سایر منابع:
سایر خبرها
جسد دختر مرده در بیابان های تهران زنده شد!
داخل خودرویم گذاشتم و در بیابان های اطراف تهران مرا رها کرد. دختر جوان ادامه داد: نمی دانم چند ساعت بیهوش بودم، اما وقتی به هوش آمدم خودم را در نزدیکی یک کارخانه دیدم که به سختی خودم را به اتاقک نگهبانی رساندم و به کمک نگهبان با پلیس تماس گرفتم و در این مدت، چون خانواده ام در شهرستان هستند متوجه ناپدید شدن من نشده بودند تا ماجرا را به پلیس گزارش کنند. دستگیری زورگیر خواستگار ...
شکنجه نامزد سابق برای عقد اجباری
محل حاضر شدند، اما آن دو مرد به همراه دختر جوان از محل رفته بودند. شکنجه در مخفیگاه بنابراین تحقیقات در این زمینه آغاز شد و تیم تجسس به بررسی در این باره پرداخت. دو روز از این ماجرا گذشت تا این که دختر جوان از دو آدم ربا شکایت کرد. این دختر که به شدت زخمی شده بود، درباره جزئیات ماجرا به مأموران گفت: چند وقت پیش در اینستاگرام با پسری آشنا شدم. بعد از مدتی به اوعلاقه مند شدم تا ...
اسیدپاشی مرموز بعد از پایان رابطه عاشقانه
...> بعد از گفته های این مرد لیدا بازداشت شد اما او روایت دیگری را برای مأموران بازگو کرد. این دختر گفت: من در شهرستان زندگی می کردم و برای تحصیل به تهران آمده بودم. در مقطع فوق لیسانس درس می خواندم و داشتم پله های موفقیت را طی می کردم که با روزبه آشنا شدم، او سال آخر پزشکی بود به من ابراز علاقه کرد و از من خواست تا با هم ازدواج کنیم اما قبل از ازدواج مدتی با هم رابطه داشته باشیم تا همدیگر را ...
در 13 سالگی خودم را در اختیار پسر همسایه گذاشتم؛در شرایط اسف باری قرار گرفته ام!
من از پدر و مادرم و خانواده پدر بزرگم خیلی گلایه دارم چون آن ها سرنوشتم را به بازی گرفتند و به این وضعیت فلاکت بار افتادم. دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری افزود: متأسفانه چند سال قبل پدر و مادرم به خاطر دخالت های بی جای مادربزرگ و عمه ام از همدیگر جدا شدند و قرار بود عمه ام مرا مثل بچه های خودش بزرگ کند. اما او خیلی زود خسته شد و پس از ازدواج مجدد پدرم ناچار شدم به زندگی با نامادری بی عاطفه ام ...
فتح بام ایران با پای مصنوعی
با کوهنوردان جوان و تازه کار هم مسیر شوم. صبح یک روز تعطیل بود که همراه با چند کوهنورد دیگر از مسیر شیرپلا راهی قله شدم. جمعیت زیادی از کوهنوردان جوان پا به پای ما پیش می آمدند و خیلی ها نخستین تجربه صعودشان به یک قله حدود 4 هزار متری بود. در طول مسیر هر کسی که چشمش به عصاهای من می افتاد، قدم پیش می گذاشت و بابت اراده ام به من تبریک می گفت. وقتی به قله رسیدم، خانم جوانی که نخستین تجربه ...
دانشجوی پزشکی به اتهام اسیدپاشی محاکمه می شود
...، پسر جوان بعد از بهبود نسبی مورد تحقیق قرار گرفت. او در توضیح به مأموران گفت: دانشجوی پزشکی هستم و سپیده هم دانشگاهی ام بود. او دانشجوی فوق لیسانس بود که برای تحصیل از کرمانشاه به تهران آمده بود. من و سپیده بعد از آشنایی به هم علاقه مند شدیم و قصد داشتیم با هم ازدواج کنیم. مرد جوان ادامه داد: روز حادثه سپیده به خانه مان آمده بود که ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد. وقتی در را باز کردم ...
اسیدپاشی دختر و پسر دانشجو در خانه مجردی
را به بیمارستان رساندم، اما از ترس آبرویم حرفی نزدم. بعد از ادعا های مهران ترانه بازداشت شد، ولی او موضوع را به گونه دیگری مطرح کرد و گفت: خانه پدری ام در شهرستان است و پس از قبولی در دانشگاه به تهران آمدم. چند ماه پیش با مهران آشنا شدم می گفت عاشقم شده و قصد دارد با من ازدواج کند. ولی از چند هفته پیش او ناگهان رفتارش عوض شد و گفت باید ارتباطمان را قطع کنیم. روز حادثه هم به دعوت خودش برای حل ...
