سفر به مدار صفر درصد!
سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته هایی از بیسیم چی گردان کمیل+فیلم
و بی غذایی دنبال تعمیرات هستی؟ ول کن آن آهن پاره دیگر درست شدنی نیست. سید مرتضی می گفت: اتفاقا در این شرایط باید بی سیم داشته باشیم. این وسیله به بچه ها روحیه می دهد که بدانند هنوز ارتباطی با فرماندهی و پشت خط دارند حتی اگر آنان نتوانند برای ما کاری کنند، اما ارتباط به بچه ها توان ایستادگی می دهد. آن موقع نمی دانستم سید مرتضی قبل از جبهه هم کارمند مخابرات بوده و بررسی سیستم های مخابرات را خوب می ...
جدال نابرابر رزمندگان ایرانی با یگان های تا دندان مسلح سپاه چهارم ارتش بعثی
، کم کم پیاده نظام خودش را برای دور زدن نیرو های داخل کانال، رها کرد. آن ها ما را دور زدند و کاملاً در محاصرهی خودشان قرار دادند. محسن حمزه نیا؛ فرمانده گروهان شهادتِ گردان انصارالرسول(ص) از تیپ 1 عمّار لشکر 27 که از صبح روز دوشنبه هجدهم بهمن 1361 در کنار دیگر همرزمانش به محاصرهی واحد های زرهی دشمن درآمده بود، از مصایبی که در آن هنگامه آتش و خون تجربه کرد، اینگونه روایت کرده است: ...
به نام مادر؛ شهیدی که مثل حضرت زهرا(س) شهید شد
شهید خرازی همیشه می گفت: گردان یا زهرا ویژگی خاصی دارد و من به نیروهایش غبطه می خورم . تورجی برای آن ها هم فرمانده و هم مداح بود. وقتی فرمانده دلیر لشکر 14 امام حسین علیه السلام شهید خرازی احساس دلتنگی می کند از پشت بیسیم درخواست می کند که به محمد بگویید برایم روضه بخواند و بعد از چند لحظه زمزمه دربین دیوار و در زهرا صدا می زد پدر فضای جبهه ها را معطر می کند. ...
آخرین دست نوشته های شهید صبوری + تصاویر
دیگه زدند) ساعت 6 صبح، رسیدیم به اسلام آباد غرب و تا بعد از ظهر ول بودیم. بعد از ظهر آمدند و پلاک دادند و ما را به عنوان امدادگر رزمی به سومار فرستادند و شب رسیدیم آنجا. به ما گفتند که آیا شما آموزش دیدید. و ما هم که آموزش ندیده بودیم فردایش فرستادند پادگان ششدار ایلام. یک هفته آنجا بودیم و بعد از آموزش تئوری، یک روز هم در درمانگاه ایلام بودیم. در درمانگاه، باند برای باندپیچی نبود و خلاصه برگشتیم ...
فرماندهی که برای تک تکِ جان های بخشیده؛ حسابی ویژه باز کرد
خطوط آرام جبهه سروصدای زیادی به پا کرد. بعد از سه روز جلسه تشریح و بررسی عملیات در مقر فرماندهی برگزار شد. ابوطارق هم در جلسه حضور داشت. ابواثیر زیرچشمی نگاهش می کرد. ظاهرش خوب بود فقط کمی بی حال به نظر می رسید. دقایقی آرام دستی به کمرش کشید و گفت: شما چرا نرفتی استراحت کنی؟ مگه مجروح نشدی؟ باید بهت رسیدگی بشه تا زودتر روبه راه بشی! ابوطارق همین طور که سرش پایین بود؛ جواب داد: الحمدالله ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید محمدباقر آقایی + تصویر
روی آنها کار کرد. هر وقت باقر از جبهه برمی گشت مادرشان می آمد و تشکر می کرد. بعد از شهادتش ناراحت بود و می گفت: چه کسی به بچه های من توجه کند؟ خاطرات شهید به نقل از خواهرش در خیلی از عملیات ها شرکت داشت. فاو، کربلای چهار و پنج... معاون فرمانده گردان علی اکبر بود. این اواخر فرمانده شده بود. هیچوقت از عملیات ها و جبهه تعریف نمی کرد. جلوی دوربین روایت فتح نمی رفت. یک بار که ...
پل حمید مسیری بین شهدا و نسل امروز
...: فعالیت حرفه ای من در عرصه نمایش از سال 1362 با حضور همزمان در جبهه های جنگ رقم خورد؛ در آن ایام توفیق حضور در گردان مهدی باکری را پیدا کردم و خوشبختانه این توفیق را داشتم که بی سیم چی گردان های نزدیک ایشان در لشکر عاشورا باشم. ازسال 1365 ادبیات نمایشی را در رادیو آغاز کردم. من عاشق رادیو هستم و نمایش های رادیویی کار کردم. چون رادیو جاذبه های معنوی خود را دارد و این جاذبه های ظاهری نیست، به ...
