زن جوان: اگر خواستگارم را فریب نمی دادم او با من ازدواج نمی کرد!
سایر منابع:
سایر خبرها
سکوت زیدان شکست؛ حرکتی تاریخی به افتخار فوق ستاره!
خودم گفتم که قرار است برای خوشحالی پدر و مادرم تلاش کنم، زیرا می خواستم آنها به من افتخار کنند. من همه چیزم را در فوتبال گذاشتم. می خواستم هر وقت که ممکن است تمرین حرفه ای ها را تماشا کنم و بتوانم پیشرفت بیشتری داشته باشم. در 15 سالگی می دانستم که چه می خواهم، فقط موفقیت در فوتبال و خوشحال کردن پدر و مادرم. آلن پدرتی، رئیس کن خواهان من شد و او اولین ماشینم را بعد از گل اولم به من هدیه داد ...
پشت پرده جنایتی به دست 2 بچه طلاق / پسرک نمی دانست مادرش زنده است !
ساعت 2 بعد از ظهر امان 13 ساله با رضا مشغول دوچرخه سواری بودند. آنها به در تکیه ای در محله خود رسیدند که دو نوجوان 12 ساله و 19 ساله افغان، گاری نان خشک خود را حمل می کردند. امان یکی از آنها را به تمسخر گرفت و آن نوجوان 12 ساله با ناسزاگویی پاسخ وی را داد . امان هم کوتاه نیامد و سیلی ای به گوش پسر 12 ساله زد و دوان دوان به سمت دوچرخه خود رفت. ناگهان پشت سرش را که نگاه کرد دید چاقویی به جوان 19 ساله به نام ناصر فرو رفته است و رضا با دستان خون آ ...
صیغه زن جوان آرزوی رئیس شرکت بود
زن جوانی که هنگام مصرف مواد مخدر به همراه مردی غریبه دستگیر شده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: بعد از آن که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم در کنار مادرم به خانه داری پرداختم. پدر و مادرم خیلی سنتی می اندیشیدند و اعتقاد داشتند ازدواج فامیلی هیچ گاه به شکست نمی انجامد چرا که فامیل از یکدیگر شناخت دارند و در صورت بروز اختلاف نیز همه بزرگان و ریش سفیدان برای حل آن تلاش ...
روایت جالب سردار آزمون از پدر همسرش
سردار آزمون مهاجم تیم ملی فوتبال ایران در خصوص زمان برگزاری مراسم ازدواجش گفت: به زودی ازدواج می کنم. دوست ندارم تاریخ دقیقش را بگویم، ولی بعد از جام جهانی عروسی می کنم. به زور به من دختر دادند. او تک دختر است من هم تک پسر هستم. خواستگاری رفتم و پدرش گفت دختر نمی دهیم، گفتم آقا جعفر این کار را نکن. شوخی می کنم، خدا را شکر هم از طرف خانواده آناهیتا خانم در فوتبال به من کمک کردند و هم خانواده خودم. امیدوارم یک جواب مثبت بعد از این اردوی تیم ملی به من بدهند، چون هر بار می روم می گویند باید گل بزنی. نمی دانند جز سه تای برتر تاریخ ایران هستم. لطفا جواب مثبت را بدهید. خبرورزشی ...
به تمام معنا عاشق حضرت زهرا (س) بود
... یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم. وصیت نامه شهید محمد تورجی زاده الحمدالله رب العالمین، شهادت می دهم که ...
آمدم ای شاه پناهم بده چگونه ماندگار شد؟/ یادی از استاد فقید
، دیدم استاد کریمخانی دارد گریه می کند تعجب کردم و گفتم: استاد، چرا گریه؟ گفت: چرا پس از این همه سال کار کردن، نمی توانم برای این کار بخوانم؟ . با لهجه آذری هم حرف می زد بعد همانطور بغض الود ادامه داد: پس از این همه که برای اربابم حسین (ع) خواندم، یعنی قابل نیستم که برای امام رضا (ع) بخوانم؟ خیلی دلش شکست. من هم متاثر شدم و به او گفتم: گاهی پیش می آید! . آقای کریمخانی چای را نخورده، گفت: بگذار یک ...
