آنان که تاب ترک دیار نداشتند و دردهای جنگ را به جان خریدند
سایر منابع:
سایر خبرها
دیدار پرسنل جهاددانشگاهی همدان با جانباز دوران دفاع مقدس استان
شهادت رسید روزی که پس از خاکسپاری بر سر مزارش رفته بودیم برادرش انگار برادر شهیدش را می بیند که به او می گوید من امانتی دارم از آن خوب نگه داری کنید، برادرش گفت منظور محمد از امانت حتما بچه بوده است، در آن زمان باردار بودم و هنوز خودم اطلاع نداشتم، حدود 7 ماه و نیم پس از شهادت همسرم دخترم به دنیا آمد . وی با اشاره به اینکه در سال 1364 با آقای محمودآبادی که جانباز بودند ازدواج کردم، بیان ...
زن ها کجای جنگ ایستاده بودند؟
سلاطینی در مدت اقامتش در اهواز از سر گذراند، کمتر زنی تجربه کرده است. منتظر شنیدن خبر شهادت بودیم مرتضی چون فرمانده بود، بیشتر در خط حضور داشت و کمتر به مشهد می آمد. یک روز گفت: با من می آیی اهواز؟ دختر بزرگم سه ساله بود و پسرم یک سال و نیمه. خودم هم بیست ساله بودم. قبول کردم و رفتیم اهواز ساکن شدیم. ما را در ساختمانی جا داده بودند که همه همسران فرماندهان در آنجا شکونت ...
تابلوهایم را دریابید
تا اینجا گناه مان پاک شده است. برای همه چیز اسم گذاشته بودیم. به تاید و وایتکس می گفتیم مهمات و آر پی جی؛ مثلا می گفتیم بچه ها مهمات بیاورید. او خواهر 2شهید محمود و صلوات الله مزیدی بوده و یک برادر جانباز هم دارد. برادرش محمود وصیت کرده بود تا مزیدی که دختری تنها بوده از حقوقش ارتزاق کند اما او هرگز قبول نکرده و روی پای خودش ایستاده است. خودش می گوید: هیچ وقت از کار سیر نشدم. در این سن و سال هنوزم ...
سندرم کبوتر
چرخی زد و آخرش روی یکی از قاب های طلایی شمشیر و زره نشست. من چاره ای نداشتم جز اینکه خودم را از پدرم دور نگه دارم. برای همین خودم را انداختم روی مرد کناری. بعد دیدم هنوز دستش به من می رسد. دوباره خزیدم روی مرد بعدی و این طوری بود که جای همه بچه هایی که به سمت ضریح دراز شده بودند سه ردیف عوض شد. از این دورتر نشد بروم، چون پاچه ام توی دست هایش گیر بود. من را مثل یک گرداب سمت خودش کشاند و یک ...
مادرانی که چشم به راهند...
در کنارش می نشینم، به چشمانش خیره می شوم، سکوت کرده و در فکر فرو رفته است. می پرسم چند سال است به تنهایی زندگی می کنی؟ می گوید: 24 سال است که همدمم را از دست دادم، این خانه از پسرم است و تنها دارایی من حقوق اندکی است که شوهرم برایم گذاشته، همین که دستم جلوی بچه هایم دراز نیست، خوشحالم. می پرسم از بچه هایت راضی هستی؟ آهی می کشد و می گوید: خداراشکر همین که زندگی خوبی دارند ...
یک عمر در حسرت یک زندگی معمولی
از عمر 57 ساله اش، طعم راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن و حمام رفتن را چشید و مجبور بود هیچ گاه به داشتن فرزند بیشتر فکر نکنند و با همه این داشته ها که تحملش حتی برای یک روز شاید در مخیله نگنجد، 34 سال و 7 ماه 8 روز را بدون گفتن حتی یک آخ و با چهره ای بشاش و زبانی متشکر گذراند. حالا باورم شده که سید دیگر نیست و بعد از قریب به 35 سال به یاران شهیدش پیوسته است. از پرستار خواستم مرا روی ویلچر تنها بگذارد. کنار تخت محمد آمدم. عکسش را در آغوش گرفته و به اندازه تمام روزها و سال هایی که من و بچه ها در حسرت یک آغوش مانده بودیم، قاب بی جان را بغل کردم و گریستم. انتهای پیام/ ...
