سایر خبرها
اینکه چرا نزدیک به 10 سال است فیلم و سریال درباره بچه های اسرا ساخته نشده است را باید مسئولین پاسخگو ...
...، این موضوع را به ایشان گفتم که درباره شما فیلم بسازم. یک قرآن کنار ما بود. او دست من را روی قرآن گذاشت و قسمم داد که درباره اش فیلم نسازم. این موضوع می تواند توسط دیگر فیلمسازان دنبال شود. اینکه چرا فیلم و سریال نزدیک به 10 سال است درباره بچه های اسرا ساخته نشده است را باید مسئولین پاسخگو باشند. من وظیفه پیگیری فرهنگی را ندارم. من وظیفه تولید را دارم که 7 سال برای ساخت یک سریال دوندگی کردم آخر ...
سیلی خوردن گروهبان بعثی از نوجوان آزاده/ ماجرای اسارت دوطفلان مسلم در میان رزمندگان ایران! + تصاویر
استحمام لباسم را عوض کردم. در زندان انفرادی با این مصائب خشن، زانو در بغل می گرفتم و می گفتم: کی جنگ تمام می شود تا به ایران برگردم؟! غافل از این بودم که باید 9 سال و 10 ماه دیگر باید اسارت بکشم. دفاع پرس: خانواده از وضعیت شما مطلع بودند؟ 18 ماه از اسارتم می گذشت. نه من از خانواده ام خبر داشتم و نه آن ها از من. بعثی ها به من می گفتند: تو عرب هستی، بیا به ما پناهنده شو و خانه، ماشین ...
حکایت صلوات هایی که نقشه بعثیان را در اردوگاه موصل 2 خنثی کرد
...، توسط بچه ها فریاد می شد. بعثی ها وقتی دیدند، نقشه تبلیغاتی شان کارساز نیست، بساط تلویزیون و ویدئو را جمع کردند و از اردوگاه خارج شدند، اما از شما چه پنهان، بهای کار آن روز بچه ها، کتک مفصلی بود که از سوی سرباز های عراقی، نصیبشان شده بود. مدیریت روانشناسانه مرحوم ابوترابی راوی: رمضان غلامی اگر بخواهیم خیلی ساده و قابل فهم، تعبیری از مدیریت مثال زدنی ...
من زنده ام | امدادگر آزاده ای که 4سال در اسارت رژیم بعثی عراق بود
اومدی آبادان توی این آتیش و خون. حالا حتی زیر بار یک خط نامه نمی ری که لااقل دلمون آشوب نباشه! گفتم: آخه تو این آشوب و خون دنبال کاغذ و قلم برای نامه نوشتن باشم؟ چی بنویسم؟ گفت: بابا! چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می زنی! نگفتم شاهنامه بنویس. فقط بنویس من زنده ام! معصومه آباد که نگران بچه های پرورشگاه بود، بعد از انتقال بچه ها به شیراز دوباره به آبادان برمی گردد، اما در مسیر ...
آزادگان با معنویت شان ورای دیوار ها را می دیدند
گفتگو با جوان از حس و حالش هنگام اسارت و تجربیاتی که در طول این سال ها آموخته، می گوید. لحظه ای که فهمیدید دیگر به اسارت دشمن درآمده اید چه احساسی بر شما حاکم بود؟ غروب آفتاب در ارتفاعات شیاکوه خیلی غریبانه تعدادی از بچه ها در اطراف ما به شهادت رسیده و روی زمین افتاده بودند. ما می دانستیم محاصره ایم و امیدی به عقب رفتن نداشتیم. غروب سرد دی ماه 1360 به چشم مان می تابید و باد خاک را ...
خاطره تلخ اسارت که با شنیدنش می خندید/ من فرمانده کل سپاه هستم!
