جمله تکان دهنده مادر شهید به استاد قرائتی درباره حجاب
سایر خبرها
قهرمان قصه های کودکی ام در سوریه آسمانی شد
اربعین بود و بسیاری به کربلا رفته بودند. مادرم پریشان بود. زانوی غم بغل کرده بود و مدام تلفن به دست و منتظر شنیدن خبری بود. همسایه ها که می آمدند، خبر های گاه و بی گاه شان دل مادر را بیشتر برمی آشفت. نگران مادر شدم به همسایه مان گفتم شما از کجا از احوال برادرم خبر دارید که ما نمی دانیم! مادر دیگر شب و روز نداشت. دل نگران بودیم. هر چه تلاش می کردم ایشان را آرام کنم نمی توانستم ...
سرداری که از حدود الهی کوتاه نمی آمد
باشد که حاج حمید برود یا بماند، اجازه نمی دهم که برود. نمی دانم برای کجا داشتند فیلمبرداری می کردند و این بنده خدا توقع داشت که من هم همان حرف را بزنم. گفت، خانم تقوی! حواست هست؟ شهادت است. آرزوی همه مسلمان هاست. گفتم، شما اول جواب مرا بده. اگر شما یک چیز خوب داشته باشی، حاضری آن را به کس دیگری بدهی یا ترجیح می دهی برای خودت نگه داری؟ گفت، بله، ولی این مسئله اش از شهادت جداست. گفتم، نه ...
شاهد یاران از شهید مرتضی یاغچیان می گوید
مرتضی در عملیات های مختلف و سمت ها و مسئولیت های مختلفی در جبهه شرکت کرد. مرتضی خیلی متواضع بود. جز من کسی در خانواده از موقعیت، سمت ها و مسئولیت های او اطلاعی نداشت. بعد از شهادت، خانواده متوجه شدند که معاون لشکر 31 عاشورا است. پیکر برادرم سا ل 1375 بعد از 13 سال تفحص شد و به آغوش خانواده رسید. همیشه می گفت نمی خواهم جنازه ام به دست شما برسد، دوست دارم در بیابان های کربلا بمانم! و سرانجام در مجنون ...
خاطرات عمو کاووس از روزهای جنگ / ماشاءا... وروایی خلبان بازنشسته ارتش از خاطرات جبهه می گوید
را دوست داشتند، مجبورم کردند 33 سال در ارتش خدمت کنم و بعدش بازنشسته شدم. 33 سال زندگی به سبک ارتشی ها، در خون آدم می رود و نظم و دقت زیادی را به شما دیکته می کند. من هنوز هم هر روز راس ساعت 5 از خواب بیدار می شوم. این ها در ذات من و با من است. اگر کاری قرار باشد برای خانه انجام شود، شخصا داوطلب می شوم تا بروم خرید را انجام بدهم. آرزو داشتم که روزی کماندو شوم خیلی جاها به اشتباه ...
رویای کودکی موسی با شهادتش محقق شد
زاده روستای تل سربیشه علیرضا نوروزی شاید هیچ گاه تصورش را نمی کرد که روزی بخواهد راوی سیره و سبک زندگی دردانه خانه اش باشد که رخت شهادت به تن کرد و افتخار خانواده اش شد. اما پدر کنارمان می نشیند و از شهید موسی نوروزی می گوید: پسرم موسی متولد 20 خرداد ماه سال 1377 بود. ما اهل روستای ده تل سربیشه از توابع بخش دیشموک استان کهگیلویه و بویراحمد هستیم. موسی دو خواهر و دو برادر دیگر هم داشت و پسر بزرگ خانواده بود. خیلی به من وابسته بود. یکی از آرزو های دوران کودکی اش این بود که پلیس شود. این را بار ها و بار ها به ما گفته بود. می گفت ...
شهید حاج حسین خالقی را بهتر بشناسیم+ صوت
. در این صوت می شنویم: راوی: برادر خالقی! ضمن اینکه خودتان را کامل معرفی می کنید بگویید از کجا آمدید، سِمَت شما چیست، چطور شد به اینجا آمدید؟ برادر حسین خالقی محمدی: من اسمم حسین خالقی محمدی از سپاه تهران پادگان، ولی عصر (عج) هستم و آمدن من به این منطقه به این صورت بود که من، چون مجروح بودم، چند وقتی در یک بیمارستان خوابیده بودم. یکی از برادر ها به نام محسن وزوایی یک روز به من ...
خاطرات امیر دادبین از پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام در پادگان ارتش، شکنجه و خلع مسئولیت به دلیل ...
