سایر منابع:
سایر خبرها
محاکمه غیابی عروس فراری به اتهام ضرب و شتم پدر شوهر
روزنامه ایران: اواسط بهمن سال گذشته مردی همراه پدر 70 ساله اش به بیمارستان رفت و از پزشکان خواست به پدرش کمک کنند، از آنجا که روی سر و صورت و بدن پیرمرد آثار درگیری و کبودی به چشم می خورد کادر بیمارستان موضوع را با پلیس در میان گذاشتند. وقتی مأموران برای تحقیق از این پدر و پسر آمدند، مرد جوان گفت: همسرم و برادرش این بلا را سر پدرم آورده اند و از آنها شکایت دارم. من و همسرم به تازگی ازدواج کرده ...
مخفیگاه این عروس خشن کجاست ؟ / پدر شوهرش را ویلچر نشین کرد + جزییات
به گزارش رکنا، شامگاه 15 بهمن ماه سال 1401 مرد جوانی پدر 70 ساله اش به نام مرتضی را به بیمارستان رساند. آثار آثار کبودی روی سر و صورت پیرمرد نمایان بود که تحت درمان قرار گرفت. شکایت از نو عروس در این میان پسر 42 ساله اش به نام آرش به پلیس آگاهی رفت و از همسر 41 ساله اش به نام پرنیان و برادر 40 ساله اش به نام پدرام شکایت کرد. وی در تشریح شکایتش گفت: من و همسرم به ...
ویلچر نشین شدن پدر شوهرش پس از بلاهای عروس سنگدل + جزییات
به گزارش زیرنویس به نقل از رکنا، عروس فراری که در درگیری با شوهرش، به همراه برادرش به خانه پدر شوهرش رفته و پیرمرد را به شدت کتک زده و او را تا یک قدمی پرتگاه مرگ کشانده، غیابی در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شد. شامگاه 15 بهمن ماه سال 1401 مرد جوانی [...]
روایت هایی از فرزندان طلاق و آسیب های روانی در جدایی والدین
برده بود. می خواهم بگویم ما فرزندان طلاق فشار هایی را تحمل کردیم که شاید بعد عمری زندگی، در جایی از درون ما و ناخودآگاه ما مانده باشد و خودمان بی خبر باشیم. من کودک بودم که والدینم رهایم کردند و بعد همیشه دعوا داشتند که من مال کدامشان هستم! من پیش مادربزرگ ها بزرگ شدم و هیچ وقت یک کودکی معمولی مثل بقیه نداشتم. همیشه حس له شدن زیر آوار دادوفریاد آن ها را داشتم. از اواخر نوجوانی به بهانه ...
دختر 20 ساله در دام شیطانی یک شرور سابقه دار ؛ کابوس رهایم نمی کند | از فلج شدن پدرم اصلا ناراحت نشدم!
به گزارش همشهری آنلاین ، دختر 20 ساله ای که به قانون پناه آورده بود، درباره سرگذشت تاسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم مردی سختگیر بود و هیچ گاه اجازه نمی داد به تنهایی از منزل خارج شویم یا آنطور که دوست داریم لباس بپوشیم. هر دو خواهرم که اکنون ازدواج کرده اند و زندگی شیرین و آرامی نیز دارند، همواره به خواسته های پدرم احترام می گذاشتند و قواعد او را رعایت می کردند ...
دختر جوان بازیچه پسر هوسران شد
تهدید های ترسناک شرور سابقه دار به قانون پناه آورده بود، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم مردی سخت گیر بود و هیچ گاه اجازه نمی داد به تنهایی از منزل خارج شویم یا آن طور که دوست داریم لباس بپوشیم. هر دو خواهرم که اکنون ازدواج کرده اند و زندگی شیرین و آرامی نیز دارند، همواره به خواسته های پدرم احترام می گذاشتند و قواعد او را رعایت می کردند، اما من ...
