سایر منابع:
سایر خبرها
عاقبت پاسبانی که قصد کشف حجاب از زن ایرانی را داشت
تهران و محله دزاشیب تجریش که بودم، دیدم یک پاسبان برای برداشتن روسری از سر زنی که در جوی آب کنار خانه اش مشغول ظرف شستن بود حمله کرد. رفتم جلو تا پادرمیانی کنم. گفتم کاری بهش نداشته باش، بذار حجابش رو داشته باشه! پاسبان گفت سوپور برو پی کارت! این چیزا ربطی به تو نداره. تا این حرف را زد با او گلاویز شدم و او را تا جایی که می شد زدم. آنقدر او را زدم که تمام صورتش غرق در خون شد و بی حال ...
حسن راستگو؛ عمو پورنگ دهه شصتی ها با عبا و عمامه
و برپایی اردو پرداخت. مرحوم راستگو درباره شروع فعالیت خود در گفت و گویی چنین گفت: من فعالیت قصه گویی برای بچه ها را تقریبا از سال 1343 یا شاید زودتر از این تاریخ شروع کردم. چون در این سال من به دبیرستان می رفتم و در زنگ های تفریح برای بچه ها قصه می گفتم و در جای حساس قصه، آن را قطع می کردم و می گفتم بقیه اش باشد زنگ تفریح بعدی. پدرم امام جماعت مسجد محل بود، بچه ها را جمع می کردم و برای ...
کرامات حضرت فاطمه معصومه (س)
پاسخی نداده بودم که چیزی به پایم خورد و از خواب بیدار شدم، برخاستم و ایستادم. چند قدم راه رفتم و باورم شد که کاملا شفا گرفته ام. پای من کاملا خوب شد و پزشکانی که قرار بود مرا عمل کنند، بعد از معاینه مجدد، همه اعتراف کردند که در حق من معجزه شده است. پس از شفا گرفتن نذر کردم هر ماه یک بار به قم بروم و بالاخره بعد از یک سال و اندی مسلمان شدم و نام سمیه را برای خودم انتخاب کردم . [18] آنچه خواندیم تنها ...
شهیدی که مخفیانه به مستضعفان کمک می کرد؛ ماجرای عمل جراحی استاندار وقت اصفهان و چک 7 میلیون تومانی
ببینم ولی اجازه نمی دادند، گفتم من چند روز است که پدرم را ندیده ام. لطفاً بگذارید بروم و متاسفانه آخرین بار پیکر بی جان پدرم را در سردخانه بیمارستان دیدم. تسنیم : نتوانسته بودید زودتر پدر را ببینید؟ سیدابوالفضل موسوی: چون حال پدرم اصلا خوب نبود و خواهر و برادرم بهتر از من می توانستند از ایشان نگهداری کنند، می ترسیدم اتفاقی برای پدر بیفتد و من متوجه نشوم و به خاطر همین کارهای ...
تشکیل اولین قرارگاه جنگ توسط نیروی دریایی پیش از آغاز تجاوز عراق
تکاوران در اسرع وقت به خرمشهر حرکت می کردند و مأموریت من نیز خیلی ساده در چند کلمه دفاع از خرمشهر بود، دفاع از خرمشهر به آن بزرگی با یک گردان و 700 یا 800 از نفر مردم! قبول کردم و گفتم که می روم گردان را آماده کنم ، فرمانده به من گفت که تو بازنشست شده ای و تصفیه حسابت هم روی میز من است، می توانی بروی، می خواهی بروی یا بمانی؟ ، گفتم نه خیر، بیستمین سال خدمتم است، می مانم و با همین واحدم که ...
یادداشت خواندنی مصطفی رحماندوست در سوگ مرحوم راستگو
پسندانه اش را کرد و رفت؛ اما این ها را برای آنهایی می گویم که از امروز در اندوه از دست رفتنش اشک تمساح می ریزند و دیروز در پی این بودند نام و نانش را آجر کنند. خوب است کرونا هست و مراسمی برای جولان این گونه ها اتفاق نمی افتد. بگذریم و با یک خاطره تمامش کنم. بیست و چند سال پیش خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود. شب بود و آماده خواب بودم که تلفن خانه زنگ زد. راستگو ...
