شلیک ناخواسته و اجری بالاتر از شهدا
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان کوتاه/ روزنامه فروش
هوا تاریک روشن بود. ننه سماور را روشن کرد. سماور که شروع به جوشیدن کرد، قوری چای را گذاشت. سفره را پهن کرد. پنیر، یک تکه نان بیات و یک استکان چای شیرین، صبحانه ی آن روزمان بود. آفتاب از لب دیوار کوتاه بام داشت سرک می کشید. دسته ی روزنامه ها را برداشتم و از روی پاشویه ی کنار حوض پریدم. آب رنگ پریده ی حوض زیر نور کم جان آفتاب موج می زد. ننه داشت برای رفتن به منزل ...
روزی که "حافظِ هفت" ترور شد + فیلم
...؛ ایشان هر وقت به هوش می آمدند، شهادتین می گفتند. لب ها و چشم ها تکان می خوردند؛ خیلی کم البته. ابتدا ایشان را به درمانگاهی در همان نزدیکی ها در خیابان قزوین بردند. اما کاری از دست کسی بر نمی آمد و باید ایشان را به جای دیگر می بردند. وضعیت آیت الله خامنه ای با تلاش پزشکان و بعد از انجام عمل جراحی و تزریق 37 واحد خون تثبیت شد و ایشان را برای ادامه درمان و تأمین امنیت بیشتر به ...
روایت قنات های خاطره انگیز پایتخت
ذخیره آب بود چون امکان داشت که آب قنات کم یا قطع شود، برای همین آن را در این سازه نگهداری می کردند و از همین محل هم به سایر نقاط منزل گردش داشت. همچنین با استفاده از این پله ها به عمق حوضچه برای شنا یا تمیزکردن می رفتند. در و دیوار اتاق از بقایای سفالینه های تاریخی پر شده است که نشان می دهد در گذشته برای جابه جایی آب از وسایل سفالی استفاده می کردند. سه راه شترگلویی دکتر حسن لی، یکی ...
زن چشم سبز در این قتل کیست؟ / سرنخ هایی او را قاتل نشان می داد
؟ - خیلی وحشتناک بود، وقتی در چارچوب در اتاق مدیرعامل او را دیدم، در جایم خشکم زد. یک کلاه بافتنی سیاهرنگ روی سرش کشیده بود که جای چشمان و دهانش باز بود، اسلحه ای هم در دستش بود که سمت من و سوسن خانم نشانه رفت. : چه گفت؟ - او حرفی نزد فقط با دست اشاره می کرد، البته دلیلش را بعدا فهمیدم. با اشاره هایش خواست گاوصندوق باز شود، بعد کیسه سیاهی را به من داد، هر چه پول و ...
با شهادت حضرت مسلم و هانی (ع) ، برگی دیگر از کتاب لهوف ورق خورد
این که او را رد کنم حیا کردم، حال که متوجه شدم اجازه بدید به خانه بروم و به او بگویم هر جا که می خواهد برود بیرون تا آنچه در پذیرایی میهمان برعهده من آمده است، ساقط شود. ابن زیاد گفت: به خدا سوگند از من جدا نمی شوید تا آنکه مسلم را حاضر کنی. هانی جواب داد: به خدا قسم او را هرگز به این جا نمی آورم. آیا میهمان را با دست خودم به تو بدهم تا او را به قتل برسانی؟ ابن زیاد قسم خورد که تو باید ...
گزارشی از ماجرای ترور 6 تیر 1360 آیت الله العظمی خامنه ای
مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان که رفتند، ایشان رو کردند به دکتر میلانی نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دکتر گفت: بله، از وضعشان باخبرم. پرسیدند: مراقبت جدی از حال ایشان می شود؟ آن جا هم سر می زنید؟ بعد هم دکتر را سؤال پیچ کردند. دکتر میلانی نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که بچه های همراه را جمع کرده اند و ازشان بازجویی می کنند. دکتر دست و رویش را شسته بود ...
سالروز تروری نافرجام+فیلم
. لب ها و چشم ها تکان می خوردند؛ خیلی کم البته. در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه ی خون آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند. با آن صورت خون آلود، کسی امام جمعه ی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: نمی شود کاری کرد. محافظ ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از ...
نخستین پیوند اعضا پس از 100 روز نگهداری عضو پیوندی
نانوذرات اکسید آهن است که به ماده شیمیایی محافظ سرما افزوده می شود. این نانوذرات که مانند بخاری های کوچک عمل می کنند، پس از اعمال میدان های مغناطیسی در سراسر رگ های خونی اندام پراکنده می شوند. بدین ترتیب اندام به طور یکنواخت دوباره گرم می شود. دانشمندان کارایی این رویکرد را با حفظ برودت کلیه های موش تا 100 روز به طور موثر نشان دادند. سپس این اندام ها قبل از پیوند به موش ها بدون هیچ آسیبی ...
