سایر منابع:
سایر خبرها
جواد خیابانی رئیس فدراسیون فوتبال می شود!
! شما نمی خواهید، شما بلد نیستید کار کنید. شما دلتون نمیخواهد برای ایران کار بکنید. برای ایران کار نمی کنید، برای خودتون کار می کنید.” خیابانی تن صدایش را بالاتر می برد: “اگر دلت بخواهد میگی هر جور شده، نماینده رسمی فدراسیون فوتبال ایران پاشو برو بوینس آیرس بشین با رئیس فدراسیون فوتبال آرژانتین بحث کن، حرف بزن، چِک بکش، پول بده دعوتش کن بیاد اینجا! میان، این ها بهانه است که میارین. نمی ...
جنگ جهانی سوم و ماجرای گردان حرمله
خداحافظ سالار - از زبان همسر شهید همدانی و دیگران - بخوانید: - حاج قاسم، چند محافظ و چند خودروی اسکورت برای محافظت قرار داد، ولی حاج آقا همه رو پیچونده و کار خودش رو فقط با ابوحاتم، انجام میده. - (شهید همدانی:) هر روز توی کوچه های دمشق، صدای گریه بچه هایی میاد که تازه یتیم شدن، یا مادرشون رو مسلحین به اسارت بردن. به آقای بشار اسد گفتم به مردمت اعتماد کن و درِ اسلحه خونه هارو، به روشون ...
زنده می مانیم و به خانه برمی گردیم یا کشته می شویم
جمال بکر مرد ماهیگیر فلسطینی درباره فعالیتش از ماهیگیری می گوید که از نوجوانی همه عمرش را کنار دریا گذرانده البته شغل ماهیگیری هم از اجدادش به او رسیده است. جمال بکر 35 سال است که تمام زندگی اش شده ماهیگیری. او هشت دختر و یک پسر دارد که فرزند پسرش در کار ماهیگیری به او کمک می کند، جمال می گوید که ماهیگیرها به داشتن فرزند زیاد علاقه دارند و من هم دوست دارم که باز هم بچه ای داشته باشم ...
مطهری: بعضی انتقادات تخریبی و خیانت به تیم ملی است
ترکیب خارج می شود، ریتم تیم عوض می شود، ولی همه بچه ها زحمت شان را کشیدند. مربی تیم ملی فوتبال کشورمان انتظاراتش از رسانه ها در آستانه رقابت های جام ملت های آسیا را اینطور بیان کرد: دوست دارم مثل همیشه حمایت کنید که یک تیم خوب را روانه مسابقات جام ملت های آسیا کنیم. چیزی از ارزش های بچه های ما کم نشده است. انتهای پیام/ ...
بیوگرافی کاظم سیاحی از تئاتر تا صداپیشگی و بازیگری با عکس
چه می دانستم و در چهار پنج سال گذشته در کار عروسکی کار کرده بودم در آن جمعی که قرار گرفتم متشکل از آقای جبلی، خانم دنیا فنی زاده خدا بیامرز... آقای طهماسب... آدم در آن جمع احساس می کند که خب، از بچگی هم دیدی کلاه قرمزی را و دوست داری در آن فضا باشی. یادم است در اولین دوره ای که سر تمرین بودم بعد از زمانی می گفتم من هیچی از این کار بلد نیستم، چون احساس می کردم هیچی نمی دانم، از بس همه ...
جشن طلاق به ازدواج گریزی دامن می زند
...، یعنی تولد نداریم. او دوباره نگاهش به تبلت رفت تا اینکه مادر تلفنش را قطع کرد. رضا به طرف او دوید و باز سؤال کرد جشن داریم؟ مادر گفت: برو توی اتاقت و به این کار ها کاری نداشته باش! پسرک سرخورده لبانش را ورچید و به اتاقش رفت. چند روزی گذشت و دوستان مادر رضا برای یک دورهمی و بریزو بپاش دیگر به خانه شان آمدند. در بین خوشحالی های کودک یک دفعه مادر دست او را گرفت و گفت باید به اتاقت بروی. بعد از ...