...: بله. من هیچ وقت یادم نمی رود، یک روز یکی از روستاها را که پاکسازی می کردیم و با خمپاره به اطراف آن روستا تیراندازی می کردیم؛ شهید بروجردی آمد گفت که چرا اطراف آبادی گلوله می خورد؟ گفتیم ضدانقلاب داخل آبادی است. گفت خب باشد، مردم که نباید از ما ناراحت و نگران شوند. مردم خودشان با ضدانقلاب برخورد می کنند و همینطور هم شد. رنجبران: شما رابطه تان با شهید بروجردی و شهید کاوه خیلی نزدیک ...
شهیدی که با همان حال سجده به دیدار معبودش شتافت
نزدیک نماز صبح بود. من بیدار بودم و داشتم پست می دادم. او هم مثل هر بار، دو ساعت زمان استراحت خودش را در حال نمازخواندن بود. پشت سرهم، خمپاره های 81 میلی متری توسط دشمن شلیک و داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. دو ساعت پست من، وقت خواندن نماز صبح تمام شد. با خودم گفتم: ابتدا او را صدا می کنم تا مشغول پست شود. بعد، خودم نماز صبح را می خوانم و برای آخرین بار در آن شب، شاید بتوانم چند دقیقه ...
افرادی که امروز در مقابل ولایت فقیه جبهه می گیرند واقفیه های زمانند/جنگ ما جنگ با آمریکا جنگ با هویت ها ...
دیگر را بنا به شباهت فامیلی نیز دوست می داشت ؛سرلشگر شهید مسعود منفرد .خدا را شکر می کنم که برادرم با انتخاب همچین دوستانی به فوز عظیم رسید . در خدمت امام زمان (عجل الله فرجه)باشید علی ثابت سرباز شهید می گوید:یک روز جناب یداللهی گفتند : که به جای کلاس آموزش موتوری همه در داخل آسایشگاه جمع شوند .مقدمات برپایی کلاس را فراهم کردم وجناب بعد از صحبت های اولیه به من گفتند که در ...
سارق فراموشکار دو بار سراغ یک طعمه رفت!
سالخورده می رفتند. اگر پیاده بودم که یک نایلون دیگر هم زیر نایلون مشکی قرار می دادم تا طلاها از سوراخ نایلون اول وارد نایلون دوم شود. اما اگر سوار ماشین بودم طلاها کف ماشینم می افتاد و من فرار می کردم. می گفتم ساکن کربلا هستم و کیسه ای را که مثلا پارچه یا مهر و تسبیح متبرک داخل بود به آنها نشان می دادم. قبل از دادن کیسه، به آنها می گفتم قصد خرید طلای ایرانی برای همسرم را دارم. با این ترفند طلاهایشان را ...
اگر با جوانان حرف نزنیم، وضعیت حجاب از این هم بدتر خواهد شد/ می گفتند جای طلبه ها ساحل نیست؛ اما برای ...
چند وقت یک بار به ما پیام می دهد که به روزش کنیم، آپدیتش کنیم. آپدیت نکنیم چه می شود؟ از کار می افتد. همین نرم افزارهای راهنمای مسیر را که مدتی به روزرسانی نمی کنید، گاه می بینید مسیر را اشتباهی به شما نشان می دهد. حالا این مقدمه را گفتم که چه بگویم؟ می خواهم بگویم وقتی دنیا اینطور در حال تغییر است، همه چیز روزبه روز و ساعت به ساعت دارد به روز می شود، دین را باید چه کار کنیم؟ باید با همان سبک و ...
ده خاطره از شهید شیرودی؛ عقاب تیزپرواز ارتش
آید ،گفتم خوب شما که گفتید ما در منطقه مرزی می جنگیم ،بفرمایید بروید .من تو منطقه مرزی نمی جنگم ،آقایان ملی گرا ها برن تو مرز بجنگن ،من مذهبی هستم ،من داخل مرز می جنگم ،اما برای من ،تنکابن ،اصفهان ،کرمانشاه ،کردستان یا سر مرز ،برای من فرقی ندارد ،هر جا ،هر کس ،حتی درون خانه من کسی بخواهد علیه اسلام حرف بزند ،خفه اش می کنم ،هر کس در هر جایی که باشد و علیه اسلام قیام کند ،من هم او را خواهم کشت ،برای ...
برپایی سفره کَرَم الهی، با پویش مردمی
آن کم شده و دیگری می گوید نه چون سوپ کمی سرد شده رنگ از رخش پریده و .... به کمک زور بازوی خانم ها قابلمه بزرگ به داخل مسجد آورده می شود و همان خانمی که سماور را روشن کرده بود سوپ ها را در کاسه های شیشه ای تک نفره می کشد. فاطمه کوثر دختر نوجوان به همراه یکی از خانم ها کاسه های سوپ را یک به یک میان خانم ها پخش می کند. در سفره کناری نازنین زهرا خرماهایی که داخل بسته های کوچک به ...
