ناگفته های همسر شهید مرتضی آوینی | هرگز تو را از دست نخواهم داد
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت همسر شهید آوینی از لحظه شنیدن خبر شهادت سید مرتضی
به گزارش ایثارتهران ، مریم امینی، همسر شهید آوینی در کتاب مرتضی آیینه زندگی ام بود از لحظه شنیدن خبر شهادت سید مرتضی را چنین روایت می کند: حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند: مرتضی زخمی شده است. تاریک و روشن صبح بود. روز های اول بهار که آرامش خاصی داشت. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچه ...
والدین مقتدر چه فرزندانی تربیت می کنند؟
می کنند و انتظاراتشان از بچه ها را براساس سن و سال و درک آن ها منعطف تنظیم می کنند. *مثال از یک برخورد مقتدرانه در برابر فرزند مادر متوجه شده که فرزندش مدتی است از مدرسه وسایل بچه ها را به خانه می آورد، به جای قشقرق به پا کردن و جنگ و دعوا که چرا دزدی کرده ای؟ با او وارد صحبت می شود تا ریشه این نیاز را در بیاورد که آیا فرزندش به این وسایل احتیاج داشته یا خیر؟ بعد از فرزندش ...
افتخار کردم، ولی کمرم شکست! + عکس
جوانی اش بود؛ یعنی درست یک حرف را کامل بیان نمی کرد؛ همه جوان ها اینطور هستند دیگر، اما سوریه که رفته بود تا حرفی می زدی خوب گوش می کرد، بعد فکر می کرد، بعد صحبت می کرد. از نظر اعتقادش هم خیلی محکم شده بود. وقتی می رفت سوریه 45 روز تا دو ماه می ماند؛ وقتی می آمد اینجا و 15 تا 20 روز می ماند. شب ها در خانه بود و روز بعد، می رفت. شب ها که می آمد کتاب مطالعه می کرد؛ حتی لامپ را هم خاموش می ...
سبک زندگی شهید اصلانی به روایت همسرش/ باید دوید؛ با نشستن نمی توان خادم مردم شد
بار خطرناک تر و قوی تر از حجت الاسلام اصلانی خواهد بود. راه شهید ادامه دارد. دست نوازش هایی که مردانی مثل او بر سر محرومان کشیدند بی پاسخ نمی ماند همان بچه ها؛ ایتام و محرومان پای کار اسلام و انقلاب می آیند. /انتهای پیام
مصطفایی که خلیل خدا شد-فاطمه ظاهری بیرگانی
فاطمه ظاهری بیرگانی درب خانه منتظر ایستاده است.آرام و مادرانه، انگار که منتظر عضوی از خانواده اش باشد به گرمی و با صفای مادرانه اش به داخل دعوتم می کند.چه خانه با صفایی، از همان خانه هایی که پر از بوی کودکی و سادگی است. از همان خانه هایی که این روزها بخشی از آرزوی بچه های آپارتمان نشین شده است. لحظه ای بعد به اتفاق مادر شهید وارد یک راهرو باریک شده و با دعوت او از درب قهوه ای رنگی که ...
ثابت شد پرسولیس طبل توخالی بود/ بابا مسعود که رفت پرسپولیس پنچر شد/ رسیدن تیم یحیی به یک هشتم شگفتی جام ...
این باره وجود دارد که من نمی خواهم به آنها اشاره کنم. ولی شکر خدا یک بار دیگر حرف من ثابت شد. کدام حرف؟ همان که در اوایل فصل گفتم، تیم پرسپولیس بعد از بابامسعود مثل لاستیکی که پنچر شده باشد، کم باد شد و در نهایت خوابید و حالا حالاها نمی تواند در لیگ برتر و جام حذفی به عنوانی دست پیدا کند. اینتیم نهایتا سوم و چهارم می شود. فوتبال جای تیم هایی است که دستشان را روی زانوی خودشان ...
با تو احساس یگانگی می کنم
بودند و چیزهای تازه ای یادم می داد. برای همین همیشه درسفربودن را دوست داشتم و رؤیای بزرگم این بود روزها و ماه ها در سفر باشم. انگار همین دیروز بود که چشم باز کردم و خودم را در آستانه ی بهار دیدم. انگار همین چند لحظه ی پیش بود که پنجره را باز کردم و عطر بهار در خانه پیچید. بعد، اولین جوانه های سبز را روی شاخه های درختان دیدم و احساس کردم به مقصد رسیده ام. من از زمستان راه افتاده بودم و به ...