خبر تکان دهنده از خودسوزی دختران و زنان جوان در کرمانشاه
.... من همان موقع بنزین را روی لباسم ریخته بودم و مادرشوهرم جلوی من را گرفته بود. بعد از کمی حرف زدن و نصیحت کردن من را راهی حمام کرد تا دوش بگیرم. داخل حمام دوباره همین فکرها به سرم زد، به خودم گفتم تو چند بار درخواست طلاق دادی، این قدر هم اذیت شدی و هیچ چیز درست نشد، همان جا در حمام لباسم را آتش زدم و آتش هم شدت گرفت... درد همه وجودم را گرفته بود. ترسیدم خواستم لباس تنم را دربیاورم که لباس در تنم ...
روایتی از ترور رهبر انقلاب در 6 تیر؛ پیوند فرقان و منافقین
و دیگر اینکه چون ترس داشتم، قبل از رسیدن نوار به آخر بمب عمل کند هر چه سریع تر به کناری رفته و جوراب هایم را پوشیدم و سپس به توالت رفته و از آنجا خارج شدم و از کوچه پشتی به میدان ابوذر که فولکس را آنجا گذاشته بودم رفتم و از محل دور شدم. (کتاب التقاط و ترور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی) پس از ترور پس از این انفجار که به مجروحیت آیت الله خامنه ای منجر شد، محافظ بیسیم را برداشت ...
خونِ خورشید بر محراب آگاهی و روشنگری
صوت ها جز یکی، در حال ثبت و ضبط کردن سخنان ایشان بود. ناگهان صدای انفجاری مهیب، خبر از عملی شدن توطئه ای شوم می داد. نماینده امام، جراحتی عمیق برمی دارد و محراب به خونش رنگین می گردد. مردم هراسان و نگران، در پی نجات جان امام جمعه خویش بر می آیند. اشک ها بر گونه ها جاری و دست ها به دعا بلند می گردد. پس از انفجار، محافظ بی سیم را برداشت. کدشان حافظِ هفت بود. مرکز 50- 50، این رمزِ آماده باش بود، یعنی ...
روشن: بعد از شش تایی ها رییس استقلال به پرسپولیسی ها شام داد/ گفتند طالقانی را شکنجه کردم!
آن فرد دوباره رفت کی روش را آورد. بعد انقلاب به من و همایون بهزادی انگ ساواکی بودن زدند. همایون (عضو ساواک) بود اما کاره ای نبود. شما چطوری می خواهید بگویید او (بهزادی) شکنجه گر بوده! شاید هم خواستند به او حقوقی بدهند گفتند برو ساواک. اما این که حرف برایش در بیاورند، اینطور نبود. به ما گفتند شما و یکی از خواننده ها (گوگوش) آقای طالقانی را شکنجه دادید. آن موقع دوبی بودم. مادرم زنگ زد ...
روایت یک سوءقصد بعد از 42 سال
گرفتن وضو در حیات خانه بود در را باز کرد و به محض باز شدن درِ حیات تیرباران شد و سه گلوله به مغز، چشم و دستانش اصابت کرد و جسم بی جانش نقش بر زمین شد و روحش در آغوش مولای متقیان علی (ع) آرام گرفت. اما نماینده امام در شورای عالی دفاع که در حال سخنرانی بعد از نماز عصر در مسجد ابوذر بود از طریق بمب دست ساز جاساز شده در رادیو ترانزیستوری مورد سوء قصد قرار گرفت و تاندون های دست راستش قطع شد اما ...
از دوپینگ دانشجویی تا کرانه موشکی
حقوق عامه زد و از ضرورت افزایش آگاهی مردم درباره حقوق خود سخن گفت. موضوع مهم و کلیدی که البته رئیس دستگاه قضا نیز در سخنان خود به آن اشاره کرد و از رشد 120 درصدی اقدامات قوه قضائیه در این باره خبر داد. محسنی اژه ای البته آمار و ارقامی نیز از وضعیت یک سال گذشته دستگاه قضا ارائه کرد و از چهار درصدی ناآرامی ها بر افزایش پرونده های دستگاه قضا، آزادی 98 هزار زندانی ناآرامی ها پس از عفو ...
