هدیه های ازدواجمان، جهیزیه یک دختر بی بضاعت شد
سایر منابع:
سایر خبرها
حاج قاسم خودش را نوکر اهالی این کوچه می دانست
منتظر بودم از پادگان به خانه بیاید . من حاج قاسم سلیمانی؛ نوکر شما خانواده شهدا هستم یک لحظه حواسم پرت می شود و متوجه نمی شوم چه می شود که صحبت های فوزیه خانم می رسد به کوچه بُلندبالای شرقی یک در سال های دور، به بازی بچه ها در کوچه و به آن دو مرد غریبه که در کوچه بودند و یکی از آنها دست می کشید روی سر بچه های شهدا و از توی جیبش به آنها شکلات می داد. رفتم به بچه ها سر ...
مادری که صبر را شرمنده خود کرده است
تعریف می کند و می گوید: همان لحظه عمویم را دیدم که با پدرم صحبت می کند و در نهایت عمو جان رأی پدر را برای رفتن من به این سفر زد؛ به خوبی در خاطرم مانده که پدرم به مرادی گفت، اگر بچه مرا با خود ببرید، پاشنه در خانه تان را از جایش در می آورم؛ فردا صبح مرادی با سایر رزمندگان به بلوچستان رفت و من که حسابی عصبانی بودم، یکه و تنها به ترمینال رفتم. آن زمان ترمینال در مسجد سید اصفهان بود و با ...
حاج قاسم شاگرد مکتب امامین انقلاب بود
... مسئول دفترنمایندگی ولی فقیه درسپاه حضرت قمربنی هاشم علیه السلام،افزود:سردار دلها حاج قاسم سلیمانی یک شخصیت جهانی داشت او غیر از اینکه یک فرمانده نظامی بود، در محراب او یک عبد صالح و بنده خوب خدا بود او اهل راز و نیاز تهجد و نماز شب بود با خدای خودش ارتباط داشت یک معلم اخلاق بود در برخورد با کودکان، نوجوانان، جوانان، مجاهدان او یکپارچه یک معلم اخلاق بود. حجت الاسلام والمسلمین حسینی ...
پدر به روایت دختر؛ او یک معلم بود
خدمتگزار انقلابی به پای سخنان دختر آن یار سفرکرده امام و رهبری نشستیم. نفیسه سادات پرورش از روزهای با پدر زیستن می گوید. روایتی از ساده زیستی مرحوم پرورش زندگی ما از همان ابتدای انقلاب تا پایان حیات پدرم در حد زندگی یک معلم بود، از وسایل خانه تا مراسم عروسی و جهیزیه دختران همه ساده و در حد عامه مردم بود، عروسی خواهران و برادران در خانه معلم یا باشگاه فرهنگیان تهران و به دور از ...
مادر شهیدی که زینب گونه بصیرت افزایی می کند| سفارش شهید مشتاقی به رعایت حجاب
داریم و باید پیام شهدا را همچون حجاب، ولایتمداری، پای ارزش ها ماندن و احترام به والدین و بصیرت افزایی را در جامعه گسترش دهیم و زینب گونه روشنگری کنیم. می گوید: در کنار دوستی با اهل بیت(ع) و اهمیت دادن به فرائض دینی و نماز، حسین آقا خیلی به خانواده احترام می گذاشت و خانواده دوست بود، حسین برای ما هم دختر بود و هم پسر و برای برادرانش بهترین همدم و رفیق بود، در کارهای خامنه کمک کار من بود ...
درباره کتاب فروشی زوار که قدمتش به دوره قاجار می رسد
.... کتابی یا لوازم تحریری برای خودم برمی داشتم یا می رفتم پیش پدرم که چند ساعت پهلوی ایشان باشم. همچنین یادم است که کارتن های کتاب درسی می آمد خانه ما. حیاطمان در خیابان بهارْ بزرگ بود و همه کارتن ها را به ردیف در کنار راهرو وسط حیاط می چیدند. دسته دسته کتاب های مقاطع و کلاس های مختلف دبیرستان را. دختر حسین زوار ادامه می دهد: پدرم سال 59 درگذشت. از آن زمان تا سال ها اداره کتاب فروشی ...
راز سیاه پوشی 40 ساله ننه طلعت
دیدم و در اتاق شهید نماز خواندم، فردا که به منزل شهید رفتم دقیقا همان خانه ای بود که در عالم رویا دیدم و در اتاق شهید نماز خواندم. در خصوص شهید حجت الله مطلبی جونقانی هم وقتی مصاحبه ها را گرفتم، تعداد روایت هایی که از این شهید نقل شد، کم بود. یک روز از خود شهید خواستم تا به من کمک کند، شب در عالم رویا، خواب شهید حجت الله را دیدم که چند روایت برایم گفتند، صبح آن روز با خانواده شهید تماس گرفتم و همه روایت ها را گفتم که تایید کردند و گفتند چنین اتفاقاتی افتاده است. عکس شهید صولت مطلبی جونقانی کنار مرحوم پدرشان حاج نصرالله پایان پیام/ ...
