این جانبازا به کدوم در و دیوار خوردن درصد گرفتن!
سایر منابع:
سایر خبرها
بابا ترس نداره
.... حمید کنار رجب خوابیده بود. نمی دانم چطور تا آن لحظه متوجه حمید نشده بودم. وسط گریه هایم خندیدم و گفتم: کی اومد اینجا؟ اون که از شما... لبم را گزیدم حرفم را ادامه ندادم. حمید تا آن روز هر وقت رجب را می دید خودش را توی بغلم می انداخت و گریه می کرد. نمی دانستم چطور حرف را عوض کنم. چشمم به دستمال افتاد که زیر چانه اش گرفته بود. گفتم: می خوای یه دستمال دیگه برات بیاورم؟ - نه هنوز، ولی یه ...
عکس مرد غریبه را وقتی در جیب مانتوی زنم دیدم، خشکم زد !
، وقتی مادر مقتول را دیدم به پایش افتادم. گفتم به من رحم کن، من اشتباه کردم. نمی خواستم این اتفاق بیفتد. من بیماری قلبی داشتم، اما آن سه روز آنقدر وحشتناک بود که بیماری ام شدت گرفت. رنگم سیاه شده بود و مدام گریه می کردم. چه قولی به او دادی؟ قول دادم هرکاری از دستم بربیاید به جای پسر مرحومش برایش انجام بدهم. چه واکنشی داشتند؟ او هم گریه می کرد. دلش با ...
ترکشی که مسیر زندگی قاری قرآن را عوض کرد
و به آن دست نزن . کاری هم نمی توان کرد. کاری هم این ترکش به من نداشت و بعد از مدتی درد آن کمتر می شد والان احساسش نمی کنم.وقتی مریض هم می شوم می گویند ببین همان روحیه است و راه افتاده و نگذاشته جانباز 25 درصد شود. من بنیاد جانبازان نرفتم و درصد نگرفتم. آقای خاکساری بنیاد جانبازان بود و مرا می شناخت گفت اسم تو را برای مسابقات نوشتم. گفتم کدام مسابقات؟ گفت مسابقات جانبازان. گفتم جانبازان مسابقه ...
خاطرات جانباز اهل سنت گلستان از جبهه ها؛ به یاد سال هایی که زود گذشت
آشنایی قبلی که از پیشینه ورزشی ام داشت، به من توصیه کرد " اگر حوصله داری بیا بریم تمرین والیبال نشسته . شاید خوشت بیاد" من فوتبالیست بودم و اگر جنگ نمی شد حتما قصد داشتم این رشته به صورت حرفه ای دنبال کنم اما حالا شرایط فرق کرده بود و من دیگر حق انتخاب زیادی نداشتم. دل را به دریا زدم و با خودم گفتم: " یک بار می روم و تمرین می کنم . اگر از این رشته خوشم آمد که ادامه می دهم . اگر ...
روایت یک مادر شهید از نقش زنان در پشت جبهه (2)
عزیزی را به مادرش بدهم. در خیابان هر چه به دنبال آدرس او گشتم، پیدا نکردم. سر کوچه خانمی کنار جوی آب، لباس می شست. برای پرسیدن آدرس به سمت او رفتم و پس از احوال پرسی گفتم: خانه مهدی نصر کجاست؟ شما بلدید؟ شوکه شد، لباس از دستش افتاد، بلند شد و گفت: نکند مهدی من شهید شده است؟ شما آمده اید خبر شهادتش را بدهید. جا خوردم. نمی دانستم چطور بگویم که شوکه نشود. گفتم نه بابا! انگار مجروح شده و در بیمارستان است ...