مدافعی سرسخت؛ از زمین فوتبال مصلی تا شلمچه
به گزارش خبرنگار ایمنا ، شهید ستار عروجعلیان دومین روز از بهار سال 42 در اصفهان به دنیا آمد. در نوجوانی علاقه وافرش به ورزش و فوتبال و بازی های جذاب و خیره کننده اش در زمین های مسجد مصلای اصفهان او را زبانزد کرده بود، اما با شروع جنگ تحمیلی، در 19 سالگی مسیر قهرمانی را طور دیگری پیمود. احمدرضا کریمیان، جانباز و راوی دفاع مقدس به خبرنگار ایمنا می گوید: آن روزها اطراف مسجد مصلای اصفهان ...
عکس خواهرم را در موبایلی که دزدیدم، دیدم!
صاحب آن برگردانیم. می گفت پول های داخل کیف را برداشته و برای خانواده اش غذا از رستوران خریده است. مانده بودم چه کارکنم. سر شب بود، خواهرم با بچه اش به خانه ما آمدند. با دیدن نرگس از خودم بدم آمد. تصمیم گرفتم گوشی را برگردانم. به راه افتادم. جلوی در خانه مالباخته، زنگ را زدم و گوشی را روی زمین گذاشتم، اما لحظه ای که برگشتم و می خواستم فرار کنم. او و شوهرش که داخل ...
گروهک ها چه تله ها که برایمان نمی گذاشتند
.... از او می خواهم ماجرا را تعریف کند: سردشت زمستان های به شدت سردی داشت. در سنگر دیده بانی شب بودم. ما در ارتفاع بودیم. باید دامنه را می پاییدیم که دشمن نیاید. یک بار که آنجا تنها بودم، تقریباً یخ زدم. ما همیشه سعی می کردیم پست ها را تند تند عوض کنیم. بچه ها دیده بودند من سروصدایی نمی کنم. آمدند سراغم. دیدند حالت یخ زدگی بهم دست داده. بیهوش شده بودم. من را به سنگر بردند و داخل کیسه ...
پای خاطرات معلمان دهه 60
بچه های تو دِه حاصل 59 ساعت مصاحبه با تعدادی از آموزشیاران نهضت سوادآموزی دهه 60 در کاشان است. فاطمه بابایی، تحقیق و تدوین این کتاب را برعهده داشته است. در برشی از این کتاب می خوانیم: یکی دو هفته ای از کلاس گذشت. مشغول گفتن املا بودم که یکی در زد. در را باز کردیم و دیدیم یکی از پیرزن های روستا با چادری گل گلی پشت در ایستاده. عصایش را به زمین کوبید و وارد اتاق شد. همه گفتند: چه عجب حاج ...
خنثی کننده 5 هزار بمب کیست؟
که بمب گذاری نکنند. از ترس خیس عرق شده بودم همه چیز آرام بود تا اینکه تابستان سال 1359 رسید و عراق به ایران حمله کرد. عراق همان روز اول (بعدازظهر 31 شهریور) آمد و مهرآباد و چند پایگاه نیروی هوایی ایران را بمباران کرد. آن زمان 21 سالم بود و تهران بودم. اولویت اول ما پایگاه یکم بود. ما روز اول جنگ آماده جنگ نبودیم، ولی تأسیسات مان نصب بود. من آن شب و چند ساعت بعد از بمباران باند ...
مرور زندگی مهندس شهید حسین ناجیان
باران نخورد تا پزشکی قانونی باز شود و برویم و جواز دفن بگیریم. رفتیم پزشکی قانونی. خانواده شهید مرا می شناختند. برادرش آقای رضا ناجیان که مسئول انتشارات فرهنگی رسالت، برادر دیگرش هم پزشک و با من آشنا بود. دست برادرش را گرفتم و بالای سر جنازه بردم. برادر پزشک شان می خواست ببیند ترکش به کدام نقطه از بدن اصابت کرده ولی نمی توانست پیدا کند. من چون دیده بودم سقف ماشین سوراخ شده، به او گفتم ...