گریز از خشونت پناه به خانه امن
خودش چرخاند. سرم را کف خانه گذاشت و پاهایم را به سقف خانه آویزان کرد. رفت که چاقو بیاورد که پسر وسطی و دخترم نجاتم دادند. با آن همه سر و صدا، یکی از همسایه ها از خواب بیدار شد و گفت گناه دارد، سید است. او می گفت که می روم زن دیگری بهتر از آن می گیرم. همیشه این جملات را می گفت؛ حتی به بچه هایم. هیچ وقت با پلیس تماس نگرفته بودم ولی شب آخر پلیس و اورژانس آمد و حتی او در را باز نمی کرد که کارت ...
سبکبال و همیشه در صحنه
. شهید حسن جنگجو، سردار خیبر شهید حسن جنگجو، سال 1339 در خانواده ای مؤمن و انقلابی متولد گردید. سه برادر و دو خواهر بودند. حسن فرزند سوم خانواده و پسر دوم بود. هر سه برادر به نامهای حسن و حسین و احد در جبهه های نبرد حق علیه باطل جهاد فی سبیل الله نمودند که از میان آنان توفیق شهادت نصیب حسن آقا گردید. حسن تازه 20 ساله شده بود که به جبهه رفت و اسفندماه 1362 در 23 سالگی ...
گفت وگو با جانباز "مهدی بساوند" (بخش دوم) جانبازی که گذشتن از زیبایی ها و زشتی های دنیا را خوب بلد است
که هیچ وقت پیر نمی شود و سن و سال ندارد. حتی اگر قادر نباشی روی چوب اسکی بایستی، با تل کابین هم می توانی از کوه لذت ببری. این را هم اضافه کنم که من گمان می کردم که دیگر نمی توانم سر پا شوم. اما جرقه ای در زندگی باعث شد که من حرکت کنم. فاش نیوز: چه جرقه ای؟ - تازه مجروح شده بودم که یک روز عمویم به شوخی گفت: "خداروشکر این (من) پایش قطع شده است و دیگر نمی تواند کوه برود ...
کتاب، گذرنامه ای برای سفر در زمان و مکان
بلد بودم. بزرگ تر که شدم کتابخانه پدرم را خواندم. لذت خواندن کتاب همانند لذت عاشقی کردن است. ابتدا باید آن را تجربه کنیم و سپس از آن لذت ببریم و آن را درک کنیم. من و جدایی از کتاب؟ خدا نکند! غلامرضا طریقی در بخش دیگر نشست صحبت خود را با یک خاطره از دوران کودکی اش شروع کرد: نمی دانم چه اتفاقی در من رخ داد که خواندن کتاب در خانه را به بازی با بچه ها در کوچه ترجیح دادم و چه رازی ...
صحبت های فریبنده فروشنده لباس، زن متاهل را به خیانت واداشت/ آن قدر از من تعریف کرد که فریب خوردم!
مجاورت محل زندگی مان هر جا من را تنها می دید مورد آزار قرار می داد و من این موضوع را سال ها پنهان کردم تا اینکه با ورود به دوران نوجوانی این مزاحمت ها را با خواهر بزرگترم مطرح کردم و نهایتا با برخورد شدید و لفظی خواهرم با این فرد، دیگر او جرات نزدیک شدن به من را پیدا نکرد. با تلاش فراوان و شرکت در کلاسهای کنکور توانستم مجوز ادامه تحصیل را در یکی از دانشگاه ها پیدا کنم و با هزاران امید و ...
کارگران فاضلاب نیازمند حمایت فوری هستند
...! وقتی من پنج ساله بودم پدرم به خاطر بیماری ناشی از کار فوت کرد. از آن روز به بعد زندگی من سخت تر شد و تا امروز در فلاکت و مصیبت زندگی می کنم. وقتی هفت ساله بودم مادرم دوباره ازدواج کرد و من پیش عمویم در پاکستان زندگی کردم. معلم مدرسه خیلی به من لطف داشت و تا قبل از دبیرستان از من حمایت مالی کرد. قبلاً فکر می کردم که درس بخوانم و شغل خوبی پیدا کنم تا مجبور نباشم مانند پدر و مادرم در خانه مردم ...