. خاطراتی که اگر چه دقایق بسیار تلخی را برایشان رقم زده، اما حالا بعد از این همه سال و طعم شیرین کنار خانواده بودن بعضا برایشان خنده دار هم شده است. *خدایا جانم را بگیر! این آزاده دفاع مقدس می گوید: قسمتی از اسارت در تمام اردوگاه ها نقشه ای بود که عراقی ها می کشیدند تا بچه ها را در اتاق 3 در 4 متری بازجویی کنند. آنها با این کار هم عده ای را به باد کتک و شکنجه می گرفتند هم با ...
5 روز تشنگی 100 اسیر به جرم پرتاب کفش!
الله زاده اولین نفر از سمت چپ، بعد از بازگشت از اسارت وقتی خبر وجود آب در آسایشگاه به گوش مسئولان زندان رسید، متحیر ماندند که این ایرانی ها آب را از کجا می آورند؟! به همین خاطر به سربازهایشان گفتند که قبل از ورود به آسایشگاه با کابل و باتوم به بدن و شکم اسرا بزنند و بازرسی کنند. آنجا بود که این مقدار کم آب هم از روز سوم از آن ها دریغ شد. ...
شش ماه در بند داعش!
به گزارش خبرنگار ایمنا ، حسین علی گلی اظهار کرد: سال 1391 نیمه ماه مبارک رمضان در سوریه که مصادف با ولادت امام حسن مجتبی (ع) بود، به اسارت داعش درآمدم و در روز شهادت امام حسن مجتبی (ع) از اسارت داعش آزاد شدم. مدت شش ماه در اسارت گروه تکفیری داعش بودم و خاطرات زیادی از دوران اسارت و از جنبه های مختلف مکانی و رفتاری دارم. وی با بیان اینکه گروهی که به سوریه اعزام شده بودند، از جمله خود من ...
داستان آخرین روزهای اسارت
پادگان الله اکبر کرمانشاه به طور رسمی از قفس اسارت رها شدم. یادم می آید که درشب آزادی به همه ما یک دست لباس نظامی فصل تابستان عراق که آستین کوتاه بود به همراه یک جفت کفش تحویل دادند. لباس ها اکثرا گشاد بود و می دیدی که بچه ها با چه ذوق و شوقی مشغول خیاطی و تنگ کردن و به اصطلاح ساسون گرفتن آن بودند. این امر باعث شده بود شکل عادی و نظم لباس ها بهم خورده حالت مسخره ای بخود بگیرد. لباس ها بوی ...
اسارت مقدسی که طعم آزادی اش همچنان شیرین است
اتفاقات آن زمان می گذشت و همیشه دانش آموزان مشتاقانه از من می خواستند که برایشان از آن دوران بگویم و برای خودم نیز لذت بخش بود چرا که لا به لای این صحبت ها سعی می کردم به بچه ها درس آزادگی و ایثار بدهم. مومنی بیان کرد: بعضی اوقات بچه ها می گفتند کاش دوباره جنگ شود و ما هم به جنگ برویم و من به آنها می گفتم امیدوارم هیچ وقت دیگر جنگی پیش نیاید شما هم اگر می خواهید برای کشور بجنگید و دلاوری کنید درس بخوانید و جهاد فرهنگی انجام بدهید چرا که این روزها همه حمله های دشمن، به سمت فرهنگ و اعتقادات ما است. انتهای پیام/ ...
روایت یک دهه مبارزه؛ از حضور جبهه تا 44 ماه اسارت
توانستند شکنجه کنند و فقط نمی خواستند سکوت کنیم و درنهایت دنبال شخصی که این کار را رهبری کرده می گشتند و د نهایت دستور دادند اجازه خروج از اردوگاه و حمام نداریم و حدود 1 ماه در سلول بودیم؛ پس از یک ماه یکی از عراقی ها پرسید چرا شما این کارها را انجام می دهید و یکی از بچه ها پاسخ داد سیدی اگر چنین بلایی سر صدام می آمد چکار می کردید؟ و بعد از این پاسخ اذیت هایشان کم تر شد. بچه ها روز و شب ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
استقبالتان آمدند؟ الحمدلله بعد از شش سال اسارت آزاد شدیم. باید از مردمی که برای استقبال از ما سنگ تمام گذاشتند، قدردانی کنیم. جایگاهی مقابل درِ خانه آماده کردند تا من برایشان صحبت کنم. من هم بالای جایگاه رفتم، از امام برایشان گفتم، از روز های اعزام به جبهه، از آرزوی نابودی اسرائیل و از روز های اسارت که با ایمان و یکپارچگی بچه ها ید واحده بودیم. گویی ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم ...
