ماجرای جالب شکایت یک پیرزن از نوه 15 ساله اش
سایر منابع:
سایر خبرها
قتل خونین پسر جوان جلوی چشم دختر عاشق پیشه / قاتل رفیق کش شوکه شد + عکس و جزییات
در نقاط مختلف استان خراسان رضوی،سردار سرتیپ محمدکاظم تقوی وارد عمل شد و دستور داد تا گروهی مشترک از کارآگاهان تخصصی پلیس آگاهی و با بهره گیری از توان و تجهیزات نوین پلیسی به رد زنی متهم فراری بپردازند. با این دستور انتظامی،بلافاصله3 گروه عملیاتی و اطلاعاتی تشکیل شد وفعالیت خود را زیر نظر مستقیم سرهنگ جواد شفیع زاده(رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی)آغاز کرد.آنان در اولین مرحله از رصدهای تخصصی ...
افشای راز کشتن رفیق در طباخی
قاتلی که بعد از 8 ماه گریز و زندگی پنهانی، در یک خانه مجردی دستگیر شد، راز کشتن رفیقش در کله پزی را برملا کرد. به گفته روزنامه خراسان، سحرگاه روز آخر ماه خرداد سال گذشته، یک خودروی پراید جلوی کله پزی در بلوار شهید قرنی مشهد پارک کرد و 4 نفر از سواران آن برای خوردن صبحانه وارد کله پزی شدند و سیرابی سفارش دادند. دختر عاشق پیشه کنار جوان 29 ساله ای نشست که از قبل با او آشنا ...
داستان رابطه مرد مسافرکش با زن مطلقه
زن جوان درباره سرگذشت تاسف بار خود گفت: آن روز که برای اولین بار عاشق شدم 20 سال سن داشتم اما من راه و رسم عاشقی را نمی دانستم و در واقع به هیجانات و آرزوهای جوانی ام نام عشق نهاده بودم. آن سالها با ایرج ازدواج کردم و صاحب یک پسر شدم اما این عشق خیلی زود فروکش کرد و اختلافات من و ایرج به جایی رسید که دیگر نتوانستم این وضعیت اسفبار را تحمل کنم. به ناچار مسیر قانونی را در پیش گرفتم و از او جدا شدم ...
برای عملکرد خود چه پاسخی برای مردم دارید؟
سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی که کاملا بنده را می شناخت، بعد از سلام و علیک بلافاصله پرسید: فلانی، دیروز راهپیمایی شلوغ بود؟ گفتم، عالی از هر سال بهتر؛ نگذاشت صحبتم تمام شود، گفت من که از خونه بیرون نیومدم، تخت گرفتم خوابیدم. با شناختی که از این راننده داشتم و می دانستم عزا و عروسی، برف و باران و سیل یا آفتاب سوزان برایش فرقی نمی کند باید سر ایستگاه باشد، پرسیدم از خونه بیرون نیومدی مگر می شود ...
روایتی از شهید4 ساله ایرانی افغانستانی حادثه تروریستی کرمان
پیغمبر و قرآن و خدای ما یکی است. شیعه و سنی برادر هم هستند. چه فرقی می کنند؟ بزرگان ما گفته اند اگر موقع اذان از یک مسجد رد می شدی که نمازگزاران آن اهل تشیع یا تسنن بودند، برو و به نماز آنها اقتدا کن. پس معلوم می شود همان طور که فرهنگ ما مشترک است، دین ما هم مشترک است. ما تا امروز حتی یک کلمه درباره این چیزها بحث نداشته ایم. الآن دختر بزرگ من که سیزده چهارده سال دارد، مثل شیعیان نماز می خواند. پسر ...
