سایر منابع:
سایر خبرها
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه من و پروانه
.... آری باید چنین کنم؛ باید به پروانه چشم بدوزم و در مسیر او رهسپار شوم؛ او نزدیک ترین راه رسیدن به خانه دوست را می شناسد و در این پرواز و سفر بهاری و عاشقانه، مرا با حقیقت عشق آشنا خواهد کرد... **** بهار، با همه صفا و طراوتش، نرم نرمک از راه می رسد و زندگی دو باره متولد و آغاز می شود. بهار با همه پاکی ها و نیکی هایش، از آن من است؛ باید گل های رنگین را در دل زمین ...
یکی ازعشق رنج می برد، یکی از نیاز
پاسبان بودم رهایش می کردم. آخر چه کسی می تواند در روزگار کرونا، لیلی را به خاطر بالا رفتن از دیوار مجنون به وقت خورشید گلخون، دستگیر کند؟ چقدر حالم عاشق شد می خواستم سهراب سپهری شوم که صدایی دور اما نزدیک از خواب بیدارم کرد. پشت آیفون مردی محزون با 2 چشم کم فروغ مرا می خواند در دستش چیزی بود که باد را ورق می زد. سعی کردم ندیده و نشنیده بگیرم اما صدا، دوباره، زنگ گوشم را پیچاند. پس با ماسک و دستکش ...
افطار با طعم استقامت در مسیر الهی
...> دعای روز بیست و هفتم مبارک رمضان اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الی الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین / خدایا روزی کن مرا در آن فضیلت شب قدر را و بگردان در آن کارهای مرا از سختی به آسانی و بپذیر عذرهایم و بریز از من گناه و بار گران را ای مهربان به بندگان شایسته خویش جزء بیست و ...
همین آرایش ناشیانه ی قشنگت
هومن حکیمی / اشاره: دلم موسیقی بی وزن می خواهد ...، که دلیلش را پایین تر، برایتان می گویم. *کثافت بزننن به اون خون نجسّت وقتی سوار اتومبیل، بین لحظه های فراغت گهگاهی -که تازه آن هم در اضطراب بین یک کار تا کار بعدی، سراسیمه طور به تباهی می رسد- به پادکست های جذابی که نمی دانم از کجا اینقدر خوب نشسته اند توی دنیای من، گوش می کنم، دلم حتی مغزهای کوچک زنگ زده می ...
سیاه تر از کرونا
سایت های خبری به چاپ رساند. جنی می دانست با نوشتن چنین مقاله ای، هنگام برگشتن به آمریکا مورد بازجویی سیستم امنیتی آنجا قرار می گیرد. با این وجود تمام خطرات این کار را به جان خرید و با پیشنهاد پریوش مقاله خود را در قالب یک داستان واقعی به چاپ رساند. جنی تصمیم خود را گرفته بود که این گونه صدای مظلومانه زنان و مردان سیاه پوست را به گوش مردم دنیا برساند: صدای ضربان قلبم، گوش مرا پر کرده بود. دلم آشوب بود. هم خوشحال بودم و هم مضطرب. ورود به پایتخت ایران برای اولین بار! ...
ترسیم ارادت بانوی ارمنی بر بوم نقاشی/ تمثال 50 شهید نقاشی شد
به خاطر دل خودم انجام داده و در قبال آن تنها مهر و عشق دریافت می کنم. * فعالیت ورزشی هم دارید. بنده 32 سال، مربی ورزش و چند سالی است که نایب رئیس ورزش همگانی بانوان شهرستان علی آبادکتول هستم. در مسابقات کشوری هم چند بار حضور یافته و در راه اندازی ورزش بانوان در شهرستان سختی های زیادی کشیدم. * از عرق و علاقه ارامنه به ایران بگویید؟ ما در وهله اول خود ...
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه من و پروانه
گرسنه و بی پناه و کارتن خواب های خفته در گوشه و کنار خیابان و پارک کوچک محله می گذرد و مرا به دنبال خود می کشاند و در سیاهی شب، همچنان به سفر و پرواز خود ادامه می دهد... اینک من به کودکان و تهیدستان چشم انتظاری فکر می کنم که دیشب گرسنه به خواب رفتند تا شاید امشب و دیگر شب های باقی مانده عمرمان، دست بی ریا و مهربان من و ما، آنان را دریابد و یاریگر روزگار سخت و تلخ شان باشد. آیا می توان ...