باتلاق تانک های وطن خوار
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: انگشتر طلایش را توی کاسه ی آب گذاشت و با دست های پهن و آفتاب سوخته اش به جان خمیرها افتاد، دوربین را آماده کردم تا عکسی به یادگار از او بگیرم، اخم کرد و رو گرفت: نه یما! نگیر قربان قد و بالایت. من به غیر از عکس کارت ملی و پاسپورت عکسی ندارم. اگر هم عشق زیارت اباعبدالله (ع) نبود که اصلا و ابدا پایم را توی عکاسی نمی گذاشتم. دوربین را خاموش ...
لالایی جگرسوز نسرین مقانلو برای پسرش | حال نسرین مقانلو بعد مرگ پسرش حسابی بهم ریخت
...، مثل کار نابخشوده مرحوم ایرج قادری که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها می نشستم برنامه چشم انداز ...
تتو نسرین مقانلو در آستانه 50 سالگی | نسرین مقانلو شبیه دختر 20 ساله شد
ایران می آمدم و به صورت ناپیوسته کارهایی انجام می دادم، مثل کار نابخشوده مرحوم ایرج قادری که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت ...
فتوحی: نمی دانم آیا به ترکیب تیم ملی می رسم؟/ وضعیت ما در یزد با حضور پورسلمان بهتر از قبل شده است
محمد فتوحی در گفت وگو با رکنا، در خصوص شرایط آمادگی خودش اظهار داشت: ما پس از بازگشت از رقابت های قونیه با توجه به فشار مسابقات و تمریناتی که در این چند ماه اخیر با آن دست به گریبان بودم مدتی به استراحت پرداختم هر چند دوباره استارت تمرینات را زدم. فعلأ در شهر خودم بیشتر کارهای بدنسازی را انجام می دهم و منتظریم اردوها شروع شود البته به دلیل نبود سالن، شروع اردوها ممکن است با وقفه مواجه شود. ...
چرا به واحد شنود در دفاع مقدس حقوق نمی دادند؟
، تهران، شیراز و آذربایجان و کسانی که خیلی به آنها نزدیک بودم مطرح می کردم. به احمد کاظمی گفتم که حاج احمد، شما اگر یک فرد مخابراتی به درد بخور عراقی در لشکرت اسیر شود، چه کارش می کنی؟ گفت اگر به دردم بخورد، اول پیش خودم نگهش می دارم و اگر به دردم نخورد، حتما او را به شما می دهم. بعد من همین انگیزه را تقویت کرده بودم؛ دسته بندی کرده و گفته بودم که آقا، تا این رده را شما پیش خودت نگه دار و ...
عمو و پدرم همزمان در سوریه می جنگیدند
در محضر مدافعان حرم/284/ گفتگوی مشرق با فرزند شهید علی زاده اکبر همه عموهایم پایبند نظام جمهوری اسلامی و در مسیر اسلام و ولایتند. حتی یکی از عموها با پدرم در سوریه همزمان با هم بودند و علیه تکفیری ها می جنگیدند. این، شاخصه مهمی بود که در خانواده و تحت چه تربیتی بود آقا مهدی را در چند برنامه فرهنگی دیده بودم و تسلطش بر مباحث فرهنگی و سیاسی برایم جالب بود. قرار گفتگو اگر چه ...
گریه زاری نسرین مقانلو برای پسرش جلوی بازیگران | صدای اشک های نسرین مقانلو تا آسمان رسید
اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها می نشستم برنامه چشم انداز را می دیدم، همکارانم را نگاه می کردم، گریه می کردم. بازگشت نسرین مقانلو به ایران: 10 سال پیش ...
این مرد 6 هزار ماشین دارد! مجموعه شخصی از خودرو،هواپیما،کشتی
هیچوقت محقق نمی شد. خانواده ما هم از طبقه متوسط جامعه بود و طبیعتا امکان تهیه هر اسباب بازی که دل مان می خواست نداشتیم. اما من از آن بچه هایی بودم که با اسباب بازی ارتباط برقرار می کردم. در محله ما دستفروشی به اسم ایاز بود که ماکت ها و ماشین های اسباب بازی می فروخت. من پول توجیبی های روزانه ای که از پدرم می گرفتم را به ایاز می دادم و ماشین اسباب بازی می خریدم. در دورهمی ...