دوستی اجتماعی حقه ای برای هوسرانی پسران
جای آن که موضوع را با دلسوزترین افراد خانواده ام در میان بگذارم پنهانی سوار خودرو شدم و به محلی رفتم که جعفر نشانی آن را داده بود. او در آن جا منتظرم بود و مرا با خود به خانه یکی از دوستانش برد ولی چند ساعت بعد ادعا کرد فرار فایده ای ندارد و باید به خانه خودمان بازگردیم این درحالی بود که خانواده ام متوجه فرار من شده و موضوع را به پلیس گزارش داده بودند در همین هنگام من به خانه بازگشتم و ...
ازدواج دختر 25 ساله با مرد 60 ساله
ام می آمدند چون از شرط من اطلاع داشتند. در این میان مرد 60 ساله ای به نام وحید به خواستگاری ام آمد. همسر و فرزندان او در خارج از کشور زندگی می کردند و او خانه ویلایی بزرگی داشت. وقتی چشمم به خودروی خارجی آخرین مدل و خانه و زندگی او افتاد، بی درنگ پاسخ مثبت دادم. همه اعضای خانواده تعجب کرده بودند اما من می خواستم به دیگران فخر بفروشم و خوش گذرانی کنم. به همین دلیل دل پدر و ...
عکس دیدنی بهاره رهنما با خواهر جوانش
...: من یک زن مستقل هستم با قدرت ها و ضعف های خودم و درس ها و دردها و رنج هایی که دوباره بلند شدند و قد کشیدن را به من آموخت سالی را گذراندم تا اخرین روزهایش برایم پر بود از دست دادن های سخت عاطفی، مالی، کاری و... اما به حسب ترتیب مادری سخت کوش و پدری مهربان باز هم یا علی گفتم و بلند شدم و با تیکه بر خدا به قول مادرم خوبی ها و باور بر اینکه هنوز پدرم مرا می بیند و به عشق مادر بودنم دست بر زانوی ...
مادر اصرار داشت هر 5 پسرش به جبهه بروند
نیستید اگر بمانید! مادرم ماه رخسار شیرزنی بود که شما نمونه اش را در فیلم ها هم ندیدید. اخبار دائم از تجاوز و ورود عراقی ها می گفت. مادرم بی هیچ ترس و نگرانی از ما خواست برویم و به بسیج ملحق شویم. ایشان رو به پنج پسرش کرد و گفت: مرد نیستید اگر در خانه بمانید! مادری که با قالیبافی بچه هایش را به جوانانی برومند تبدیل کرده بود. سوغات جبهه هنگام جنگ علی اکبر 19 سال، من 17 سال، محمدرضا 15 ...
طعمه سوداگران مرگ؛ همه چیز از یک دندان درد شروع شد
. می خواست جوری که خودش می خواست منو بار بیاره. بالاخره سنی نداشتم که بخوام زن اون بشم. منم تا به حال کاسب نمی شناختم نمی دونم از کجا می رفت می گرفت. خیلی دنبالش می افتادم که ببینم از کجا می گیره که منم بگیرم. می رفتم از مادرم پول می گرفتم الکی می گفتم می خوام برم حموم یا می گفتم می خوام چیزی بخرم که برم جنس بگیرم. یواش یواش با یه کاسبی توی پارک نزدیک خونمون دوست شدم. شیرین برای اولین بار ...
ربودن دختر نوجوان برای قدرتنمایی
ام حرفی بزنم به پارک رفتم. داخل پارک بودم که چشمم به پدرم افتاد. از ترس در گوشه ای مخفی شدم و از پسر جوانی که در حال عبور بود خواستم که تلفن همراهش را به من بدهد تا به دوستم زنگ بزنم و به خانه اش بروم، اما پسر جوان که شایان نام داشت گفت خودم با موتور می برمت. من هم سوار موتورش شدم، اما او تغییر مسیر داد و از طرفی هم با یکی از دوستانش که خودروی پژو داشت تماس گرفت. زمانی که دوست شایان آمد ...