فرزند شهیدم مشوق اصلی من برای راه اندازی موسسه قرآنی بود
، سال های آخر عمر یک معنویت خاصی در چهره اش موج می زد، اهل نماز شب بود به خانواده های شهدا سر می زد مادران شهدا او را همچون فرزند شهید خود می دانستند. به گفته زید آبادی؛ دختران باید قبل از ازدواج حتما کتاب مطالعه کنند و او نیز قبل از ازدواج کتاب های شهید پاک نژاد که جزء 72 تن شهید مجلس شورای اسلامی است را مطالعه کرده است. او می گوید؛ کتاب های زیادی در خصوص معیارهای انتخاب ...
ناگفته های خواهر شهید همت از عشق مادر به ابراهیم
مجروح شدن حاج ابراهیم خواهر شهید همت ادامه داد: وقتی خانه آمدیم دیدم پدرم در حال گریه کردن است و مادرم هم حال خوبی نداشت، مهری خواهر دیگرم هم در آشپزخانه بود به خواهرم گفتم چه اتفاقی افتاده چون باردار بودم، مراعات حال من را می کردند، گفتم یعنی چه؟ چی شده؟ هنوز به خانواده مان خبر شهادت را نداده بودند. خواهرم گفت: نترس ابراهیم مجروح شده است و من شروع به گریه کردن کردم. ...
حاج قاسم گفته بود حاجی در یمن شهید می شود/ مخالف سرسخت بند پ
می کند: حاجی بعد از ازدواج، شش ماه شش ماه مأموریت بود. حساب های سرانگشتی اش می گوید حاج حسن از چهل سال زندگی مشترک، حدوداً 15 سال را دور از خانه بوده: با بچه ها خودم را سرگرم می کردم، ولی راستش را بخواهید، نمی شود! وقتی که همسرت نباشد نمی شود؛ همه چیز خیلی سخت است... وقت هایی که بود هر وقت از خواب بیدار شدم می دیدم نماز شب می خواند. در این چهل سال نماز شبش ترک نشد. رجب و شعبان و رمضان روزه داری را ت ...
عظمت مقام حضرت ام البنین در نزد اهل بیت(ع)
دلبستگی خاص و بی نظیر داشت و خود را وقف خدمت به آنان کرده بود. خاندان نبوت نیز برای او جایگاه والایی قائل بودند، به او احترام ویژه می گذاشتند، در روزهای عید به احترام او به محضرش می رفتند و به این بانو ادای احترام می کردند. علامه حاج شیخ باقر شریف قریشی (1433 1344 ق) پژوهشگر، مورخ و نویسنده شیعه اهل عراق در فضیلت حضرت ام البنین چنین می نویسد: در تاریخ دیده نشده است که زنی به فرزندان هوو ...
نجوای لالایی مامان ایران با قهرمان ایران
پایگاه بچه های انقلابی محل شده بود. حسن به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر بسیار اهمیت می داد و این ویژگی در تمام زندگی او مشهود بود. مادر شهید حسن حاج غفاری * چه شد که مسیر زندگی اش به سمت جبهه و جهاد پیش رفت؟ ریشه اش داشتن روحیه انقلابی بود که از نوجوانی داشت و زمانی که جنگ شد، حسن دیگر روی پاهایش بند نبود و آرام و قرار نداشت و همه فکرش جبهه و جنگ ...
وعده دیدار هر سال، روز وفات مادرِ سقّایِ کربلا
...، کنکور دارند! چه دارند، چه ندارند، باید بروند دانشگاه! ازدواج دست و پایشان را می بندد. درس و دانشگاه شان که تمام شد. تا گفتم وقت عروس کردنشان رسیده، همگی یکصدا گفتید: نه هنوز زود است باید شاغل شوند، دستشان توی جیب خودشان برود، بعد ازدواج کنند! این چه نقل است دیگر؟ مگر هر که ازدواج کرد دیگر نباید درس بخواند، سر کار برود، یا بچه بیاورد؟ تا حرف می زنم! ساکتم می کنید که، زمانه فرق کرده، چه فرقی کرده ...