آخرین دیدار
را زدم ، داداش کوچیک ترم درب را باز کرد بغلش کردم، بوی پدرم را میداد.... وارد خانه شدم کسی نبود ، پرسیدم داداش بابایی ، مامانیی کو؟؟ گفت بابا حالش خوب نبود با مامان و عمو رفتن بیمارستان، کم کم داشتم به تصوارتی که در ذهنم ترسیم کرده بودم میرسیدم. بلافاصله با مادرم تماس گرفتم ، با تعجب جواب داد مگر اهوازی مامان؟ گفتم بله ... بغضش ترکید و گفت خوب شد آمدی پدرت دائم سراغت را میگرفت ...
برای ادای نذر به بخش زنان و زایمان رفتم/ قصد ربودن نوزاد نداشتم!
به گزارش زیرنویس: روز گذشته پلیس با دستگیری یک زن جوان که به طرز مشکوکی در بخش زنان و زایمان بیمارستان میلاد پرسه می زد و قصد ربودن نوزاد داشت را مورد بازجویی قرار داد . در این گزارش آمده بود ، یک خانم جوان که تازه بچه دار شده بود، با مسئولان حراست بیمارستان تماس [...]
امام را هیچ زمانی تنها نگذارید
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی تهران نیوز ، شهید والا مقام همایون حسینی فرزند یعقوب در بهمن 1344 به دنیا آمد و بعد از 4 سال خدمت عاشقانه در 5 مرداد 1367 در عملیات مرصاد واقع در اسلام آباد غرب به درجه رفیع شهادت رسید. مادر این شهید گرامی در گلزار شهدای پاکدشت در کنار مزار او از دلاورمردی های فرزندش می گوید: ما بزرگ شده دماوند هستیم. پسرم از سال 63 به خدمت سربازی رفت، ولی عاشق جبهه و جنگ ...
چند روایت از یک راوی خاص جنگ
وقت ها خیلی کوچک تر از این بودم که بفهم راوی یعنی چه؟ اما متوجه شده بودم که هر موقع مجید راهی منطقه می شود، 24 ساعت بعدش تلویزیون اعلام می کند که عملیاتی اجرا می شود. از قبل به مجید خبر نمی دادند که چه روزی اعزام می شوند. یک شب قبل زنگ می زدند و فردا راهی می شدند. آن شب که زنگ زدند، پدرم سفر بود و قرار بود ما هم به خانه دایی ام برویم. پدر ماشین را نبرده بود و مجید قول داده بود ما را با ...
پرستو، ساجده، عاطفه؛ ماجرای این سه زن، وحشتناک است
فهرست اخبار زیرنویس1 روایت اول2 روایت دوم3 روایت سوم روزنامه اعتماد در گزارش امروز خود روایتی از زندگی سه زنی که در معرض خشونت خانگی بوده اند را آورده که در ادامه می خوانید ساجده، گیسوهای تاب دار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده ...
راه شهادت انتخاب معلم بسیجی دزفولی
شهید عبدالکریم اخشم در یکم بهمن 1335، در دزفول به دنیا آمد و در کنار پدری در بازار و حرفه پرده دوزی مشغول بود، پرورش یافت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند و شغل معلمی را انتخاب کرد و با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، از سوی بسیج به جبهه رفت. وی سرانجام در 18 اردیبهشت سال 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در شهیدآباد دزفول به خاک ...
شب علی حسن نژاد
از شخص علی حسن نژاد. آنچه مرا اینجا نشانده ، اوج فرهنگ غنی مازندران است که همچنان زاینده و پویاست. او ادامه داد: متولد 15 مرداد 1352 هستم. در یکی از روستاهای شهر زیراب. چهل روزه بودم که پدرو مادرم از آن روستا کوچ کردند و به پایین دست شهر زیراب آمدند. شاید وصل شدن من به دنیای هنر از همین کوچ آغاز شد و آنِ علی حسن نژاد در سال چهارم ابتدایی شکل گرفت. معلمی داشتم به نام سید ابوالخیر ...
روایت هولناک پدر و دختری
...؛ اینبار وقتی رفتم مهسا، خواهرم در منزل بود اما وقتی برگشتم خبری از وی نبود از پدرم سراغش را گرفتم اما جواب های متناقضی داد. پسر جوان ادامه داد: 7 ماه قبل مادرم فوت کرد و از زمان فوت مادرم، ارتباط مهسا با پدرم شکرآب شد چرا که مهسا پدرم را باعث و بانی فوت مادرم می دانست و معتقد بود مادرم از دست اذیت های پدرم دق کرد و مرد. اختلاف آنان به حدی بود که مهسا از پدرم خواست یکی از 4 واحد ...
