سایر منابع:
سایر خبرها
ترفند پسر 17 ساله برای آوردن زنان به خانه
کتکم می زد حتی یک بار به خاطر شکستن بشقاب مرا چند ساعت در اتاق تاریک زندانی کرد به گونه ای که در 5 سالگی فهمیدم کسی مرا دوست ندارد! پدرم درگیر اعتیاد بود و فقط حرف های همسرش را باور می کرد. خلاصه رفتارهای خشن و توهین آمیز نامادری ام موجب شد تا نفرتی عجیب از زنان پیدا کنم و آن ها را به چشم دشمن می نگریستم تا این که مدتی قبل یکی از دوستانم که چند سال از من بزرگ تر است ادعا کرد که برخی ...
زورگیر عقده ای زنان را به بهانه های مختلف به دخمه اش می کشاند / مرد همسایه از پلیس کمک خواست
به گزارش زیرنویس، نوجوان 17 ساله ای که به اتهام زورگیری و تبهکاری دستگیر شده است، درباره سرگذشت کینه توزانه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: یک سال بیشتر نداشتم که مادرم بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت و پدرم در مدت کوتاهی با زن جوان دیگری ازدواج کرد. او [...]
انتخابات درون خانگی!
فقط 10 سال سن داشتم، ولی از اینکه تمام اعضای خانواده جز من می توانستند در انتخابات شرکت کنند ناراحت بودم. از پدرم خواستم به شعبه اخذ رأی بیاید و یک زیرمیزی چیزی به آن ها بدهد تا اجازه دهند منِ 10 ساله هم رأی بدهم، ولی پدر فقط لبش را گاز گرفت. مادرم وقتی دید که این قدر پا به زمین می کوبم و گریه می کنم که منم دوست دارم رأی بدهم! گفت: حالا که این بچه این قدر دوست دارد در انتخابات شرکت کند ...
حسین خرازی؛ مردی که به مدیریت جهادی معنا داد
و به تاریخ عرضه کرد. وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت، اما چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است... این وصف سید شهیدان اهل قلم: سیدمرتضی آوینی از فرمانده جوانی است که مسئولیت یکی از بزرگترین لشکرهای نظامی در دوران دفاع را برعهده داشت. سال 1336 در یکی ...
دردسر یک مزاحم تلفنی برای مادر دوقلوهای مشهدی
بپذیرم و این بود که در 14 سالگی وقتی با هادی آشنا شدم خیلی زود با هم ازدواج کردیم چراکه نمی خواستم در کنار نامادری ام زندگی کنم. اگرچه هادی همسرش را طلاق داده بود و یک ازدواج ناموفق داشت اما من به خاطر علاقه ای که به او داشتم، با این موضوع کنار آمدم و به زندگی مشترکم ادامه دادم اما با آن که 13 سال از زندگی مشترکمان می گذشت صاحب فرزند نشده بودم تا این که حدود 15 ماه قبل هنگامی که نتیجه ...
خودش را فدا کرد تا جان همرزمانش را نجات دهد
فعال داشت. نهایتاً با شروع دفاع مقدس بار ها به جبهه های اعزام شد و سرانجام در سحرگاه 25 اردیبهشت 1365 در دفع پاتک دشمن در منطقه حاج عمران به شهادت رسید. پیکر شهید که از ناحیه پا، سینه و چشم مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته بود روی تپه های حاج عمران باقی ماند و پس از یک سال دوری در حالی که پیکر مطهرش سالم مانده بود به آغوش خانواده بازگشت. آنچه می خوانید خاطراتی از این شهید به روایت مریم انصاری ...
خاطرات و کتاب هایی درباره حاج حسین خرازی
دشمن گذشته بود. حسین ماند؛ در کنارِ بچه های لشکرش و در برابرِ آتش و مرگ. حتّی وقتی در طلاییه دستش با ترکشی داغ و برنده و بزرگ قطع شد، نخواست در شهر بماند؛ از بیمارستان که آمد، با کیسه داروها و آستین خالی، چند ساعتی در خانه ماند و بعد نگران به سپاه رفت تا از بچه های لشکرش خبر بگیرد، اما به خانه نیامد، پدر و مادرش تا روز بعد به انتظارش ماندند، صبح تلفن زنگ زد حسین بود که می گفت در اهواز است و عذر می خواست که بی خداحافظی رفته است و خواهش کرد تا داروهایش را برایش به جبهه بفرستند. ...
