روایت زنان از کارتن خوابی؛ تن فروشی برای تهیه مواد
سایر منابع:
سایر خبرها
سرگذشت عجیب زن آواره!
حمایت مالی نیاز دارم تا خانه ای اجاره کنم، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 20 ساله بودم که با عزیزخان ازدواج کردم. خانواده همسرم از اوضاع مالی خوبی برخوردار بودند به طوری که خیلی زود وضعیت زندگی ما نیز خوب شد و من صاحب پنج فرزند شدم اما این روزگار خوب زیاد طول نکشید و من بعد از آن تصادف لعنتی دیگر هیچ گاه رنگ خوشبختی را ندیدم. 24 سال قبل زمانی ...
پسر شوهرم از من درخواست شیطانی کرد
او داشتم اما پدر و برادرم او را در دام اعتیاد گرفتار کردند و این گونه همسرم همه دار و ندارش را از دست داد. پدر و برادرم برای چاپیدن اموال او به آزار و اذیتش پرداختند و به زور طلاق مرا از او گرفتند. در این شرایط من با پسر یک ساله ای که در آغوش داشتم به خانه پدرم رفتم اما برای تامین مخارج زندگی مجبور به کارکردن بودم. آن روزها خیلی به من سخت می گذشت چرا که با داشتن فرزند کوچک کار در ...
داماد عصبانی پدر و مادر همسرش را کشت
برادر همسرم مینا، دوست و همکار بودم. از طریق او با مینا آشنا شدم و دو سال قبل ازدواج کردیم. پدر مینا صاحب این خانه 4 طبقه بود. بعد از ازدواج، پدرزنم طبقه چهارم را در اختیار ما قرار داد و مادرزن و پدر زنم در طبقه دوم ساکن بودند. دخالت های بی جا متهم ادامه داد: در این دو سال با همسرم اختلاف داشتم، اما خیلی جدی نبود. با این حال، چون با پدرزن و مادر زنم ساکن یک ساختمان بودیم، سر و صدای ...
مردی که به خاطر کرایه صاحبخانه اش را کشت
...> منتظر دستگیری بودم متهم به صندلی مقابل بازپرس جنایی تکیه زده و مدام می گوید ای کاش بر اعصابم مسلط می شدم. ای کاش با زن صاحبخانه دعوایم نمی شد و آن روز از ساختمان بیرون می رفتم و این همه اتفاق بد پشت سر هم برایم نمی افتاد. حالا باید منتظر طناب دار باشم، دلتنگ پسر 10 ساله ام هستم و می دانم بعد از این که فهمید پدرش قاتل است دیگر مرا نمی بخشد. بعد بغض گلویش را چنگ می زند و هق هق گریه امانش نمی ...
زنان بی نام در دفاع مقدس/ دلتنگ بودم اما سر قولم ماندم
مانع او برای حضور در جبهه نباشم من هم چون یکی از برادرانم و چند پسر عمویم در جبهه حضور داشتند و شرایط را می دانستم قبول کردم. رقیه خانم ادامه می دهد: یک هفته بعد از ازدواج همسرم دوباره به جبهه بازگشت و من هم در کنار پدر و مادر همسرم ماندم. خیلی دلتنگش می شدم اما قول داده بودم قوی باشم. وی به روزهای تولد فرزندانش بدون حضور همسرش نیز اشاره و می گوید: بعد از تولد فرزندانم شرایط ...
اخاذی از مدیرعامل با تهیه فیلم سیاه
ازدواج کنیم. متهم ادامه داد: ابتدا نقشه مان این بود که من خودم را یک طراح جا بزنم و وارد خانه اش شوم و او را بیهوش کنم و بعد از خانه اش سرقت کنیم. روز حادثه وقتی وارد خانه شاکی شدم، در فرصتی مناسب داخل چایی او داروی خواب آور ریختم و وقتی بیهوش شد در را باز کردم و پسرعمه ام وارد شد. پس از آن شروع کردیم به جست وجو در خانه اما پول و طلا پیدا نکردیم. برای همین تصمیم به اخاذی گرفتیم. چون شاکی ...
