سایر خبرها
روایت میثم مطیعی از کتاب من مقلد امامم
میثم مطیعی، مداح اهل بیت در صفحه اینستاگرام خود در معرفی کتاب من مقلد امامم نوشت: بچه تر که بودم، قبل از اینکه مدرسه بروم، وقتی خواب بود با عجله می رفتم جلوی آیینه و عمامه اش را می گذاشتم روی سرم و خودم را برانداز می کردم. اما زود سرجایش می گذاشتم و در می رفتم. چون هر وقت می خوابید یک چشم شیشه ای داشت که همیشه باز بود و من فکر می کردم وقت خواب هم ما را می بیند. در همان کودکی از او می پرسیدم: "چرا ...
خاطره یک خبرنگار از چشم پاکی یک رزمنده
سالم بودند. یک خاک یکی دو ساله فرض کنید روی این وسایل خانه نشسته بود. برای ما جالب بود که این خانه همه چیزش دست نخورده مانده و حتی سفره عقد یک گوشه فقط خاکی بود. متوجه شدم که چند عدد عکس به پشت روی زمین جلوی کمد دیواری افتاده. کنجکاو شدم که عکس ها چیست، من آن موقع طلبه بودم و هنوز معمم نشده بودم. رفتم که عکس را بردارم آن برادر بسیجی راهنمای ما به من نهیب زد، گفت که آقا دست نزنید! احساس کردم می خواهد ...
هنرنمایی رزمندگان با موشک های تاو برای شکار تانک های بعثی
...؛ مصطفی پالیزبان هشت تیر موشک تاو داشته که همه آن ها را شلیک کرده و الآن هم به موشک نیاز دارد؛ چون تانک های دشمن دارند در آن جا بچه ها را اذیت می کنند. حاج همت گفت: اول شما به من بگو ببینم؛ پالیزبان با این موشک هایی که شلیک کرده، چند دستگاه تانک زده؟ گفتم والله هشت تا موشک داشتیم؛ که همه آن ها را شلیک کرده و با آن ها توانسته هفت دستگاه تانک دشمن را هم بزند. تا این حرف را زدم؛ آن ...
رابطه پنهانی زن متاهل با سوپری محله خون به پا کرد
معرفی کرد. لو رفتن رابطه زن شوهردار وی گفت : مدتی است با زن جوانی به نام مریم آشنا شده ام. ما به یکدیگر علاقه مند بودیم و مریم که همسر دارد و می خواهداز همسرش جدا شود. اما وقتی پدر او به رابطه دوستانه ما پی برد مرا به شدت کتک زد. چند روز بعد چون رابطه ام را با مریم تمام نکرده بودم پدر او بار دیگر به سراغم آمد و مرا به قصد کشت زد. من معجره آسا زنده ماندم و به همین خاطر ...
مجموعه داستان جوجه عمه ربابه برای بچه ها چاپ شد
، گفتم: "ولی عمه ربابه ناراحت می شود." عمه ربابه به من نگاهی کرد و گفت: "از چی عمه جون..." مادر با دستپاچگی گفت: "از هیچ چی. کسی که چیزی نگفت." بعد هم چنان اخمی به من کرد که جوجه ها را همان جا گذاشتم و به اتاق دیگر رفتم. مادر به اتاق آمد؛ ولی قبل از آن که به سماور نزدیک شود، به من نزدیک شد و به جای شیر سماور، گوش مرا پیچاند و گفت: تا تو باشی، آبروی آدم را جلوی مهمان نبری. ...
جوان مغازه دار را چه کسی به خاطر ارتباط با زن شوهردار گوش مالی داده؟
نمی توانستم در مورد این ماجرا جلوی پدرم حرفی بزنم. ولی بعد از اینکه خانواده ام در جریان آن قرار گرفتند، واقعیت را به پلیس گفتم و ضارب اصلی را معرفی کردم. پس از آن حسن به عنوان متهم به جایگاه رفت و گفت: اولین باری که متوجه رابطه پنهانی دخترم با سینا شدم به سراغش رفتم و گفتم که دخترم متأهل است و دست از سرش بردارد. بعد هم یک سیلی به صورتش زدم. به او گفتم نباید به ناموس مردم چشم داشته باشد. اگر می خواستم او را بکشم همان بار اول به او چاقو می زدم. من اتهامم را قبول ندارم و نمی دانم چه کسی او را زده است. پس از اظهارات متهم قضات برای صدور رأی وارد شور شدند. مطالب مرتبط ...