معلم ها تقوا را قبل از علم بیاموزند
...> اگر گریه کردید به یاد امام حسین تشنه لب و به یاد عباس علمدار و به یاد فاطمه (س) پهلو شکسته و به یاد علی اکبر و به یاد قاسم تازه داماد گریه کنید زیرا ما هر چه داریم از این عزیزان بوده است و ما ادامه دهنده راه آنان هستیم. مادرم! سعی کن صبر را حفظ کنی وای پدر تو هم صبور باش من به شما می گویم آیا اگر شخصی امانتی پیش شما داشته باشد هنگامی که آن شخص امانت خود را بخواهد آیا باید اعاده کنید یا نه ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام اسماعیل نیک صفت
تا قائم مقامی گردان پیاده در جبهه پیش رفت. با اصرار و پیشنهاد مادر با دخترعمه اش ازدواج کرد، سه ماه از زندگی مشترک شان نگذشته بود که اسماعیل با مسوولیت قائم مقامی گردان امام حسین(ع) پس از 25 ماه و 25 روز دفاع از وطن در منطقه عمومی ماووت عراق روستای سَفره در عملیات بیت المقدس سه، نیمه شب بیست و پنجم اسفند 1366 در سن 23 سالگی با گلوله شیمیایی دشمنان به شهادت رسید. پیکر مطهر ...
امیر سرلشکر شهید مصطفی اردستانی
روستای قاسم آباد ورامین متولد شد. وی سال 1350 وارد نیروی هوایی ارتش شد و پس از گذراندن دوره آموزشی، با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول و در سال 1360 به عنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری امیدیه انتخاب و در این پایگاه مشغول به خدمت شد. مصطفی اردستانی سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد و پس از سه سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال 1366 نیز مدیریت آموزش ع ...
گروگانگیری دانش آموز 14ساله در ماجرای ناموسی پدرش
مردی که نوجوان 14 ساله ای را در بازگشت از مدرسه و از مقابل خانه شان ربوده بود، انگیزه اش از این گروگانگیری را ماجرای ناموسی اعلام کرد و پای پدر کودک را که مقیم آلمان است به میان کشید. سرتیپ دوم احمد نگهبان فرمانده انتظامی مشهد گفت: ساعت17:20 دوم اسفند نوجوان 14 ساله ای که از مدرسه به [...]
عملیات دلهره آور پلیس مشهد در سناریوی گروگانگیری پسر 14 ساله! + عکس گروگانگیر
. این بود که دو رهگذر معتاد را به کار گرفتم و به هرکدام یک میلیون پرداختم تا آن پسر نوجوان را سوار خودرو کنند. ساعتی قبل هم خودروی آردی را از صافکار به امانت گرفته بودم تا شناسایی نشوم. بعد از آن که دو رهگذر نقابدار، کودک را درون خودرو انداختند،آن ها را در مسیر پیاده کردم و آن پسر را به انبار ضایعاتی در روستای فرخد بردم. فرمانده انتظامی مشهد ضمن قدردانی از دستورات ویژه قضایی و ...
گروگانگیری دانش آموز 14 ساله در ماجرای ناموسی پدرش
بودم تا شناسایی نشوم. بعد از آنکه 2 رهگذر نقابدار کودک را درون خودرو انداختند، آن ها را در مسیر پیاده کردم و آن پسر را به انبار ضایعاتی در روستای فرخد بردم. فرمانده انتظامی مشهد ضمن قدردانی از دستورات ویژه قضایی و همه نیرو های عملیاتی پلیس آگاهی مشهد و استان خراسان رضوی که در این عملیات نقش داشتند، به ادامه عملیات برای دستگیری دیگر متهمان اشاره کرد و افزود: اگرچه با رهایی دانش آموز گروگان خستگی 24 ساعت عملیات شبانه روزی از تن نیرو های انتظامی خارج شد، عملیات برای به دام انداختن همه مجرمانی که این ماجرای دلهره آور را رقم زدند همچنان ادامه دارد. ...
یک لشکر در فراق آقا مهدی اشک ریخت
اینکه مسئول تیپ بودم نمی توانستم ناراحتی ام را بروز بدهم. آن روز وقتی به محل شهادت ایشان رسیدیم، یکی از بچه ها گریه کنان پیشم آمد و گفت آقامهدی شهید شد... خودم را کنترل کردم، آرام به پشت این برادرمان زدم و گفتم الان وقت گریه نیست. هنوز پاتک دشمن تمام نشده است، سرجایت برگرد و به دیگر بچه ها کمک کن تا دشمن را عقب برانیم. کار پاتک که تمام شد و به مقر برگشتیم، تقریباً مقارن با اذان مغرب بود. نماز را ...