قاتل دختر 6 ساله به قصاص محکوم شد؛ پایان تلخ زندگی زن جوان با مرد غریبه
اصلا بچه را به من نداد. با اینکه قرار بود بهار آن روز پیش من باشد من گفتم کار دارم چند ساعتی صبر کند بعد می آیم و بهار را می برم. بعد از آن از دخترم خبر ندارم. ماموران پلیس با تحقیق از همسایه های مادر بهار متوجه شدند آنها صدای درگیری را شنیده اند. به این ترتیب مادر بهار و مرد مورد علاقه اش بازداشت شدند. آنها بعد از چند روز بازجویی به قتل اعتراف کردند. مادر بهار گفت: من و سعید هر ...
ناگفته های لطیفی؛ از خوابگاه دختران تا صاحبدلان / یک قماربازم!
به گزارش خبرنگار مهر ، محمدحسین لطیفی کارگردان باسابقه سینما و تلویزیون بعد از ظهر امروز سه شنبه 30 آبان ماه با حضور در کارگاه انتقال تجربه در دومین جشنواره سراسری آموزشگاه های آزاد سینمایی، در محل موزه سینما، به گفت وگو با هنرجویان علاقه مند به سینما پرداخت. کارگردان فیلم سینمایی روز سوم در ابتدای صحبت های خود در این کارگاه خطاب به هنرجویان گفت: سعی کنید ابتدا خوب بشنوید و بعد عمل ...
واقعا این خانم بازیگر معروف مادر فردین است+ عکس
... کدام نقشت را دوست داشتی؟ علی بابا در تگزاس ، مهاراجه سنگام که با گوگوش بازی می کردم و کارگردانش امیر شروان بود. من بیشتر تئاتری بودم. گوگوش با پدرش بود؟ بله. به خدا باباش یک ساندویچ بهش نمی داد. من برایش می گرفتم. دخترم را پشت صحنه می بردم می گفتم نوبت من است بروم حواست به دختر من باشد. بعد که می آمدم برایش هر چه می خواست می گرفتم. آن زمان بچه بود ...
خواب مادر
.... دیدم حسین است. صلوات فرستادم و حسین حسین کردم . سرش را آورد جلو و گفت: - مامان! چرا خودت رو اذیت می کنی؟ من همین جا هستم. پیش شما . بوسیدمش و گفتم: - بذار دستت رو ببوسم. باز دوباره صورتش را آورد. گفتم: دستت درد نکنه پسرم. ممنونم. ما را سرفراز کردی . موضوع: شهید مدافع حرم حسین حریری راوی: دکتر حسن باخرد ...
روایت ماموریت دوفروندی اف پنج هایی که از سلیمانیه برنگشتند
گفت ما اتحاد میهنی کردستان هستیم. الان تو را می بریم پیش دوست هایت و دکتر. گفت می خواهیم تو را به دهکده ببریم. با کادرش اتصالم به چتر و آستینم را پاره کرد و خون ریزی دستم را دید. گفت می خواهیم تو را پایین ببریم. گفتم نمی آیم. گفت چرا؟ گفتم مگر دشمن صدام نیستید؟ من برای شما و زن و بچه هایتان دردسر می شوم. همین جا در جنگل و کوه مخفی ام کنید. آن نفر اول، عصبانی شده بودم که مقاومت می کنم و ...
نوربالا| خدا را شکر کنید یک بی غیرت به خواستگاری من نیامده!
