اتفاق کم نظیری که برای این هفت جوان ایرانی در گرما رخ داد
سایر منابع:
سایر خبرها
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
بدهید به خاطرات جنگ برسیم. روز اول جنگ پرواز داشتید؟ منظورتان 31 شهریور است؟ * یک نکته را اجازه بدهید بپرسم. در خاطرات شما بود که 31 شهریور بعد از چندماه به خانه مان رفتم ناهار بخورم. خاطرتان هست بعد از چندماه بود؟ دو ماه؟ سه ماه؟ علت این دوری زیاد چه بود؟ به خاطر درگیری های کردستان بود. * کلاً در پست فرماندهی و پرواز بودید؟ نه. همه اش پرواز ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
زنانه شان بگذارند تا روایتی از زندگی را برای مخاطبان را به ثبت برسانند. بد نیست برای شروع بررسی و مرور این کتاب از فصل دهم با عنوان سبزآبی شروع کنیم؛ فصلی که ما را به تصویر روی جلد کتاب ارجاع می دهد؛ جایی که راوی می گوید: روز تاسوعا هم خانه نماندم. بچه ها برایم دوتا عصا تهیه کرده بودند؛ این طوری بهتر بود. فقط کافی بود خودم را بکشانم تا مسجد. آنجا می توانستم نشسته کار کنم. سر ...
نخستین کسی که در اصفهان مردم را به امام ارجاع داد
را زیر نظر داشتند. مثلاً در یکی از سال های آغازین نهضت، در اوایل ماه رمضان، روزی درِ خانه را زدند، در را باز کردم. شهیدی معاون ساواک اصفهان بود و پشت سر او، آقای هاشمی رفسنجانی! ایشان را چند روز قبل از آن بعد از چند سخنرانی در نجف آباد دستگیر کرده بودند و حالا که قرار بود آزادشان کنند تا از اصفهان خارج شوند، معلوم بود که اولین مکان یا تنها جایی که در اصفهان وارد می شوند، منزل آقای رحیمیان است. آقای ...
شهیدی که شهادتش را خبر داد + فیلم
، قال گنبد، قال آمل و قال کردستان اعزام می شدند و برادر بزرگ تر و برخی از بستگانش در کردستان بودند و نیروهای فداییان اسلام هم از استان مازندران و دیگر استان ها به جبهه اعزام می شدند. با اینکه 14 سال سن بیشتر نداشت تصمیم گرفت به جبهه غرب کشور برود. این رزمنده دفاع مقدس که 14 سال از عمر خود را به عنوان مجاهد در جبهه غرب و مقابله با منافقان در کردستان سپری کرده در بیان خاطرات خود از ...
رنج ها و گنج های خانم خبرنگار
خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: خیلی سال است با قلم و کاغذ خاطره و روزمرگی دارم، اگر به ماه و سال و عدد و رقم متوسل شوم سر از 14، 15 سال آن طرف تر درمی آورم و امروز بعد از این همه رفتن و آمدن و نگاشتن حتی گم شدن میان همه بود و نبودها یکهو دلم خواست نقاب خانم خبرنگار را بردارم و به جای کارآفرین و نخبه و پیر مغان شهر حتی روایتگری های پس و پیش مطلبی با عنوان عنایتیِ خبرنگار به قلم سولماز بنویسم ...
خاطره بازی اردشیر لارودی و جهانگیر کوثری؛ از زمین های خاکی سلسبیل تا روزنامه های رنگی
سین دستگاه و سایرین هم بودند. صدرالدین گفت همه کارهای تو با این آدم است (دری). دری یک مقدار نصیحت کرد و گفته شنیده ام دوره مجله های کیهان ورزشی را داری. دو سال مجله های کیهان ورزشی را به هم چسبانده بودم و همه را در خانه داشتم. گفت سرکلیشه ها را من نوشته ام و برو اینها را بخوان و اگر می خواهی از تو راضی شوم، اینطوری بنویس. اسم خودش را در مطالبش گذاشته بود "کِرم کٌشی". دُری می گفت نوشته ات طور ...