ماجرای سقوط مرگبار دختر جوان از پشت بام
خانه داری به مادرش کمک کند. آن قدر دختری فهمیده و حرف گوش کن بود که هیچ گاه مخالف نظر من یا مادرش سخنی نمی گفت. تا این که بالاخره حدود یک ماه قبل حادثه ای رخ داد که کمرم را شکست و همه آرزوهایم بر باد رفت. آن روز دخترم برای آن که به مادرش کمک کند لباس های شسته شده را به پشت بام برد تا آن ها را از طناب آویزان کند. وقتی برای بستن طناب به میله فلزی گوشه پشت بام رفته بود، ناگهان به دلیل قدیمی بودن بنا ...
زیستن به سبک کتاب بهشت خانواده
دنیا نبود و در سال 70 بر اثر بیماری سرطان فوت کرد. کتاب راهنمای روزمرگی های زندگی لحظه ای مکث کرد و باز ادامه داد: دیپلم خیاطی گرفتم و بعد با همسرم که او هم ناشنوا بود آشنا شدم. وقتی ازدواج کردم مادرم کنارم نبود. خاله هم نداشتم که مرا راهنمایی کند و خواهر های بزرگ ترم هم که مانند خودم ناشنوا بودند. هرچه راهنمایی لازم داشتم از همسر دایی ام می پرسیدم و از کتاب بهشت خانواده استفاده می ...
فرار کارگردان قلابی پس از سرقت طلایی
مدعی بود کارگردان هنری است، آشنا شدم. ما با هم ارتباط پیامکی و تلفنی بر قرار کردیم و خبر نداشتم که همه حرف های او دروغ است و برای من دام پهن کرده است در نهایت هم با چرب زبانی مرا فریب داد. چند باری با هم بیرون رفتیم و یکبار هم در رستوران غذا خوردیم تا اینکه او را به خانه ام دعوت کردم تا درباره بازیگری با هم حرف بزنیم. وقتی وارد خانه ام شد، ناگهان با چاقویی که در دست داشت به من حمله کرد و با تهدید ...
سربازان نیار روایتی از خاطرات کلام اله اکبرزاده رزمنده هشت سال دفاع مقدس
...، لباس فرم سپاه را درآوردم و روی خط اتویش تا زدم. نمی خواستم زیاد بپوشم و خرابش کنم. دراز کشیدم. ناخودآگاه یاد مادرم افتادم. مادرم دو سال بعد از مرگ پدرم ازدواج می کند. عمو ها و عمه ام از کار مادرم ناراحت می شوند و تصمیم می گیرند من و مرضیه به خانۀ عموعلی برویم و برادرم بایرام هم در خانۀ عمو حیدر بماند. برادر بزرگم رجب، برای بخت و اقبال بهتر و لقمه ای نان بیشتر برای خانواده، مثل بعضی از جوان ...
از سیستان تا خوزستان، همه جای ایران جبهه رزم بابا بود
پدرم را غرق بوسه کردم که وقتی از خواب بیدار شدم گرمای بوسه را احساس می کردم. خیلی جا ها مشکل پیش می آمد سر مزارش می رفتم و می گفتم پدرجان! می گویند شهدا زنده اند پس چرا شما کاری برای من نمی کنید! شاید باورتان نشود وقتی از اسلام آباد به تهران برمی گشتم یک روز بعد مشکلم حل می شد. در تمام لحظاتی که کمک می خواهم یاری ام می کند. همانطور که قرآن می فرماید شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. روز تولد و ...
عشق و عروسی در سال های کرونا/ما که رفتیم سر زندگی!
نخرد و می گوید: رهبری همیشه در صحبت هایشان می گویند که اگر ازدواج را سنگین بگیرید و یا آن را برای دیگران سخت کنید که ازدواجشان به تاخیر بیفتد باید به خدا جواب بدهید برای همین خودم ابتدا مسئله خرید نقره را با پدر و مادرم مطرح کردم و وقتی دیدن خودم دوست دارم این کار را انجام دهم مخالفتی نکردند. خانواده همسرم بنایشان به خرید طلا بود که وقتی حرفهایم را شنیدند پذیرفتند. اطرافیان هم از کار ما خیلی ...
