کتاب کریمانه روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای استان کرمان، انتشارات صهبا، نشر 1395 منبع:فارس انتهای پیام/ ...
ماجرای تفأل علامه حسن زاده آملی به حافظ که مسیر زندگی اش را تغییر داد
نیم میرزای مغازه پدرم بودم؛ زیرا پس از اتمام ششم ابتدایی پدرم به من گفت پسر جان حالا که خواندن و نوشتن را یاد گرفته ای، خوب است که میرزای مغازه ما بشوی. من به پدرم گفتم پدر جان، درس و بحث من خوب است. اجازه بدهید که ادامه تحصیل بدهم و کلاس هفتم را شروع کنم. پدرم گفت: دیگر خسته شده ام هر سال یا هر چند ماه یک کسی می آید و میرزای ما می شود. حالا شما خودتان میرزای ما باشید. من رضایت ...
چرا می گوئیم دفاع مقدس
زفاف نکرد و همسرش را با بکارت روانه خانه پدر نمود. آیا با این بینه ها حق نداریم چهره ویرانگر جنگ سربازان امام خمینی (ره) را به دفاع مقدس تعبیر کنیم؟ آری به عبث نبود که کسانی با ترک مدرسه سالها، دار خود را بردوش می کشیدند تا به منزلگه توحید برسند. همین روحیات تکرار ناشدنی بود که جنگ را به یک مکتب تبدیل نمود و از درون خون و خمپاره حیاتی دوباره به اسلام و ایران بخشیده شد. ...
ناگفته های چند عضو گروه چهل شاهد
سوراخ شد؛ رزمنده ها؛ نوجوان هایی که فقط چند ماه زودتر از اینها، پوتین به پا کشیده بودند، جای خالی از دست رفته ها را پر کردند و شدند شاهدان تازه وارد ... امروز، می شود از بازمانده ها، خاطره آن دویست و اندی عکاس و فیلمبردار را پرس و جو کرد که حکم ماموریت با مهر 40 شاهد داشتند. محمد حداد: 16 سالم بود، دوم دبیرستان بودم. سال 62. عراقیا رسیده بودن به 15 کیلومتری اهواز. کوچه مون کلی شهید داده ...
رزمنده ای که با پارچ آب به شهادت رسید!
کرده بود. پر از نیروی نظامی بود و مردم همه در تکاپو بودند برای جبهه کاری بکنند. ماشین بلندگو توی خیابان ها می چرخید و کمک های مردمی جمع می کرد. عملیات که شروع شد، سریع خودم را رساندم بیمارستان. پزشک و پرستاها و امدادگرها زیاد بودند. من هم کمک شان کردم تا چهاردهم فروردین که رفتم شیراز. 4 آذر سال 65، توی مدرسه بهار سر کلاس علوم بودم. درس تمام شده بود. داشتم درباره جنایت های آمریکا برای بچه ...
قصه تاب آوری در مرگ دوست
، رودی، کنارآمدن، روز دوم مدرسه، خاطرات، کُرالی، سفر در زمان، همه آدم ها به دوست احتیاج دارند، دعوت، کتابخانه، تعلیم رانندگی، یک بچه عادی، منطقه ممنوعه، همراه، یک عادت جدید، گردش علمی، خانه بلک وود، صدای پشت تلفن، گوش ایستادن، خلوت، ایتنی که قبلا بودم، آملیا بلک وود، درس، دیوار گذشته کرالی، پناهگاه کرالی، قصه ایتن، آدم مرموز، تعقیب کرالی، جعبه مخمل قرمز، گنج، ارواح، کمک، یک قصه معرکه، لحظه متعلق ...