خودم را وقف اسلام کردم
سیسمونی برای افراد کم برخوردار گرفته تا تولید اشتغال برای مادران سرپرست خانوار انجام می دادیم. در سال های انقلاب هم، دوشادوش شوهر و بچه هایم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت داشتم. انقلاب به پیروزی رسید و با شروع جنگ پسر ارشدم یعنی حسن، عازم جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودم، یک روز تلفن خانه به صدا درآمد و حسن با ما صحبت کرد و توضیح داد که عازم چزابه است و امکان نوشتن نامه و یا تماس تلفنی ...
قاسم پور: دستی که دستم را گرفت هرگز فراموش نمی کنم
کارم را پیش ببرم. اگر حریف از من بهتر و آماده تر باشد، می برد، هر کسی که زحمت بیشتری کشیده باشد، نتیجه می گیرد. من تحت تاثیر حرف ها قرار نمی گیرم. برای ثانیه به ثانیه کشتی با کاکس تمرین کرده بودم، شرایط بدنی ام هم خوب بود و آمادگی کامل داشتم هم از نظر بدنی و هم فنی، روی تشک همان ها را پیاده کردم. قاسم پور درباره اینکه گفته می شود او در جام جهانی آمریکا در 86 کیلوگرم کشتی خواهد گرفت ...
از جنگ تا کلانتری و هیئت؛ با مردی که آرام ندارد!
. دستش هم مجروح و تقریباً قطع شد. چون نفس نمی کشیده، او را لابه لای جنازهٔ شهدا به فرودگاه مهرآباد تهران بردند. آنجا کسی متوجه شد او زنده است: من را به بیمارستان نواب صفوی بردند و احیا کردند. مدتی به خاطر موج انفجار همان جا بستری بودم. بعد به بیمارستان شهید مصطفی خمینی رفتم برای جراحی دستم. می خواستند دستم را قطع کنند. رفتم پیش دکتر پرتو. ایشان دستم را پیچ و مهره کرد و برای پیوند رگ ها به ...
اعتراف به قتل هولناک خواهرزاده توسط مردی با پابندهای الکترونیکی
تماس گرفتم و به او گفتم که با چند نفر دعوا کرده ام! حالا تو به من کمک کن تا از آن افراد ناشناس انتقام بگیرم که مرا کتک زده اند. حسین – ک هم بلافاصله قبول کرد و شبانه سر قرار آمد اما وقتی در بیابان های اطراف منطقه اسماعیل آباد به دنبال مهاجمان می گشتیم ناگهان آن چند نفر نقابدار دوباره ما را گیر انداختند و حسین – ک را کتک زدند ولی من چون خیلی فرز بودم از دست آنها گریختم که بعد با تلفن یک چوپان با ...
دنیای شیرین بدون اعتیاد با یاری امداد/ لذت پاکی را در هیچ ماده مخدری نیافتم
گفتند دستم درد می کند یا پام درد می کند به آن ها هم می دادم حوصله ای که آن ها را به دکتر ببرم نداشتم . اوضاع ام خیلی وخیم شد طوری که خانه ام را عوض کردم با این که نیروهای امداد خیلی دنبالم بودند اما خودم را نشان نمی دادم و همه زندگی ام در مواد خلاصه شده بود تا این که نیروهای امداد من را پیدا کردند من را به کمپ بردند زمانی که کمپ بودم دو نفر از فرزندانم بیرون بودند که همیشه نگران آن ها بودم ...
روایتی از شهادت حسین اوجاقی توسط آشوبگران/ مادر شهید: پسرم را آشوبگران همچون حضرت علی اکبر به شهادت ...
غمگین به خانه آمده و باهم صحبت می کردند، یکی از آنها رو به من کرد و گفت " حاج خانم شهادت پسرت را تبریک می گویم". چون من حضرت سیدالشهدا را به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) قسم داده بودم که فرزندانم را عاقبت به خیر کند آن لحظه وقتی این خبر را شنیدم، گفتم آقا جان چقدر زود صدایم را شنیده و نیت دلم را برآورده کردی. در ادامه با آقای بهروز اجاقی زنوز پدر بسیجی شهید حسین اجاقی زنوز هم ...