خاطره مهدی سلحشور از یک عملیات دفاع مقدس در سرمای زمستان
صورت ضربتی و در شرایط خطرناک و زیر پای دشمن و در ارتفاع 80 متری به طول 150 متر احداث شده بود. این پل دوست و دشمن را متحیر کرده بود. شهیدی که از سرما یخ زد و جان داد این مداح اهل بیت (ع) افزود: یاد کنیم از شهدایی مانند شهید شیرکوند که از سرما یخ زد و به شهادت رسید یا شهید رفعت که وقتی می خواست گردان مسلم را به سمت خط ببرد، با صلابت چند جمله به زبان آورد و روحیه نیروهایش را افزایش ...
خدمت به مسلمانان و مستضعفان غیرمسلمان در برنامه رسمی و عملی نظام قرار دارد
تا فرات بود، اما امروز در داخل مرز های اشغالی دور تا دور خود را دیوار های بتنی بلند کشیدند. این تحقق وعده خدا و پیروزی جبهه حق بر باطل نیست؟ چند سال از کلام، ولی خدا گذشته که کرانه باختری باید مسلح باشد؟ الان در کرانه باختری جوانانی که سال های طولانی پس از تشکیل صهیونیست ها به دنیا آمدند، سرمنشا شدند و دو سوم کل ارتش صهیونیستی را در کرانه باختری زمین گیر کردند و دلیلش این است که همه دلدادگان ...
روایتی کوتاه از فرمانده تیپی که شیر کوهستان لقب گرفت
غرب در سرپل ذهاب ماند و پس از آن به عضویت سپاه پاسداران در آمد. سپس او به مدت چهار ماه به عنوان محافظ بیت امام خمینی (ره) به خدمت مشغول شد. در تاریخ 59/10/15 که همه چیز برای اجرای عملیات نصر فراهم شده بود، مهدی به همراه چند تن از همرزمانش به عمق مواضع دشمن هجوم بردند و جنگ نابرابری را آغاز کردند. جنگ گوشت و پوست در برابر تانک و زره. در این مبارزه تعدادی از رزمندگان اسیر و تعدادی ...
اسلام را یاری کنید
طرف بسیج به جبهه اعزام شد و بعد از 13 روز خدمت در گردان امام رضا (ع) در عملیات کربلای 5 در منطقۀ عملیاتی شلمچه در چهارم بهمن ماه سال 1365 به درجۀ رفیع شهادت رسید. پیکر مطهرش سال ها در منطقه مفقود بود تا سرانجام در سیزدهم تیرماه سال 1376 توسط گروه های تفحص شهدا شناسایی و در زادگاهش به خاک سپردند. بخشی از وصیت نامه شهید: یک وصیت بر برادران و خواهرانم دارم و به برادرانم که اگر من شهید شدم گریه نکنید بروید اسلحه بردارید و از اسلام یاری کنید و به خواهرانم میگویم که شما هم گریه نکنید مانند زینب (س) آن بزرگ بانوی اسلام باشید . ...
رزمنده ای که تولد 70 سالگی را با شهادت در کربلای 5 جشن گرفت/ خاطرات خواندنی از فرمانده مقتدر آشپزخانه ...
سالی که جنگ شروع شد، 64 سال سن داشت. با شروع جنگ زندگی و دکه ای که با آن امرار معاش می کرد را رها کرد و قدم در مناطق جنگی گذاشت. عموحسن در خیابان وحدت اسلامی تقاطع چهار راه مختاری، یک دکه کوچک یخ فروشی داشت و همه خرج زندگی خود و خانواده را از آن تأمین می کرد. مثل یک جوان با شور و انگیزه وارد جبهه شد و هرچه به او می گفتند در پشت جبهه بمان و خدمت کن، می گفت: من خودم 100 تا جوان را حریفم ...
روزهای سخت کربلای 5 به روایت "گیل مانا" : قسم خوردیم که همگی دفن شویم
جنگ افتاده بودند. برخی بدن ها تکه تکه، یکی دل و روده اش بیرون بود؛ یکی فریاد می زد؛ یکی در حال جان دادن بود؛ با این حال همه گوش به فرمان محمد بودند چون به عنوان فرمانده ای شجاع و با تدبیر قبولش داشتند. به فرماندهان گروهان ها و دسته ها دستور داد که نیروهای غیر ضروری داخل سنگرها بروند و تنها نگهبان ها بیرون باشند. بقیه نیروها در سنگرهای اجتماعی آماده باشند و هر وقت دشمن پاتک کرد به ...