دوشادوش 4 برادرم در میدان های جنگ حضور داشتم
با زحمت به دست می آورد ما را بزرگ کرد. او همچون پدر تأکید زیادی بر نان حلال خانه داشت که اگر غیر از این بود بچه ها به این عاقبت بخیری نمی رسیدند. حالا پنج ماهی است که خدا این نعمت را از ما گرفته و مادرمان به فرزندان شهیدش سیف الله و یدالله ملحق شده است. مادر در دوران جنگ خیلی سختی کشید و اذیت شد. ما جانفشانی های او را به یاد داریم. مادرم زینب وار پای جنگ ایستاد. هر چهار پسرش را راهی کرد. وقتی ...
کشتن فرزندان خردسال به طرز وحشیانه که شاهد جنایت پدر بودند + عکس
به گزارش آبادان خبر ؛ در جنایت شوم مردی که به خاطر خیانت همسرش چهار بی گناه را به طرز فجیعی به قتل رسانده بود و حتی به پسران خردسال خود رحم نکرده بود به دار مجازات اویخته شد. اواسط سال 82 رسیدگی به پرونده قتل فجیع دو کودک در حالی در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت که پدر آنها به عنوان تنها مظنون پرونده تحت تعقیب قرار گرفت. مادر بچه ها که جسد دو پسر خردسالش را در حمام خانه ...
قتل هولناک پسر بچه بیمار به دست پدر و مادر بی رحم + عکس
به گزارش راهبرد معاصر، پدر و مادر بی رحم آمریکایی که پسر 5 ساله اوتیسمی اشان را به قتل رسانده بودند توسط پلیس بازداشت شدند. این زوج محکوم شدند که پسر بیمارشان را در مقابل چشمان برادرش به طرز هولناکی به قتل رسانده و جسدش را دفن کرده اند. گزارش های پلیس نشان می دهد پدر قربانی هنگامی که متوجه شده پسر بیمارش روی پارکت خانه ادرار کرده به حدی عصبانی شده که او را به باد کتک گرفته و در مقابل ...
خاطراتی از مادران چشم انتظار شهدا/ پایان فراق 27 ساله با یک خواب
وطن بازگشت. بازگشتی که یک خواب رقم زد. این روزها مستند شهید کریمی در کنگره شهدا در حال ساخت است، به همین خاطر با مادر شهید کریمی هم سخن شدیم تا به مناسبت هفته دفاع مقدس سری به سال های گذشته و خوابی که به 27 سال چشم انتظاریش پایان داد بزنیم. مادر شهید کریمی؛ چند روزی از مرداد سال 94 می گذشت داشتم تلویزیون نگاه می کردم که اعلام کردند پیکر مطهر 70 شهید به کشور بازگشته که چند نفر ...
انتظاری که بدون تعارف 31 سال طول کشید
: بعد از 31 سال یک نفس راحت کشیدی مهمان: نفس چه نفسی آرام هستم اصلا روحم و قلبم آرام شد سمت ما تعدادی از مادرانی هستند که هنوز چشم انتظار بچشون موندن من هم به خدا از آن ها خجالت می کشم. مجری: هنوز مادرانی هستند که چشم انتظارند مهمان: پدر ها فوت کردن فقط تعدادی از مادر ها هستند که چشم انتظارند مجری: خدا نکنه یادمان بره این بچه ها رو مادران شان رو مهمان: ببینید این رادیو ...
روایتی متفاوت از ولادت امام خمینی
شعار سال: اواخر هفته آخر شهریور به انتظار حادثه ای بزرگ تمام حاصل باغ دودمان آقا سید احمد موسوی در همین خانه در خمین کنار هم آمده اند. سفره ای در یکی از اتاق های خانه پهن شده است که جز دو نفر هر کس کنارش نشسته، در این اتاق چشم به دنیا گشوده یا به دیگر تعبیر این اتاق چشم به دیدار و آغوش به استقبالش گشاده است. آن دو استثنا یکی گوهر، دیگری هاجر فرمانروای درونی است. آقا مصطفی، بزرگ خانه، خود 42 سال ...