همخوابی بی شرمانه زن جوان تهرانی با سوپر مارکتی
سراغش رفتم و گفتم که دخترم متأهل است و دست از سرش بردارد. بعد هم یک سیلی به صورتش زدم. به او گفتم نباید به ناموس مردم چشم داشته باشد. اگر می خواستم او را بکشم همان بار اول به او چاقو می زدم. من اتهامم را قبول ندارم و نمی دانم چه کسی او را زده است. پس از اظهارات متهم قضات برای صدور رأی وارد شور شدند ...
آتش زدن پسر 7 ساله به دست زن همسایه و دخترش
خلیج فارس: بیشتر از 2 سال از مرگ دلخراش امیرعلی می گذرد؛ پسربچه 7ساله ای که قربانی کینه همسایه شد. مادر و دختر همسایه برای اینکه راز جنایتشان فاش نشود، پیکر نیمه جان او را آتش زدند. غافل از اینکه خیلی زود دست شان رو می شود و هر دوی آنها دستگیر می شوند. آزمایشات پزشکی قانونی و بررسی های تخصصی، اظهارات این خانواده را تأیید کرد و معلوم شد که قربانی خردسال کسی جز امیرعلی نیست. اما چه کسی و با چه انگیزه ای او را به قتل رسانده بود؟ مادر امیرعلی در همان تحقیقات اولیه گفت که به زن همسایه شان مشکوک است. او توضیح داد: ...
در سخت ترین شرایط هرگز ناامید نشدم!
سرویس تاریخ جوان آنلاین: چهارمین سالروز رحلت روحانی مجاهد، شجاع و خستگی نا پذیر، زنده یاد حجت الاسلام والمسلمین جعفر شجونی، فرصتی مغتنم برای مرور تجربه شش دهه تلاش و تکاپوی او، برای نظام سازی اسلامی است. به واقع، بازه زمانی مبارزات سیاسی آن مرحوم، با تحولات پرشتاب تاریخ معاصر ایران، همپوشانی دارد. آنچه پیش روی دارید، فصولی از خاطرات سیاسی زنده یاد شجونی است که در موقعیت های گوناگون برای نگارنده نقل کرده و در این مقال، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقه مندان را مفید و مقبول آید. آغ ...
آتش زدن پسر 7 ساله به دست زن همسایه و دخترش
بیشتر از 2 سال از مرگ دلخراش امیرعلی می گذرد؛ پسربچه 7ساله ای که قربانی کینه همسایه شد. مادر و دختر همسایه برای اینکه راز جنایتشان فاش نشود، پیکر نیمه جان او را آتش زدند. غافل از اینکه خیلی زود دست شان رو می شود و هر دوی آنها دستگیر می شوند.
همسرکشی با همدستی خواستگار سابق
مان است. او وارد آپارتمان شد و در را باز گذاشت و من هم چند دقیقه بعد رفتم و با دو ضربه چاقو به گردنش او را کشتم و از خانه بیرون آمدم. بعد از قتل کجا رفتی؟ به شهرستان محل زندگی ام. در این مدت هم آنجا بودم. چون فکر می کردم اسم و هویت من لو نرفته، برای همین با خیال راحت به زندگی ام ادامه دادم. حتی از دستگیری منیژه هم با خبر نشدی؟ نه، قرار بود که مدتی باهم در ...
معلمانی که این روزها شاگردانشان را غافلگیر کردند
؛ همیشه بچه ها به مدرسه می رفتند حالا او مدرسه را به خانه بچه ها می برد. درس و مشق های یخچالی عکسش همان روزهای اول آمدن کرونا به ایران حسابی چرخید و دست به دست شد. معصومه عنصری همان معلم خلاقی است که وقتی مدارس تعطیل شد، تدریس مجازی را برای دانش آموزانش آغاز کرد. خانم معلم وقتی دید در خانه تخته وایت برد ندارد و برای رعایت دستورهای بهداشتی نمی خواست از خانه خارج شود، نگاهی به ...
برزخ کرونا تاب پرستاران را گرفته است
را خالی می کردند، چه بلایی بر سر مردم می آمد. اما ما از همه زندگی مان گذشتیم. سخت است خانواده ات را کنار بگذاری و بروی تو دل خطر یعنی بخش کرونایی ها. به هر حال جو بدی حاکم بود و بعد هم که مرگ ومیر زیاد شد، عملا همه ترسیده بودیم. ماسکی که می توانست سرنوشت افراد را تغییر دهد. اما فشار وقتی بیشتر می شد که جلوی چشم مان مرگ جوانانی را می دیدیم که تنگی نفس امان نفس کشیدن را از آن ...