روایت همسر شهید محمدصادق دارایی از جهادهایش/ هوای حاشیه نشینان اهل سنت را بیشتر داشت
محمدصادق دارایی در بیمارستان بستری بود و امید می رفت که زنده بماند اما کمی بعد خبر آمد که او هم فیض شهادت دست پیدا کرده است. آن روز در حرم رضوی جلسه ای با موضوع توزیع افطاری و بسته های معیشتی حرم امام رضا(ع) بین خانواده های محروم و حاشیه نشین شهر مشهد در حرم برگزار می شود. مسئول هر 7 پهنه حاشیه شهر مشهد مهمان این جلسه بودند از جمله این سه نفر که آن اتفاق افتاد. در حالیکه هر سه در مسیر رسیدن به همان جلسه ...
قوانینی که باید به فرزندمان بیاموزیم
خانه وضع نشود، هر بچه ای موقع غذا قطعا بشقابش را پرت می کند، شب ها دیر به بستر می رود، نوجوانان قابل کنترل نیستند و دائما خانواده را دچار چالش می کنند. بعضی از قوانین روال زندگی را به بچه ها آموزش می دهد و برخی دیگر درباره رفتار های پایه اجتماعی است. مثل گفتن لطفا یا ببخشید که در جامعه نیز بعدا برای بچه ها کاربرد خواهد داشت. برای تعیین قانون همه اعضای خانواده می توانند دخیل باشند. به ویژه اگر ...
عارف ناشناخته
را خواندم و کلاس چهار را که در ده تمام کردم پدرم مرا به نی ریز فرستاد. - در نی ریز به مدرسه فرهنگ رفتم. آنجا آقای فاطمی مدیر بود که مرد بسیار نازنینی بود. - در ابتدای ورودم به نی ریز خانه یک پیله ور ده که از دوستان پدرم بود، ساکن بودم. بعد رفتم خانه یک پیرزن نابینا که پشت مسجد فخاران کنار یک قبرستان قدیمی خانه داشت. در آن قبرستان بعضی عرفا هم خاک بودند، مثل سید اسحاق که می ...
معلمی که رمز موفقیت خود را دوستی با دانش آموزانش می داند
طور رسمی پذیرش شوند. در شهرستان فردوس زندگی می کرده و پدرش دبیر شیمی بوده است. عشق به معلمی آن هم در رشته شیمی از همان کودکی در وجودش پیدا شده است. از همان روز هایی که پدرش غرق در گچ بوده، اما با لبخندی رضایت بخش از مدرسه به خانه برمی گشته و از شیرینی های تدریس برایشان تعریف می کرده است. هرچند مادرش، همه عمه ها، خاله ها و عمو ها هم معلم درس های مختلف بوده اند، اما شیمی برای او معنای ...
برای تأمین امنیت بچه ها چه کنیم؟
حد امکان مواظب سلامت و امنیت فرزندشان باشند، اما وظیفه دارند تا در موقعیت های پیش بینی ناپذیر و خطرناک زندگی نیز به فکر باشند و فرزندشان را آماده کنند. موقعیت هایی مثل تنها ماندن ناگهانی بچه ها، گم شدن، برخورد با غریبه ها و ... که همه نیاز به تدبیر دارد. شاید برخی از این نکات به نظرتان ساده و پیش پا افتاده بیایند، اما هستند هنوز کسانی که به واسطه این موارد فرزندانشان دچار مشکل می شوند و ...
علی پروین فقط یک بار از من تعریف کرد و پیشانی ام را بوسید/ بازیکن پرسپولیس یک بغل پا بلد نیست چطور از او ...
معرفی کرد. البته همان طور که گفتم با بچه های پرسپولیس رفیق بودم اما نمی دانستند قرمزپوش شده ام. اولین بار چه پیراهنی را پوشیدید؟ از همان روز اول علی آقا پروین پیراهن شماره 4 را به من داد و گفت می دانی پیراهن شماره 4 پرسپولیس را بزرگانی مثل حمید جاسمیان، بیژن ذوالفقارنسب، مسیح مسیح نیا و ... پوشیده اند؟ با خجالت گفتم بله و علی آقا هم گفت حالا مال تو! بگیر و نشان بده لیاقت این پیراهن را داری. هیچ وقت آن روز را فراموش نخواهم کرد. ...