از رشادت غواصان تا کم توجهی به خاطرات آزادگان
طقه جاده خاکی بود با ارتفاع سه متر وجود داشت که ما در آن منطقه مستقر شدیم، فاصله بین ما با عراقی ها حدود 9 متر آب بود، در واقع این آب بین دو جاده خاکی وجود داشت که یک طرف ما و طرف دیگر دشمن قرار داشت. یادم هست که بچه ها به یکدیگر می گفتند اگر سرتان را از جاده بالا بیاورید عراقی ها خال هندی وسط پیشانی شما می گذارند؛ چراکه عراقی ها تک تیراندازهای بسیار ماهری داشتند و این نشان می دهد دشمن ما در ...
هم قسم شده بودیم تا آخرین لحظه بجنگیم و جنگیدیم/ هرروز به امید آزادی چشم هایمان را باز می کردیم/ حق ...
اتحاد خبر - زینب رنج کش: به مناسبت 26 مرداد ماه سالروز ورود آزادگانِ سر افراز به میهن اسلامی با دکتر شکراللّه صولت پور پزشک حاذق دشتستانی به گفتگو نشستیم. شکراللّه صولت پور متولد 1341 در شهر دالکی می باشد وی در سال 1362 به جبهه اعزام شده است و در سال 1363 به اسارت درآمد و 5 سال و اندی در اسارت مانده است. او سال 1378 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه تهران گرف ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
وگویی با محمدتقی رحمتی وند آزاده اهل شهرستان چاراویماق انجام داده است که ماحصل آن را در ادامه می خوانید. دفاع پرس: اعزام شما به مناطق عملیاتی چگونه اتفاق افتاد و در کدام یگان نظامی مشغول خدمت بودید؟ من در 15 تیر سال 1363 عازم خدمت شدم و در لشکر 64 پیاده ارومیه نیروی زمینی ارتش خدمت می کردم. 24 اردیبهشت سال 1365 که مصادف با روز چهارم ماه مبارک رمضان بود، نزدیک 23 ماه از خدمتم می ...
بچه ها در اردوگاه اسرا خلاق و هنرمند بودند
، اما بقیه رد کردند و گفتند این آقا مداح است، نمی تواند وروجک شیطان تئاتر باشد، من گفتم چشمانش شیطنت دارد و مناسب است. خدا را شکر خیلی خوب هم از عهده نقش برآمد و باعث تحسین همه شد. تئاتر مرگ ارزش ها برعکس اسمش کاملاً طنز بود. تئاتری هم بعد از رحلت امام و مدت ها گریه و ناراحتی اسیران و به مناسبت آغاز زعامت آقا به عنوان جشن و تجدید روحیه بچه ها برگزار کردیم که سه بخش بود؛ اولی، تجربه دوران کارگری خودم ...
از لحظه شنیدن خبر ارتحال امام تا توسل 72 اسیر به امام حسین (ع)
برنامه ریزی کردیم، چند تا از بچه ها دیدبان بودند، ولی زمان برگزاری مراسم خود آن ها هم تحت تاثیر مراسم عزاداری قرار گرفتند و یک لحظه متوجه شدیم عراقی ها پشت پنجره ایستادند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و گفتند فردا روز قیامت است و آن هایی که عزاداری کردند بیایند بیرون، بعد از اینکه تعدادمان شمارش شد جمع ما 72 نفر شد و این تعداد برای همه یک تقویت روحی شد که بتوانیم شکنجه ها را تحمل کنیم و این اسارت متصل به اسارت اهل بیت (ع) شد. گفت وگو از مینو جعفری ممتاز انتهای پیام/ ...