گفت وگو با معتاد رهایی یافته از اعتیاد/ باورم نمی شد حتی عاشورا هم از یادم رفته بود!
... درباره علت ترک های ناموفق، گفتنی دارد: خیلی مهم است که معتاد به مرحله ترک روانی و درونی برسد. چه فایده دوره ترک را با هر سختی بگذرانی، اما مسئله مواد و اعتیاد هنوز در ذهنت حل نشده باشد. می پرسم خیلی زود به ورطه اعتیاد، افتادید. تقریباً از 16، 17 سالگی. طعم محرم های آن سال ها با دوره اعتیاد چه فرقی داشت؟ می گوید: خیلی. وقتی معتاد شدم، روز های محرم، مواد بیشتری مصرف می کردم و به اصطلاح خودم را ...
مراجعان شلوغ ترین کلانتری تهران در نیم قرن پیش چه کسانی بودند؟ / از مردی که زنش خانه داری نمی کرد تا ...
.... زهرا گفت: مادرم چند سال پیش به مرض سرطان فوت کرد و پدر 60 ساله ام با زنی ازدواج کرد و این زن نسبت به من بدرفتاری می کند و چون جوان است پدرم نیز از دستور او اطاعت می کند به طوری که دیشب این دو نفر ساعت یک بعد از نیمه شب مرا از خانه بیرون کردند و من به خانه برادرم رفتم چون تامین مخارج فرزند تا سن 18 سالگی بر عهده پدر است تقاضا دارم پدرم را تعقیب کنید. البته پدر این دختر که به کلانتری آمده بود ...
طلاق بعد از کتک کاری با خواهرشوهر
معیارهای من برای زندگی این بود که همسرم زنی آرام و متین باشد و مرتب سروصدا به راه نیندازد. برای همین هم بود که پریچهر را به عنوان همسرم انتخاب کردم. ولی حالا بعد از این همه سال زندگی مشترک متوجه شدم او نه تنها آرام نیست بلکه خیلی هم خشن و پرخاشگر است. او از دعوا و جنجال هیچ ترسی ندارد و در این مدت به هر بهانه ای دعوا و جنجال به راه می انداخت و مرا عصبانی می کرد. اما با این که از این رفتارهایش ...
سرنوشت نامعلوم ملوان مینابی در کشتی صید ترال
می فهمیدم این اجساد متعلق به شوهرم نیست نفس راحت می کشیدم و امیدوارانه منتظر آمدن او بودم. خاتون از وضعیت بد مالی خانواده اش گفت که با نبود حسن، زندگی برایش سخت می گذرد و فرزندانش دچار افسردگی شده اند. وی افزود: قرار بود شرکت مذکور به همسرم در 45 روز کاری در شناور 5 میلیون و 500 تومان حقوق دهند ولی بعد از مفقودی او،2 میلیون و 500 تومان به حساب واریز شد و دیگری خبری از مابقی پولها نشد. ...
نجات عامل جنایت شبانه از چوبه دار
خورده بودم و خیلی مست بودم. از دست میثم عصبانی شدم و چون مست بودم، نتوانستم خودم را کنترل کنم تا اینکه در راه وقتی که داشتم با شمشیر به سراغ میثم می رفتم، چند نفر از دوستانم را دیدم. آنها با دیدن حال من پرسیدند چه شده است، گفتم میثم به من بد و بیراه گفته و من هم می خواهم حالش را بگیرم. آنها هم هرکدام یک چماق برداشتند و همراهم آمدند. وقتی مقابل در خانه میثم رسیدیم، او بیرون آمد ...
انگلیسی صحبت کردن شاهرخ استخری با دخترش غوغا به پاکرد + فیلم
برای اولین بار معرفی شون کرده. اولین جرقه برای بازیگر کی در ذهنتون زده شد؟ به دلیل حساسیت خانواده ام به تحصیل سال اخر بود که چند اموزشگاه رفتم برای ثبت نام بازیگری و حداقل کاری که میتونستم انجام بدهم این بود که یک دوره ی اموزشی ببینم و اینکه با یک سری جوون در یک موسسه باشی و بین اون همه جوون مستعد بازی کنی و با اونها تمرین میکنی چرا از بین اون همه جوون شاهرخ استخری ...