فرهنگ سازی در تعویض روغنی
همین چند سال پیش درباره درخت های بلوط کنجکاوی نداشتم و اگر هم این درخت ها را می دیدم، چیزی بود مثل دیدن بقیه درخت ها. حدود 10 سال پیش بود که می دیدم پدرم هر روز مقداری آب با خودش می برد تا به چند نهالی که در کوهی نزدیک خانه کاشته آب بدهد. 10 سال پیش سن پدر بنده حدود 80 سال بود برای همین یک روز به پدرم گفتم چرا هر روز برای نهال ها آب می بری؟ این کار برایت سخت است، باید هفته ای یک بار ...
روایت مغازه ای که پایگاه بسیج شد/ وقتی معاون فرهنگی بسیج، دانشمند هسته ای می شود
. چند وقت بعد من هم شده بودم یک دانشجوی فعال فرهنگی، به خانواده شهدای دانشگاه سرکشی می کردیم. با پدر و مادر شهدا مصاحبه می کردیم. پرونده فرهنگی شهدا را تکمیل می کردیم. یک بار رفتیم اُردوی جنوب، اختتامیه اش را در دانشگاه برگزار کردیم. من هم از مجریان برنامه بودم. بسیجی واقعی آن است که در بیابان های نطنز کار کند با روحانی هایی که در سایت هسته ای می آمدند تا برای بچه ها نماز ...
خاطرات یک عمر گویندگی تیتراژ/چک اول را با گفتن ارتش سری می زدم!
آبادان هم بود. یک بار که به آبادان آمد، با من صحبت کرد. بعد رفت و به مسئولان گفت صدای من برای گویندگی خوب است. آن موقع مرتضی اخوت گوینده و رئیس بخش اخبار تلویزیون آبان بود. ایشان از من تستی گرفت و چند نصیحت کرد. بعد از آن بود که به کار گویندگی مشغول شدم. وقتی به تهران منتقل شدم، فکر می کنم سال 48 بود. سال 49 آقای صفا مدیر واحد دوبلاژ تلویزیون بود. برای این که بتوان فیلم های مستند را بگویم، به ...
جسد زن گمشده در چاله کاوشگران گنج
ادامه داشت تا اینکه پنجشنبه 24 مهر به همراه شهلا به خانه ویلایی مادرم در اطراف دماوند رفتیم. شب را آنجا ماندیم و صبح جمعه با هم به تهران آمدیم و تا ساعت 3 و نیم عصر باهم بودیم. بعد پدرش با او تماس گرفت و خواست به خانه اش برود. پدرش می خواست خانه ای را که در پردیس دارد به نام شهلا بزند. او خانه دیگری داشت که ظاهراً پسرهایش فروخته بودند و سهم شهلا را به او نداده بودند و همین مسأله باعث شده بود که ...
از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
نیروی داوطلب مردمی، برای دفاع از کیان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و حقانیت دین خدا، جزء اولین نفراتی بودم که وارد کمیته انقلاب اسلامی شدم. اندکی بعد با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان کازرون، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم. از همان بدو عضویت در سپاه، به عنوان مامور تامین راه های کازرون حکم گرفتم و با چند نفر از دوستان، دست به کار شدیم تا راه ها را که در آن ...
دفن جسد زن جوان در دره گنج
سرویس حوادث جوان آنلاین: روز چهارشنبه سی ام مهرماه امسال پسر جوانی در تهران به اداره پلیس رفت و گفت که خواهر 41 ساله اش به نام مهرنوش به طور ناگهانی ناپدید شده است. شاکی در توضیح ماجرا گفت: خواهرم مهرنوش چند سال قبل به خاطر اختلافاتی که با شوهرش داشت طلاق گرفت و از آن روز به بعد خانه ای نزدیک میدان رسالت اجاره و به صورت تنهایی شروع به زندگی کرد. خواهرم چند روز قبل با پدرم تماس ...