از "گور" برخاسته
. یعنی الان عذاب وجدان دارم؛ خدا شاهده. من خودم رو دیدم که فنا شدم ولی نخواستم دخترم فنا بشه. دخترم رو گذاشتم بهزیستی و اومدم بیرون. بهش قول دادم که میام می برمت. میام بهت سر می زنم، چون یکی دو بار رفتم دنبالش قبول داشت که رهاش نمی کنم. دیگه نمی دونستم که توی هروئین و کراک می افتم و این ها باعث میشه بچه ام رو فراموش کنم. می گفتم مثل مشروب و تریاک بچه ام رو فراموش نکردم. وقتی پول نداشتم و ...
جبهه برای علی اصغر معبد عاشقان خدا بود
مغرب را در دفتر حزب خواندم و توی صف جلو نگاهم به برادری افتاد که لباس رنگارنگی پوشیده بود شک کردم که نکند حسینی باشد. بعد از نماز رفتم طرفش و مطمئن شدم که خودش است بغلش کردم و احوالپرسی گرمی کردیم این بار حسابی کار و بارش را پرسیدم و زیر نظرش گرفتم؛ حوزوی بود و در دانشگاه رضوی مشهد هم قبول شده بود و مثل شهید بهشتی به کار تشکیلاتی خیلی اهمیت می داد و با ایشان مرتبط بود شور عجیبی در کشف و حلّ مسائل ...
کارتن خوابیِ شهید ذوالفقاری در نجف! + عکس
و بچه ام که به دنیا آمد، کسی نبود که پیش خانومم باشد. مجبور بودم خودم ازشان پذیرایی کنم. دردسرهای زیادی کشیدیم. **: اسم بچه ها را چه کسی انتخاب می کرد؟ پدر شهید: من خودم اسم بچه ها را انتخاب کرده ام. البته بعضی بچه هایم اسمشان را عوض کرده اند. **: مگر می شود اسم را در شناسنامه عوض کنند؟ پدر شهید: بله، می شود. معصومه را از امام رضا خواستم. گفتم یا امام ...
امضای شهید سیدمجتبی صالحی خوانساری بر برگه امتحانی دخترش
تحقیقات لازم، از اداره آگاهی آمدند و برگه را بردند. یادم هست زمانی که می خواستم از مدرسه به سمت خانه برگردم، در حالی که دیگر برگه امضاشده پیش من نبود، گریه می کردم و با خودم می گفتم: الان وقتی به خانه برسم، در خصوص برنامه امتحانات و امضای پدر، به مادرم که از خوانسار برگشته، چه توضیحی بدهم؟ در همین حال و هوا بودم که به خانه رسید م. مادرم و شاید حدود 100 نفر در منزل ما حضور داشتند و منتظر ...
عکس/ سردار آزمون نامزدش را علت ترافیک تهران معرفی کرد!
دختر دادند. او تک دختر است من هم تک پسر هستم. خواستگاری رفتم و پدرش گفت دختر نمی دهیم، گفتم آقا جعفر این کار را نکن. شوخی می کنم، خدا را شکر هم از طرف خانواده آناهیتا خانم در فوتبال به من کمک کردند و هم خانواده خودم. امیدوارم یک جواب مثبت بعد از این اردوی تیم ملی به من بدهند، چون هر بار می روم می گویند باید گل بزنی. نمی دانند جز سه تای برتر تاریخ ایران هستم. لطفاً جواب مثبت را بدهید (با خنده). ...
درخواست سردار آزمون از خانواده همسر آینده اش!
. خواستگاری رفتم و پدرش گفت دختر نمی دهیم، گفتم آقا جعفر این کار را نکن. شوخی می کنم، خدا را شکر هم از طرف خانواده آناهیتا خانم در فوتبال به من کمک کردند و هم خانواده خودم. امیدوارم یک جواب مثبت بعد از این اردوی تیم ملی به من بدهند، چون هر بار می روم می گویند باید گل بزنی. نمی دانند جز سه تای برتر تاریخ ایران هستم. لطفاً جواب مثبت را بدهید (با خنده). ...