از خالی کردن انبار حرم حضرت علی توسط اسرا تا شکنجه های دردناک بعثی ها
من را به چه روزی انداخته، بعد از اسارت که او را دیدم چیزی به من نگفت گفتم من را حلال کن گفت همین که به آرزیم رسیدم تو هم اسیر شدی کافی است حلالت می کنم. از نحوه اسارت خود بگویید؟ رجبی: در عملیات های مختلفی شرکت کرده بودم تا اینکه عملیات رمضان در تاریخ 23 تیر 61 آغاز شد اما چندین مرحله داشت تا اینکه در مرحله پنجم در تاریخ 7 مهر بعد از مجروحیت شدید به دست نیروهای دشمن اسیر شدم ...
آزادگان ملایری از روزهای اسارتشان می گویند
کسی که کنارمان است بچه کدام شهر ایران است که بعد از سه ماه من تازه متوجه شدم کنار دستی من ملایری است. وی نیز به شکنجه ها و سختی های روزهای اسارت اشاره کرد و گفت: یکی از خاطرات تلخ من زمانی بود که یکی از مسئولان آسایشگاه به داخل آسایشگاه آمد و گفت لباسهایتان را جمع کنید تا چند روز آینده یعنی تا پایان ماه آزاد می شوید و آن روز تا پایان ماه چند روزی بیشتر باقی نمانده بود همه بچه ها خوشحال ...
2 سال اسارت بی نام و نشان /تجربه ای گران که پایانی خوش داشت
خط جبهه نبود، در آن زمان همه عقب نشینی کرده بودند و به ما می گفتند جلو نروید و ما رفتیم و به دست عراقیان اسیر شدیم." 2 سال اسارت بی نام و نشان این آزاده کشورمان می افزاید: " دو سال اسیر بودم، از سال 67 تا 69، دنیای قشنگی بود، آن موقع یک دغدغه داشتیم و امروز هزار دغدغه، زمانی به دوستانم در اردوگاه می گفتم که غبطه اسارت را بخوریم، به نوعی می توان گفت اگر اسیر بودیم بهتر از شرایط ...
نگاهی به صبورانه های آزادگان خراسان جنوبی/مشق ایثار در ایام اسارت
مرا به بیمارستان انتقال دادند. وی بیان کرد: وقتی پزشکان به بالای سرم آمدند به انگلیسی به خودشان گفتند چشمش را در می آوردیم و برای امامش می فرستیم این آزاده خراسان جنوبی اظهار کرد: من نیز به زبان انگلیسی گفتم پس سوگندنامه پزشکی شما چه می شود ؟ ضیا بیان کرد: آنان که انتظار نداشتند از مکالمه شأن چیزی متوجه شوم با تعجب پرسیدند مگر در سوگندنامه پزشکی چه چیزی نوشته شده است . وی ...
ایجاد کارخانه مُهرسازی در دل اردوگاه رژیم بعث عراق/ شکل گیری کمیته های متعدد توسط رزمندگان ایرانی در ...
آزادی اسرای ما شد. فرمانده لشکر پیشکسوتان دفاع مقدس استان کرمان تصریح کرد: ما را از طریق فرودگاه کرمانشاه به کرمان آوردند، برادری به نام امیر تیموری در دوران اسارت داشتیم که اقوامشان پیش ما آمدند و گفتند فردی به نام امیر تیموری همراه شما بوده است، گفتم سهراب یا رضا و گفتند، سهراب امیر تیموری، پرسیدند که سهراب زمگر زنده است، گفتم بله زنده است و با ما آمده است. وی افزود ...