خاطره بازی اردشیر لارودی و جهانگیر کوثری؛ از زمین های خاکی سلسبیل تا روزنامه های رنگی
آقای دُری با ما بود. به کیهان ورزشی رفتم، صدرالدین الهی ، حسین دستگاه و سایرین هم بودند. صدرالدین گفت همه کارهای تو با این آدم است (دری). دری یک مقدار نصیحت کرد و گفته شنیده ام دوره مجله های کیهان ورزشی را داری. دو سال مجله های کیهان ورزشی را به هم چسبانده بودم و همه را در خانه داشتم. گفت سرکلیشه ها را من نوشته ام و برو اینها را بخوان و اگر می خواهی از تو راضی شوم، اینطوری بنویس. اسم خودش را در ...
ماهو و گاندو
بود توی آب. نزدیک بود گاندو بهش بزنه. چشمان غمناز سیاهی رفت. بریده بریده پرسید: ماهو... گاندو... ماهو اون جا چه کار می کرد؟! اون که... و بقیه حرفش را درز گرفت و دوید سمت اتاق. چرخی در اتاق زد و شیون کنان آمد بیرون. _ توی اتاق بود که. کِی رفت بیرون که من ندیدم؟! بعد از بچه ها پرسید: حالا کجاست؟ _ پیش مادرم. نگهش داشته. ما رو فرستاد پِی شما. غمناز نگران چادرش را ...
سرنوشت نوزادی که از زلزله نجات پیدا کرد
و کودک خود را در زیر آوار زلزله به دنیا آورد. او پیش از آنکه امدادگران او را بیابند جان خود را از دست داد. عفرای نوزاد تنها عضو خانواده بود که زنده ماند، پدرش و چهار خواهر و برادر دیگرش هم جان باختند.خلیل می گوید: من شاهد بودم که خانه فرو ریخت. همسرم جیغ می زد وای برادرم، برادرم! .خلیل به خوبی لحظه بیرون آوردن عفرا از زیر آوار را به خاطر دارد: سقف روی آنها افتاده بود. یک نفر مرا صدا زد و گفت ...
هر چیزی ممکن است
. من و آرمان هم پشت سرش راه می افتیم. کوچه به لطف تیربرق ها کمی روشنایی دارد. آرمان غضب آلود نگاهم می کند: مگه اینکه امشب نگذره، من می دونم تو نیم وجب بچه که منو بازی ندی. تندتر قدم می گیرد و به کنار مادر می رسد: آخه کجا مادر من؟ بعد از چند خانه کنار در کوچکی می ایستد. مادر دست به سمت زنگ می برد. لحظه ای می ایستد و دست پایین می آورد. هر سه نگاه به پنجره اتاق می اندازیم. نور اتاق از پنجره بیرون را ...
عمار حلب؛ شهید دهه شصتی
محمدخانی هم سن و سال محسوب می شود و هر دو متولد سال 1364 هجری شمسی هستند. وقتی کتاب عمار حلب را ورق می زنید با خاطرات زندگی شهید محمد خانی، یک پسر دهه شصتی با اصالت یزدی ولی متولد تهران آشنا می شوید، با خلق و خوی و منشش در زندگی و اینکه چگونه توانست خود را به صف یاران و دوستداران امامت برساند. نویسنده کتاب، محمدعلی جعفری به غیر از کتاب عمار حلب، کتاب های دیگری با همین مضمون، پیرامون زندگینامه های داستانی شهدا را در کارنامه کاری خود دارد. از آثار این نویسنده می توان به قصه دلبری ، سربلند ، خانه مغایرت و شغل شریف اشاره کرد. ...
رشادت ننه غلام در برابر منافقین مسلح | آداب رقابت دوگانه حاج محمد و پسران
بستنی فروشی را در 13 آبان راه می انداخت. ابراهیم هم دنبالشان راه می افتاد و چنان رقابتی برای به دست آوردن نان حلال و خوشحال کردن دل پدر بین 3 برادر راه می افتاد که دیدنی بود. این رقابت سال ها بعد تبدیل شد به رقابت دیدنی بر سر رفتن به جبهه و شهادت. حاج داود راوی سال های دور زندگی خانواده فاتحی می شود و از همت دسته جمعی شان برای گذران زندگی می گوید. از ننه غلام که صدای چرخ خیاطی اش هنوز در گوش بچه ها ...