ماجرای زندگی آوا جهانگیری؛ دختری که 22بار مرد و زنده شد! +تصاویر
... برگشتن به خانه برایت خطری نداشت؟ من آخرین فرزند از شش فرزند خانواده هستم و هزینه های بیمارستان و درمان برای خانواده ام خیلی سنگین بود، فقط یک آمپول آن زمان 5 میلیون تومان شد. وقتی خواستم از بیمارستان مرخص شوم یک خیر به مادرم گفت من همه تجهیزات و ویلچر را امانت می دهم، درحالی که اگر می خواستم خودم تهیه کنم نزدیک به صد میلیون تومان می شد. خلاصه با کل تجهیزات و لوله به خانه برگشتم که ...
دستمزد کم و بابرکت آستان قدس را به درآمد بالای بافندگی ترجیح دادم
بودم که تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم، یک آقایی گفت: راست می گویند حرم امام رضا(ع) را بمب گذاشته اند؟ گفتم: برو مرد حسابی مگر حرم را بمب می گذارند؟ نه آقاجان و گوشی را گذاشتم. دوباره زنگ زد و گفت: خانه تان کجاست؟ گفتم: خانه مان مقدم است و از روی پشت بام حرم دیده می شود. گفت: آقا تو خبر نداری حرم را بمب گذاشته اند. سراسیمه از خانه بیرون زدم و دیدم خیابان شلوغ است و مردم به سمت حرم می روند. خودم ...
آریا عظیمی نژاد: حس استاد کریمخانی در اجرا بر همه چیز غلبه داشت/دلشکسته بود که نمیتواند خوب بخواند
گریه؟ گفت: چرا پس از این همه سال کار کردن، نمی توانم برای این کار بخوانم؟ . با لهجه آذری هم حرف می زد بعد همانطور بغض الود ادامه داد: پس از این همه که برای اربابم حسین(ع) خواندم، یعنی قابل نیستم که برای امام رضا(ع) بخوانم؟ حیلی دلش شکست .من هم متاثر شدم و به او گفتم: گاهی پیش می آید! . آقای کریمخانی چای را نخورده، گفت: بگذار یک بار دیگر بخوانم! . گفتم: بخوان . ...
نامادری، پسر 6ساله همسرش را کشت
روی گلویش برداشتم. مات و مبهوت به او نگاه می کردم. این اتفاق ساعت 12 ظهر رخ داد و من نیم ساعت در شوک بودم. بالاخره به خودم آمدم و با اورژانس و پلیس تماس گرفتم. نمی خواستم او را به قتل برسانم، من پسر همسرم را دوست داشتم. با اعتراف زن جوان به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای امور جنایی پایتخت او در اختیار کارآگاهان اداره دهم قرار گرفت تا زن جوان برای بررسی صحت روانی به پزشکی قانونی منتقل شود و تحقیقات از خانواده کودک نیز صورت گیرد. مردم فردا ' + $(this).attr('alt') + ' ' + $(this).attr('alt') + ' ...
نویسنده ایرانی دنبال نوبل است!
کتابفروشی آموت، برای من یکی از این مکان ها بود و یوسف علیخانی ای که نمی دانی آن وجه جدی و با اوتوریته اش حقیقی است یا آن مرد مهربانی که مخاطبانش استوری کرده و از معاشرت با او کیف می کنند؟ مدت ها بود می خواستم به آن ساختمان سپید بروم، این گزارش انگیزه ای شد، برای قطعی شدن تصمیمم. شبانه در گروه خانواده قفسه کتاب اعلام کردم من برای گزارش آماده ام. شما هم نویسنده ای با چند عنوان کتاب ...