بلایی که پروپاگاندا بر سر دیکتاتور می آورد
هیمنه حزب فروریخته بود. در مهم ترین روزنامه کشور در کنار مقالات دستوری ستایش انگیز از حزب کمونیست و رهبرش، عکس هایی از اعضای گروه موسیقی راک روسی با موهای بلند به چشم می خورد. مردم شروع کرده بودند به خواندن مطالبی درباره تاریخ سیاه کشورشان؛ جنایت های استالین، قتل عام خانواده آخرین تزار روسیه، و کشف داستان واقعی زندگی نوجوان رذلی به نام پاول مارازوف که برای نیم قرن به عنوان یک قهرمان بسیجی کمونیست به آنها قالب شده بود.... این کتاب را در دست ترجمه دارم. ...
محسن کاوه: حضور در تورنمنت های بین المللی کشتی گیران را می سازد
گیران برقرار کنم و شکر خدا که تا به حال کار به خوبی پیش رفته است. کاوه اظهار داشت: البته برگزاری اردوها در شهرستان ها با توجه به شرایطی که دارم و اینکه 12 روز در یک شهر و 2 روز در تهران باشم، برایم سخت است اما تمامی این سختی ها را به عشق کشتی به جان می خرم، چراکه قبول مسئولیت کردم و دوست دارم که به کشتی کشور خدمت کنم و در 2 سال گذشته با لطف خدا به هدف خود که همان تزریق کشتی گیران جوان ...
کاوه: هدف اصلی ما تزریق کشتی گیران پایه به تیم بزرگسالان است/ نتایج آزادکاران در آسیا یک تلنگر بود
مدیر فنی تیم های ملی کشتی آزاد گفت: هدف اصلی ما تزریق کشتی گیران نوجوان و جوان با کیفت عالی به تیم بزرگسالان است.
قدرت خوب مدیرعامل آی بی ام
. ابتدا بیا درباره جوانی ات صحبت کنیم. چند سالت بود که به اهمیت مهارت سازی از طریق آموزش پی بردی؟ جینی: به سال های خیلی دور برمی گردد. فکر کنم بیشترین تاثیر را از مادر و خاله ام گرفتم که با سختی های بسیاری مواجه بودند و ناچار بودند برای عبور از آن بحران ها، مهارت کافی به دست آورند. وقتی کم سن و سال بودم، پدرم ما را ترک کرد و مادرم که دیپلم داشت، برای آنکه خانه مان را از دست ندهیم، تصمیم گرفت ...
بی قراری هایم با خبر شهادتش آرام شد
خنده اشکهایم را پاک کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت: مادر من شوخی کردم. من کجا شهادت کجا، خلاصه تلاش کرد تا من را آرام کند. در راه برگشت به خانه بودیم که از سعید پرسیدم چند روز در مرخصی است و مجددا کی به جبهه برمی گردد؟ سعید هم بلافاصله گفت: مادر فردا ساعت 4 بعدازظهر می روم. مادر شهید پایروند از حال و هوای آخرین بدرقه فرزندش به جبهه می گوید: بعد از جمع کردن وسیله هایش، فرزندم روبوسی و ...
روایت های عجیب از لحظات نزدیک به مرگ در چند کتاب
...، شما چه کردی؟! با لباس های تنگ و نامناسب و آرایش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحیح از خانه بیرون می آمدی، این تعداد از مردان، با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدند. بسیاری از آنها همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهرها شدی. برخی از مردان جوان که همکار یا بیمار شما بودند، با دیدن زیبایی شما به گناه افتادند و... گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ می کردند و نگاه نمی ...
36 سال انتظار برای بازگشت پسرم
آخرین اعزام فرزندش به جبهه می گوید: علی آقا با اینکه دستش کاملاً خوب نشده بود، اما جبهه را ترک نکرد. قبل از آخرین اعزامش با او درباره ازدواج اش با دختر یکی از اقوام صحبت کردیم. پسرم راضی بود و گفت: این عملیات را شرکت کنم و برگردم می رویم دنبال کار های ازدواج. پسرم را راهی کردم به امید اینکه روزی برگردد و دامادی اش را ببینم. او هیچ وقت برنگشت. مادر شهید جاویدالاثر علی علیزاده روز های ...
به بهانه سالروز شهادت فرماندهِ شهید رضا چراغی : وقتی موقعیت کربلا فرمانده را فراخواند
صبح روز 27 فروردین 62 که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساک اش داشت، از آن در آورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمی پوشیدی، چی شده؟ با لب هایی خندان به من گفت: با اجازه شما، می خوام برم خط مقدم گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد به من گفت: حاجی جان، می خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الان اون ...
مادر سنگدل جسد دخترش را هشت ماه در یخچال پنهان کرد!