دعوای خونین بر سر ارثیه یک قربانی برجای گذاشت
رفته بودم. صبح روز بعد شوهرخواهرم روی زمین دراز کشیده بود و سیگار می کشید. جاسیگاری هم کنارش بود که بر سر مسائل ارثیه بحثمان شد. او حرف های نامربوط به من زد و ناگهان جاسیگاری را به سمت من پرتاب کرد که به شدت مصدوم شدم. من که عصبانی شده بودم چشمم به یک آچار فرانسه که روی اپن بود افتاد، آن را برداشتم و ضربه ای به سر او زدم. متهم گفت: من اصلا قصد نداشتم به او آسیبی برسانم و در دفاع از خودم واکنش ...
مریم امیرجلالی بعد از گذراندن دوره درمان در کانادا چه می کند؟
خودم را بازیگر نمی دانم و دوست ندارم اسم بازیگر روی من باشد. خدا را شکر تمام کارهایی که در این سال ها انجام داده ام مثل مجموعه هایی چون ترش و شیرین ، خانه به دوش ، متهم گریخت و ... مدام از شبکه های مختلف تلویزیون تکرار می شوند و خیلی ها در دایرکت برایم پیام می گذارند و می گویند هرگز روی دست سریال هایی که شما کار کرده اید، نیامده و نخواهد آمد . بازیگر سریال های چاردیواری و چهار خونه اظهار ...
خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا در کتاب مربع های قرمز
به گزارش قدس آنلاین ، کتاب مربع های قرمز ، یا خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس، کتابی درباره ی زندگی، کارها و فعالیت های حسین یکتا به قلم زینب عرفانیان است. این کتاب در 544 صفحه از سوی انتشارات فصل پنجم در سال 97 به چاپ رسیده است ، حسین یکتا در سال 1346 در قم متولد شد. او در جنگ ایران و عراق حضور داشت و یک چشمش را در جریان جنگ از دست داد. او سابقه ...
محمدیان: خودم خسته و کلافه بودم، اندازه 15 سال پیر شدم
.... محمدیان در پاسخ به این سوال که آیا فدراسیون پیگیر وضعیت محمدحسین بوده است، تاکید کرد: ما خودمان هستیم، مشکلی وجود ندارد. نایب قهرمان پیشین جهان و المپیک چند روز بعد از برکناری اش از ریاست هیئت کشتی مازندران گفت: خودم هم خسته شده بود، در این چند روز آرامش پیدا کردم. واقعا راحت شدم، خیلی خسته و کلافه شده بودم، مربی می گفت چرا من را نفرستادی، هیئت شهرستان می گفت چرا من نبودم ...
پاسخ بیرانوند به شایعه دودستگی و اختلاف طارمی و سردار
دادیم و کمی اذیت شدم. در بازی اروگوئه خواستم به تیم کمک کنم اما آقای کی روش فهمید و گفتند ای کاش قبل از بازی به ما می گفتی. گلر شماره یک ایران درخصوص نمایش خوبش اظهار داشت: مرسی! تمرکزم را گذاشته بودم تا درد ریزی که دارم درون خودم باشد و به تیم کمک کنم. ما با تیمهای بزرگی بازی داشتیم و می توانست به حریفان ما در جام جهانی نشان دهد که نباید احساس راحتی کنند. هر تیمی که نتیجه نگیرد، حریفش ...
حماسه شهید کیارش در آسمان / خلبانی که در کابین پرواز جان باخت
ل صحبت و تحلیل منطقه نبرد بودم؛ در همین حین انفجار شدیدی در کابین حس کردم و درد و سوزش شدیدی در دست و بازوی خودم حس کردم و صورتم و عینک پروازم پر از خون شد، شیشه های کابین منهدم شده بود و باد سرد و تند به درون کابین وزیدن گرفت، به زحمت به نشان دهنده های کابین خلبان نگاه کردم، همه آنها در اثر انفجار و برخورد ترکش از کار افتاده بودند اما موتور بالگرد کار می کرد و رادیوهایم آسیبی ندیده بود. سریعاً چ ...