جوانی که قبل از شهادت شهید شد!
سایر منابع:
سایر خبرها
حرکت انقلابی شهید بهرامی هنگام بازگشت امام خمینی (ره) به وطن/ دعوت امام رضا (ع) به عروسی به سبک شهید
بساط جشن عروسی اش در تالاری در تهران مهیا شد. اکثر میهمانان بچه های رزمنده و بسیجی بودند برای همین محمود اصرار داشت با لباس سبز پاسداری در جشن دامادی اش حاضر شود، اما اصرار های مادر باعث شد کت و شلوار سفید دامادی به تن کند. همسرش صدیقه سادات مستانی به ماجرای اعزام همسرش بعد 2 روز از ازدواج به جبهه و شهادتش اینطور روایت کرده است: 2 روز از عروسیمان گذشته بود که بچه های گردان به محمود خبر ...
اصلا نفهمیدم جانشین فرمانده است!
تویوتا و مشغول شد. من هم برگشتم داخل کانتینر و نشستم سر جایم. یک ربع بعد دیدم همان راننده وارد جلسه شد و نشست. توجهی به او نکردم و گفتم حتما یکی از راننده های احمد کاظمی است. آن جلسه تمام شد. چند روز بعد... ما در تپه سبز گیر افتاده بودیم، طوری که با هلی کوپتر برای مان آب و مهمات می آوردند. مدتی گذشت که دیدم همان راننده تویوتا آمد. باز هم نفهمیدم که او جانشین احمد کاظمی است... بعد که احمد کاظمی به راننده تویوتا گفت: آقای باکری!... زدم توی سرم و گفتم ای داد بیداد! پس آقا مهدی باکری ایشان است!... وقتی رفتم عذرخواهی کردم و گفتم که من شما را نشناختم، حرفی نزد. فقط گفت جنگ است و این حرف ها را ندارد. ...
من او را زنده می خواهم!
گویم که تو پروازت را کرده ای. بچه ها حالاحالا باید بدوند تا به تو برسند... میان بچه ها کسانی بودند که می فهمیدند روزشان است.. عباس هم می دانست که روزش هست یا نیست... من تا آن روز اشک عباس را ندیده بودم. تا جاری شدن اشک او را دیدم دستانم را بالا آوردم و گفتم: باشد اجازه می دهم و اجازه دادم. باز تا پیش از آخرین پروازی که نهایتا به شهادتش انجامید، پرواز کرد. با آن آخرین پرواز کاری کرد و زد به ساختمان ...
امیر سرلشکر شهید سید علیرضا یاسینی
همرزمی با این شهید نصیبم شد تا از درس های آموزنده اش درس بگیرم. به شهید یاسینی گفتم با اینکه حدود 4 سال بیشتر نیست که در شرایط بد آب و هوایی خدمت می کنم، اما خیلی سخت است، شما چطور 12 سال در بوشهر تحمل کردید. گفتند من یک سرباز هستم هرجا بگویند کار کن، کار می کنم، اینقدر ایشان درگیر خدمت و آموزش دادن به خلبانان بودند که هرگز به فکر خودش و استراحت نبود و این نشات گرفته از مسئولیت پذیری ...
ماجرای شهادت 80 کماندوی سپاه در ارتفاعات جاسوسان | اینجا قرار بود نقطه شروع به کار داعش در ایران باشد...
رسانه های دشمن دچار خطای محاسباتی نشدند و همچنان پایبندی به انقلاب و آرمان های آن را نشان دادند. سخنگوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با اشاره به مشارکت حدود 50 درصدی مردم استان کرمان در انتخابات اظهار کرد: وقتی در حضور مقام معظم رهبری گفتم که مردم دیار شهید سلیمانی سخت مشتاق دیدار شما هستند، ایشان گفتند که من مردم کرمان را خیلی دوست دارم. وی پیشنهاد کرد: رسانه ها روی بیانات مقام ...
ظریف:فهمیدند یک مَن ماست، چقدر کَره می دهد / بزرگترین چالش ما خنجرهایی بود که از پشت به ما زده شد / مجلس ...