متن سخنرانی عید قربان 1402؛ متن کوتاه و بلند درباره قربان
، به او فرمود تا همراه خود طنابی و کاردی بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم. پس همین که به آن دره خلوت رسیدند، ابراهیم(ع) او را از دستوری که خدای تعالی درباره وی به او داده آگاه کرد. اسماعیل گفت: پدر جان! با این طناب دست و پای مرا ببند تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن را نیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت کارد خود را بر ...
هیچ آب (بخش اول)
های پل که می گذشت، رنگش مثل گچ سفید می شد و دوباره به حالت قبلی برمی گشت. زنگ ساعت دیواری 12 بار به صدا درآمد. پنجره را بست. چمدان قرمز بزرگ را به سمت دربرد و صدا زد: سیمین خانم! آماده ای؟ با مانتوی قهوه ای و عینک گرد بزرگ ساک دستی بزرگی را از اتاق بیرون کشید و گفت: بله، بله، دارم میام. – داره دیر می شه. یک ساعت دیگه باید فرودگاه باشیم. مرد نگاهی به سالن کوچک خانه شان انداخت. دوباره از پنجره بیرون را نگاه کرد و زیر لب گفت: خداحافظ رودخانه خاطرات من. دیگر هیچ چیز در خانه نبود. بیرون رفتند و در با ناله جان سوزی بسته شد. ...
لژیونر پرسپولیسی: قرارداد رسمی با استقلال بستم اما پاره شد!
عزیزان را فراموش نخواهم کرد ولی همان طور که گفتم الان حرفه ای نیست حرفی در این رابطه بزنم. آخرین تماس تو با یحیی گل محمدی پس از پایان لیگ نوزدهم بود که تلفنی از تو خواست در پرسپولیس بمانی اما راهی پرتغال و تیم ماریتیمو شدی! نه! با آقایحیی همیشه در ارتباط بوده و هستم. هر زمانی تیم برد خوبی دارد یا قهرمان شده تماس گرفته یا پیام تبریک به او داده ام. رابطه خیلی خوبی هم داریم و خودش ...
خاک این روستای ایران را از بهشت آورده اند+تصاویر
، این بزرگوارا میان به خواب سید احمد مدنی که آقا قبر ما اینجا مخفیه، هیچ کی از ما خبری نداره، فردا که میای اینجا برای نماز، یه نفر گاو سیاه سفیدی می اره که بشش آب وده، هرجای گاو سرشو گذاشت زمین و سرو صدا کرد، قبر ما اونجاست. هیچی، آقا فردا می یان می بینن خوابشون مجسم شد اما خب اعتنایی نمی کنند. شب جمعه دوباره او بزرگوارا میان به خوابشون و میگن آقا سید احمد چرا توشکی؟ ما قبرمون اینجایه، اگه ...
دختری در اتاق تنهایی مچ دایی بی شرمش را گرفت ! / صدای ضبط شده ای که افشاگری کرد !
بیمارستان منتقل شدند اما پدر مهران به دلیل شدت ضربات وارد شده جان خود را از دست داد.به این ترتیب رسیدگی به موضوع در دستور کار محمدرضا صاحب جمعی بازپرس کشیک قتل پایتخت قرار گرفت و تحقیقات جنایی برای رازگشایی از ماجرا آغاز شد. در همین حال مادر مهران با حال وخیم راهی اتاق جراحی شد و اقدامات درمانی برای نجات جان او شروع شد. در تحقیقات ابتدایی مشخص شد که روز حادثه مهران به خانه ...
دستی که بنا بود بریده شود و اباالفضل(ع) شفایش داد/ ماجرای جاانداختن بینی در زندان استخبارات عراق
رسیدیم به لحظه ای که عدنان او را روی دست بلند کرده و می خواست با سر به زمین بکوبد. من و خسرو غفاری و چندنفر دیگر داد زدیم که فلان فلان شده نکش! ولش کن! ولی خسرو داد زد و فحش آن چنانی داد و گفت اگر او را بکشید می ریزیم نفس همه تان را می گیریم. پشت هر پنجره فقط دو نفر جا می شدند. من و خسرو کنار هم بودیم. تلاش هم می کردم صدایش شنیده نشود که یقه اش را نگیرند. با داد و بیداد خسرو، نقیب جمال گفت عدنان ...