بی نشانی که نشان دار شد
به بدنم نگاه کرد گفت این پسر من نیست و احتمال می دهم خودش نباشد، بیدار شدم و گفتم انگار قبول ندارید من پسرتان هستم. وی با اشاره به اینکه برای رفع شک و شبهه پدر و برای اینکه باور کند پسر او هستم باید خاطره ای تعریف می کردم، اظهار کرد: به پدرم گفتم یادت می آید زمانی که بچه بودم با هم به کوه می رفتیم یک روز خرسی را دیدیم که دو توله داشت من گفتم بگذار یکی از توله هایش را داخل گونی بیندازم و ...
گفتگوی تفصیلی با آزاده سرافراز کرمانشاهی/ از چرخاندن در خیابان های بغداد تا روایت هایی از وضع غذا و ...
وقتی علت آن را از دیگران پرسیدند، گفتند که در این مدت مادر و دخترش را از دست داده است. در این چند سالی که نبودم تغییرات زیادی در خانواده اتفاق افتاده بود؛ برخی فوت شده بودند و یکسری هم در این چند سال متولد شده و به جمع خانواده اضافه شده بودند و این تغییرات برای ما که چند سال نبودیم عجیب بود. در ایام اسارت کربلا هم رفتید؟ بله. یک روز صبح زود ما را به کربلا و نجف بردند. حالا نمی دانیم ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
...: بعد از هفت سال اسارت در 2 شهریور سال 1369 به وطن بازگشتم. ابتدا ما را به مرقد امام راحل بردند در آن جا متوجه پیرزنی 70 ساله شدم که عکسی در دست داشت و از همه سراغ اسیرش را می گرفت پیرزن به من نزدیک شد و از من پرسید فردی به نام علی پور را نمی شناسم در پاسخ به او گفتم نمی دانم مادر به دنبال چه کسی هستید اما نام من حسین علی پور است پیرزن از کنارم گذشت و گفت به دنبال نوه ام هستم او 14 سال بیشتر ...
شکنجه اسرا در عراق تداعی کننده حادثه کربلا بود
تاج الدین عزیزی، از آزادگان لرستانی است که برای اولین بار در سال 1362 وقتی شانزده سال سن داشت به جبهه اعزام شد و در عملیات عاشورای 2 به اسارت نیروهای رژیم بعث عراق درآمد و در سال 69 بعد از 5 سال و 40 روز از اسارت آزاد قدم بر خاک وطن گذاشت. این آزاده لرستانی با بیان اینکه دوره آموزشی ام در خرم آباد بود و بعد به اهواز منتقل شدم، گفت: در ابتدا به همراه گروه دیگری از سربازان به دبیرستان ...
به پرویز پرستویی گفتم آینده ات درخشان است/خاطره پرواز از اردوگاه
غیبت یکباره اش از سینما و البته کم و کیف فیلم سینمایی پرواز از اردوگاه به گفتگو نشستیم که مشروح آن را در زیر می خوانید: * شما باوجود پرکاری در سال های میانی دهه 60 و اوایل دهه 70 به ناگهان از سینما کنار رفتید و بعد از پرواز از اردوگاه در سال 72 دیگر فیلمی از شما ندیدیم، دلیل این کم کاری و غیبت ناگهانی از سینما چه بود؟ اینکه در این سال ها فیلمی نساخته ام، دلیل عمده اش این ...
از تبلیغات علیه صدام در عراق تا یادگیری زبان فرانسه و انگلیسی در دوران اسارت
سال 1337 هستم. در زمان اسارت 22 ساله بودم. خیلی لحظات سختی بود آن موقعی که تصمیم گرفتیم برویم جبهه فکر هرچیزی را می کردیم جز اسارت. می گفتند طرف رفت جبهه شهید شد یا مجروح شد؛ ما هم به تنها چیزی که فکر نمی کردیم اسارت بود. وقتی که با این مساله روبرو شدیم خیلی سخت بود. مرصادنیوز: برای ما درباره اتفاقات پس از آن و از لحظه ورود به اردوگاه تعریف کنید؟ صدام از یزید کمتر نبود؛ ما را ...