نصیحتم کرد؛ چاره گر نشد. گفت: پس باید دندون رو جیگر بذاری تا دل بابات نرم شه. براق شدم و گفتم: مگه یه آدم لاابالی رو پسندیدم که این حرفو می زنی؟ نمی بینی دشمن با ما چی کار می کنه؟ خداوکیلی از اول جنگ تا حالا یه شب خواب خوش دیدیم؟ اصلاً بگو ببینم کیا جلو دشمن وایسادن؟ خیال می کنین این آدم نمی تونه بره پیِ راحتی خودش؟ نمی تونه مثل خیلیای دیگه نره جبهه؟ نفسی کشیدم و باز ادامه دادم ...
نوربالا| نابودی همه علمای اسرائیل، صلوات!
کردن با من حرف زد. خیلی دلم برایش سوخت. معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا. بچه های مسجد از این صحنه خندیدند. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان لال با او همانگونه صحبت کرد. آن شخص هم دلش خیلی برای این پسر سوخت. ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت. یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همه علمای اس... بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد ...
بانویی که 37 سال، چشم های همسر جانبازش بود
داد و چشم های همسرش می شد. در سال 63 این خانواده صاحب فرزند دختر می شوند. همسر شهید بحری درباره تولد این دختر و دیگر فرزندانش می گوید: لیلا که به دنیا آمد، خیلی دلمان شاد شد. حاج حسن درباره ظاهر و جزئیات صورت لیلا از من و مادرش می پرسید و ما هم با دلی پرخون جوابش را می دادیم. بعد از لیلا خداوند سه فرزند پسر به ما هدیه داد. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، حاجی از من می پرسید: بچه مون شبیه کیه ...
شهیدی که بدنش در سوریه و دستش در ایران خاکسپاری شد
از حرم اهل بیت(ع) می دانست به همین دلیل از شروع جنگ داوطلبانه به سوریه رفت چند دوره تخصصی هم گذراند و خود را از قبل آماده تر کرد. اهل خودنمایی و ریاکاری نبود حتی صمیمی ترین دوستانش هم نمی دانستند او برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه می رود. سرپرستی از ایتام علی دو خط تلفن داشت که یکی در سوریه مفقود شد و دیگری در منزل بود. چند روز بعد از شهادت گوشی اش زنگ خورد و دخترم جواب ...
ساجده: همسرم گفت مگر از فلانی کمترم که زنش را کشت و چند سال بعد از زندان آزاد شد؟
در گفت وگو با اعتماد از روزگارشان گفتند در یک چیز مشترک هستند؛ مورد آزار قرار گرفته اند. اغلب، آن قدری با همسرشان زیر یک سقف مانده اند تا کارد به استخوان رسیده، یا اورژانس بیمارستان دنبال شان آمده یا خودشان برای تشکیل پرونده به کلانتری و دادسرا رفته اند و حالا هم از بیم آسیب، به خانه های امن پناه برد ه اند. روایت اول به هوای بچه ها با همه چیز مراد کنار آمده بود؛ با خیانت ها، فحاشی ...
4 بار تا آستانه تبادل رفتم، اما آزاد نشدم
های بین المللی با هم مبادله شدند. بار اول من همان سال 62 یعنی بعد از چند ماه اسارت نامم در لیست تبادل رفت، اما گفتند تو تازه اسیر شده ای و اولویت با اسرایی است که قبل از تو به اسارت گرفته شده اند. مجدداً سال 64 همه مراحل را پشت سرگذاشتم و تا یک قدمی آزادی پیش رفتم. این بار مرا به اتاق تیمسار نظر بردند که مسئول اسرای ایرانی بود. همراه من یکی از سرباز های اردوگاه خودمان بود که بسیار از من بدش می آمد ...
داستان ماهی و زن حریص | زنی که هیچ چیز راضیش نمی کرد!
روزگار قبلی که داشتی، همون روزگار نصیبت شده.’ بعد ماهی رفت زیر آب. هر قدر ماهیگیر صداش کرد، گفت: ‘من اشتباه کردم، فقط همون خونه رِ به ما بده، ما هیچ چیز دیگه نمی خوایم.’ ماهی دیگه جوابی بهش نداد. مرد اومد، دید زنش مثل همون گذشته، تو همون خرابه، تو اون چادر نشسته و داره ریسندگی می کنه. گفت: ‘زن، دیدی خونه دار شدی، ماشین، همه چی گیرت اومد، ملکه شدی، ملکه ملکه ها شدی، هر قدر بهت گفتم، گوش ...