زیباترین و دلنشین ترین عاشقانه ها + عکس احمد شاملو و همسرش و دیگر شاعران
هراسیدن آنچه از شب به جای می ماند عطر سکرآور گل یاس است آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد دگر نشانه ی من روح سوزان و آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من آه بگذار زین دریچه باز خفته بر بال گرم رویاها همره روزها سفر گیرم بگریزم ز مرز دنیاها دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو.. بار دیگر تو آنچه در من نهفته دریایی ست کی توان نهفتنم باشد با تو زین سهمگین ...
شهیدی که جشن عروسی اش را در سنگر گرفت
می روم و خونم را در راه اسلام می دهم تا درخت اسلام بارور گردد و درخت ظلم و فساد جهانی ریشه کن گردد. اگر من شهید شدم می دانم که دل تان آرام نخواهد گرفت ولی درخواست من این است که صبر کنید چون خداوند در قرآن کریم می فرماید: وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ به مادر و پدر عزیز: من اگر نتوانسته ام حق فرزندی را ادا کنم مرا حلال کنید. مرا با لباس مقدس بسیجی ام ...
جزییات کامل اعمال شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان
رَحِیمٌ) پروردگارا، ما و برادران ما را که پیش از ما ایمان آورده اند، بیامرز و کینه به مؤمنان را در دل ما قرار مده. پروردگارا، به راستی که تو بسیار مهرورز و مهربان هستی صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اسْتُرْ عَلَیَّ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی وَ اغْفِرْ لِی بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ إِنَّکَ الرَّءُوفُ الرَّحِیم [بر محمّد و خاندان او درود فرست و عیب های مرا بپوشان و ...
روز چشم رنگی ها چه روز است؟
خرداد بشه! به چشم هایت بگو نگاهم نکنند نازنین بگو وقتی خیره ات می شوم سرشان به کار خودشان باشد!! نه که فکر کنی خجالت می کشم ها نه حواسم نیست عاشقت می شوم... به زمین بگو مرا به خود نگیرد!! من! از جاذبه چشم های توست که نمی افتم دوستت دارم... پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است / گردنده فلک نیز بکاری بوده است ...
کرونا، مرگ غریبانه
مخالفت می شد، اما این بار در کمال ناباوری به آنها اجازه دادند. این شک مادر را بیشتر می کرد. می گوید: روی تخت دراز کشیده و ماسک روی صورتش جا خوش کرده بود. صدایش درنمی آمد، پرستار می گفت او صدای شما را می شنود، اما به دلیل وجود ماسک شما صدای او را نمی شنوید. دلم نمی آمد برگردم، انگار نمی توانستم از چشم هایش دل بکنم، اما چاره ای نبود، برگشتیم. نمی دانم چرا دلم شور می زد. چند بار به بیمارستان زنگ زدم ...
از تنهایی تا خانواده 35 نفری آقای خاص
نفره این مرد تنها. البته تنهایی او مربوط به سالیان دور بوده است و اکنون با داشتن 9 فرزند که همگی ازدواج کرده اند و 15 نوه، خانواده بزرگی دارد که همه را دور خود جمع کرده است. همسرش را صدا می زند تا از او هم برایمان تعریف کند. بانویی مهربان و بی ریا همانند خود استاد غلامحسین، با دسته ای سبزی از آشپزخانه بیرون می آید و همین طور که با لبخند به جمع ما می پیوندد، عطر سبزی هایی که پاک می کند ...
اهدای عضو؛ بهانه ای برای دلتنگی
برای حضرت زینب (س) می سوخت. چطور توانسته بود این همه داغ را یک جا تحمل کند. توکل می کردم ولی باز هم دلم طاقت نمی آورد. به من گفتند حلیمه نیاز به جراحی دارد. خوشحال بودم می گفتم بعد از جراحی خوب می شود. همسرم، پسرانم و دخترانم عادی رفتار می کردند. البته همسرم به خاطر وابستگی عاطفی به ته تغاری خانه بی تابی می کرد ولی در تنهایی خودش. همه فامیل از پشت شیشه به عیادت حلیمه می آمدند. مادر حلیمه ...
حسین بخشنده بود، من هم بخشیدم
...!؟ مطمئنم خدا خودش به من کمک کرد، چون هیچ وقت پشیمان نشدم. اشک های مادر حسین جاری می شود و با بعض می گوید: هیچ پدر و مادری راضی نیست حتی یک خار به دست بچه اش برود، ولی بمیرم حتما بدن بچه ام را پاره کردند، این فکر من را اذیت می کند و هر بار دلم می لرزد، می گویم چطور دلشان آمد و تیغ جراحی را روی بدنش گذاشتند ... شنیده اید که می گویند مادر خواب ناز را هم به اولادش نمی تواند ببیند؟! من ...