روایت ماندگار منادیان صبر و استقامت جاودانه
را هنگام خواب تلاوت می کردند و به بنده هم تاکید داشتند این سوره را تلاوت کنم من می گفتم نمی رسم، بچه ها کوچک هستند و فرصت ندارم یک شب ایشان فرزندم را روی پایش گرفت و برایش لالایی خواند و به من گفت شما هم همین طور که بچه را می گیری این سوره را نیز تلاوت کن و من واقعا برایم جالب بود. اسکندری اضافه کرد: زمان هایی که به مرخصی می آمد به همه سر می زد و بسیار اهل رفت و آمد بود، با همسایه ها ...
همسر شهید شریف: حاج قاسم اهمیت خاصی برای خانواده شهدا قائل بود
کردم از دوستان رمضان باشد، سراغ او رفتم و با حاج قاسم مواجه شدم، به او گفتم در این کوچه چند خانواده شهید است که شب ها می ترسند. با دلسوزی فراوان از من خواستند که خودم را ناراحت نکنم و از آن شب به بعد دو سرباز در کوچه مستقر کردند که از فرزندان خردسال و خانواده های شهدا که تنها شده بودند مراقبت کنند و آرامشی به جان همه ی اهل کوچه دادند که عین واقعیت پدرانه بود. دور تا دور هال کوچک، اما با صفای ...
عاشقانه های مریم برای مجید؛ شهادتت مبارک عزیزم
داشت با مشکلات و سختی های کنار می آمد و همیشه با حرف هایش آرامش می داد. مجید با اخلاص، باایمان، ساده و بی ریا بود، اهل نماز شب بود، هیچ وقت نماز شبش ترک نشد؛ شب ها بالای سرش مهر می گذاشت تا وقتی از خواب بیدار می شود کنار رختخوابش سجده شکر به جا بیاورد که خدا یک روز دیگر به عمرش اضافه کرده که بندگی خدا را بجا بیاورد. جایگاه زن در خانواده را بسیار ارزشمند و قابل احترام می دانست و ...
شهدای راه بصیرت و میثاق با ولایت
شدن امنیت مردم شود. خواهرم 37 سال داشت و با وجود آنکه ازدواج نکرده بود نسبت به همه بچه ها حس مادرانه داشت. روز 25 خرداد ماه، سه روز بعد از انتخابات سال 88، ما مثل همیشه در مهدکودک بودیم. تا ساعت 18:15 که آخرین کودک، همراه مادرش از مهد خارج شد همگی در آنجا حضور داشتیم. از آنجا که محل مهد کودک در نزدیکی میدان آزادی قرار داشت و آن روز نیز تجمع بزرگی در میدان آزادی برگزار شده بود، خواهر و ...
غصه 2پسر بیمار روی قلب پدر و مادر شهید
پیشوا؟ نه. سمت جوادآباد دهی بود که آنجا بودیم. تقریبا هفت هشت ماه آنجا در یک گاوداری ماندیم. بعد از آنجا پدرم در جلیل آباد سمت گلستان یک خانه کوچک خرید. پدرم کشاورزی می کرد؛ گاو و گوسفند و همه چیز هم داشتیم. شما با خانواده حاج آقا فامیل بودید؟ بله فامیل بودیم، ولی فامیل نزدیک نزدیک نه. آن موقع بچه بودیم و زیاد با فامیل آشنا نبودیم. سال اول که آمدیم، سال دومش مرا عقد کردند. بعد ...
با اذان پدرجان از خواب بلند می شدیم | اذان خاطره انگیز حاج احمد کریمی
در ارتباط با ایشان رعایت می کردم و احترام ویژه ای برایشان قائل بودم. ولی یک بار دیگر نتوانستم تحمل کنم و دلم می خواست ایشان را در آغوش بگیرم و ابراز محبت کنم. دل به دریا زدم و گفتم: پدرجان، می توانم شما را ببوسم! ایشان هم بی درنگ مرا در آغوش گرفت و بوسید. مهدی کریمی، پسر ارشد مرحوم احمد کریمی، همه فعالیت های پدر را حول محور نماز جماعت معرفی می کند و می گوید: ایشان همه برنامه ریزی زندگی ...
قهرمان سامرا را بشناسید
و همسر حاج حمید تقوی شدم. آن زمان در کلاس سوم راهنمایی تحصیل می کردم. - شرایط زندگی شما، آن زمان چگونه بود؟ ما اصالتاً بختیاری و اهل اهواز هستیم. مناطق زندگی ما با هم متفاوت بود. پدرم کارگر شرکت نفت بود و ما در یکی از شهرک های متعلق به شرکت نفت به نام کارون، با سبک و سیاق انگلیسی و با دسترسی به همه امکانات رفاهی زندگی می کردیم، اما حاج حمید و خانواده اش ساکن یکی از روستاهای ...