نقشه زوج طمعکار برای اخاذی از مهندس پولدار
ببینم و اگر خوشم آمد او را استخدام کنم. بعد پیشنهاد داد که به خانه ام بیاید و طراحی داخلی خانه ام را ببیند. من هم قبول کردم یک روز که برای همسرم کاری پیش آمده بود و او به همراه فرزندم در خانه نبود. مهیا به خانه ام آمد بعد از چند دقیقه پیشنهاد داد اجازه دهم برایم چای بیاورد من هم قبول کردم اما وقتی چای را نوشیدم بی هوش شدم ساعتی بعد که به هوش آمدم متوجه شدم تمام پول، اسناد و مدارک، دلارها و طلاهایم ...
روایت های مقدس
از کجا می دونی؟ - شوهرم زنگ زد. – تا از رادیو نشنوم باور نمی کنم. همه در شک و شبهه بودند. تا اینکه ساعت چهار و بیست دقیقه از رادیو اعلام شد که خرمشهر آزاد شده است. همه مطمئن شدیم و به حالت آماده باش منتظر ورود مجروحان و شهدا ماندیم. آن شب من شب کار بودم. تا صبح خبری نشد. از صبح تا ساعت دو بعدازظهر هم کسی را نیاوردند. ساعت دو بعدازظهر برای استراحت به خانه رفتم. خانه را تمیز و شام درست کردم. ساعت ...
وقتی سیل و مجروحان جنگی به اهواز رسید
داوطلب نوجوان هلال احمری سهمی در امدادرسانی به مجروحان جنگی داشته باشم. به عنوان مثال وقتی رزمندگان زخمی را بعد از عملیات رمضان سال 1361 به یکی از مدارس شهر منتقل کردند، بلافاصله به آنجا رفتم و برای انجام کارهای درمانی داوطلب شدم. این روال کار تا پایان جنگ هم ادامه داشت. رسیدگی به اسرای عراقی از مسئولیت های دیگری بود که به عنوان امدادگر در دوران جنگ برعهده داشت: درچند مقطع زمانی وظیفه رسیدگی ...
درمان عفونت قارچی/خونریزی شدید همزمان با آی یودی/استرس و ناباروری/فقدان قاعدگی
بفرمایید چون در شرایط فعلی قادر به مراجعه به پزشک نیستم درچنین مواردی حتما باید شریک جنسی هم درمان شود،قرص فلوکونازول 100روزی یکعدد به مدت 10 روز مصرف کنید(شما وهمسرتون ،یعنی به مدت 10 روز روزی یکعدد هردونفر شما)،درضمن نزدیکی نداشته باشید،همچنین شما کرم واژینال کلوتریمازول به مدت هفت شب استفاده کنید،لباس زیر خودتون وهمسرتون رو بعد شستشو کامل اتو کنید چهار ماهه ای یو دی گذاشتم ده ...
عادت هایی که باید بعد از 40 سالگی ترک کنید
بعد از 40 سالگی: در طول خواب مغز شما سیگنالی را به بدن می فرستد و باعث کاهش تولید بعضی هورمون ها و ترکیبات مهم در بدن می شود که خطر ابتلا به بیماری های مختلف را کاهش می دهد و به حفظ سلامتی، حافظه، مدیریت گرسنگی و حفظ سیستم ایمنی بدن کمک خواهد کرد و خواب همچنین به قوی شدن عضلات و ترمیم آن ها نیز کمک می کند. 4. الگوی خواب نا منظم: طبق تحقیقات صورت گرفته، افرادی که ...
مرد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
مسائل کوچک و بزرگ ما باخبر بودند. از رفت وآمدهایمان، ازدعواهایمان و تمام اتفاقاتی که در زندگی مارخ می داد. هر بار که همسرم قهر می کرد، بعد از آن باید تا چند روز سرکوفت های پدر و مادرش را تحمل می کردم. واقعا از این وضعیت خسته شده بودم. بارها از همسرم خواستم مسائل ما را پیش خانواده اش بازگو نکند، اما فایده ای نداشت. متهم درخصوص روز جنایت گفت: صبح همسرم از خواب بیدار شد تا به محل کارش برود. او ...