ماجرای دستگیری و نخستین مصاحبه ی هویدا با انقلابیون/ هویدا: من تصمیم گرفتم خودم را تحویل دهم
... اولا چادر زده بودند تویش. بعد تا حد بالای دیوارها انباشته بودند بدون نظم خاصی، کیسه های نان تافتون، پنبه، سرنگ، دوا، پتو، دوچرخه، همه چیز. مثل یک عده ای که ذخیره دارند می کنند. بالاخره یک راه رویی این جا باز بود. از توی این راه رو همه عبور کردیم رفتیم توی هال اصلی و آن جا چند تا پله می خورد می رسیدیم به یک طبقه اول. آن جا یک آدم بود خیلی خسته ریشو، با دمپایی ولی کت و شلوار پوشیده بدون کراوات ...
روایتی از زندگی جانباز غلامحسین صفایی، شهید زنده و صاحب نشان مشهدالرضا(ع)| همیشه در میدان
مختلف شهر، قاری و مداح بوده است، حالا با صدایی که از فرط درد و بی خوابی رمقی ندارد، به زحمت ادامه می دهد: دوباره به بیمارستان نمازی شیراز منتقل شدم و تا 24 بهمن بیهوش بودم و نمی دانستم چه شده است! از پرستار پرسیدم، گفت قطع نخاع شده ای. پرسیدم یعنی چه؟ گفت یعنی دست و پاهایت از کار افتاده است. گفتم تا کی این طور است؟ گفت شاید چند روز، شاید هم تا آخر عمر. بلافاصله آیه 111 سوره توبه به ذهنم آمد که می ...
سفره فروشی که سفره دار شد/ شهید نعمت الله آچک زهی؛ سرباز 15 ساله حاج قاسم + فیلم
اسلامی ندارند. برای خودم هم سوال شده بود که آیا واقعا اینگونه است؟ مگر اهل سنت افغانستان و پشتون های مهاجر هم دلداده ایران و انقلاب و حاج قاسم اند؟! با این سوالات است که جلوی درب منزل شهید 15 ساله اهل سنت از ماشین پیاده می شوم. منزل شهید در یک منطقه محروم و در حاشیه کرمان است. با اینکه انتظار داشتم در و دیوار منزل شهید پر از عکس و پرده های تبریک و تسلیت باشد، تنها نشانی که از شهید نعمت ...
تحول علوم انسانی یک پروسه است نه یک پروژه
مسائل مربوط به شورای بررسی متون می تواند موثر باشد. بنده همواره سه دغدغه علمی از سال های پیش داشتم؛ 1. مسئله تمدن نوین اسلامی، 2. مسئله علوم انسانیِ اسلامی و 3. مسئله نقدپژوهی. اینها از دغدغه های علمی پیشینی من بوده گرچه با قرائت های مختلفی همراه می باشد. تمدن سازی بدون عنصر دانش بنیادی، شدنی نیست چرا که عنصر اصلی تمدن، دانش و علم است. تحقق تمدن نوین اسلامی و هر تمدنی، بدون تحول علوم انسانی یک ...
نظارت استصوابی را باید به خود احزاب بسپارند
نظر من اصلاً قابل مقایسه نیست. من که اینجا نشسته ام و با شما در حال مصاحبه هستم، در زمان انقلاب 17 ساله بودم، از 15 سالگی وارد مبارزات سیاسی و انقلابی شدم. در روستای ما که از توابع هشترود آذربایجان شرقی در دامنه کوه های سهند است، شاهد بودم که چگونه انتخابات برگزار می کردند. روستای ما جزو بزرگ ترین روستا ها در آن منطقه بود و حدود 350 خانوار و هزارو 500 نفر جمعیت داشت. زمان انتخابات کدخدای روستا ...
تمساحی که می خندید
! انگشت نگاری معلوم می کنه که تفنگ دست کدومتون بوده. تو یا دخترت. گفتم: یا هر دو شون. سرهنگ حرف من را با دستپاچگی تایید می کند: -بله بله، البته یا یکی یا هر دوتاتون. سوری فردای روز گرفتن مجوز آمد پیش من و گفت که پدرش گفته پسر معیوب نمی خواهد و رضایت خودش را پس گرفته. می خواست بداند حالا چطور می شود؟ گفتم دیگر کار از کار گذشته. مجوز صادر شده و پدرش نمی تواند ...