شاهد عینی روزهای پر تب و تاب جنگ در خارک
سمت هواپیماهای بعثی پرتاب شود را نگاه و ردیابی می کردم. اوایل که جنگ شروع شد، می ترسیدم، اما به مرور چون عادی شد دیگر ترسی از جنگ در وجود هیچ کس نبود. اجبار به خروج از جزیره پس از گذشت سه ماه که به جزیره برگشتم، شهر سالم بود و هیچ مشکلی نداشت. هدف دشمن تأسیسات و مخازن نفتی و... بود. بیشتر بمب ها در دریا می افتاد. یازدهم شهریور سال 1364هنگام ثبت نام دانش آموزان، در مدرسه بودم. یک ...
رای دادن به آیت الله خامنه ای با دست خونی! +عکس
ارتفاعات خط اول دشمن را تصرف کنیم اما بعداً معلوم شد که دشمن تعمداً عقب رفته و روی ارتفاعات بلندتر موضع گرفته است. بچه ها در کانال اجتماع کرده بودند به ما گفتند: بیرون بیایید و بسوی ارتفاع بلند منطقه یعنی قله 145 پیشروی کنید. بیرون پریدیم و حرکت بسوی دشمن که در ارتفاع بلند روبرو بودند مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتم دیدم مهدی عزیززادگان زخمی شده و افتاده روی زمین. مرتضی صدرآبادی فرمانده گروهان کنار ...
امام زمان(عج) و شهدا
محمود رفیعی شهید دکتر محمود رفیعی، رزمنده بسیجی دوران دفاع مقدس، در سال 1362 و زمانی که تنها 16 سال داشت، به جبهه جنگ رفت. وی در منطقه عملیاتی کردستان مستقر شد و در شبی که دوستان و رزمندگان برای شهادت دعا می کردند، وی از خدا می خواهد که زنده بماند تا به انقلاب اسلامی خدمت کند. فردای آن روز خبر عملیات ضد انقلاب مخابره می شود. تعدادی از رزمندگان از جمله محمود رفیعی به منطقه اعزام می شوند؛ اما به ...
رهایی از قصاص 10سال بعد از رفیق کشی / جنایت خونین در خیابان
...: من و فریبرز سال ها با هم دوست بودیم .اما اختلاف حساب داشتیم .چند بار سراغش رفتم و از او خواستم طلبم را بدهد اما گوش نکرد. آخرین بار کلاشینکف خریدم تا او را تهدید کنم. فکر می کرد اگر او را بترسانم پولم را می دهد. به همین خاطر سراغش رفتم و از او خواستم تا تسویه حساب کند. اما با هم درگیر شدیم و من در خیابان به او شلیک کردم .ولی واقعا قصد کشتن او را نداشتم و بعد از قتل به شدت پشیمان شدم. در سال 95 ...
خبرنگاری که چهار ساعت پس از ترور دکتر فاطمی با چشم بند به مقر فداییان اسلام راه یافت/ عبدخدایی زیر دست و ...
. بخشی از گزارش او در این باره را که دوم اسفند 1330 در اطلاعات هفتگی منتشر شد در پی می خوانید: وقتی صدای گلوله بلند شد من مشغول تماشای دسته گل هایی بودم که به طرزی دل پسند مزار مسعود را زینت داده بود. هنوز گل برگ های زیبا را ورانداز می نمودم که ناگهان صدای خفیف یک گلوله بلند شد و چند ثانیه بعد ده تیری که نظیرش را تاکنون ندیده بودم به روی دسته گل ارغوانی قبر مسعود افتاد و به دنبال آن قیل ...
بانو علیمردای ثانی، نقاشی زبردست و خلاق از بردسکن/ هنرمندان شهرم از نبود نمایشگاه دائمی رنج می برند
دختر بچه ایی 9 ساله بودم و همراهی پدر یا مادرم با وجود کارهای کشاورزی که بر دوششان بود ممکن نبود و به همین دلایل نتوانستم به طور کامل از کلاس استفاده کنم اما همین آموزش کوتاه، انگیزه ایی شد که مسیرم را جدی تر ادامه دهم. با وجود موانع چطور ادامه راه دادید؟ علیمرادی ثانی: نقاشی، بخش مهمی از زندگی ام شده بود و خانواده ام به خوبی متوجه این موضوع بودند و مرا تشویق می کردند. از ...
من فقط یک بسیجی ام
شهید آذربایجان شرقی، حمید باکری و مرتضی یاغچیان است و تعدادی از خاطرات مرتبط با این دو را، از زبان دوستان و نزدیکان شان بازخوانی می کند. در بخشی از این کتاب می خوانیم: حمید منطقه را توجیه کرد. در مدتی کوتاه دانسته ها و تجربه های خود را به آن ها آموخت. گویی همه آن ها چند سال است که چریکند و مبارز! حمید دو دسته از نیروها را اتخاب کرد و آن ها را برای پاکسازی به داخل شهر فرستاد. عملیات شروع ...