قتل فجیع خواهر زاده / اعترافاتی تکان دهنده از قاتل
جوان 33 ساله که به جرم حمل و نگهداری مواد مخدر تحمل کیفر می کرد در بازجویی ها هرگونه اتهامی را رد کرد و مدعی شد که مهاجمان ناشناس خواهرزاده اش را به قتل رساندند. او گفت: آن شب من با خواهرزاده ام تماس گرفتم و به او گفتم که با چند نفر دعوا کرده ام! حالا تو به من کمک کن تا از آن افراد ناشناس انتقام بگیرم که مرا کتک زده اند. حسین – ک هم بلافاصله قبول کرد و شبانه سر قرار آمد، اما وقتی در ...
یک روز در وزرا
...> دختر هم می گوید: حالا خدا رو شکر که پیامک ها برای حاج آقاتون نمی رود . زن سرش را به معنای تأیید تکان می دهد و بعد از کمی مکث می پرسد: راستی شما هم بدحجاب نیستی برای چه اینجایی؟ . دختر می گوید: دیروز ساعت 6 بعد از ظهر در خانه بودم که یک پیام تذکر برایم آمد. فکر کردم مال صاحب قبلی ماشین است. چون تازه خریدمش. ساعت 10 شب برایم پیام آمد که به تذکر قبلی توجه نکردید، ظرف 10 روز به نزدیک ترین پلیس امنیت ...
میرزازاده: شب مسابقه فقط 4 ساعت خوابیدم/ باید چند کیلو سنگین تر شوم
رسیدن به این مهم انگیزه دارم. از سال گذشته سختی زیادی کشیده بودم و نمی خواستم امسال را هم از دست بدهم. قهرمان امیدهای جهان در سال 2021 در خصوص اینکه پشت سر گذاشتن یک مسابقه انتخابی دیگر دو ماه پیش از مسابقات جهانی برای او به لحاظ ذهنی و جسمی مشکلی ایجاد نکرد؟، گفت: به خودم گفتم باید برنده شوم و به جهانی بروم. این فکر من بود، به هرشکل باید مسابقه می دادم و چون وزن کم نمی کردم مشکلی نبود و ...
دفاع مقدس رساترین واژه در قاموس ایستادگی ملت قهرمان است
فوتبالیست قدیمی که هم اکنون مدیرتیم فوتبال باشگاه نفت و گاز گچساران است گفت وگویی داشتیم که با هم می خوانیم. ابتدا با یک بیوگرافی از خودتان شروع کنید؟ سال 1349 در منطقه باشت روستای نارگ موسی متولد شدم. 36 سال است که در نفت و گاز گچساران مشغول خدمت هستم. در رشته مدیریت دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد هستم. جانباز 55 درصد هستم و دو پسر دارم و اینکه پدر من جانباز شیمیایی دفاع مقدس ...
خروش مردم تبریز بر علیه اغتشاشگران در اجتماع امت رسول الله
عینی آن هشت سال دفاع مقدس است که دوستداران واقعی انقلاب از جان خود مایه گذاشتند و شهید تقدیم انقلاب کردند. همان طور که در جنگ شهید دادم اکنون نیز از پا نخواهم نشست رزمنده هشت سال دفاع مقدس نیز گفت: سال ها جبهه بودم و اکنون سه روز هست نخوابیده ام چون به حریم مقدسات اهانت شده و به نظام جسارت کردند، همان طور که در جنگ شهید دادم و تلاش کردم اکنون نیز از پا نخواهم نشست. ...
محققی با وجود اتفاقات تلخ و شرایط جنگ روحیه پایگاه ششم بود
سوریه که تمام نفت عراق را با آن به سمت اروپا می فرستادند. من این ماموریت را یکی دو سال پیش با محمود اسکندری رفته بودم. * سال 61. زمانی: زمان دقیقش را نمی دانم ولی فکر کنم همان موقع ها بود. گفتم بله قربان. من این ماموریت را رفته ام. گفت میایی با هم برویم؟ گفتم Sir در خدمت شما هستم! گفت مسیرتان از کجا بود؟ گفتم از جنوب ترکیه رفتیم تا سوریه. از آن جا گشتیم به سمت IP که تقاطع راه ...