به گزارش خبرآنلاین، فرازهایی از این گفتگو را در ادامه می خوانید: قانون اقدام راهبری برای لغو تحریم ها امکان اجرا ندارد / پس از شهادت شهید فخری زاده، شخصا به آقای قالیباف گفتم که این قانون را به مصلحت کشور نمی دانم / قالیباف گفت با شما هماهنگ می کنیم، اما این هماهنگی هرگز صورت نگرفت / دوستانی که می گفتند 8 درصد مشکلات به خاطر ناکارآمدی و 20 درصد به خاطر تحریم است، امروز نظر دیگری دارند ...
مرد میدان و سردار خستگی ناپذیر
...: حاج مرتضی می خواهد امروز بیاید. میدان مین و شهادت برادرم دو روز قبل از شهادتش در روز 21 بهمن سال 63 با حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی)که آن زمان حضرت آقا رئیس جمهور بودند، برای جلسه ای به سمنان رفت و یک روز بعد از جلسه برگشت و 22بهمن خود را به سردشت رساند با اینکه هوا خیلی خراب بود برف و کولاک در کردستان بود، ولی رفت فکر و ذکرش بچه های رزمندگان بود، می گفت: اگر ...
فداکاری و ایثار برای ایران
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز یزد، خانم دهقان تنها فرزندش را در راه وطن داده است. او می گوید: حسین در 15 سالگی راهی جبهه شد. ابتدا، مخالف رفتنش بودم، اما عشق و علاقه اش برای دفاع از خاک و ناموس کشور، مرا هم راضی کرد تا از دردانه ام بگذرم. بتول خانم افزود: بعد از شهادت دایی اش، احمد، حسین دیگر شب و روز نداشت. فکر و ذهنش جبهه بود. بالاخره رفت و در 45 روز سوم، خبر شهادتش را برایمان ...
فولاد جبهه ها در خیبر خم شده بود/ طلائیه حاج همت را پیر کرد/ ماجرای شنیده نشده سجده همت در مجنون
فرمانده گردان تخریب لشکر 27 بودم. در این لشکر سمت های مختلفی داشتم. یک مدتی هم معاون گردان مالک بودم و نهایتاً سال 64 به یگان ویژه شهادت رفتم که در عملیات برون مرزی فعال بود. برای خود شما به عنوان فرمانده گردان تخریب، خیبر از کجا آغاز شد؟ خیبر یک عملیات بزرگ بود و زمان زیادی هم برای شناسایی منطقه عملیاتی اش صرف شد. از نظر عمق شاید بتوانیم بگوییم که منطقه عملیاتی خیبر در تا ...
دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر
نجات پیدا می کنه و باید به خاطر اون شرط زنی بشه که شرایط گذار خواسته . در مورد زنی ست که به خاطر یک انتخاب غلط یازده سال زندگی پر تنشی رو پشت سر می ذاره اما دقیقا موقعه جدایی متوجه میشه بارداره و برای خلاصی از اون زندگی، غیرمجاز سقط می کنه اما پیش مردی که این زن برای اون یک فرد خاصه... پس از جدایی ماریا، درگیر قتل همسر سابقش می شه و بعد هفت ما آزاد میشه در حالی که به خاطر یک ...
سردارسلامی: نگران نباشید؛ ما می زنیم!/عکس
... *** *مسافری از ترکیه هنوز چند ساعت از اعلام خبر شهادت سردار نگذشته بود که سراب خانم از ترکیه زنگ زد که می خواهیم بیایم تبریز تا برویم تشییع سردار. گفتم خیلی هم خوب. اتفاقاً ما هم می خواهیم برویم، بیاید با هم برویم. اصلاً معطل نکرده بودند و هر طوری بود خودشان را رساندند. روز تشییع شوهرهایمان را گم کردیم. جایی را بلد نبودیم. افتادیم دنبال جمعیت و رفتیم. یک ...