پسر جوان دختر 16 ساله را سیاه بخت کرد!
.... حالا همه افکارم رهایی او از این شرایط اسفناک بود. چند بار با پول هایی که پس انداز کرده بودم او را ترک دادم اما باز هم فایده ای نداشت و آرمان دوباره به سراغ مواد می رفت. دیگر خسته شده بودم و درحالی که یک فرزند داشتم به طلاق می اندیشیدم تا این که روزی پدر شوهرم به خانه ما آمد و با احساس شرمندگی از رفتارهای پسرش، پیشنهاد داد تا برای ادامه زندگی مشترک به شهرستان بازگردیم ولی ...
ماجرای تکان دهنده تجاوز به دختر 17 ساله توسط پسرعمویش!
به گزارش اینتیتر به نقل از رکنا، دختر 17 ساله که برای شکایت از پسرعمویش وارد کلانتری میرزاکوچک خان شده بود، در حالی که بیان می کرد اعتماد بی جا و حرف های عاشقانه مرا تا مرز رسوایی کشانده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدر و مادرم حدود 20 سال قبل از افغانستان به ایران مهاجرت کردند و من در مشهد به دنیا آمدم و نهمین فرزند خانواده هستم. پدرم نیز در زمینه تجارت کفش های زنانه ...
عهد بستم که برای مناطق محروم، اشتغال آفرین باشم
مهندسی و پزشکی داشتم و همیشه آرزو می کردم که یک روز پزشک یا مهندس شوم اما چون پدرم قادر به پرداخت هزینه های دانشگاه نبود قید آن را زدم. در کنکور رشته مامایی و پرستاری در مقطع دولتی و آزاد قبول شدم . برای دانشگاه دولتی باید به اهواز رفت و آمد می کردم اما پدرم قادر به پرداخت هزینه های رفت و آمدم نبود برای همین تصمیم گرفتم که دانشگاه را ببوسم و کنار بگذارم . آن شب تا صبح فقط گریه کردم. ...
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت...
رفتند و بی حال شدم. با همان حال مرا به خانه آوردند و من در تمام آن مدت فکر می کردم که سعید حالش خوب می شود. ساعت دو یا سه شب بود که تماس گرفتند و گفتند شهید تمام کرده است ... مسئولین بنیاد شهید خانواده شهدا را فراموش نکنند! درد فراق و دوری شهید یک کنار، تنهایی های بعد از شهادت شهید بامری هم یک کنار. همسر شهید بامری درباره روز های سختِ بعد از شهادت شهید بامری می گوید: حالا من و ...
سخنرانی شهید سلیم زاده علیه شاه
کنار همرزمان خود به فعالیت مشغول شد. روز بعد، با چند تن از یاران خود به خط مقدم می رفت که با گلوله کاتیوشای دشمن مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. عصر همان روز، پدر حمزه برای دیدار فرزند به موقعیت شهید اجاقلو آمد. همرزمانش از چشم وی پنهان شدند و تنها یکی از برادران به پیشوازش رفت و او را به سنگر خود برده خبر شهادت پسر را به پدر داد. پدر، چند روزی مرخصی اضطراری گرفته به روستای خود ...
ماجرای برگزاری مسابقات هفتگانه در محاصره دشمن
بلند شدم، دیدم همه جا را آب گرفته است. اصلاً در منطقه به جز جاده ها، همه جا زیرآب رفته بود؛ چون جای تطبیق ما، وسط یک دشت و تقریباً یک مقدار پایین تر از پاسگاه شهابی بود، آب تقریباً آنجا را محاصره کرده بود. همه داشتند از جاهایی که در محاصره بودند، فرار می کردند. من گفتم باید پیش بچه هایم بروم. به هر شکلی که بود، با یک تویوتا که تا بالای چرخ هایش را آب گرفته بود، خودم را به قرارگاه حنین ...
چهره ای که زمانی برای غذا پختن حرص می زد!
.... خیلی برای خانواده ام اهمیت داشتم و خیلی عزیزکرده، خودسر، خودرای، لوس و از خودراضی بار آمده بودم! تا دوازده سیزده سالگی من، اگر کسی حال مرا از مادرم می پرسید، زارزار گریه می کرد و می گفت که یک پسر دارم که آن هم دیوانه است. هرچه می گفتند: خانم جان! پسربچه ها این طورند و بزرگ می شوند، خوب و عاقل می شوند، می گفت که دیگر کی می خواهد عاقل شود؟ خیلی اذیت کننده و آزارگر بودم. یک بچه کوچک ...