جهانی آماده می کردم که با فوت پدرم همه چیز در زندگی مان به هم ریخت. هر روز در خانه مان بلوا به پا می شد و اوضاع روحی من خیلی بد بود. با این حال در رشته کامپیوتر قبول شدم و لیسانسم را گرفتم. در همان روزهای دانشجویی بود که پدر باران به خواستگاری ام آمد. برادرم می گفت مرد خوبی است و من سرنوشتم را به حرف برادرم سپردم و با او ازدواج کردم. مادر باران کنار افشین روی صندلی های شعبه ...
تلاش 12 ساله قهرمان المپیک برای استخدام
استان فارس هستم. یک برادر دارم که شغلش آزاد است. پدرم هم راننده و مادرم خانه دار است. در 6 ماهگی به دلیل سرما خوردگی تشنج کردم و با توجه به مشکلاتی که در دوران طفولیت برایم رخ داد، پزشکان همان زمان به والدینم گفتند که باید سمعک استفاده کنم. واقعا برای من خیلی سخت بود چون سمعک را دوست نداشتم مرتب از گوشم در می آوردم و مادرم داخل گوشم می کرد. پزشک به مادرم گفته بود که اگر سمعک استفاده کند صداها را می ...
از راه اندازی کارخانه های تولیدی تا ساخت خوابگاه های دانشجویی/ عمر دوباره ای که اشک های دخترانه به پدر ...
اندازی می کنم. فارس: چه طور شد که وارد کارهای خیرخواهانه و مسؤولیت های اجتماعی شدید؟ حمیدی: حدود 29-28 سال پیش عمر دوباره ای از خداوند گرفتم. آن زمان من و همسرم خارج از کشور بودیم که آپاندیس دخترم می ترکد و برادرم، دخترم را به بیمارستان می رساند و جراحی می شود که یک هفته بعد از جراحی دخترم باید برای کشیدن بخیه به بیمارستان می رفت و دست برقضا همان روز باید به مشهد برمی گشتم، این ...
ماجرای عجیب رزمنده ای که قتلگاه دشمن را به یادمان تبدیل کرد
...> سال گذشته در حال ساخت حسینیه یادمان بودم و به این فکر می کردم که سقف حسینیه را با چه مصالحی و با چه پولی باید تهیه کنم. مشکل را داخل فضای مجازی مطرح کردم و یکی از دوستان و رفقا تماس گرفت و پرسید دقیقا چه چیزی لازم دارم؟ گفتم سقف می خواهم برای حسینیه سید الشهدا؛ پرسید چند متر؟ گفتم 270 متر. یک هفته بعد 270 متر ساندویچ پنل برای سقف به ارزش حدود دویست و پنجاه میلیون تومان فرستاد و ریالی هم پول ...
پناهیان: برخی یاران علی(ع) هم می گفتند مدیریت او ضعیف است! / دو سال و نیم آخر حکومت ، تقریباً، کسی حرف ...
أَمْسِ أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً (نهج البلاغه، خطبه208) من دیروز آمر شما بودم، ولی الآن مأمور شما شده ام و مدام شما دارید به من حرف تحمیل می کنید... یا حرف های دیگری که امیرالمؤمنین (ع) به مردم می زنند که دل من از دست شما خون است، ای کاش من شما را نمی دیدم؛ و حرف هایی که حضرت دردمندانه به آن افراد می زنند تا تحلیل هایی ...
روایت اسیر فلسطینی از شرایط بغرنج در سلول های انفرادی صهیونیست ها
شدم و نمی توانستم برنامه ریزی داشته باشم. بعد از زندان ریمون، به سلول زندان بئرالسبع وارد شدم که قبلا 5 سال در آنجا بودم. هیچ چیز در این قسمت فرقی نکرده بود و شرایط مانند همان دوره قبل بود و زندانیان جنایی و روانی همانجا بودند. اما این بار هیچ اسیر امنیتی دیگری جز من وجود نداشت و من در این بخش کاملا تنها بودم. بعد از دو ماه به سلول هولیکدار در زندان بئرالسبع منتقل شدم و در این قسمت نیز ...
زندگینامه شهید سعید سیاح طاهری
. گفتم خدا من را نبخشد. شهید که مرثیه نمی خواهد! گفت نمی دانم کلیپ یا فیلمی که او را بشناساند. گفتم شهید را فقط خدا میشناسد. اوست که روز ازل در دفتر کائنات و آفرینش ثبتش میکند. بلند بالایش میکند. خوش نفس و خوش دل و خوش نقش می آرایدش تا روزی که به بهانه تیری، ترکشی، جدایش کند و در کنارش بنشاندش. گفتم اسم شهید که می آید دست و دلم میلرزد. در خدمتم، میسازمش. آری سعید پارسال هم مثل امسال حالا ...