دل نوشته ماهور احمدی و غزل شاکری به درگذشت خالق "گلنار"
اینجا نبودی ، راحتِ راحت خوابیده بودم (دیالوگ خرسی خانم به گلنار). مادرم از گلنار راضی ست ، و هر بار که اتاقم را به هم می ریزم یاداوری می کند که گلنار مرتب و تمیز است و خانه تپلی تنبلی رو تمیز می کرد. دلم کلوچه می خواهد. مادرم به هرکسی که شمال می رود کلوچه سفارش می دهد. روزی پدرم به خانه می آید و می گوید فردا عصری به دفتر خانم طائرپور می رویم، فردا عصر وارد دفتر می شویم، خانم ...
کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می گفتند! / قبل از تشییع، یک شب پیکر محمد در منزل بود
همین خاطر فرمانده اش مخالفتی نکرد و اجازه داد برود. بعد هم شروع کرد به نوشتن بدهی هایش. در عرض چند ساعت کارهایش را راست و ریس کرد. البته چون دیروقت شده بود، نتوانست از مادر و خواهرش خداحافظی کند. تنها کسی که از خانواده می دانست محمد عازم سوریه شده است، من بودم. * برای مادر شهید بلباسی سخت نبود که فرزندشان بی خداحافظی عازم سوریه شد؟ البته محمد به تهران که رفته بود زنگ زده بود ...
مثل ببر فقط با یک چشمت بخواب
.... به سرعت به خانه رفتم. مادر از بی وقت آمدنم تعجب کرده بود. سلام کردم. به جای علیک، احوالم را پرسید. گفتم: آمده ام که برایم فکری بردارید. اینکه نشد زندگی. لبخندی زد و چای برایم ریخت. تا کی دست روی دست بگذارم؟ دیگه وقتشه. مشتری ندارم. می خوام یه کار دیگه رو شروع کنم. زیرزمینو به من می دین؟ همه وسایل را توی کارتن بسته بندی کردم و می خوام مغازه را ببندم. مادر داشت به حرف هایم فکر می کرد ...
مسیر بی توقف محسن چاوشی در اینستاگرام
با بیان این نکته که اگر آن فرد بفهمد اسمش را آورده ناراحت می شود، گفت: زمانی برای یک محکوم به اعدام به شیراز رفته بودم، فراخوان دادم و مردم در کمتر از 24 ساعت 50 میلیون تومان فرستادند. جوانی به من زنگ زد و گفت من به شما 80 میلیون تومان می دهم به شرطی که شما را ببینم، گفتم من شیراز هستم. گفت من شیراز می آیم و می بینمت. وقتی آمد گفتم چقدر قیافه ات برایم آشناست؟! گفت اسمم محسن است. گفتم فامیلی ات ...
مربی طلاب انقلابی؛ از حجره تا جبهه
اما علاقه مند بود خداوند به او پسری بدهد تا او را به حوزه بفرستد. مادرم نقل می کرد وقتی من به دنیا آمدم تا یک ساعت پدرم مشغول دعا شد -حدود یک ساعت در گوش من اذان و اقامه گفت و به دعا مشغول شد- و همه خواسته اش این بود که فرزندش خدمتگزار دین و قرآن شود؛ برود حوزه و به تعبیر همان روزها طلبه و عالِم بار بیاید . عبدالمجید، زاده روستای تیلک چهاردانگه ساری، کودکی و عشقش به مذهب را از لطف دعای ...
کسی باور نمی کرد پسرم ایرانی نباشد
زیادی داشتند. صدرزاده هم بسیجی بود. هر دو بسیجی وار به جبهه دفاع از حرم رفتند و هر دو به فاصله چند ماه از هم به شهادت رسیدند. مهدی 9 اسفند 93 در سوریه به شهادت رسید. یازدهم پیکرش به ایران بازگشت و سیزدهم اسفند ماه هم تشییع و به خاک سپرده شد. در حالی که تنها چند روز قبل وصیتنامه اش را نوشته بود. بعد از شهادتش مصطفی صدرزاده خیلی به ما سر می زد. هر وقت به ایران می آمد با ما تماس می گرفت و به خانه مان ...