اشک هایش فقط یک تکان تا سرازیر شدن فاصله داشت/دستی که برای آخرین بار گرفته شد
دن نماز یومیه واجب است ولی کمک کردن به پیرمرد و پیرزنی که توان حمل وسایل به خانه اش را ندارد بهتر از 1000 رکعت نماز مستحب است. او با بیان اینکه حامد می گفت دستگیری از مومن بهترین عبادت است، می افزاید: روزهایی که حامد در اداره شیفت نبود به همکارانش می گفت: من زن و بچه ندارم ولی شما زن و بچه دار هستید، من به جای شما شیفت می مانم. این مادر شهید می گوید: حامد با همه بسیار خوش اخلا ...
شهیدی که در تابوت قرآن تلاوت کرد
آنکه بسیار خسته بود پاهایش را دراز نمی کرد به او گفتم پاهایت را دراز کن، اما ایشان گفت می ترسم پدرم بیاید و پاهایم جلو ایشان دراز باشد. وی اظهار داشت: این شهید بزرگوار و عارف به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت. حسنی سعدی به نقل از همسر شهید ادامه داد: یک روز موضوعی پیش آمد و پدر شهید با ایشان تند صحبت کرد. اما شهید مغفوری اصلا جواب پدرش را نداد، بعد از او پرسیدم شما که برای ...
نماز شکر مادر شهید پس از 11 سال انتظار/ سلام بر استخوان هایی که بوی کربلا می داد
زمان بازگشت جنازه پسرم اشک ریختم، در همه این سال ها گریه نکردم. حتی زمانی که 11 سال جنازه اش را پیدا نکرده بودند. می گوید: من دختر سوم خانواده بودم اما پدرم نام زینب را برای من انتخاب کرد. مادرم از پدرم همیشه گلایه می کرد که چرا از میان دختران، نام او را زینب گذاشتی. سه ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. بعدها هم که پسرم به شهادت رسید. راز نامم را اینجا فهیمدم. انگار من هم مانند حضرت زی ...
رونمایی نیوشا ضیغمی از انگشتر میلیاردی اش | خانم چه پزی با پول شوهرش میده
سینما شدم، در همان سال اول نتیجه خوبی حاصل شد، پدرم تغییر موضع داد و با کار من موافقت کرد. نحوه آشنایی و چگونگی ازدواج نیوشا ضیغمی و همسرش حکایت آشنایی من و آرش در نوع خودش بسیار جالب است چون او من را قبل از آشنایی مان به شکل رسمی به واسطه فیلم هایم می شناخت و همین قضیه باعث شد که از قبل، پیش فرض هایی نسبت به من داشته باشد. در هر حال آشنایی و ازدواج با او یکی از بهترین اتفاق ...
تکریم مادران و همسران شهدا به سبک حاج قاسم
وقتی بیدار شدم، فکر می کردم واقعاً آمده به خانه. مریم، دختر بزرگ شهید می گوید: پای مصنوعی بابا را به یادگار نگه داشتیم؛ او ابتدا سال 65 که راننده تانک بود دچار سوختگی شد با این حال مجدد جبهه رفت و در سال 68 دچار شیمایی شد و در 71 به شهادت رسید. همسر شهید مجدد سخنان خود را ادامه می دهد: حاج قاسم تا وقتی بود، هوای ما را خیلی داشت؛ یادم هست یک بار دیدم در کوچه ما که 36 خانواده ...
لذت خوش آمدگویی رو در روی رهبری
جلسه را به من اطلاع بدهید. مانده بودم چطور به همسرم بگویم، چون حتماً او هم دلش می خواست بیاید. با خودم گفتم در خانه مادر خانمم که همه جمع هستند به همسرم می گویم. همین کار را کردم و خدارا شکر با کمی غرولند که چرا من نمی توانم بیایم قبول کرد. دیگر سر از پا نمی شناختم. به محض رسیدن به خانه وسایلم را که بیشتر لباس بود جمع کردم، هیچ چیز اضافه ای با خودم نبردم، حتی دوربین، چون می دانستم قطعاً ...
وقتی که حکم اعدام، معبری برای شهادت می شود
...> وقتی عبدالمهدی شهید می شود، آن زمان ، فاطمه دختر او سه ساله بود. پس از سال ها، فاطمه مغفوری با پسر شهید تهامی که خلبان است، ازدواج کرد و رهبر معظم انقلاب در سفری به کرمان، عقد آنها خواند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های حسین و زینب است. فاطمه مغفوری فرزند شهید عبدالمهدی مغفوری در تشریح روایت رهبر معظم انقلاب گفت: زمان پیش از شهادت پدرم، حاج قاسم فرمانده لشگر بودند، پدر من نیز ...