مرمت و بازسازی اصولی و فنی خانه آقا جان نسب بابل انجام گرفت
.... سپس بعد از هشت سال "عموزاده" مجدد خانه را از مدرسه پس می گیرد و در سال 1365 فردی به نام "حاج عباس آقا جان نسب "این خانه را از وراث مرحوم" عموزاده " خریداری می کند و این خانه از آن زمان به همین نام یعنی " خانه آقا جان نسب " شناخته می شود. در نهایت، در سال 1378 سازمان میراث فرهنگی تصمیم گرفت خانه های تاریخی را تملک کند و این خانه را از خانواده " آقا جان نسب " خریداری کرد. ...
به همه می گویم من مادر دو تا شهیدم حاج قاسم و حاج علی!
دوباره زنده می شدم. همیشه می گفتم حاج قاسم پسر خودم هست. فرقی ندارد با علی. حاج قاسم وقتی می آمد اهواز می گفت باید برم خونه مادر شهید علی هاشمی می گفت صبحونم باید با یوما باشه وقتی در را باز می کردم طوری می خندید که دندان های قشنگش پیدا می شد. از جلوی در صدایم می زد: مادر مادر مادر... با سوز اسمم را صدا می زد. وقتی می رسید در اتاق دست هایش را به حالت دعا به آسمان می رساند و می گفت: خدا رو شکر ...
کودکانی که ابرقهرمان شدند
ساله اش، داستین افتاد. به خاطر همین به سرعت وارد اتاق خواب شد و به طرف داستین دوید. برادرش را تکان داد و گفت: داستین، داستین بیدار شو، الان می سوزیم . داستین کوچولو همان طور که خوابیده بود غلطی زد و چشمانش را باز کرد.کدی دوباره گفت: داستین، بلند شو، زود باش! . بعد دست داستین را گرفت و سعی کرد خودش را دلداری بدهد. من می توانم برادرم را نجات دهم. این جمله ای بود که داستین به خبرنگاری که ...
استفادۀ مجدد سازگار از خانه باقری های گرگان و تبدیل آن به بوتیک هتل هفت پیکر
بازآفرینی شدند. *در مسیر تغییر در قدم اول با تمامی افراد خانواده باقری که زمانی در این خانه زندگی کرده بودند مصاحبه شد تا تمامی کاربری فضا ها در گذشته تدقیق شود. در کاربری جدید تلاش شد که فضا های جدید منطبق با گذشته باشد به طور مثال آشپزخانه هتل امروز همان جایی است که در گذشته بوده است و فقط تاسیسات جدید به آن اضافه شده است و همچنین رستوران در اتاق هایی است که در گذشته تمام ...
ناگفته های همسر شهید رضایی که در خرداد 67 به شهادت رسید
خمپاره ای کنارمان به زمین خورد همان لحظه غلامرضا را دیدم که در اثر موج خمپاره به هوا پرتاب و از ناحیه پهلو مجروح شد و خون زیادی ازبدنش رفت. هر مقدار سعی کردیم که او را به داخل سنگر ببریم نشد، چون درشت هیکل و وزن زیادی داشت. بعد از چند لحظه چشم هایش را باز کرد و گفت شما نمی توانید مرا تکان دهید بهتر است که خودتان را نجات دهید، من لحظات آخر زندگی ام است، شما به عقب بروید. نمی توانستیم ...
خاطرات کمتر شنیده شده چراغ دار آستان حضرت عبدالعظیم | از چراغ های روغنی حرم تا ساخت نخستین مدرسه در شهر ...
مطالعه است. البته از وقتی که زمینگیر شده حوصله اش خیلی زود سر می رود. آقای امینی در بستر خوابیده اما به رسم احترام دست برسینه می گذارد و مهمان هایش را عزیز می دارد. برای حرف زدن با آقای امینی باید بلند صحبت کنیم. گوش هایش سنگین شده اما آنقدر با آرامش پاسخ سؤال های مان را می دهد که هر شنونده ای را مجذوب خود می کند. امینی از روزهایی که همراه با پدرش ملاحسن چراغچی با تاریک شدن هوا حرم را روشن ...
دستی که بنا بود بریده شود و اباالفضل(ع) شفایش داد/ ماجرای جاانداختن بینی در زندان استخبارات عراق
رسیدیم به لحظه ای که عدنان او را روی دست بلند کرده و می خواست با سر به زمین بکوبد. من و خسرو غفاری و چندنفر دیگر داد زدیم که فلان فلان شده نکش! ولش کن! ولی خسرو داد زد و فحش آن چنانی داد و گفت اگر او را بکشید می ریزیم نفس همه تان را می گیریم. پشت هر پنجره فقط دو نفر جا می شدند. من و خسرو کنار هم بودیم. تلاش هم می کردم صدایش شنیده نشود که یقه اش را نگیرند. با داد و بیداد خسرو، نقیب جمال گفت عدنان ...