هرچی بگم لایق ایثار تو نیست... (بخش دوم)
دنیا آرامش را مدیون تان هستیم، تا همیشه سبز باشید پرستاران زیباترین و کمیاب ترین عشق، عشق بلاعوض بوده و هست. عشقی که به دیگری میدهی بدون توقع بازگشت. در روزگار ما به ندرت دیده شده بود این نوع عشق. در شرایطی که همه ما مرگ در نزدیک ترین وضعیت به خود می دیدیم، کسانی بودند که خطر را به جان خریدند تا جانی را نجات دهند. به چشم دیدیم که هنوز خوبی در جهان هست، انسان هایی هستند که دنیا را زیباتر ...
نامه های رسیده
می دادیم، نویسنده می شدیم و داستانی ماندگار خلق می کردیم.بزرگ شدیم و بزرگ تر. دنیا در گوشمان زمزمه کرد که جهانِ امروز جای خوبی نیست، برای بلندپروازی های تو. دور و اطرافمان پر شد از انسان هایی که برای هر رویایمان دلیل و برهان آوردند که نمی شود، دنیا آنقدرها هم زیبا و مهربان نیست که تو فکر می کنی! متعجب می شوم از این روزها و از این آدم ها. از این فکرهای تازه که جهان را در ابر سیاه رنگی فرو برده است ...
قرنطینه شکست
اتفاقی نیست، سرم را می گذارم روی میز در نزدیک ترین نقطه به هیکلِ نخودی اش. و با چشمان بسته، سرِ درد دلم را باز می کنم: ببین حلزون خوشگله! ویروسی آمده توی زندگی ما آدم ها که بدجور مختلمان کرده. از جزئیات ترسناکش مثلاً یکی اینکه نمی توانم مادرِ بیمارم را یک دل سیر ببینم. نمی توانم بروم سرکار. میهمانی هامان تعطیل است. دور مسافرت را قلم گرفته ایم. سروکله خرید یا پیاده روی هم اگر پیدا شود، مزه جلبک می دهد ...
گفت وگوی خواندنی با خانواده شهیدان داریوش رنجبر و ناصر درزاده از شهدای امنیت
مرخصی اش مانده بود، اما به خاطر کمبود نیرو قرار شد برگردد. لحظات آخر جدایی مادرش را بوسید و رفت، اما چند دقیقه دیگر دوباره برگشت و مادرش را بوسید. مادرش گفت داریوش جان تو چرا اینطور شدی؟ هر بار که می رفتی اینطوری نمی کردی؟ گفت مادر شاید شهید شدم و دیگر نیامدم. این بار یک حالی دارم. باید بروم، اما برایم سخت است رهایتان کنم. شهادتشان چطور رقم خورد و چگونه در جریان شهادت ایشان قرار گرفتید ...
پیامک تبریک اداری عید فطر (ویژه سال99)
دلم روی تو خورشید شود بر جان و دلم عشق تو امید شود می نوش یکی جام سلامت ای دوست خوش باشی و هرروز توچون عید شود *** خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود از هرچه غیر خواسته ی او گر ، جدا بود درب کلاس درس خدا چون گشوده شد خوش بر مطلبی که قبول انتها بود عید شما مبارک *** برگ تحویل می کند رمضان بار تودیع بر دل اخوان یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان ...
این ویروس آمده تا تنهایی شان را عمیق تر کند
هم مواد ضدعفونی کننده دور و برش گذاشته. تا این کرونا نرود همین است که هست. سن و سال زیادی ندارد. قبراق، سرحال و با نشاط است. روی در یخچالش نوشته هایی به چشم می خورد. مثل این: برگ گل سرخ را باد کجا می برد؟ می گوید یکی از دلمشغولی های زندگی اش نوشتن است. عروسک های روسی قرمز رنگش را نشانم می دهد، عروسک ماتریوشکا. بهمن 92 به کهریزک آمده و هفت سالی است اینجا زندگی می کند. -ناهید جون راحتید اینجا ...