خاطرات آیت الله امامی کاشانی از شهید فرامرزی؛ محافظی با استعداد بالا در حفظ قرآن
عتبات عالیات مشرف شده بودیم، یک شب به قتلگاه رفتیم. در آنجا نمی توان به داخل رفت و افراد در همان درگاه می ایستند و عرض ادب می کنند. در حال خودم بودم که متوجه شدم فرامرزی زیر لب زمزمه می کند و اشک می ریزد. در حال خودش بود و می گفت: شما در عاشورا گفتید "هل من ناصر ینصرنی"؛ من شما را یاری می کنم، شما را به خدا به من توفیق بدهید که راه شما را بروم و شما را یاری کنم. یک بار هم در حرم حضرت ...
مشاهیر معاصر ایران در قاب تاریخ
درباری وقتی بیرون می آید، از همان آغاز ریا و دروغ است. همان شب این راز در هر سو پراکنده می شود. خانم درباری دیگری را که تقریبا قد و قامت مرا دارد، می خواهم و به او می گویم: اگر موافق باشید، لباس مادام دو پمپادور را که از سوئیس آورده ام، برای این جشن به شما عاریه دهم. شب جشن فرا می رسد. شاه، تنها - نباید باهم بیاییم - در پوست شیر روانه محل می شود... و من، این بار، پوشش فلزی و رزمی ژن ...
روایت گرمای حضوری که یخ زمستان را آب کرد
ا بود همان لحظه ورود، پیرمرد عصا به دستی که از پله های مسجد پایین می آمد را دیدیم پرسیدیم چرا اول صبح آمدین؟ پاسخ داد برای اسلام وانقلاب بعد ازچند لحظه با استرس ازما پرسید راستی از کدام رسانه هستید؟ ازرسانه بیگانه نباشید خندیدم و گفتم نه حاج آقا خیالتان راحت ما ازخودتانیم. داخل مسجد که رفتیم تصمیم گرفتیم درهمین حوزه رای مان را به صندوق بیندازیم، بعد از رای دادن بدون معطلی دوربین را رو ...
در راه اطاعت از خدا گام بردارید
آل الله را نصیب این حقیر کرد بنا بر وظیفه ی شرعی این وصیت را می نویسم. از تک تک اعضای خانواده، ارحام، دوستان و همکاران گرامی خاضعانه حلالیت می طلبم و التماس دعا دارم اگر به هر نحوی حقی از شما ضایع کردم، اکنون که دستم کوتاه است، شما را به حق حضرت زینب(س) حلالم کنید. در این لحظه که این چند خط را می نویسم به گذشته که می نگرم، می بینم چقدر عمر گران مایه را که می بایست به نحو احسن در راه ا ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام تقی جعفری
به گزارش خبرنگار ایرنا ، شهید تقی جعفری فرزند رمضان در بیست و سوم خرداد بهمن سال 1341 در گرمسار در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. پدر شهید جعفری بنّا بود و او نیز در کار بنایی به پدرش کمک می کرد. پدرش در یکی از خاطرات درباره پسرش می گوید: تقی از سر کار آمد، لباس هایش از عرق خیس بود. به او گفتم: من هم مثل تو کار می کنم، چرا این قدر خودت را خسته می کنی؟ چیزی نگفت. بعد از شهادتش ...
مادر شهیدی گرفتار سد معبر بی توجهی
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، فاطمه تقی نژاد: آن طور که شنیده بودم می گفت:هر شب جمعه می آیم تا به او بگویم غصه نخور من هم مثل مادرت! درست است، مادرت نمی داند که الان مزار ت کجاست؟ ولی من را مثل مادر خودت بدان هر شب جمعه می آیم که احساس غربت نکنی! فدایت شوم آخر پسرم مثل خودت شهید شد اتفاقا هم سن خودت هم بود هر چند از بقیه شنیدم سنت چقدر هست آخر من تا حالا نتوانستم نزدیک سنگ مزارت شوم و ...