محسن نژاد: هنوز در شوک هستم/ بیش از اندازه آماده بودم!
اما بعد به خودم گفتم این اصلا مهم نیست، چون من برای قهرمانی رفته ام به چیزی جز طلا فکر نمی کنم، هر کسی هم می خواهد مقابلم قرار بگیرد، بگیرد. دیگر نام حریف برایم فرقی نداشت، گفتم به عناوین قبلی که مدال نمی دهند، هر کسی می خواهد مقابلم قرار بگیرد، هیچ اهمیتی ندارد و من کار خودم را می کنم، درواقع همه از ناآمادگی می افتند، من از آمادگی زیاد. من اینقدر آماده و باانگیزه بودم. این کشتی گیر ...
من جراح قلب کودکانم!
مهرداد نظری در پاسخ به این سؤال که ایده حسنی از کجا شکل گرفت، می گوید: سال72 برنامه نوروز72 را کار کردم، گروه کودک همان سال از من برای برنامه حسنی دعوت کرد، منتها متن ها خیلی فانتزی و آموزشی بود. من به تهیه کننده برنامه (خانم آذین) گفتم که متن ها برای اجرا خوب نیست و با این که کم سن و سال بودم، پیشنهاد دادم متن ها را خودم بنویسم؛ برای ضبط رفتیم و رفته رفته شخصیت حسنی شکل گرفت. من سعی می کردم به ...
روایت جانباز نابینایی که همراه با دیگر شهدا ققنوس شد
را روانه بیمارستان کرد. در ادامه خاطرات دوران مجروحیت او را می خوانیم: گاهی فکر می کردم دوام نمی آورم همین که پرستار با چرخ مخصوص پانسمان می آمد، پدرم بلند می شد و از اتاق می رفت بیرون حتی پشت در هم نمی ماند؛ می رفت طبقه پایین، تحمل نداشت زخم هایم را ببیند و حتی صدای ناله هایم را بشنود. چیزی نمی گفت، اما من می فهمیدم. بین ما معمولاً حرفی رد و بدل نمی شد؛ خیلی کم. همان که می شد کافی بود ...
روایت توطئه نافرجام از زبان عوامل کودتا
... در همین روز به مهدیون تلفن کردم و به او گفتم من نمی دانم چه وضعی پیش آمده و باید شما را ببینم . مهدیون به همان محلی که پای تلفن در خیابان بود آمد و مرا سوار کرد و وقتی موضوع را فهمید به من گفت دیگر به من تلفن نکن تا وضع روشن شود. این بود ماجرای حرکت کودتاچیان به سوی پایگاه نوژه از زبان دو تن از عوامل هوایی کودتا و اما این ماجرا از زبان عوامل زمینی این توطئه : استوار قایق ...
قولی که شهید حاجی وند در وصیتنامه خود از مادرش گرفت
هواپیما ها جنگی اند و با تعجب گفتم هواپیمای مسافربری در منطقه عملیاتی چه می کند؟ وقتی منطقه را بمباران می کردند، شهید رزاقی با مزاح گفت: چقدر آدم در این هواپیمای مسافربری هست که دارند این همه بمب روی سر ما می ریزند؟! البته مانند این حادثه بار ها اتفاق افتاد و به همین واسطه به این نتیجه رسیده بودم که ترس برای او معنایی ندارد. شهید مدافع حرم جاسم حمیدی هر جا جاسم حضور ...
مرتضی سرهنگی: اسیران ما هنوز هم کابوس می بینند!