بز توسعه نیافتگی کوهدشت و رومشکان!
به گزارش کانون سبحان،سید حسین موسوی نوشت: حکایت است ،روزگاری استاد دانا و شاگردش ،در یکی از سفر هایشان در بیابان راه گم کردند،در جستجوی راه مقصد بودند که شب فرا رسید،در این هنگام از دور نوری دیدند و با شتاب به سمت آن رفتند. وقتی به آنجارسیدند، زنی را دیدند در چادری محقر که با چند فرزند یتیم خود آنجا زندگی می کرد.آن ها به ناچار شب را مهمان او شدند، او هم به رسم مهمان نوازی از شیر تنها بزی که داشت ...
محمد توسط نیروهای داعش به شهادت رسید /سخت از ما دل کند و آسان دل داد کد خبر: 900546 / دیروز, 00:37 / ...
سرش داد کشیدم گفتم اجازه نمی دهم؛ او کوتاه آمد گفت اگر راضی نباشی نمی روم. رضایت شما برای من مهم است. ناراحت نباش و حرص نخور، بخواب. آن شب من در خواب دیدم به حرم حضرت زینب (س) حمله شده است و با لودر و بولدوزر آنجا را خراب می کنند و صدای انفجار می آمد. من جیغ می زدم و با دست به صورتم می زدم؛ بدون درد گوشت صورتم زیر ناخن هایم می رفت. بعد خانمی با لباسی به رنگ مشکی و سبز خاک آلود به من نزدیک شد و ...
چند روایت از یک راوی خاص جنگ
نمی رفت. همان طور که گفتم دوست نداشت کسی بفهمد جبهه می رود ولی آن روز، مادرم تعریف می کرد که: لباس نظامی اش رو پوشید و جلوم دراز کشید. مادرم می گفت مجید چند بار در اتاق قدم زد و دراز کشید و بلند شد. خب مادر است دیگر، پیش خودش فکر می کرد که قد و بالایش را برای آخرین بار دیده؛ برداشت مادرم از اینکه مجید می نشست و بلند می شد و دراز می کشید یک نوعی وداع و دل کندن بود. منبع: گنجی، سمیه، خانه بیست و ششم، (زندگی نامه شهید مجید صادقی نژاد)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول 1399، صفحات 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48 ...
از پدرانه های شهدای مدافع حرم تا رازهای سردار سلیمانی
؟ بازم رفتی برای دوستت کامپیوتر جمع کنی یا برای خرید قطعات رفته بودی؟ می شه به عنوان کار دوم ازشون پول بگیری و کمی مشکلات مون رو حل کنیم. علی چند تا سی دی و یک جعبه سوهان دستش داد و گفت: یعنی از دوست و آشنا پول بگیرم برای سرهم کردن یا خریدن چند تا قطعه!؟ هدی گفت: آره پول بگیر؛ چون کار هر روزت شده. من چشمم به ساعت خشک شد. علی با لبخند روی مبل نشست و گفت: دلم هوای حضرت معصومه(س) رو کرده بود. بعد از ...
پرستو، ساجده، عاطفه؛ ماجرای این سه زن، وحشتناک است
فهرست اخبار زیرنویس1 روایت اول2 روایت دوم3 روایت سوم روزنامه اعتماد در گزارش امروز خود روایتی از زندگی سه زنی که در معرض خشونت خانگی بوده اند را آورده که در ادامه می خوانید ساجده، گیسوهای تاب دار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده ...