آیا مخترع چت جی پی تی می داند دارد چه کار می کند؟
مخصوص اهالی میدوِست توضیح داده است. گفته است انقلاب هوش مصنوعی با تمام تحولات فناورانۀ قبلی فرق خواهد داشت و بیشتر مثل نوع جدیدی از جامعه خواهد بود. گفته است او و همکارانش خیلی به پیامدهای اجتماعی هوش مصنوعی فکر کرده اند، به اینکه دنیا بَعدش چطور خواهد شد. اما هرچه بیشتر با او حرف زدم، آن بَعدش گنگ و گُنگ تر شد. آلتمنِ سی وهشت ساله امروزه قدرتمندترین فرد در حوزۀ توسعۀ هوش مصنوعی است؛ دیدگاه ...
کریمی: در بحث امنیت ملی باید متحد باشیم
، من یک مثال جالب برای شما بزنم در دوره دهم برای ناظر شورای پول و اعتبار قرار بود دو نفر انتخاب بشوند که معمولا یک نفر از کمیسیون اقتصادی می آید یک نفر از کمیسیون برنامه و بودجه و دو نفر می آیند در صحن و از این دو نفر یک نفر انتخاب می شوند، چهار نفر به صحن آمدند دو نفر اقتصاددان کاملا حرفه ای مسلط به موضوع بانک و پول و این ها و هیئت علمی دانشگاه در رشته اقتصاد، دو نفرشان عنصر کاملا سیاسی و بدون ...
بعد از جمع کردن پول و طلا، چون سردرد داشتم دارویی را در خانه پیدا کردم و خوردم، نگو که داروی خواب آور ...
است که تصور می کنم وسایل با ارزش خانه ام را داخل آن ریخته است. به دنبال این تماس، مأموران بلافاصله به خانه زن جوان رفتند و سارق خواب آلود را دستگیر کردند. در بازرسی از کیسه ای که همراه مرد جوان بود، طلا و جواهرات، پول و اشیای قیمتی کشف شد. سارق که خود را در دام پلیس دید به سرقت های سریالی از خانه های شمال شهر با شگردی خاص و عجیب اعتراف کرد. گفت و گو با متهم متهم ...
شکست عشقی و خیانت پایان عشق های خیابانی زن مطلقه / با 2 پسر از 2 پدر به خانه پدری ام بازگشتم
به گزارش زیرنویس، زن جوان که برای استرداد قانونی جهیزیه اش به پلیس مشهد مراجعه کرده بود، درحالی که به دلیل بی سر و سامانی زندگی اش اشک می ریخت، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت:آن روز که برای اولین بار عاشق شدم 20 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود [...]
روایتی از شبکه پیچیده سازماندهی شده منافقین در ابتدای انقلاب و اجرای روزانه 70 عملیات تروریستی در تهران
داشتند؟ در تهران روزانه 70 عملیات تروریستی انجام می شد شما این را حساب کنید که کادر این ها به قدری بود که در تهران روزانه 70 تا ترور انجام می دادند. این نشان می دهد که واقعا یک شبکه گسترده ای بودند؛ چون این شبکه درست کردن، این همه خانه تیمی داشتن و پیدا کردن اسلحه، ماشین و پول برای اینها، یک سازمان گسترده ای را می خواهد. خود این نشان می دهد که این ها از روز اول انقلاب خودشان را ...
پهلوی دیکتاتوری فاسد بود
...... شاه آبادی برای نواب صفوی اسلحه می خرد. وی در چهارراه مخبرالدوله به کسروی حمله می کند که نافرجام است و کسروی سرپایی درمان و نواب صفوی دستگیر و برای او 13 هزار تومان قرار صادر می شود و علمای بازار این پول را جمع می کنند و می پردازند. بعد ها نواب صفوی جلسات منظمی تشکیل می دهد و یک شب در خواب می بیند که حضرت سیدالشهدا بازوبندی به دستش می بندد که عنوان فدائیان اسلام روی آن ذکر شده بود. تقریرات ...