جزییات تکاندهنده از قتل دختر 5 ساله در خانه مادر
از خانه بیرون رفتم تا زباله ها را بیرون بگذارم، پیکر نیمه جان دخترم را دیدم که جلوی در افتاده بود و او را به بیمارستان رساندم اما فوت شد. من مطمئن هستم که دخترم توسط پدرش به قتل رسیده است. در ادامه پدر دختربچه بازداشت شد اما خودش را بیگناه دانست. او گفت که همسرش دروغ می گوید و وی اصلا دخترش را با خود نبرده است. وی همچنین مدعی شد: یا همسرم دخترمان را کشته، یا فردی آشنا که به خانه همسرم رفت ...
ترس از پدر دختر نوجوان را گرفتار آدم ربایان کرد
تهران منتقل شد و به جرم خود با همدستی یکی از دوستانش اعتراف کرد. وی در ادعایی با اظهار پشیمانی گفت: شب حادثه بیرون از پارک بودم که دختر جوان به سراغم آمد و از من خواست تلفن همراهم را برای تماس ضروری در اختیار او قرار دهم. وقتی تلفنم را به او دادم از حرف هایش متوجه شدم از خانه شان فرار کرده و همان لحظه وسوسه شدم او را همراه یکی از دوستانم بربایم. البته من قصد آزار و اذیت نداشتم و فقط می خواستم پیش ...
فرمانده ای که شهیدان را به خانه بر می گرداند
کنار زدم و چهره غرقه به خونشان را بوسیدم. این بار هم شهادت نصیبمان نشد می دانستم دیگر دوام نمی آورم. به هر زحمتی بود، خودم را رساندم روی تپه ای خاکی که از کندن گودال درست شده بود. همین که خواستم خودم را جابه جا کنم، با سر به داخل گودال افتادم. عمقش به یک متر می رسید. هوا نیمه روشن بود که به هوش آمدم. فکر نمی کردم زنده باشم اما همین که بوی تعفن و حس گرسنگی به سراغم آمد، فهمیدم که ...
دادکان: مایلی کهن را نمی شناسم!/ برای هر برد یک پراید می دادم
مختلف این حرف ها را به این دو نفر گفتم و با هر دو هم یک مدل رفتار شد. با یک شکست پشتشان را خالی کردند. اگر دروغ می گویم این دو نفر یک ساعت بعد تکذیب کنند. اینها سرمایه فوتبال ما بودند که سوزاندیم. مثل امروز مهدی مهدوی کیا. او را آوردند که پشتش پنهان شوند و بعد از اولین شکست تنهایش بگذارند. پولهایی که برای زلزله بم جمع کردید دقیقاً چقدر بود؟ ما مقابل حسینیه ارشاد پایگاه زدیم ...
روزهای پایانی مانده تا کنکور از نگاه رتبه برتر سال 98
کنکوری های امسال هم جالب و حتی مفید باشد. از مهران منتظر درباره راز موفقیتش در کنکور سوال کردیم، گفت: توکل به خداوند در تمام لحظات را راز موفقیتم می دانم حتی برای موفقیت در کنکور نذر کردم، اما اگر بخواهم چند عامل موفقیت را نام ببرم باید بگویم لطف و عنایت خداوند، تلاش و پشتکار خودم و حمایت های پدر و مادرم در موفقیتم در کنکور سراسری بسیار موثر بود. معتقدم انسان باید سختی بکشد تا به ...
حرف های بامزه تازه داماد 80 ساله که با عروس 70 ساله ازدواج کرد
توانستم به زبان بیاورم اما برادر خانمم متوجه شد و گفت اگر می خواهید با هم ازدواج کنید، موضوع را با خواهرم مطرح کنم. صحبت کرد و خانمم هم قبول کرد. *بچه های شما و سکینه خانم که مخالفتی نداشتند؟ هم بچه ها و هم بچه زاده ها خیلی خوشحال شدند. بچه های خودم هم دنبال زنی بودند که مسلمان و بساز و جفت و جور با ما باشد که خدا را شکر پیدا کردیم. * مراسم عقد و عروسی را کجا برگزار کردید ...