گلوله ای به من نخورد. هر ساعت از خستگی، لحظه ای خوابم می برد. شاید نیمه شب بود که نسیمی خنک آمد و خوابم برد. حس کردم کسی دستش را روی سینه ام گذاشته است. از ترس، چشمم را باز نمی کردم. مطمئن بودم یک عراقی است. چشمم را که باز کردم دیدم یک لاک پشت بزرگ روی سینه ام نشسته است. در همان حالت لبخندی زدم که آخر در این شرایط، لاک پشت در این وضعیت چه می کند؛ به هر حال رد شد و رفت. وی افزود: به صراحت ...
معرفی کتاب به عشق بچه های تو دِه
اتاق شد. همه گفتند: چه عجب حاج خانم اومده اینجا! پیرزن خوش زبانی بود. می گفتند از زن های متمول روستاست. پسرش دکتر است و آمریکا می نشیند. سراغ من را گرفت. جلوی پایش بلند شدم و خودم را معرفی کردم. جلو آمد. صورت من را بوسید و گفت: مادر، گوش هام نمی شنوه، شاید به من بخندی، من اومدم اگه بشه درس یادم بدی. گفتم: نه مادر، خنده نداره. شما کار خوبی کردین اومدین. باعث افتخار منه که اومدین کلاس. ...
با افراد کینه ای چگونه رفتار کنیم؟
؛ از حالا به بعد، از این مسئله علیه من استفاده خواهد کرد. آنیتا می گوید: من دوستی صمیمی دارم که از کار اشتباه هیچ کسی چشم پوشی نمی کند. اگر حرفی بزنید یا کاری کنید که باعث ناراحتی اش شود، با شما قهر می کند و دیگر هرگز دوباره با شما صحبت نخواهد کرد. سعید می گوید: مادر همسرم، به خاطر موضوعی از دستم عصبانی شده بود و علتش را هم به من نگفته بود. درواقع تا روز تولدم که از او هدیه ای ...
آمبولانسی که روی مین رفت
که یک لحظه دیدم یک عراقی بلندقامت با یک دستمال سفید دست هایش را بالا برد و تسلیم شد. لحظه ای این فکر به ذهن من خطور کرد که شاید نقشه ای در کار است؛ چرا که من در آنجا تنها بودم، به تپه های کنار جاده که نزدیک شدم با 12-10 نفر عراقی روبه رو شدم، از آنها با عربی دست و پا بسته ای که بلد بودم، خواستم که اسلحه های خود را زمین بیندازند و دست های خود را بالا ببرند، بعد هم به این عراقی ها گفتم که شما در ...
رونمایی لعیا زنگنه از نوه هایش | لعیا زنگنه چقدر پیر شده؟
نمی خوری. بلند شو من تو را یک جایی ببرم. من هیچ چیز نمیدانستم غیر از این که گفتند دفتر آقای شاهسواری است. ایستادم وسط همان سالن بیرون و از یکی از اتاق ها آقای لبخنده خارج شد و یکجوری مرا نگاه کرد که انگار از مریخ آمده ام! که بعد من رفتم خانه گفتم رفتم به دفتری که همه ی چیزش غیرعادی بود! مدتی بعد زنگ زدند، گفتند برای کار بیایید و من هم رفتم، فقط بدلیل آدم هایش... من خیلی اینجوری ام. ...
شهادت برای حفظ کیان دین و مملکت
سیدالشهدا را به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) قسم داده بودم که فرزندانم را عاقبت به خیر کند وقتی خبر شهادت فرزندم را شنیدم، گفتم آقا جان چقدر زود صدایم را شنیده و نیت دلم را برآورده کردی. بهروز اجاقی زنوز، پدر بسیجی شهید حسین اجاقی زنوز هم درباره شهادت فرزندش گفت: اخلاص حسین من در کارهایش مثال زدنی بود؛ بیشتر اوقات در پایگاه محله فعالیت می کرد، آن هم با عشق و علاقه ای که به فعالیت های فرهنگی ...