قهرمانان من؛ از ماتریکس و کاکرو تا چمران
دوره ای که قیافه برایم موضوع شد، دبیرستانی بودم. قهرمانم شخصیت اوّل ماتریکس بود. یک جوان عاطل و باطل که تصادفی درگیر یک دنیای پیچیده شده و مجبور شده بود دنیای بیخود گذشته اش را ر ها کند. ماتریکس وارد دنیای جدیدی شد که باید نجاتش می داد؛ دنیایی که سلوک ویژه ای هم می طلبید. عاشق رزمی بودم. آنچه مرا مجذوب شخصیت های این چنینی می کرد، سادگی، اقتدار، تسلط و سکوت بود. خوش تیپی را هم بهش اضافه کنیم. یادم هست 18سالم بود که پول هایم را جمع کردم تا یک عینک آفتابی شبیه همانی که در ماتریکس بود، بگیرم و در آفتاب و سایه بزنم تا خفن شوم. وقتی راه می رفتم احساس می کردم زمین زیر پایم می لرزد و همه نگاهم می کنند و با انگشت نشان می دهند و می گویند: اِ اینو نگاه کن، همون ماتریکسه گاهی این قدر در نقشم فرو می رفتم که می خواستم دستم را جلویم بگیرم و زمان را نگه دارم. وقتی دبیرستانی بودم، یک اتفاق متفاوتی در مدرسه مان افتاد؛ مسئولان اعلام کردند برای یک هفته، ظهر ها کلاس ها تعطیل است و مراسم داریم. ما خوشحال از اینکه چند تا کلاس را می پیچانیم، بعد از نهار می رفتیم داخل نمازخانه می نشستیم. اسم مراسم هفته شهدا بود. مدرسه مان 65 شهید تقدیم جنگ کرده بود. این مراسم، بزرگداشت این شهدا بود. بعضی هایشان در همان زمان مدرسه شهید شده بودند. از پانزده ساله داشتیم تا بعضی ها که وارد دانشگاه شده بودند و سال های اوّل دانشجویی شان، جبهه رفته بودند. خلاصه همه جور شهید داشتیم. مثلاً، سه تا از شهدا را منافقین در خانه هایشان به شهادت رسانده بودند. بین این شهدا پنج تا شهید خیلی معروف و اثر گذار بودند. از بچه های نخبه شریف بودند و اگر اشتباه نکنم در والفجر 8 به شهادت رسیده بودند. بین همه شهدا، شهید بلورچی را هنوز یادم هست. چهره اش، کلامش، اقتدارش و جذبه اش. یک فیلم از جلسه هفتگی شان برایمان گذاشتند. اوّل بچه ها داشتند شوخی می کردند و مسخره بازی درمی آوردند. شهید بلورچی که صحبتش را شروع کرد، همه ساکت شدند. دست یا پایش مجروح بود. ماجرای مجروحیت اش را که تعریف می کرد، تمام مدت سرش پایین بود. با آرامش و اقتداری سخن می گفت که همه را شیفته خودش کرده بود. می گفت: زمانی که صدای سوت انفجار رو شنیدم، ندایی آمد که می خوای بری یا بمونی. لحظه ای درگیر شدم که خب من یه سری کار ها دارم و تکلیفم اینه که خدمت کنم و ... در همین حین به زمین افتادم و مجروح شدم. کسانی که می روند، انتخاب کردند. باید حواسمون باشه اگه انتخاب نکرده باشیم و آماده نباشیم ما رو نمی برند. بعدش هم یکی از بچه ها برای یکی از همکلاسی های شهیدشان روضه خواند. شهید بلورچی کسی بود که دفترچه محاسبه نفس داشت. همیشه شخصیتش برایم موضوع بود. یک شهید دیگر هم، مرا خیلی درگیر کرد. این یکی را مدیون حضرت عبدالعظیم حسنی هستم. مدت ها بود که می گفتم برای اینکه خدا مرا ببخشد، باید یک بار خودم پیاده بروم شاه عبدالعظیم. نمی دانم در آن عالم نوجوانانه