خون زخم هایش چون زمرد می درخشید
...! به ناچار با دیدن عزم جدی سلمان برای اعزام به جبهه خود را راضی به رفتنش کردم و دیگر هیچ نگفتم. محل اعزام سلمان مقر نیروهای سپاه در روستای خطایی مهاباد به فرماندهی شهید فرامرز مردانی بود، چند هفته ای را سلمان در آنجا سپری کرد، تا یک روز گرم تابستانی برای مرخصی آمد و به من گفت: مادر، من یک جفت کتانی قبل از اعزام به تو داده بودم، می خواهم آنها را به من پس بدهی، چرا که پوتین هایم شب ها ...
اگر چندبار شهید شوم دست از پیمانم با انقلاب برنمیدارم
گلوله ها مرا دریابید و هر آن چه در توان دارید بر بدن من درآورید. خدایا من با امام امت خود میثاق بسته و به او وفادارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار در این راه شهید شوم دست از این پیمان برنمی دارم. چند کلمه ای به عنوان وصیت به امت شهیدپرور ایران و خانواده عزیزم دارم؛ می خواهم که در هر زمان و هر موقع چه خوب و چه بد یار و مددکار امام و ولایت فقیه ...
شیرینی کلام به یاد جبهه و به افتخار جانبازی روزهای جنگ
.... غم از دست دادن علی آقا چیت سازیان و چند نفر از رفقای قدیمی(رضا سیاهرنگ، صادق جنتی، رضا صفری و چند شهید دیگر) بر دل همه سنگینی می کرد. بالاخره روز عملیات فرا رسید، بیست و چهارم دی ماه 1366 توسط اکبر امیرپور که بعد از شهادت علی آقا، فرمانده اطلاعات عملیات شده بود به گردان ها معرفی شدیم؛ من مأمور شدم به گردان 153 قاسم بن الحسن(ع) که عمدتا از بچه های تویسرکان بودند. آنها کنار شهر ماووت د ...
بچه ها انتظار داشتند فرمانده شان یک کپه ریش داشته باشد!
گردان باید سریع آماده و برای اعزام به غرب کشور مهیا می شد. آموزش نیرو ها در شهرک به صورت گردانی و گروهانی هر روز ادامه داشت. یک روز بعد از صرف صبحانه، شهید بهرامی گروهان را به خط و به اطراف شهرک برای آموزش برد. هوا بسیار گرم و آفتاب سوزانی بود. در حین آموزش نیروها، از دور موتورسواری گرد و خاک کنان به طرف ما نزدیک و نزدیک تر می شد. برادران اصغر شفیعی و فرزانه خو بودند. موتور کنار بچه های گروهان توقف کرد، ظاهراً حامل خبری بودند. تصور همه این بود که باید زود به شهرک برگشته و آماده رفتن به منطقه غرب کشور می شدیم. برادر اصغر شفیعی م ...
جدال مرگبار با سرما در عملیات بیت المقدس 2
باعث طولانی شدن عبور گردان ها از پل می شد. در برخی از مناطق عملیات، 1/5 متر برف روی زمین را پوشانده بود. دوباره آن عکس در ذهنم مرور می شود. نیروهای خودی باید مسیری چند ساعته را در میان سرما و برف طی می کردند تا علاوه بر مبارزه با عراقی ها، با سرمای کشنده که گاهی هم به 20 درجه زیر صفر می رسید، مبارزه کنند. رزمندگان نیروی زمینی سپاه پاسداران با عبور از موانع ...
نوجوان 16 ساله ای که قهرمان کربلای 5 شد
(س) اینجا آمد ه ام. اگر راهم ندهی، خودت باید جواب حضرت را در آن دنیا بدهی. من هم ترسیدم. گفتم خب بمان. بچه ها گفتند بگذار بماند او را شب عملیات در اردوگاه کوثر جا می گذاریم. شب عملیات که سوار ماشین ها شدیم، وقتی رسیدیم خرمشهر دیدم بهزاد آمد جلوی من و گفت من باید با چه کسی بروم؟ فهمیدم با بچه ها آمده است. رفتیم جلوتر و رسیدیم به نونی های کربلای 5. ساعت عملیات شد. بچه ها از خاکریز که بالا می ...
خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی شهید فخرالدین مهدی برزی
با کفر و اگر گفت بر این کشته شدن ها صبر کنید که عروج در همین است، ما هم صبر کنیم و... خدایا به ما راضی بودن به رضای خودت را عطا بفرما و امید ما را تنها به رحمت خودت معطوف بدار و قرب خودت را شامل حال ما بگردان که جز این هدف هر هدفی فانی است . برگ هایی از یادداشت های شهید فخرالدین مهدی برزی ساعت 6 بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادر ها در ...
