شهیدی که خیلی ها دوست داشتند جای او بودند
سایر خبرها
آرزویم این است که خداوند ریشه کفر و استکبار را بخشکاند
خدا به من امانت داد و خودش هم گرفت. وی ادامه داد: قصه ی نعمت الله هم قصه شهادت و بهشت بود، یادم می آید یک شب با من تماس گرفت دلم برایش خیلی تنگ شده بود با لحنی خوشحال و خندان گفت؛ مادر مهمان نمی خواهی؟ نذری ات را آماده کن که پسرت دکترایش را گرفته و دارد دست بوس مادر و پدرش می آید انگار دنیا را به من داده بودند فورا نذری را که برای اتمام تحصیلش به گردنم گذاشته بود تهیه کردم. نذر کرده بودم ...
داستان ضرب المثل بچه خمیره خدا کریمه
بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟ مادرگفت: نترس بچه خمیره، خدا کریمه و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد. تاجر که شب به خانه آمد، عیالش با شرم و حیا و با حالتی ترسان گفت: تاجر باشی سلامت باشد، من بچه دارم. تاجر از این خبر خیلی شاد شد. مادر دختر هم در هر پانزده روز مقداری به خمیر اضافه می کرد و روی آن را با پوست دایره می پوشاند. به این ترتیب نه ماه ...
سبک زندگی مجتهدی که خود را آیت الله نمی خواند
تواند روح انسان را جلا را بدهد و تلنگری در میان زندگی روزمره ما باشد. حاج سید مهدی قوام یکی از همین چهره ها بود که سال های نه خیلی دور در میان مردم و با مردم زندگی می کرد، اما سبک زندگی او رنگ و عطر اسلامی داشت. برای آشنایی با این چهره مؤمن، پرهیزکار و مردم دار گفت وگویی با محسن گل محمدی، خواهرزاده آقا سید مهدی قوام، انجام داده ایم تا بخش هایی از زندگی این عبد صالح خدا مورد بازخوانی ...
بازداشت نامادری 4 ماه پس از مرگ پسر 8 ساله
.... جدایی به خاطر اختلاف در ادامه، تیم تحقیق به سراغ مادر بچه ها رفت. وی گفت: به خاطر اختلافاتی که با همسرم داشتم از او جدا شدم. چون از نظر مالی نمی توانستم بچه ها را نگه دارم و از طرفی پدرشان می خواست بچه ها پیش او باشند. پسرهایم نزد او ماندند و قرار شد در هفته دو بار بچه ها را ببینم اما دیر به دیر آنها را می دیدم. یک شب قبل از حادثه بچه ها را پیش خودم بردم چون تولد پسر ...
بازخوانی کتاب| سوءقصد به جان آیت الله یزدی و مصاحبه با خبرنگاران خارجی
نبودم و اساسآ تا قبل از این که نماینده مجلس شوم، دستم به اسلحه نخورده بود. در واقع برای خیلی ها سلاح تهیه کرده بودم، ولی خودم اسلحه به دست نگرفته بودم. ظاهرا فرد سوءقصدکننده به بالای دیوار می رود و نگاهی به داخل حیاط منزل می اندازد و می بیند که بچه های ما خوابیده اند، ولی من با اراده الهی در آن وقت منزل نبودم در آن زمان تابستان بود و به علت گرمی هوا ما شب ها در حیاط می خوابیدیم. او جایش را عوض می کند ...
قاتل شیما با پدر و مادر مقتول روبرو شد + فیلم
هم گفتم اینجا آزاد است.... شیما چه مدت در خانه تو بود؟ حدود 40 یا 50 روز در خانه من بود. اصلاً در این مدت بیرون نرفت. او قرص اعصاب هم می خورد. چند روزی بود که قرص هایش تمام شده و خیلی به هم ریخته بود. گفت برایم قرص بخر . شب حادثه ساعت 11 شب داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم که گفت چرا قرص نخریدی گفتم پیدا نکردم که شروع کرد به فحاشی و گفت اگر آدم درستی بودی خانواده ات از تو جدا ...
خاطره آیت الله بزدی از مرگ دخترش
همان لحظه ای بوده که بنده حاجت اولم را در کنار حجر اسماعیل از خدا خواستم . با جناق ما که فرد پرتلاش و فعالی بود و او هم به تازگی فوت شد، علاقه زیادی به بنده داشت و در خلال مدتی که من در سفر بودم ، مراقب وضع دخترام بود و حتی می گفت : وقتی به حال احتضار درآمد، من دعا کردم که خدایا! اگر هم می خواهی این دختر را ببری ، طوری شود که بعد از مراجعت پدرش از سفر، از دنیا برود. دکتر معالج ...
خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی!