ناگفته های شهید صیاد شیرازی از عملیات بیت المقدس / شبی که احمد متوسلیان داد و بیداد می کرد
. گفتم بخوابم. ولی دلم نمی آمد از کنار بیسیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه ای پهن کردم. گفتم دراز بکشم، یک مقدار آرامش پیدا کنم. بلافاصله خواب سید عالیقدری را دیدم که با عمامه ی مشکی آمد داخل قرارگاه، اما صورتش را گرفته بود. چهره اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه مان کرد. همه با احترام بلند شدیم و یکپارچه احترام مان برانگیخته شد. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام ...
سرلک: مسئولان فقط قول می دهند
می گیری؟ به جز 3کشتی گیری که در نروژ طلا گرفتند باقی بچه ها باید از جام تختی در چرخه انتخابی حاضر شوند و کشتی بگیرند، برای همین فعلا مشخص نیست. فکر می کنم جام تختی اواخر اردیبهشت ماه برگزار شود و در آنجا همه چیز معلوم می شود. اول باید تمام تلاشم را بکنم که ملی پوش شوم و بعد از آن کادر فنی تصمیم می گیرد در کدام مسابقه روی تشک بروم. امیدوارم در هر مسابقه ای که صلاح دانستند و اعزام شدم دست پر برگردم تا مردم خوشحال شوند. ...
گفت وگوی متفاوت با فرزند شهید صیاد شیرازی/ بحث زبان انگلیسی و ریاضیات برای پدرم بسیار پررنگ بود
...، من و ایشان مشغول حل مسائل ریاضی بودیم. فردای آن روز هم قرار بود ادامه درس ریاضی را دنبال کنیم که در ابتدای روز ایشان به درجه رفیع شهادت رسیدند. احساس مسئولیت ایشان در کمک علمی و درس و آینده ما، با همه وجود بود. پدر را در روزهای کودکی چطور به یاد می آورید؟ بابا در دوران کودکی من به شکل یک مجاهد فی سبیل الله بودند. یعنی حضور کمی در خانه داشتند و در میدان جنگ تحمیلی بودند ...
غرب انسان را با سبک زندگی، ضعیف می کند بعد می گویند آزاد هستید!
روایات ما هم از معصومین (ع) هست که تا وقتی قریش ایمان نیاوردند و فتح مکه اتفاق نیفتاد بقیه مردم تسلیم نشدند و اکثریت جزیرة العرب ایمان نیاوردند. وقتی اینها ایمان آوردند، انگار رؤسای مردم ایمان آوردند و آن وقت عموم مردم، پیغمبر را قبول کردند. این نشان می دهد که هنوز مناسبات ریاست به هم نریخته بود. بعد از پیامبر (ص) هم به مرور همان ریاست های قبلی برگشت و آخر سر، قدرت به دست پسر ابوسفیان (معاویه) افتاد ...
حاشیه ها اصلا برایم مهم نیست/ به عشق خادم الرضا شدن قهرمان جهان شدم
امام رضا(ع) بود که این لباس به تنم نشست، چون همه چیز دست خودش است. وی در پایان در خصوص اهدای تمام مدال های خود به آستان امام رضا(ع) یادآور شد: من تمام 14، 15 مدال را هدیه کردم، همیشه می خواستم این کار را انجام دهم اما گفتم بگذار بچه هایم بزرگ تر شوند تا با آنها این کار را بکنم، پدرم اواخر عمرش بود وقتی شنید گفت می خواهی مدال های مان را چه کار کنی؟ چون او هم برای قهرمانی من خیلی زحمت کشیده بود، وقتی گفتم می خواهم به حضرت هدیه کنم، گفت من هم می آیم، مدال ها را که دادم پدرم خیلی خوشحال شد، آرام گریه می کرد و احساس افتخار داشت. انتهای پیام/ ...
5 روز قبل از شهادت داریوش رضایی نژاد چه اتفاقی افتاد؟
بیشتر کلافه ام می کند. همان جا وسط واگویه های ذهنیم با خودم می گویم اگر اتفاقی برای داریوش بیفتد من چکار کنم با این همه وابستگی آرمیتا به داریوش. مگر می شود بچه کنار بیاید؟ بعد از 2 ساعت پیامی از تو در پاسخ پیامکم دریافت می کنم. نوشته ای پیش ... (اسم رمز توست برای دکتر عباسی رئیس وقت سازمان انرژی اتمی، به کُردی) بوده ای داری میایی سمت خانه. خیالم کمی راحت می شود. می رسی می پرسم چه بی ...