خواستگاری کیف قاپ حرفه ای در لباس تاجر مقیم آلمان
پژواش شکایت کرد. وی در جریان تحقیقات گفت: منشی یک شرکت تجاری ام و محل کارم در شمال تهران است. چندی پیش در اینستاگرام با مردی به نام مهرداد آشنا شدم که مدعی بود مربی بدنسازی و تاجر است و در آلمان زندگی می کند و چند روزی است که برای دیدن خانواده اش به ایران آمده است. می خواهد ازدواج کند و با همسرش به آلمان بازگردد اما هنوز فرد مورد نظرش را پیدا نکرده است. بعد از مدتی دلباخته یکدیگر شدیم و ...
زندگی در کنار کاظم همانند زندگی در بهشت بود
کنار هم بودیم؛ ولی در 27 آبان سال 1385 از بهشت عدن رانده شدم؛ چراکه زندگی در کنار انسان شرافتمند و پاکی مانند کاظم ، همانند زندگی در بهشت بود. آن روز ها ما در انتظار دخترمان بودیم که به دنیا بیاید. من در ارومیه بودم که خبر شهادت کاظم را شنیدم. دخترمان هنوز به دنیا نیامده بود و بعد از یک ماه ملیکا به دنیا آمد که با آمدن او، عشق و امید در دلم زنده شد. ملیکا دختر نازنینم جواهر بی بدیل ...
دستگیری گروگانگیری که تصور می کرد قاتل است
خانواده اش، این دختر سوار بر خودروی خود از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته بود. مشخصاتی که آنها از دخترشان اعلام کردند مشخصات همان دختر ربوده شده بود و در این شرایط تحقیقات برای پیدا کردن ردی از او ادامه یافت. 48ساعت بعد 2روز از ربوده شدن دختر پژوسوار گذشته و هنوز ردی از او به دست نیامده بود تا اینکه آدم ربایان دختر جوان را درحالی که بیهوش بود در بیابان های اطراف تهران رها کردند. ...
48 ساعت شکنجه به دست نامزد زورگیر
، مرا در بیابان های اطراف تهران رها کرد. نمی دانم چند ساعتی آنجا بیهوش بودم، اما وقتی به هوش آمدم، خودم را به سختی به اتاقک نگهبانی کارخانه ای که در آن اطراف بود، رساندم و با کمک آن ها به پلیس زنگ زدم. چون خانواده ام ساکن شهرستان هستند، متوجه 48 ساعت ناپدید شدن من نشده بودند. دستگیری مرد خشن با شکایت دختر جوان، تحقیقات برای دستگیری بهروز ادامه یافت و پسر جوان چند روز بعد در حالی که ...
روایت همسرانه فرمانده شهید حزب الله؛ از انصار الخمینی لبنان تا دسته گل ایرانی شهید وهب
حزب الله فعالیت داشت و از نزدیکان وی بود. همسر شهید محمد علی وهب سال ها با او زندگی کرد و به قول خودش ازدواجشان بسیار پر خیر و برکت بود. حاصل این ازدواج شش فرزند است که آخرین آن ها روز شهادت پدرشان متولد شد. گفتگوی تفصیلی تسنیم با همسر شهید وهب در ادامه می آید: * چگونه با شهید وهب آشنا شده ازدواج کردید؟ از زمان کودکی در شهر نبطیه واقع در جنوب لبنان بزرگ شدم. این شهر به ...
روایت دردناک مستانه از زندگی بر روی ویلچر / رویایم دوباره راه رفتن است
صحنه در طی چند ثانیه رخ داد و هنوز برای من شبیه خوابی است که دوست دارم از آن بیدار شوم. بعد از وقوع سانحه، شخصی به کمکم آمد. تلاش می کرد درب اتومبیل را باز کند، اما موفق نشد. در این حین متوجه شدم که کمرم عین ژله می چرخد. هرچه تلاش کردم، پایم را تکان بدهم، نتوانستم. ترس داشتم ماشین دچار حریق شود، نمی توانستم از ماشین بیرون بروم. در این حادثه تلخ یکی از بهترین دوستانم را از ...