قتل پدر زن و مادر زن بر سر ایمپلنت دندان همسر!
پول داشته باشد قرض بگیرم و بعد در فرصت مناسب بدهی اش را پرداخت کنم. همسرم با شنیدن این حرف خیلی عصبانی شد و شروع به فحاشی کرد و به من گفت تو که پول نداری غلط کردی که زن گرفتی. او پس از مشاجره و فحاشی خانه را ترک کرد و به محل کارش در بیمارستان رفت و من هم که خیلی عصبانی شده بودم به محل کارش رفتم و در آنجا شروع به داد و بیداد کردم به طوریکه حراست بیمارستان مرا از بیمارستان بیرون کرد و من هم به خانه ...
روایتی از دختران بوشهری که در دفاع مقدس قد کشیدند
من کوچک تر از بقیه بودم اما مدیریت گروه را به من سپرده بودند. وسایل را از آقای بختیاری که معروف به بابا بود تحویل می گرفتیم و به خانواده رزمنده ها می دادیم. تکه های گوشت رزمندگان بین پتوها بود روزی 500 تا پتو که از جبهه آورده بودند می شستیم. داخل بعضی از آن ها تکه های از گوشت تن رزمنده ها بود. خانه ما تلمبه روی چاه داشت. یادم هست یک بار از شب تا صبح پتوها را شستیم و بعد نماز ...
روایت سه پزشک نجات یافته از چنگ کرونا
درد بود البته درد سینه، تنگی نفس، مشکلات ریوی و تب نداشتم. در ابتدای امر با این ویروس همانند یک سرماخوردگی برخورد کردم اما با وخیم شدن حالم در بیمارستان مهر به مدت 5 تا 6 روز برای آزمایش های تشخیصی بستری شدم. بعد از آن به مدت سه هفته در خانه قرنطینه شدم. در تمام مدت دارای بدن درد شدید بودم، که مرور این درد به سمت چپ بدنم گسترش پیدا کرد تا حدی که از کمر و پا درد توان راه رفتن برایم نمانده بود. در ...
آیا شیوع ویروس کووید 19 تأثیر متفاوتی روی مشاغل زنان و مردان داشته است؟
فرزندی ندارد. او می گوید: تجربه دورکاری من به دو دوره تقسیم می شود. دوره اول پس از پایان تعطیلات نوروز تا 15 اردیبهشت ماه بود. در این دوره علاوه بر من بخش زیادی از همکارانم نیز دورکار بودند. در این دوره از دورکاری خیلی راضی بودم، چون بعد از سال ها کار فشرده برای خودم فرصتی پیدا کردم که در خانه کار کنم و بدون دغدغه ترافیک و پوشش اداری و صبح زود بیدار شدن، به کارهایم برسم. نکته جالب اینکه ...
کارنامه پرافتخار اهالی در دفاع مقدس
اصابت قرار گرفت و بعد از دقایقی در نزدیکی پل ساوه و در زمینی بایر سقوط کرد. خبر شروع جنگ تحمیلی چطور به گوش شما رسید؟ بعدازظهر روز 31 شهریورسال 1359 بود که نیروی هوایی عراق به پایگاه های هوایی ایران حمله کرد. آن موقع ما در حیاط خانه مشغول ذبح قربانی بودیم که صدای بمباران را شنیدیم. من و اعضای خانواده ام از خانه بیرون دویدیم و همراه اهالی محله به لب جاده ساوه رفتیم تا ببینیم چه ...
مردی که 35 سال نخوابیده است!
پشت بام پهن می کردم. بعد هم کم کم به فکر ازدواج افتادم. به شهر خودم یعنی پادنا آمدم، با کمک خانواده همسرم را پیدا کردم و متاهل شدم. روزی که گاز خردل را نوش جان کردم! آقاسید به داستان جانبازی اش که می رسد، لحن صدایش تغییر می کند. انگار همه آن ماجراها دوباره جلوی چشمانش می آید. بغضش رو قورت می دهد و صحبت هایش را این طور ادامه می دهد: 4 اسفند سال 1364 بچه های ایرانی از صبح تا ...