بروز خلاقیت در بهترین کلاس مدرسه شهید خادم پور آران و بیدگل
کلاسی شدم که درب آن بسته بود، تقریباً بلااستفاده است؛ از همان اول که این کلاس دربسته را دیدم، به خود گفتم این همان مکانی است که مدت ها دنبالش بودم! روزها از پی هم گذشتند و ما (کادر دفتری) در گرمای تابستان به آماده سازی مدرسه مشغول بودیم. خانم دهقانیان ابراز می کند: همیشه دوست داشتم در مدرسه؛ بچه ها را خلاق بار بیاورم؛ یکی از مهم ترین و مؤثرترین دوران زندگی انسان بی شک دوران کودکی است ...
شرط خائنانه منافقین برای آزادی اسرای ایرانی
عبور کردیم. من به آقایان گفتم: همین جا نگه دارید. شما همین طور این جا بایستید تا ما برویم و ببینم وضعیت چگونه است. ما از تنگه پایین رفتیم. من خیلی به آن قسمت مشکوک بودم، ولی وقتی رد شدم، چیزی ندیدم. ما به نزدیکی های شهر اسلام آباد رفتیم. حالا نگو که منافقین همان جا دژبانی گذاشته بودند. ما خیلی آرام شیشه ها را پایین کشیده بودیم که اگر صدایی است، بشنویم. گفتم: احمد! ماشین را خلاص کن. بعد همینطور آرام ...
روایتی مادرانه از شهید، ولی الله چراغچی که آسمانی شد
تمام طول زندگی کوتاهمان فقط یک نامه برایم فرستاد تا مبادا در خط مقدم، به چیز دیگری فکر کرده باشد. آن روز ها سال اول دبیرستان بودم. ولی ا... که عاشق درس خواندن و مطالعه بود، وقتی به مرخصی می آمد، اول سراغ برگه های امتحانی من را می گرفت؛ به خصوص دروس ریاضی، فیزیک و هندسه. سوالات برگه ها را با دقت و ذوق فراوان حل می کرد و می گفت: تو چطور حل کردی؟ یک روز گفتم: شما که این قدر ...
مرگ در راه خدا عزتی برای مؤمنین است
شته شدم و از شما می خواهم که در مرگ من گریه نکنید که باعث شادی دشمن می شود. بعد از شهادت من به فرزندان اینجانب رسیدگی و آن ها را تربیت اسلامی نمایید تا روحم شاد باشد. در خاتمه یاور امام و دعاگوی این عزیز رهبر باشید و همیشه امام را دعا کنید و امام عزیز را یاری نمایید تا اسلام در سراسر عالم صادر و حاکم شود. انتهای پیام/ ...
خاطرات شیرین شیرجه رو 100 ساله ایرانی
یک کلفتی خاصی و به طول 50، 60 سانتی متر زیر بغل خود می گرفتم تا پایین آب نروم و بعد از آن پا می زدم، مثل وسایلی که الان وجود دارد و به این ترتیب شنا را یاد گرفتم. چند ساله بودید؟ آن زمان هشت ساله بودم. یعنی بدون اینکه کسی به شما آموزش دهد، شنا کردن را یاد گرفتید؟ بله! آنقدر پا می زدم و دمر می شدم که شنا کردن را یاد گرفتم. پا می زدم و دمر می شدم و ادامه ...
فرمانده یعنی جلوتر از سرباز!
خلال عملیات خیبر در پی برخورد ترکش، دست راستش را از دست داد ولی بعد از مدتی به صحنه نبرد بازگشت و سرانجام در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. نویسنده کتاب عقیق ، محمودزاده، در این کتاب، علاوه بر روایت رشادت های سردار شهید حسین خرازی، سراغ شجاعت های دیگر رزمندگان هشت سال دفاع مقدس نیز رفته است. هرچند کتاب همچنان با محوریت زندگی سردار شهید اصفهانی سپاه اسلام، حاج حسین خرازی در دو جبهه ...