عکسی از یک عروس و داماد پای سفره عقد که تاریخی شد
برترین ها _ نیما نوربخش: 1 / زرشک پلو باشد، نوشابه زرد باشد، من باشم، تو باشی و یک دنیا عشق؛ دیگر چه می خواهیم از دار دنیا آنگاه که عاقد خطبه عقدمان را جاری می کند . اینها را اوایل دهه 70 کریم آقا در دفتر خاطرات سمیه خانم، دختر احمد دندانساز نوشته بود. البته خودش هم نه، بلکه ما که دست به قلم مان خوب بود و شاگرد اول مدرسه بودیم در ازای دوتا نوشابه تگری برایش می نوشتیم تا او هم جلوی سمیه و دختران ...
ابوزینب چه کرد که امریکایی ها دستگیرش کردند؟! + عکس
ین کتاب چند روز پیش در مؤسسه مطبوعاتی ایران رونمایی شد. در ادامه، بخش کوتاهی از خاطرات اکبر براتی درباره قرارگاه رمضان را با هم مرور می کنیم؛ وقتی که دستور تشکیل قرارگاه رمضان آمد، ظاهراً دو تا از بچه هایی که من را می شناختند با آقای رضایی در مورد جنگ های نامنظم صحبت کرده بودند. گفته بودند فلانی به درد این کار می خورد. ایشان پیغام و یادداشت داده بود که بروید براتی را بیاورید. آ ...
راوی وفادار انقلاب
انگیز بد نیست، برای درک بیشتر زندگی پر فرازو نشیب گلابدره ای بخش هایی از خاطرات او را بخوانیم: به خانلری گفتم نه! سال 41- 40 به عنوان بهترین سرباز سپاه دانش دوره شاه انتخاب شدم. بچه های تهران دوست دارند، سربازی تهران باشند ولی خودم گفتم می خواهم بروم در جنگل های شمال. تیمسار اویسی با سرهنگ جاویدپور مثلا پارتی بازی کردند و مرا فرستادند دهی وسط جنگل های گیلان. یک قصه درباره آنجا ...
من و عباس بابایی ؛ جذاب و دلچسب از جنگ هوایی
بود که ما زیر پل های جوی های پایگاه را تمیز می کردیم، شب ها آن جا می خوابیدیم. یک گربه ی سالم توی پایگاه نمی دیدی. دست و پای تمام گربه ها شکسته بود و می لنگیدند. ما یا توی کامان پست بودیم، یا توی پناهگاه. بد وضعی بود. ضدهوایی بود؛ ولی چه کار می توانست بکند. تا به خودش می آمد، هواپیماهای عراقی زده بود و رفته بود. چندماه طول کشید تا ما توانستیم خودمان را در مقابل عراق جمع و جور کنیم. ...
روزی که مصطفی حلالیت خواست
خاطر علاقه و ارتباطی که با نیروهای سپاه و بسیج داشته به رزمندگان لشکر 14 امام حسین (ع) ملحق می شود تا جایی که در اواخر جنگ به سمت فرماندهی عملیات تیپ 22 بعثت این لشکر می رسد. وی در بخشی از کتاب زندگی به سبک عاشقی به بیان خاطرات خود از چند روز هم رزمی با شهید مصطفی ردانی پور می گوید: عملیات والفجر مقدماتی در فکه موفقیتی نداشت. تعدادی از بچه ها شهید شدند و پیکرشان هم در همان جا ماند ...
کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد
...: مشتری زیاد است. آقای مهربانی بعد از ظهر، همه فوتبال دستی ها را می برد برای فروش تا بتواند سر ماه دستمزد بچه ها را بدهد. شما هم خریداری؟ می پرسم: چند سال داری؟ با کمی مکث که انگار دوست ندارد جواب دهد می گوید: متولد 1374 هستم. و بعد ادامه می دهد: 3سال است اینجا کار می کنم. قسمتی از حیاط مسقف شده است. بچه ها دور یکدیگر نشسته اند. میله های بارفیکس را بسته بندی می کنند. سعی ...
عباس صوت تعزیه حضرت عباس (ع) را از امریکا می فرستاد
گمان کردیم که پدر را از دست دادیم... وقتی رسیدیم در کمال تعجب چهره پدر را سرحال و شاداب دیدیم و ماجرا را جویا شدیم که گفت: پس از مراسم تعزیه وقتی به خانه برگشتم دو رکعت نماز به نیت امام حسین (ع) خواندم و بعد از آن که خوابم برد در خواب آقا اباعبدالله را دیدم که به وضوح رو به من گفت: اسماعیل، تمام دکترها را گشتی و در پایان هم به سوی من برگشتی و ما از خداوند متعال برای شما 20 سال عمر درخواست ...
روایتی از مظلومیت و غربت شهدای شمال غرب کشور
می دیدم و دیگر کاری از دستم بر نمی آمد. چشم های باز منتظرش را بستم. انگار سال ها خوابیده بود. دلم برایش می سوخت. برای همه مان. مردن در غربت سخت بود. حتماً خانواده اش امید داشتند که سعید برگردد؛ اما حالا توی غربت معلوم نبود جسمش را چه کار می کنند. دفن کردنی که در کار نبود. یک جایی توی کوه می انداختندش و بعد هم تمام. اگر بیست سال زندان عراق بودم، بهتر بود تا یک روز اسیر کومله و دموکرات و مجاهدین خلق ...
دختر کویر
داده بودند. در آن خانه نُه نفر بودیم. دو خواهر به نام پروانه و پروین سعیدی از ایوانکی، خانم کرمانی از استان کرمان، خانم میرزایی و پروانیان از تهران، من و خواهر سیادت هم از سمنان. من به عنوان معلم حرفه وفن در مدرسه راهنمایی رسالت زیر نظر خانم دامغانیان مدیر مدرسه مشغول به تدریس شدم. جو خطرناکی در کردستان حکم فرما بود. حق نداشتیم ساعت 8 شب از منزل خارج شویم. کومله و دمکرات ...
ماجراجویی و گردش در قلب طبیعت با اجاره ویلا از سایت شب
وقتی کلمه شمال به گوش هر ایرانی می خورد، تصویر و یاد خوشی از دریا، جنگل، بوی عطر شالیزار، عطر و طعم خوش غذاهای محلی، هوای تمیز و خنک، و بی شمار خاطرات دیگر تداعی می شوند. کلمه ای که پر از مفهوم و زیبایی است و مطمئنا شما را نیز یاد خاطرات دلنشین سفرهایتان به این خطه سرسبز از کودکی تا اکنون زندگی تان، می اندازد. حال اگر دلتان برای سرسبزی جنگل های شمال تنگ شده است و دلتان هوس تماشای مناظر شگفت انگیز ...
سرود آشنای کربلا در نایروبی
، در مسجدی دیگر، مراسم اهل سنت برپا بود. مراسم شادی (البته خیلی آرام و بدون دست و مولودی خوانی) که بزرگداشت دهه اول محرم بود. دو گروه از مسلمانان در چند قدمی یکدیگر برای تقرب به حضرت حق، گروهی عزاداری میکردند و گروهی شادی(!) شب بعد، به یک مسجد و حسینیه دیگر (که نامش را فراموش کردم) رفتیم. مسجد نسبتا بزرگ بود. در قسمت خانم ها، شاید یک چهارم ظرفیت مسجد پر شده بود و قسمت آقایان، جمعیت خیلی ...