شهید صیاد شیرازی به روایت دامادش
بارز شهید صیاد نماز اول وقت بود. همان روز عروسی به من گفت آقا بهروز موافقی شروع مراسم عروسی با نماز باشد؟ روز عروسی ام چند موکت انداختیم و نماز اول وقت خواندیم. من شاکر خداوند هستم که این خانواده را تقدیر من کرد و الان سه فرزند دارم و خداروشکر از زندگی ام راضی هستم. ما معمولاً از حضور شهید در محل کار و مناطق جنگی پرسیده ایم. شهید صیاد شیرازی در خانه چه روحیاتی داشتند؟ شهید ...
ماجرای معتادی که همیشه از شهید آوینی پول می گرفت
گریه کردم که خاک بر سرت اگر اون آدمه پس تو چی هستی؟ خودم خودم را سرزنش می کردم. آمدم خانه و افتادم به دست و پای مادرم. همان زمان 3 تا بچه هم داشتم. به مادرم گفتم دست و پای من رو با چادرت ببند به تخت . و برای همیشه ترک کرد. هرگز هم سراغ آوینی نرفت تا وقتی فهمید آوینی شهید شده است. /6262 منبع: khabaronline-1620488 ...
وقتی سرطان گرفتم شوهرم زود ازدواج کرد
حسادت های خانواده فرشاد از زمانی آشکار شد که همسرم خانه را به نام من سند زد و همین موضوع موجب دخالت های خانواده همسرم را شدت بخشید ولی من هیچ گاه به این حرف ها توجهی نداشتم و به زندگی شیرین خودم ادامه می دادم تا این که 2 سال قبل به بیماری آرتروز مبتلا شدم و بعد از آن هم یک سرطان خاص زنانه گریبانم را گرفت زمانی که این موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم چون هنوز فرزندانم سروسامان نگرفته بودند و من ...
عباس مسعود ریخته گر شاعر خوزستانی درگذشت
را که قبل از این گفتم، در کتاب کلاس اول خود درد سارا مگر تو میفهمی ، هی نگو بی انار یعنی چه باز باران ترانه میخواند، شکل جنگل ولی عوض شده است مرد آمد کنار تخت شبش، مرگ اسب و سوار یعنی چه سفره ی کوکب دلم خالی ،نان پر کپک چه میفهمی مثل کبری فقط پر از تصمیم، بی حسابی و کار یعنی چه برج میلاد هیبتی دارد، نوک آزادیم اوین سر کرد زیر مشت هزارویک تسبیح، صحبت سربدار ...
برای آخرین بار، بابا خدا نگهدار
را پرسیدم ایشان گفت: سال گذشته در همین زمان از امام رضا (ع) خواستم اگر سال بعد مرا طلبید با همسرم به اینجا بیایم که حاجتم را گرفتم. وقتی که ایشان به بیماری کوید 19 مبتلا شد، در خانه قرنطینه شد. به دلیل اینکه دخترم آسم داشت بچه ها را از خودمان جدا کردیم و آنها را به خانه دایی شان فرستادیم. روز آخری که بچه ها برای دیدن پدر به خانه بازگشتند و پدرشان را از پشت پنجره ملاقات کردند، موقع رفتن پسرم دستش ...
متن و جملات زیبای عاشقانه
...> _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ خورشید بتابد یا نتابد ماه باشد یا نباشد شب و روز من یکی شده فرقی ندارد برایم همه چیز برایم رویا شده عشق تو برایم آرزو شده به رویا و آرزو کاری ندارم حقیقت این است که دوستت دارم ! _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ صندلیت را کنار صندلیم بگذار ! همنشینی با تو یعنی تعطیلی رسمی تمام ...
روزه داری در انفرادی ساواک
بشقاب های دیگر جمع کرده بود. فقط با کمی برنج تازه تزیین کرده بود که چون گرسنگی امانم را بریده بود یکی دو قاشق از همان خوردم و خلاص. مأمورها آن طرف تر نشسته بودند و نوشابه می خوردند، حالا شام چه خورده بودند، نمی دانم. چون ما که نماز می خواندیم، آنها شامشان را خورده بودند. دوباره نشستیم داخل ماشین و باز چشمانمان را بستند ولی دستبند نزدند، نگو که جاده بدجوری دست انداز است و اگر دستبند زده ...