دکترها حمید را جواب کرده بودند | پسرم شفا گرفت تا شهید شود
...> دلت را راضی کن بابا! حاج خانم با خودش کنار آمده بود اما من هنوز هم دلم به جبهه رفتن حمید راضی نبود. وقتی فهمیدم ثبت نام کرده، دور از چشمش به پایگاه بسیج رفتم و به مسئول ثبت نام گفتم: شما چطور بدون اجازه من می خواهید پسرم رو به جبهه ببرید؟ مگه امام نفرمودن رضایت پدر و مادر برای این کار لازمه؟ آن فرد با تأیید حرفم، پرونده حمید را بیرون کشید و به دستم داد. بعد هم چیزی روی کاغذ نوشت و به ...
چهارشنبه سیاه، کشتار مردم دزفول یک روز پس از فرار شاه
، فرمانده لشکر، فرمانده ضد اطلاعات و فرمانده رکن دوم به وسیله هلیکوپتر عازم دزفول هستند. حدود ساعت یک بعدازظهر یک فروند هلیکوپتر در پشت بام پاسدارخانه نشست و نفرات ذکر شده از آن پیاده شدند، سپس فرمانده گروهان ها به اتاق جنگ احضار شده و در جلسه ای که از ساعت 13:30 تا 3 بعدازظهر طول کشید، شرکت کردند... بعد از این جریان چند تن از درجه دار ها با شعار ما شاه می خواهیم ، جلوی دفتر ...
تقوا و درستکاری پیشه کنید تا رستگار شوید
. من به خون خویش غلتیدم و رفتم، پس شما در مرگ من سیاه نپوشید بلکه خانه تان را سیاه کنید به خاطر اباعبدالله و حضرت ابوالفضل عباس(ع) و شهدای محراب و در ضمن مادر جان! این ها را برای تو بیان کردم و نوشتم بلکه از رفتن من به جبهه راضی باشید و به شهادت من افتخار کنید. مادر به خدا قسم اگر راضی نباشی که من به جبهه رفتم بدان که من هم شفاعت نمی کنم. پس تو خوددانی و در ضمن مادر اگر من ان ...
نگاهی به زندگی شهید احمدرضا رجایی
علمیه امام خمینی گرگان شد، با شروع جنگ تحمیلی، جهت حضور در جبهه، احساس تکلیف می کرد؛ از اینرو همزمان با تحصیل در حوزه، به همراه برخی از دوستان طلبه در چندین نوبت عازم جبهه های نبرد شد. رشادت های طلبه شهید احمدرضا رجایی در کربلای پنج او را به ناجی لشکرش تبدیل کرده بود تا جایی که فرمانده لشکر 25 کربلا درباره او می گوید: شهید رجایی کسی بود که تمام بار لشکر را به دوش می کشید و وقتی صبح به آب ...
کار بزرگی که در عملیات کربلای 5 در تیررس دشمن انجام شد
... بچه ها صدایشان در نمی آمد و همه ارتباطات خود را در طول مسیر با اشاره انجام می دادند و واقعاً در آن نقطه و محور از جبهه، کار کردن خیلی سخت و طاقت فرسا بود و کار بسیار بزرگی انجام گرفت. حدود 240 تا 250 مجروح را به مدت چند ساعت مرتب رفتند و آوردند و گذاشتند روی خاکریز و بلافاصله برانکارد خالی و آماده را دوباره برمی داشتند و به طرف نهر خین می رفتند. من هم آنجا بودم و کارهای پشت خاکریز ...
تامین مواد اولیه با معدن داری حق تولید کنندگان فولادی است
معادن را از دست داد و به دنبال آن در تامین مواد اولیه پایدار مورد نیاز خود با مشکلات فراوانی رو به رو شد. این مجتمع عظیم صنعتی اخیراً با انجام فعالیت های مختلف در تلاش است که معدن داری کند، چرا که معدن داری، حق تولید کننده فولاد و صاحب خط تولید است. وی با اشاره به موفقیت های اخیر ذوب آهن اصفهان در خرید معدن، از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، پیگیری و همکاری لازم در جهت رفع مشکلات مختلف این ...
کار بزرگی که در عملیات کربلای 5 در تیررس دشمن انجام شد
رفتند و آوردند و گذاشتند روی خاکریز و بلافاصله برانکارد خالی و آماده را دوباره برمی داشتند و به طرف نهر خین می رفتند. من هم آنجا بودم و کار های پشت خاکریز را مدیریت می کردم. زخمی ها را که بعضی خیلی هم خونریزی کرده بودند، داخل آمبولانس ها می گذاشتیم و به بیمارستان های شهر منتقل می کردیم. این عملیات خیلی مهم و اعجاب آور از سر شب تا حدود ساعت چهار صبح طول کشید و همه مجروحان لشکر تخلیه شدند ...