چند سکانس خاطره از جبهه/ ماجرای برگه های زخمی
مستقر بودیم، با خودم گفتم کمی سر به سر بچه ها بگذارم تا از بیکاری آن روز در بیایند، خیلی جدی و محکم رو به آنها گفتم: بچه ها! تو جمع شما کسی هست گواهینامه رانندگی داشته باشد؟ آنهایی که تصدیق رانندگی داشتند، دست شان را بردند بالا، آن موقع ها تعداد ماشین های سپاه کم بود و راننده نیاز اساسی سپاه، بچه ها دوست داشتند از تمام توان شان در راه خدمت به سپاه استفاده کنند. یکی از بچه هایی ک ...
قتل در عشق ممنوعه به زن متاهل تهرانی
مخالفت های خانواده ام با هم ازدواج نکردیم تا اینکه چندی قبل نیما با من تماس گرفت و با در خصوص زندگی ام با او درددل کردم که فکر می کنم او تحت تاثیر حرفهایم قرار گرفته و بدون اینکه حرفی به من بزند دست به قتل شوهرو زده است. همین کافی بود تا ماموران با اقدامات فنی خانه نیما را در شهر مشهد شناسایی کنند و در عملیاتی غافلگیرانه پسر جوان روز 12 آبان ماه دستگیر شد و در همان ابتدا به قتل شوهر زن ...
واکنش شهیدمطهری در مشهد به سفر آرمسترانگ به ماه
پرسان پرسان به سمت خانه امام رفتم و می پرسیدم چطوری می توانم ایشان را ببینم. به من گفتند بعدازظهر ها نیستند و فردا صبح جلسه عمومی دارند. بالای پشت بام می نشینند. مردم رد می شوند و می توانند ابراز احساسات کنند. من هم صبح به کوچه منزل ایشان رفتم. به یکی از روحانیان که در بیت امام کار می کرد و الان اسمش را در خاطر ندارم، گفتم بنده شمسا هستم. پزشک و از مشهد آمده ام و فقط می خواهم امام را زیارت کنم و ...
ماجرای فروش کاپیتان سپاهان در ازای هفتاد دست لباس!
دومین قهرمانی پیاپی بعد از قهرمانی دوم انگار نمی خواستند دیگر تیم قهرمان شود و روندش را را ادامه دهد. مثل چند سال پیش. شاید برای گفتن این حرف به من خرده بگیرند. چند سال پیش آقای سبحانی (مدیرعامل سابق شرکت فولاد مبارکه) جلسه ای با بچه های تیم برگزار کرد و گفت ما با دست های خالی انقلاب کردیم، پس می توانیم با دست های خالی قهرمان شویم. این صحبت ها را در شرایطی مطرح می کرد که کت و شلواری که تنش ...
رفیق شفیق شعبون بی مخ چطور عاشق انقلاب شد؟
نموده اند. برخی نقش طیب را در کودتای 28 مرداد حتی از شعبون بی مخ هم بیشتر می دانند و او هم جز همان دار و دسته ای بود که در در بعد از ظهر 28 مرداد 32 خانه مصدق را ویران کردند و با شعارهایشان دولت او را ناکام گذاشتند در آن زمان به او لقب تاج بخش داده بودند تا جایی که وزارت جنگ وقت هم به پاس زحماتش در وقایع 28 مرداد به وی یک قطعه مدال درجه 2 رستاخیز اهدا کرد. اما از حدود سال 36 رویه ...
جانباز 70 درصد محله امام هادی (ع) شهید زنده لقب گرفته است
شفاف بود که اگر به پشت بام خانه ات می رفتی می توانستی کف دریاچه را ببینی. هامون آن قدر آب داشت که وسط تابستان وقتی نسیم می وزید دوست داشتی پتو رویت بیندازی و بخوابی. هیچ کس در سیستان و در کنار هامون بیکار نبود. از بچه کوچک تا آدم بزرگ برای خودش کار می کرد. زمانی سیستان مرکز غله ایران بود و به پاکستان و افغانستان هم غله صادر می کرد. غلامرضا اربابی حالا هر روز همه این زیبایی ها را در ذهن خودش مرور می ...
لذت کار جهادی در نداشتن انگیزه های مادی است
به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان-خبرگزاری بسیج - شیوع کرونا پای بچه های جهادی را به بیمارستان ها و مراکز درمانی باز کرد. شاید در روزهای اول کادر درمانی از حضور این جوانان کم تجربه در حوزه درمان چندان راضی نبودند و آنها را دست و پا گیر خود برای انجام فعالیت های شان می دانستند اما کم کم این جوانان بسیجی و مخلص با یاری و کمک های شان که عطر ایثار را می داد، توانستند در قلب کادر درمانی جای خاصی ...