خاطره روحانی: افتادم وسط خزینه!
... از مقدمات سفر فقط این بخش را به خاطر دارم که برای تهیه ی گذرنامه در سمنان به منزل یکی از اقوام به نام آقای شکرالله پیوندی (عموی مادرم) رفته بودم. یادم هست یکی از همین عکاس های سیار که در خیابان ها از مردم عکس می گرفت، به حیاط منزل آقای پیوندی آمد و از ما عکس گرفت. البته همه ی مسائل این سفر را به خاطر ندارم چون من تقریبا هشت سال داشتم، ولی بخش های مهم آن را کاملا به یاد دارم. با قطار ...
شصت سال بعد!
استفاده شده، به سرانجام رسید تا بالاخره پس از شصت سال، ردپایی از قهرمانی سابق کشتی استان در رسانه ها دیده شود، آن به هم روایت اول شخص. علاقه از فوتبال به کشتی اول خرداد 1321 در اصفهان، چهارراه نظر، خیابان هفت دست متولد شدم. پدرم خیاط بود و دو ساله بودم که پدرم ناگهانی فوت کرد و سرپرستی مرا دو برادر بزرگ تر برعهده گرفتند. سیکل اول را در دبیرستان هراتی درس خواندم و سپس به ...
عفو بین الملل گوشه ای از جنایت های جنگی اسرائیل را مستند کرد
، جولی 12 ساله و سهیل 14 ساله. هیچ بچه دیگری ندارم. باید همراه بچه هایم می مردم. وی اضافه کرد: من فقط دو دقیقه زودتر آنجا را ترک کردم. خواهرم خواست برای کمک کردن به پدرم که به خاطر سکته در بستر بیماری است به زیر زمین بروم. بچه هایم همراه با خویشاوندن و همسران و بچه هایشان بالا داخل اتاق ماندند. همان موقع بود که حمله اتفاق افتاد و همه را کشت. السوری تصریح می کند: ما خانه هایمان ...
کارآفرینی با چاشنی وطن دوستی
و پدرم، کارمند وزارت بهداشت بودند. من، سومین فرزند خانواده هستم؛ ما چهار خواهر هستیم و برادر نداریم. کودکی من در این خانواده گذشت. من و خواهر کوچک ترم شبیه به هم دیگر هستیم و دو خواهر دیگرم هم بیشتر شبیه به هم دیگر هستند؛ حالا هم دو خواهر کوچک ترم هم مانند من وارد فضای صنعت شده است. شما چگونه کودکی بودید؟ من کودک کنجکاوی بودم و با همسن های خودم خیلی دوستی نمی کردم. یادم است ...
در جلسه امروز شورای شهر مشهد چه گذشت؟
پیش به احترام موضوعی که شما تصمیم گرفتید مرخصی گرفتم اما صورت جلسه را امضا نکردید و دیروز امضا شد. امروز آن را به فرمانداری می فرستیم و هر تصمیمی بگیرند تابع آن هستم. وی ادامه داد: من اصراری ندارم. 9 سال فرماندار بودم. این جایگاه برای من ارزشی ندارد، اما خدمت را ترک نمی کنم، این روش من است. من اصرار زیای ندارم، شما هم اصرار زیادی نداشته باشید. اجازه دهید قانون کار خود را انجام دهد. ماده ...
پرستاری که در پادگان ابوذر بیمارستان صحرایی برپا کرد
. همه بچه ها شهید شده بودند و آن هایی هم که نفس می کشیدند، آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمی آمد. در این میان یک مجروح خیلی وضعیت وخیمی داشت و من به هر زحمتی بود، او را سوار آمبولانس کردم. رزمنده زخمی به زحمت لب هایش را تکان داد و گفت: امدادگر؟ گفتم: بله؟ بعد گفت: راننده آمبولانس؟ گفتم: بله منم. بعد بیهوش شد. در همین لحظه یکی از رزمنده ها که جان سالم به در برده ...