نویسنده ای که مسئولیت قهرمان داستانش را به گردن نمی گیرد
کمک و یاری می طلبد. خواستم که از صندلی بلند شوم و به کمک او بروم اما دچار ترس و تردید شدم و دوباره روی صندلی ام نشستم. آخر مگر می شود در این وقت شب به خانه یک غریبه رفت؟! واقعاً دچار شک و دودلی شده بودم. سر دوراهی قرار گرفته بودم و نمی دانستم چه کنم. با وجدانم کلنجار می رفتم. ترس و عذاب وجدانم به جنگ با هم برخاسته بودند! واقعاً نمی دانستم چه کنم؟ آیا به من مربوط می شد؟ از طرفی دلم به حالش می سوخت و ...
مجید با شهادتش آرزوی مادرمان را برآورده کرد
تولدش بود. همه برنامه ریزی کرده بودیم تا بدون اینکه بداند برایش جشن تولد بگیریم. موقع رفتن مادر را بوسیده بود و گفته بود شاید امشب به عملیات بروم. مجید سوار موتورش شد و رفت. مادرم می گفت تا جایی که می توانستم با چشمانم بدرقه اش کردم. از ساعت 8 شب به بعد خبری از مجید نشد، همین مادرم را نگران کرد. ساعت 10 شب خواهر و برادرهایم آمده بودند تا در شب تولد مجید همگی دور هم باشیم. کیک تولد مجید آماده بود ...
دعایی که رهبر انقلاب به جوانان توصیه کردند
، و آن را از کدورت منّت گذاری دور دار، و خوی عالی را به من عنایت فرما. وَاعْصِمْنی مِنَ الْفَخْرِ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِهِ؛ و از فخرفروشی محافظتم کن. بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست. وَلاتَرْفَعْنی فِی النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنی عِنْدَ نَفْسی مِثْلَها؛ و درجه و مرتبه مرا نزد مردم بلند مگردان مگر آنکه مرا به همان اندازه نزد خودم پست گردانی. ...
پسرم را با وساطت دخترانش راهی سوریه کردم
تکفیری ها به شهادت رسید. می پرسم تقریباً سه سالی است که خبری از سیدمصطفی ندارید، این روزها را چطور گذراندید؟ می گوید روزهای چشم انتظاری روزهای سخت و تلخی است که با صبوری می گذرانیم. هر بار که زنگ خانه به صدا درمی آید با خودمان می گوییم، نکند مصطفی باشد. همه منتظریم تا بیاید. همه اش می گوییم نکند اشتباه شده و مصطفی ما اسیر شده باشد، اما خواهرانش خواب دیده اند که مصطفی می گوید من داخل یک ...
به پدر 90 ساله ام قول دادم زودتر از او نمیرم
کتابش جذاب است، صورت او است که پشتش آسمان آبی قرار دارد، چشم هایش بسته و لبخند به لب دارد. شبیه کسی است که از تاریکی به روشنایی آمده. با این همه دلش برای فوتبال تنگ شده. از زمان اخراجش از واتفورد 18 سال می گذرد اما در بیشتر این سال ها برای اسکای ایتالیا کار کرده و این اواخر دوباره به دوست قدیمی و هم تیمی سابقش در سمپدوریا، روبرتو مانچینی که حالا مربی تیم ملی ایتالیا است، متصل شده و در ...
توبه، شیوه پرهیزگاری و تذکر دشواری های قبر و قیامت در دعای ابوحمزه ثمالی +متن دعا و صوت
باطل نابود ساختم و اینک به جایگاه ناامیدان از خیر و صلاح فرود آمده ام، پس بدحال تر از من کیست؟ اگر من بر چنین حالی به قبرم وارد شوم، قبری که آن را برای خواب آماده نساخته ام و برای آرمیدن به کار نیک فرش ننموده ام و مرا چه شده که گریه نکنم و حال آنکه نمی دانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، من نفسم را می نگرم که با من نیرنگ می بازد و روزگار را مشاهده می کنم که مرا می فریبد و حال آنکه بال های مرگ ...
آیا جشن عروسی در ایران منسوخ می شود؟
مراسم بگیریم، ولی انگار قرار است بدشانس ترین عروس باشم. فقط داریم اجاره خانه می دهیم. دلم هم نمی خواهد بدون مراسم بروم سر خانه و زندگی ام. بهرحال مگر آدم چند بار عروسی می گیرد؟! مهرک تنها کسی نیست که خودش را بدشانس ترین عروس می داند. زهرا هم عروس روز های کروناست. او هم قرار بوده فروردین عروسی بگیرد، اما فعلا که خبری نیست و امید هم ندارد بتواند به این زودی جشن عروسی خودش را ببیند. ...