روایت فعالیت های آتش به اختیار شهید مدافع سلامت/ از آرزو برای دفاع از حرم تا تشکیل گروه جهادی
برای خدمت به مردم و محرومان سر از پا نمی شناخت و امروز او را شهید خدمت و مدافع سلامت می شناسیم، تصویری آشنا را در ذهنم تداعی می کرد، همان جوانان از جان گذشته و عاشقی که علی اکبروار در جبهه های جنگ و در دفاع از حرم اهل بیت (ع) در خون پاک خود غلتیدند؛ آری! شهادت هنر مردان خداست. دوست دارم شهید مصطفی علی دادی را بیشتر بشناسم، شهیدی که فرزندش سه روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد؛ شهیدی که با ...
فراخوان ملی لشگر فرشتگان منتشر شد
تطهیرکننده اموات کرونایی، خاطرات شگفت انگیز زنان کادر درمان و اورژانس، خاطرات ازخودگذشتگی های زنان جهادگر در تولید و توزیع ملزومات و مواد ضدعفونی کننده، خاطرات زنان صبور خانه دار در حفظ نشاط و آرامش خانوادگی و خاطرات دلواپسی های مادران جهادگران کادر درمان و اورژانس. گروه کارشناسی، خاطرات ارسالی را در مرحله اولیه بازبینی کردند و 121 خاطره برگزیده شد و به مرحله بعد راه یافتند. با نظر ...
میوه فروشِ دوره گرد، مرد جوان را کور کرد
بعد از شکایت اولیه و خروج از شرایط بحرانی به مأموران مراجعه کرد و درباره آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: مدتی بود من در محله ای در سعادت آباد میوه می فروختم. روی چرخ دستی این کار را می کردم. صبح خیلی زود به بازار تره بار می رفتم و میوه می آوردم و می فروختم. از این راه خرج زن و بچه ام را درمی آوردم. وقتی من برای شروع دست فروشی رفتم، یک میوه فروش دیگر هم در آنجا بود. وقتی دید تعدادی از مشتریان ...
روایت فارس من | از رنجی که دانش آموزان افغان می برند
دیشب به پدرم گفته ام گوشی را بده تکالیفم را بفرستم، بابا کمربندش را درآورده و کتکم زده. این حس عقب افتادن از همکلاسی ها خیلی برای بچه ها اذیت کننده است. هفتم| چند روز پیش رفتم خانه دانش آموزم. همان که گوشی نداشت. دانش آموز باهوشی بود و می دیدم که می تواند رشد کند. ذهنم درگیرش شده بود. با همسرم کمی اقلام مصرفی گرفتیم و رفتیم خانه شان. پدرش سر پایین انداخته بود و به ما نگاه نمی کرد. داخل ...
پوتین قرمزها؛ خاطرات بازجویی از افسران عراقی
از همکاری نکردن مدیران رده بالا و سنگ اندازی در کارهایش. در بخشی از این خاطرات می خوانیم: بعد از انقلاب، بازار میتینگ بین انقلابی ها، منافقین، و طرفداران کمونیست داغ بود. یک روز روبه روی دانشگاه تهران بودم که دیدم یکی از بچه هایِ انقلابیِ شمالی با دختر جوانی از هواداران منافقین بحث می کند. دختر با حرّافی، شمالی را به سه کنج رانده و گیرش انداخته بود. شمالی سرخ شده و رگ های ...
کامپیوتری که مرحوم استیو جابز آن را در آغوش گرفت
کامپیوتری که مرحوم استیو جابز آن را در آغوش گرفت خاطرات یک طراح کثیر و قمری بر باد رفته، قسمت 2 به گزارش گلونی آن موقع ها شرکت قمری یک شرکت به روز و پر آوازه در یکی از مناطق بالای شهر و از اولین شرکت هایی بود که استودیوی طراحی اش مجهز به کامپیوتر، آن هم از نوع مکینتاش بود. رئیس فعلی یا همان استاد سابقم من را به استودیو برد و به بقیه همکاران که مشغول طراحی بودند ...
با لحاف دوز 73 ساله و فراری از بازنشستگی/خدای کوک های زعفرانیه و خلازیر یکی است
در توانم نباشد. حالا را نگاه نکنید که آقای دست به جیب زندگی خودم و دیگران شده ام به لطف خدا. روزهایی بود که دستم تنگ اما خانه ما آن روزها، شاد بود. همسرم من و بچه ها را با اخلاق، صبر و خوشرویی شاد می کرد تا یاد نداشته هایمان نیافتیم. معمولاً همه برای داشته هایشان خدا را شکر می کنند اما همسرم شکر نداشته هایش را هم از قلم نمی انداخت. توی کوچه ها صدا می زند، لحاف دوزیه! کمی بعد صدای دنگ دنگ کمان ...