مصرف آب در مشهد؛ هر ثانیه معادل 10 هزار بطری آب خانواده
مقایسه با کلان شهرها رقم بزرگی است. ما 5 تصفیه خانه با ظرفیت 263 هزار متر مکعب در شبانه روز داریم که در این زمینه عقب هستیم. البته علیرغم محدودیت های اقتصادی چند پروژه تصفیه خانه فاضلاب شروع شده یا در حال شروع است تا در آینده نزدیک بتوانیم تناسبی بین شبکه جمع آوری فاضلاب و ظرفیت تصفیه خانه ها فراهم کنیم. وی افزود: یکی از پروژه های مهم که از سال گذشته آغاز شده، پروژه تصفیه خانه طبرسی ...
ماجراهای یک حسینیه بی رئیس و سه دهه ارادت
تومانی شان بار سنگینی را از دوش ما برداشتند. این در حالی بود که هیچ اعلام رسمی برای کمک گرفتن نکرده بودیم. هر هفته چهارشنبه بعد از نماز مغرب و عشا جلسه هفتگی هیئت برقرار است. البته چون بچه های هیئت دوست دارند از فیض برپایی روضه در خانه شان محروم نشوند به غیر از ماه محرم جلسات هفتگی مان به طور چرخشی است و هر کدام از بچه ها به طور داوطلبانه بانی می شوند. علاوه بر اینکه در همه ولادت ها و ...
دوست دارم با تیر قناص شهید بشوم!
همچنین زورگیری از علی در کابل آهسته از جلو چشمانم عبور کرد. عرق سردی روی بدنم نشست. یک طرف مغزم گفت خودت را به علی نشان نده. اگر جلو بروی و در مقابل این همه رزمنده سیلی به صورتت بزند تمام ابهت و جایگاه فرماندهی ات خرد می شود! حقیقتش ترسیده بودم. طرف دیگر مغزم به کمک آمد و گفت تو چند سال دنبالش بودی تا حلالیت بگیری حالا خدا او را اینجا رسانده. اگر حلالیت نگیری و در این کشور جنگ زده یک ساعت بعد ...
کار خارق العاده دبیر فیزیک و حکایت عجیب دوازده سال تنهایی
همشهری آنلاین - عطیه اکبری: پیرمردی که قصه زندگی اش آنقدر شنیدنی است که وقتی او راوی می شود و ما شنونده، دلمان نمی آید این قصه با همه تلخی هایی که چاشنی آن شده است تمام شود. تحصیلکرده رشته فیزیک است. 12 سال قبل برای آنکه به آرامش برسد دار و ندارش را وقف آسایشگاه کهریزک کرد و خودش هم داوطلبانه به جمع مددجویان این سرا پیوست. در همه این سال ها با بازنشستگی خداحافظی کرد و استاد فیزیک بر و بچه های ...
مصرف آب در ژاپن از زبان یک دانشجوی ایرانی
، بعد بدون باز کردن آب و فقط با پوشاندن روی وان برای گرم ماندن آب، خارج می شدم. چند ماهی گذشت وحین صحبت با یکی از هم کلاسی های ژاپنی، به اشتباه خود پی بردم. آن موقع خانواده ژاپنی چون خارجی بودم اعتراضی نکردند، وقتی متوجه اشتباهم شدم با آنها تماس گرفته و عذرخواهی کردم. فقط آن زمان بود که روش درست حمام کردن ژاپنی را برایم توضیح دادند. پدر خانواده گفت ما اول با مقدار کمی از آب خودمان را کاملا می ...
عکاسی که دستش را در انقلاب جا گذاشت
خبرگزاری فارس- مریم آقانوری؛ حسین پسراسماعیل خان ایوبی، بچه محل امام رضا(ع)، گویا از همان بچگی درِخانه بازی و مهمان نوازی را از امامش آموخته و حالا از کله صبح تا الله اکبر مغرب، درِ حیاطِ خانه اش باز است. تا هر که آمد، حسین آقا از همانجا روی تختش، گوشه اتاق پذیرایی، بفرمایید بگوید و حاج خانم به استقبالش برود. اما صفای وجود اهالی این خانه یک چیز دیگر است، آدم ها را مسخ می کند و به سمت خود می کشد؛ مثل خانه پدربزرگ مادربزرگ ها. مردی که با هر شات دوربی ...