پایان ماجراجویی نوجوانان
همین اصل دو تیم بازی را محتاط آغاز کردند. البته نوجوانان ایران سرتر بودند و حتی می توانستند به گل هم برسند، اما رعایت جانب احتیاط را هم داشتند. شاگردان حسین عبدی در 15 دقیقه ابتدایی دو موقعیت عالی گلزنی داشتند که یکی با دخالت مدافع حریف به کرنر رفت و دیگری از روی خط دروازه برگردانده شد. بعد از این 15 دقیقه، بازی روند متعادلی به خود گرفت و هرچه جلو رفت کسل کننده تر شد. مصدومیت های پی در پی ...
نوری: امیدوارم در پارالمپیک پاریس هم طلا بگیرم/ جدی، قربانی خصومتهای شخصی ستادی و غرض ورزی برخی افراد شد
وحید نوری، یکی از مدال آوران کاروان پرافتخار ایران (فرزندان پرافتخار) در بازیهای پاراآسیایی هانگژو که نشان خوش رنگ طلا را در پاراجودو برای ایران به ثبت رساند، مهمان ما بود. در ادامه گفتگو با وحید نوری و محسن ذکریا مربی این قهرمان را ...
مشکلی نیست، فقط چندتا از وزرا به اندازه لازم انقلابی نیستند آقای رئیسی! کد خبر: 900729 / دیروز, 21:34 / ...
پنبه اش را می زدند و بنده خدا هر تصمیمی اتخاذ می کرد و هر قدمی که بر می داشت به قول حافظ، خوبان ز شش جهت... بگذریم. وقتی که رییسی به پاستور رفت؛ از سلول های پوست خود خواست ضخامت خود را تنظیم کنند و بسی کلفت تر از سلول های پوست روحانی باشند و هر نوع هجمه ای را تاب آورند. چند روز گذشت خبری نشد. با خود گفت؛ اولِ راه است. یحتمل فعلا چیزی نمی گویند. یک ماه گذشت، دو ماه گذشت کسی چیزی نگفت. آقا سه ماه ...
سرنوشت تلخ جاعل حرفه ای مسیرش را تغییر داد
و دو خواهر دارم. آن ها چه می کنند؟ برادرم و یک خواهرم فوت کردند. هر دو افسردگی داشتند. من هم زندگی ام نابود شد. فکر می کنم به اندازه کافی گفتم زندگی ام چطور بوده. پدرت چه می کند؟ شنیدم چند سال پیش سکته مغزی کرده و زمینگیر شده. خیلی وقت است از او خبر ندارم چرا از پدرت خبر نداری؟ سال های زیادی بود که رفت و آمد نداشتیم. بعد از اینکه ...
روز و ساعت بازی فوتبال تیم نوجوانان ایران - مراکش در جام جهانی
. این داستان مورد توجه حسین عبدی هم قرار گرفته است. ببینید واقعا برای من فرقی نمی کند که مقابل چه تیمی بازی کنم. این باور من است و شعار نمی دهم. شما دیدید که مقابل دو قهرمان جهان چطور بازی کردیم. بعد از بازی ژاپن و سنگال رفتم و به مربی ژاپن تبریک گفتم - چون دوست من است - و شاید باور نکنید، اما او گفت قبل از این مسابقه من فیلم بازی شما برابر برزیل را برای بچه هایم گذاشتم تا به خودباوری برسند. گفتم وقتی ...
ماجرای جذاب دانش آموزی که حرص یک مبلغ را درآورده بود
توفیقات است. بعد چند اسامی را برای ما ردیف کرد و گفت: فلانی را می بینید؟ در خانه ی او این خبر است. فلانی را می بینید؟ دختر او این طوری است. فلانی را می بینید؟ بچه ی او این مریضی را دارد. می خواهم بگویم که عوامل متعدد هستند؛ یک سری عوامل معنوی وجود دارد که شاید به آنها توجهی نداشته باشیم؛ مثلا در جایی به خانه ی یتیمی رفتی و کاری را با نیت خدایی برای او انجام دادی؛ اما نمی دانی که ...