روایت فعالیت های جهادی عضو شورای اجتماعی محله سرافرازان
فعالیت هایی باشم. وی ادامه می دهد: با ورود به دانشگاه و اجتماع فعالیت های بسیجی و جهادی هم شکل دیگری به خود گرفت. باتوجه به اینکه در این سال ها با مسجد محله مان در ارتباط بودم و از سویی می دانستم جوانان محله نیاز به مکانی برای ورزش لازم دارند، باشگاه ورزشی را در محله با کمک پدرم که استاد ورزش های رزمی است راه اندازی کردیم که تا قبل از همه گیری کرونا اجرا می شد و بعد از برطرف شدن این بیماری ...
قتل شهلا زن مطلقه بعد از میهمانی در باغ دماوند
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی پایان تیتر ، 30 مهر امسال پسر جوانی با چهره ای آشفته پای در اداره پلیس گذاشت و از ناپدید شدن خواهر 41 ساله اش به نام شهلا خبر داد و عنوان کرد هر چه با خواهرم تماس می گیریم پاسخ نمی دهد و پدرم نیز بارها به جلوی در خانه خواهرم رفته اما کسی در را باز نکرده و نگران سرنوشت خواهرمان هستیم. بدین ترتیب با توجه به حساسیت پرونده بازپرس جنایی تهران دستور داد تا تیمی از ...
علاقه وافر مقام معظم رهبری به زیارت امام رضا(ع)/توصیه آیت الله بهجت برای گشایش گره ازدواج
بوده است که برای رهبرمعظم انقلاب انجام دهید؟ موضوعی که در رابطه با این سوال به ذهنم می رسد این است که سالها پیش از ایشان پرسیدم چه کاری می توانم برای شما انجام دهم. ایشان فرمودند هروقت حرم بودی از طرف من به حضرت سلامی عرض کن، چند سال پیش به محضر ایشان شرفیاب شده بودم، به ایشان گفتم ماموریتی را که به من داده بودید را هنوز انجام می دهم. ایشان ابتدا تعجب کرده و بعد ابراز خوشحالی نمودند ...
تجاوز به دانشجوی دختر رشته نقاشی توسط پسر داروفروش
تصمیم گرفتم بار دیگر از او قرص و دارو بخرم. روز حادثه به ایرج زنگ زدم و او نشانی باغی در اطراف تهران را به من داد و گفت برای تحویل دارو به آنجا بروم. من هم بی خبر از همه جا راهی آنجا شدم. پس از ورود به باغ او به من حمله کرد و با چوبدستی کتکم زد. بعد از آن آمپولی به من تزریق کرد که از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم داخل اتاقی زندانی بودم. دست و پایم با طناب بسته شده بود و ایرج با تهدید به من تجاوز کرد ...
بیوگرافی نیلوفر شهیدی
؟ سؤال شما جالب است، باورتان نمی شود حتی پدرم دوست نداشت من وارد سینما یا حوزه بازیگری شوم. با اینکه رشته هنر در دانشگاه قبول شدم باز هم اجازه نداد در این رشته تحصیل کنم. به همین علت مهندسی کامپیوتر خواندم. چند مقطع بعد بدون اجازه پدر تصمیم گرفتم در کلاسهای بازیگری ثبت نام کنم، که باز بابا متوجه شدند و نتوانستم این کلاس ها را ادامه دهم. تا اینکه یک بار بطور اتفاقی رفتم سر کاری که ...