درایت شهید خرازی در غافلگیری بعثی ها در عملیات طریق القدس
خانم از ماشین پیاده شدند. آن ها همسر حاج حسین خرازی را برای وضع حمل به بیمارستان آورده بودند. خیلی ناراحت کننده بود. با خودم گفتم: وقتی این بچه به دنیا می آید، اولین کسی که باید بالای سرش باشد پدرش است؛ ولی حیف که حاج حسین رفت و بچه اش را ندید. به همسرم گفتم: خودت رو جای این خانم بگذار. اگر من هم شهید شده بودم، شما باید تنهایی می آمدی بیمارستان. منابع: 1-مژدهی، علی ...
خودش را فدا کرد تا جان همرزمانش را نجات دهد
بالاخره به سختی مسیر نیرو های خودی را پیدا کرد. وقتی به نیروی خودی رسید تیر هوایی زد و بیهوش شد. پس از آن مدتی در بیمارستان بستری بود. تپه های حاج عمران خواهر شهید از شهادت و یک سال مفقودالاثری برادر شهیدش روایت می کند: مدتی بود از مهران خبر نداشتیم. پدر و مادر خواب مهران را می دیدند و نگران بودند. پدر در نیمه شب 25 اردیبهشت، همان لحظه ای که مهران به شهادت رسید، خواب دید گلوله ...
لباسی به قامت او تا هنگام شهادت پیدا نشد
هم لباسی به اندازه قد و هیکل او در جبهه پیدا نشده بود! ساک جبهه و غسل شهادت یکی از خاطرات همیشگی پدر روایت از روز وداع آخرش با مجید بود. او می گفت بار آخر قبل از اعزام همه وسایل را آماده کرد و در ساکش گذاشت. بعد حمام رفت تا غسل شهادت کند. از حمام که درآمد، مرا بغل کرد. بوسید و گفت: بابا! اگر بدی از من دیدی حلالم کن! گفتم: من به وجودت افتخار می کنم. سراغ ...
600 سرباز عراقی با سخنان سید علی تسلیم شدند
بودند عیادت می کردیم. با آنکه از شهادت سید علی 37 سال می گذرد، ولی خیلی ها در زیارت قبر شهید نیت می کنند و حاجت می گیرند. شهادت پدر در 3 سالگی رقیه همسر شهید از سخنانی که سید علی قبل از شهادتش بیان کرده بود، می گوید: هیچگاه ندیده بودم که سید علی از سختی کارش یا سنگینی مسئولیتش با من سخن بگوید. همیشه خود را یک بسیجی یا سرباز میدانست و تابع فرامین حضرت امام (ره) بود. برای همین فرزندانم ...
راز آرامش شهید در این عکس ماندگار | شهید معروف با سربند یاحسین کیست؟
.... عکس دلاوری که ترکش خمپاره جانش را نشانه گرفته بود. سیمای امیر اگرچه قبل از شهادت هم زیبا بود اما حالا انگار آن زیبایی بیشتر به چشم می آمد. امیر حاج امینی بی سیم چی گردان انصار چه عاشقانه پر کشید. شرح آن روز را از زبان خود عکاس بخوانید؛ با انفجار خمپاره 82 کنار بچه ها یک مرتبه همه جا زیرورو شد، آن لحظه دنیا جلوی چشم ام تاریک شد. همه جا را سیاه می دیدم؛ سعید جان بزرگی یکی از همراهانم با نگرانی ...
روایت چند دانش آموز از همکلاسی شهیدشان
فکر و ذکرش جبهه بود. کاری نداشت مسئولان دبیرستان اجازه می دهند یا نه. هر وقت از جبهه برمی گشت، چند روز در مکتب می ماند و باز مشغول برنامه ریزی می شد تا دوباره چگونه اعزام بگیرد و کی برود. چهره آرام و متینش خبر از سر درونش می داد. من شخصاً به خاطر انجام مستحبات و ازجمله شب زنده داری و روزه های مستحبی به حالش غبطه می خوردم. خیلی مقید بود و نماز شبش ترک نمی شد. در نمازهای جماعت مکتب من ...