خودم چه فکر می کردم، ولی عالم ساده و قشنگی بود. الآن دیگر گمش کرده ام. یک روز بالأخره عزمم را جزم کردم و پیاده راه افتادم. برای مسیر طولانی ام، کتابی برداشتم که بیکار نباشم. کتاب نیمه پنهان ماه، چمران از نگاه همسرش غاده. آنجا من غرق شدم. احساس کردم، این هدیه حضرت عبدالعظیم حسنی بود به من یا شایدم خود خدا. بالاخره همه این لحظات گذشت وقتی وارد عالم هنر شدم. در مدرسه، من معروف بودم به فیلم بینی، ولی واقعیتش را بخواهید نصف فیلم هایی که برای بچه ها تعریف می کردم، هنوز به ایران نیامده بود و من از روزنامه ها و مجله ها داستانش را می خواندم و برای بچه ها تعریف می کردم. دوستانم هم می گفتند: چقدر خفنه! همه فیلم ها را هنوز روی پرده هست، دیده همین برچسب ها باعث شد جدی جدی وارد عالم سینما و فیلم سازی شوم. دوست داشتم یک فیلمِ اثرگذار مثل ماتریکس بسازم؛ اما همه چیز جور دیگری پیش رفت. بچه های برگزاریِ مراسم هفته شهدا گفتند: تو که بلدی فیلم بسازی بیا برای این برنامه فیلم بساز. منم خیلی جدی نگرفتم، ولی گفتم مرامی هم که شده، برای رفیق هایم و به خصوص شیخ که بزرگ دوره مان و البته مسئول هفته شهدا بود یک فیلم بسازم. فیلم که تمام شد بچه ها گفتند: بیا برای هفته مهدویت فیلم بساز. بعد هم برای سفر های جهادی و دوباره هفته شهدا .... دیگر نتوانستم فیلم ساختن با این موضوعات را ر ها کنم. قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. در اواخر نوجوانی این قدر سرم شلوغ شد که دیگر وقتی برای بازی فوتبال هم نداشتم، چه رسد به دیدنِ تکنیک های نمایشی فوتبالیست ها. عینک آفتابی ماتریکسی هم که گرفته بودم گم شد. خیلی از قهرمان های دیگر هم که عکسشان را روی دیوار اتاقم یا دفترهایم چسبانده بودم، پاره و تمام شدند اما قهرمان های هفته شهدا من را انتخاب کردند؛ من را وارد دنیاهایی کردند که اصلاً تصورش را هم نمی کردم. قهرمان های هفته شهدا خیلی زورشان زیاد بود. بعد از چند سال سفری به لبنان برایم پیش آمد. یک قهرمان قوی دیگر سروکله اش پیدا شد؛ مصطفی چمران او قهرمانی برای تمام آدم ها و خودِ من بود. این بار واقعاً غرقش شدم؛ غرق زندگی پرماجرایش در آمریکا، لبنان و کردستان. درباره او مستند ساختم و به نیتش کارهای زیادی انجام دادم. آرزو می کنم قهرمان های پر زور و قدبلند، شما را برای دوستی انتخاب کنند ... یادداشت: احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. ...
دغدغه امروز خانواده ها، اشتغال جوانان و مهارت آموزی است
کر و لال است، دخترم کام دهانش سوراخ است وقتی غذا می خورد از بینیش بیرون می آید آن موقع سال 1391 بود گفتم هزینه اش چقدر می شود، گفت 12 میلیون تومان که آن زمان خیلی زیاد بود من با یکی از دوستانمان که شرکتی داشت تماس گرفتم گفتم چنین موضوعی است چقدر روی شما حساب کنم؟ گفت 5 میلیون تومان روی من حساب کن، به یکی دیگر از دوستانم زنگ زدم استاد دانشگاه است و وضع مالیش خوب بود سر کلاس بود آمد بیرون و داستان را ...