من از حقیقت زیبایی که در اسلام یافتم بسیار هیجان زده بودم
خواهد کرد. او ادعا کرد که می تواند هر قاضی دادگاه خانواده را وادار کند که حضانت کامل دختر ما را به او بدهد. او از این موضوع وحشت داشت، با وجود اینکه هنوز 11 سپتامبر نشده بود و اسلام هراسی در مردم زیاد نبود. او شبانه روز برای از دست ندادن دخترش دعا کرد. به لطف خدا شوهر سابقش با دختری که بچه نمی خواست ازدواج کرد و از گرفتن فرزند او عقب نشینی کرد. لی می گوید: از آن زمان به بعد تمام توجه خود را به خدا معطوف کردم و خیلی احساس آرامش کردم. او واقعا بزرگترین است. من هرگز به مردم نخواهم گفت که من همیشه خوشبخت زندگی کردم ، زیرا زندگی امتحان است. ...
304مین خاطره چی شد چادری شدم
بدون فکر بدون تحقیق بدون دانستن دچار احساس شده بودم و قضاوت کرده بودم و حکم را هم اجرا کرده بودم و به طبع این احساسات در اثر تبلیغاتی بود که دور و برمون به عقایدمون هجوم میاره ومتاسفانه خیلی هامون رو با خودش همراه میکنه هرچه بیشتر فهمیدم بیشتر برای چادر دلتنگ شدم آخرش چند روز قبل عید امسال رفتم و برا خودم چادر خریدم دوباره این تاج بندگی رو روی سرم گذاشتم....برا دخترم هم چادر خریدم ولی هیچ ...
النگوهای بریده شده راز قتل زن عمو را بر ملا کرد
. 2روز پیش، دخترعمویم به همراه 2 فرزند کوچکش برای دیدن من به خانه ام آمد. او شب را در خانه ام ماند و روز بعد، مادرم هم برای دیدن ما به خانه من آمد. زن جوان ادامه داد: مادرم هم شب را در خانه ما ماند و صبح که شد برای رفتن به سر کار خانه را ترک کردم. دختر عمویم و فرزندانش به همراه مادرم و همچنین 2فرزند کوچک خودم در خانه بودند اما حوالی بعدازظهر، دختر عمویم درحالی که سراسیمه بود و بچه ها ...
عوارض روانی جانکاه کرونا؛ بحران سوگ و فقدان! روایت های واقعی از بحران سوگ خانواده قربانیان کرونا
بابا است، ارواح دوست، آشنا و فامیل هم با من حرف می زدند. حتی دیگر فکر می کردم گل و گیاه هم در حال صحبت با من هستند. من هم همین ها را به مادرم می گفتم و او هر روز نگران تر می شد. او به اینجا که می رسد خنده تلخی می کند و ادامه می دهد: ارتباط من با دنیای واقع کاملا قطع شده بود. برخی به من می گفتند مدیوم هستی. اما خانواده ام جلویم ایستادند و گفتند این ذهن توست که با تو حرف می زند. بعد هم تحت ...
زنی که پس از حادثه ای وحشتناک، دوباره به زندگی بازگشت+ عکس
و کلیه هایش نیز تقریبا از کار افتاده بود. اما پس از 24 روز او از کما خارج شد. لیما در این باره گفت: در ابتدا نگران بودم که شوهرم مرا ترک کند و بخاطر وضعیت صورتم از بچه هایم خجالت می کشیدم. حتی به خودکشی فکر می کردم، اما حالا خدا را شکر می کنم که از آن وضعیت و افسردگی شدیدی که داشتم خارج شدم. من نگرشم به زندگی را تغییر دادم و واقعیت را پذیرفتم. یاد گرفتم خودم را همانطور که اکنون هستم بپذیرم و حالا واقعا خوشحالم. او با اشاره به اینکه اکنون زندگی شادی دارد گفت: من واقعا خوشحالم. همسر و فرزندانم مرا دوست دارند و این تمام آن چیزی است که من نیاز داشتم. ...
معلمی که کلیه خود را به پدر شاگردش اهدا کرد
و در روز مبعث کلیه ام را به پدر شاگردم اهدا کردم. بگذریم از درد بی امان بعد از عمل و خواب معنوی و شفایی که گرفتم. 21 سال از آن اتفاق می گذرد و من پیش خدای خودم سربلندم. عموی آن 6 دختر شدم و تا زمان ازدواج از آن ها حمایت کردم. کمک کردم تا با جهیزیه آبرومند راهی خانه بخت شوند و باور می کنید با دعای خیر آن خانواده حالا در 71 سالگی در سلامت کامل به سر می برم و هیچ مشکل جسمی ندارم. روز های ...