پشت جبهه ای به پهنای ایران/ تراش ادوات جنگی در یک کارگاه کوچک
شدم سریعاً خودم را برای کمک به او رساندم اما متأسفانه تا قبل از رسیدن من از شدت جراحت به شهادت رسیده بود. غریبانی مقدم نژاد ادامه داد: در طول هشت سال دفاع مقدس، امدادهای غیبی بسیاری را به چشم خود دیده بودیم؛ یکی از همین امدادهای غیبی در نزدیکی شهرکی در جاده بصره العماره برای ما اتفاق افتاد. حوالی ظهر بود که ناگهان یک جنگنده عراقی به سرعت برق و باد از بالای سر ما رد شد و در بین بچه ها همهم ...
گفتگو با میرشکاری، نخستین زنی که در جنگ به اسارت در آمد
شهرمان نیز بود. خودمان یک حسینیه نیز در خانه داشتیم که از زمان پدربزرگم و حتی قبل از انقلاب برپا بود و همیشه مراسم های مذهبی در این حسینیه برگزار می شد. من تقریبا 20 سال داشتم و 3 ماه قبل از شروع جنگ ازدواج کرده بود. همسرم ابتدا فرهنگی بود، اما به خاطر نیاز انقلاب نوپای کشورمان وارد سپاه شد و فرمانده سپاه دشت آزادگان بود؛ بنابراین هم به خاطر شغل همسرم و هم خانواده ای که در آن بزرگ شده بودم ...
کتاب خاطرات دانش آموز شهید رحمان لوچ منتشر شد
...، نور چشم مسلمانان عالم و با سلام به خدمت پدر و مادر بزرگوارم، امیدوارم که همیشه سلامت بوده باشید. در سختی های زندگی همیشه توکل بر خدا کنید و از هیچ سختی باک نداشته باشید. پدر و مادر عزیزم! از مرگ من دلگیر نباشید و باز بر خدا توکل کنید و از برادرانم و خواهرانم و همه اهل فامیل و همه همسایگان و آشنایان حلالیت می طلبم. ای کاش هزاران جان داشتم و در راه اسلام و قرآن و الله می دادم و خون ...
شوهرم متوجه ارتباط من و حمید شد و هر روز کتکم می زند
جز جدا شدن از او ندارم. زن جوان در حالی که نوزادش را در آغوش می فشرد، دفتر زندگی اش را به 3 سال قبل ورق زد و گفت: در خانواده ای زندگی می کردم که پدر و مادرم هیچ گاه به تحصیل فرزندانشان اهمیتی نمی دادند. بیشتر بخوانید: مرد تهرانی 3 سال بعد فهمید پدر بچه اش نیست! من هم که احساس پوچی می کردم در دوران دبیرستان ترک تحصیل کردم و در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم. پدرم دستفروش ...
پرویز زحمتکش هنرمندی که هنوز مردم او را به نام پدرش می شناسند
تیشه می کرد. من هم بچه همان بابا هستم. تازه آن زمان که این ابزارها نبود. الان این چوب را به ده دقیقه، دسته دوتار می کنم. آن زمان می خواست با اسکنه، چوب را برداری و با رنده، رنده کنی و با چوب ساب، آن را صیقل بدهی... همه این سال ها همین جا بودید؟ بله همین جا بودم. الان چهل سال است که من در همین محله ساختمان هستم. از خرد و بزرگ این جا همه من را می شناسند. و فقط دوتار ...
فرار از طرح کاد و حضور در جبهه با شناسنامه دستکاری شده
مدرسه و به بهانه شرکت در درس طرح کاد (که در آن زمان به عنوان مهارت آموزی پیش بینی شده بود) به پایگاه بسیج روستا مراجعه و به منطقه اعزام شویم. صبح همان روز، کاملا محرمانه و دور از چشم پدر و مادر ساک برزنتی ام را برداشتم و برای اینکه شک نکنند، چند تا کتاب و دفتر و مقداری نان و پنیر برداشتم و راه افتادم؛ مقابل درب حیاط، عمویم حسن آقا را دیدم که به پیاده رفتن و با عجله دویدنم شک کرد چون ...