برداشت غیرمجاز از حساب بانکی مادربزرگ برای بالا بردن رتبه در بازی آنلاین
اقدام کرده است. رئیس پلیس فتا استان فارس ادامه داد: در بررسی های بیشتر معلوم شد که متهم پسری 15 ساله و نوه شاکی است که پس از حضور در کلانتری، لب به اعتراف گشود و به پذیرش بزه انتسابی خود اعتراف کرد. سلیمانی اضافه کرد: این نوجوان در اعترافات خود بیان داشت که همیشه می دانستم که مبالغ زیادی پول در کارت بانکی مادربزرگم موجود است و همچنین از رمز کارت بانکی او نیز با خبر بودم و این موضوع باعث وسوسه من شد تا اینکه بدون اجازه با کارت بانکی وی اقدام به خرید جم (الماس) به منظور بالا بردن رتبه خودم در بازی های آنلاین کنم. کد خبر 727654 ...
دسیسه پلید مادر و پسر معتاد برای زن 22 ساله
روزنامه خراسان: زن22 ساله که مدعی بود شوهرش او را کتک زده است تا مسیر طلاق را هموار کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت:تک فرزند خانواده بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من نزد پدرم ماندم اما خیلی زود پدرم با زنی ازدواج کرد که او نیز پسری از همسر قبلی خود داشت. در این شرایط من از نظر روحی و روانی به هم ریختم و نمی دانستم برای رهایی از این وضعیت آشفته ...
مرا از دست شوهرم نجات دهید ! / مریم 25 ساله به کلانتری پناه برد !
پنهانی ما درحالی آغاز شد که من 15 سال بیشتر نداشتم. هر روز به بهانه های واهی راهی منزل مادربزرگم می شدم تا شاهین را ببینم چرا که آن ها همسایه مادر بزرگم بودند و من از این شرایط برای عشقی خیابانی بهره می بردم. بالاخره 3 سال بعد شاهین به ام آمد اما پدر و مادرم که او را جوانی شایسته نمی دانستند با ازدواجمان مخالفت کردند. با این وجود من به این ازدواج اصرار کردم و در حالی پای سفره عقد نشستم که آن ها از ...
اعدام برای شیطان آشنا / ارشیا 11 ساله در باغ به دام افتاد!
گرفته است به دست نیامد.پرونده به شعبه 11 دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد آرشیا 11 ساله مورد سوال قضات قرار گرفت. او جزئیات را تعریف کرد و گفت: من به سعید که از اقوام ما بود اعتماد داشتم. وقتی صدایم کرد و گفت بیا کار دارم باور کردم که کار دارد. فکر می کردم او می خواهد آتش درست کند و قرار است کنار بچه های دیگر بازی کنیم اما یکدفه لباس من را درآورد و به من تعرض کرد. آنقدر حالم ...
خونی که برای یک ساعت و زنجیر طلا ریخته شد | برادرم سرش توی درس و کتاب بود ؛ اهل دعوا نبود
دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه دادگاه مادر مقتول برای متهم درخواست قصاص کرد و برای دو عامل دیگر نزاع خواستار اشد مجازات شد. پس از آن برادر مقتول به جایگاه رفت و به قضات گفت: آن روز برادر بزرگترم از من خواست تا برای انجام کاری به خانه اش بروم، من هم با برادرم که الان فوت کرده و دوست مان نیما به جلوی خانه برادرم رفتیم اما متوجه شدم او با همسایه شان دعوا ...
متهم ردیف اول قتل بریانک: آن روز با زنم دعوایم شده بود و دو خشاب قرص خواب خورده بودم
نهایت به قتل اعتراف کرد. در ادامه برادر و دوست مقتول هم تحت بازجویی قرار گرفتند و آنها با قید وثیقه تا زمان برگزاری دادگاه آزاد شدند و 3 متهم دیگر پرونده به زندان رفتند. با تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در دادگاه چه گذشت در ابتدای جلسه دادگاه مادر مقتول برای متهم درخواست قصاص کرد و برای دو عامل دیگر ...