ماجرای تحول پربرکت یک روحانی
با یکی از پیرمردهای مسجد که اهل جبهه و جنگ بود به اسم حاج رسول آشنا شدیم و از اینجا به بعد واقعا تغییرات ما شروع شد. یادم هست که من تا قبل از آن سوال های شرعی ام را از بقیه می پرسیدم، اما وقتی با حاج رسول آشنا شدم خودم رفتم رساله را برداشتم و در 10 روز همه آن را خواندم و تمام کردم. حتی یادم هست که حاج رسول چند کتاب عرفانی به من داده بود و کم کم من تبدیل شدم به یک کتابخوان حرفه ای و روزی 14 ساعت ...
کاش بعضی آقایون روشنفکر اینجا رو ببینن +عکس
؛ ولی وقتی شما یه جایی رو می گیرین و ثبات به اون منطقه برمی گرده، خوشاینده. وقتی دفعۀ اول حلب محاصره شد، خمپاره می زدن، شلیک می کردن، اونی که ماشین داشت و می تونست بره، دار و ندارشو زده بود پشت ماشین و می رفت. صحنه ای تو خیابون دیدم که جگرم سوخت. مادری دست بچه شو گرفته بود و می رفت. یأسی توی صورت این بود که گفتم خدایا این مادر زیر این آتیش نمی دونه تا چند دقیقۀ دیگه این بچه رو داره یا نه! و این بچه ...
شهیدی که راهش را انتخاب کرده بود
خواست به جبهه برود به او گفتم: چون برادرت در جبهه است شما بمان تا او برگردد بعد تو برو؟ گفت: نه پدر می خواهم بروم، چون اگر او در جبهه حضور دارد برای خودش است و اگر من هم در جبهه باشم برای خودم و هیچ موقع دو نفر را در یک کفن نمی پیچند. عمویش هم که آن شب در خانه ما بود به او گفت: علی جان پدرت راست می گوید بمان تا برادرت برگردد، اما باز هم فایده ای نداشت چون او راهش را انتخاب کرده بود. ...
شکارچی لحظه ها
در ساخت موسیقی فیلم هم بی رقیب بود و برای حدود 120 فیلم ملودی نوشت و تقریبا با اکثر کارگردانان نامی ایران همکاری کرد.از بهرام بیضایی گرفته تا مسعود کیمیایی؛ سیروس الوند؛ بهروز افخمی و خیلی های دیگر. موسیقی سریال ولایت عشق ساخته مهدی فخیم زاده از کارهای ماندگار او به حساب می آید. خشایار اعتمادی خواننده موسیقی پاپ درباره حال و هوای بابک بیات هنگام ساخت موسیقی این سریال گفته است: همیشه صورتش شش تیغه بود. اما به یاد ...
سبک زندگی اسلامی در آموزه های امام حسن عسکری (ع)
به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم برای پوشاک، دویست درهم برای بدهی و صد درهم برای مخارج دیگر. آنگاه کیسه ای دیگر درآورده وبه من داد و گفت: این سیصد درهم است، صد درهم برای خرید مرکب و صد درهم برای پوشاک و صد درهم دیگر برای سایر هزینه ها، اما به کوهستان نرو بلکه به سوراء برو. [1]ساده زیستی امام (علیه السلام) ساده زیستی از ویژگی ها و اخلاق های زیبای همه ائمه بوده است در ...
گفتگوی منتشر نشده از روحانی محبوب کودکان؛ حجت الاسلام راستگو: مخالفان می گفتند آبروی اسلام و روحانیت را ...
و به همه شکلات می دادند. ایام جشن میلاد بود. خوشحال شدیم و جلو رفتیم. دیدیم علاوه بر جیب معمولی که همه قبا ها دارد، حاج آقا چند جیب اضافه هم در قبایشان دوخته اند و تمام این جیب ها پر از شکلات است. انگیزه حاج آقا از این کار ها چیست؟ اولا که این خبر را تصحیح کنم. پشت بقیع نبود، بلکه پشت بام هتل بود. هتل چند طبقه بود و شب هایی که برنامه داشتیم، بقیه کاروان ها هم می آمدند. بعضی کاروان ها 4 ...