. بیا با این میله من را بزن! دستم را می گرفت که با دستم توی صورتش بزند. می گفت: لااقل چیزی بگو تا وجدانم راحت بشود. در همین حین من گریه افتادم و خودش هم زد زیر گریه! من باردار بودم و حاج احمد سه ماه من را تنها گذاشته بود و رفته بود سوریه. مهنا هم دیر به دنیا آمد. انگار منتظر بود تا پدرش شهید بشود و بعدش بیاید. در این چند بار هم که از یزد آمد خیلی استرس داشت و مدام زنگ می زد و حال من را ...
توسل شهید امیر فرهادیان فرد به حضرت زهرا سلام الله علیها
ذکر می گفت؛ من هم همینطور. نزدیک تر شد. با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی... کوسه شروع کرد دورمون چرخید. می گفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش می چرخه، بعد حمله می کنه و دیگه تمومه. دور اول دورمون زده بود. من اشهدم رو خوانده بودم. چه سرعتی داشت. دور دوم رو که زد، با همه چیز و همه کس خداحافظی کردم: خانواده ام، بر و بچه های شناسایی، غواص ها و... ...
خانه نشینی تمایل مردم به نگهداری حیوانات خانگی را بیشتر کرده است
. خلاصه که بعد از چند روز گفت این را برای خودت گرفته ام. راستش خیلی عصبانی شدم و گفتم همین چند روز هم به زور نگهش داشتم اما از یک طرف دلم به حال بچه گربه می سوخت چون خیلی کوچک بود و وقتی پیش دامپزشک بردیم هم گفت این بیرون دوام نمی آورد. برای همین دیگر نتوانستم رهایش کنم. حتی یک بار تصمیم گرفتیم واگذارش کنیم اما شنیدم که بعضی ها این بچه گربه ها را می گیرند و می اندازند جلوی سگ ...
اسرار مرگ پسر 8ساله در اعترافات نامادری
شد که پسرها بی آنکه متوجه شوم، در یخچال را باز کرده و نوشابه را سر کشیده بودند. اگر متوجه آنها می شدم اجازه نمی دادم آن را مصرف کنند. چرا می خواستی خودکشی کنی؟ من در ازدواج اولم شکست خورده بودم. سال95 ازدواج کردم اما 2سال بعد از شوهر اولم جدا شدم. او مردی بد رفتار بود که مدام مشروب مصرف می کرد. نتوانستم با او زندگی کنم و به همین دلیل جدا شدیم. یک سال بعد با همسردومم یعنی پدر بچه ها ...
دنیا را گشته ام و بهتر از مشهدالرضا(ع) ندیده ام/دانشجوی مسلمان باید با قرآن انس داشته باشد
اسلام مشرف شده و شیعه گردید. یکی دیگر از افرادی که شیعه شد شخصی مکزیکی به نام آرون بود. با او شش ماه از طریق فیسبوک در ارتباط بودم که به لطف اهل بیت(ع) پس از شش ماه به من پیام داد که می خواهد به مشهد آمده و در حرم امام رضا(ع) شیعه شود. او اسم سجاد را برای خود برگزید و از آن پس هر سال به مشهد می آمد و به زیارت امام رضا(ع) می پرداخت و به قول رسانه ها با آرمان های هشتمین امام شیعیان تجدید ...
سراینده مرغ سحر در لباس باغبانی
بهار به دلیل روحیه آزادی خواهی در کنار مطالعات ادبی خود از حدود بیست سالگی به صف آزادی خواهان و مشروطه طلبان پیوست و برای آزادی و اعتلای وطن و برپایی مشروطه دمی از پا ننشست. گاه زندانی می شد و گاهی تبعید. سال های زندان از پربهره ترین سال های زندگی ادبی او نیز محسوب می شد. مبارزات سیاسی او پس از مشروطه ادامه یافت و از مخالفان سرسخت رضا شاه شد؛ آنچنان که دخترش حکایت می کند پس از تبعید رضاشاه به خارج از کشور، بهار گفت: هیولا رفت! هیولا رفت! چهرزاد بهار درباره سال های کودکی و خاطراتش از پدر تعریف می کند: من خیلی کوچک بودم و پدر را بعد از زندان ها و تبعیدها دیدم و تجربه کردم. همه جا نوشته و گفته ام من فرزند دوران آرامش بهار بودم. در سال 1315 به دنیا آمده ام و پدر، در سال 1313، به خاطر برگزاری هزاره فردوسی، از تبعید اصفهان بازگشتند. در واقع رضاخان، از بیم سوالاتی که برای شرکت کنندگان در هزاره پیش می آمد، پدرم را آزاد کرد. در دورانی که پدر دوران آرامش را می گذراند، من بچه خیلی کوچکی بودم. بچه کوچک، سر و صدایش بد نیست؛ ولی من زیاد اهل سر و صدا کردن نبودم. من عاشق باغمان بودم و چون سنم با خواهر و برادر خیلی تفاوت داشت، یعنی با مهرداد- که قبل از من بود- هفت سال تفاوت سن داشتم و با پروانه هشت سال، بنابراین همبازی نداشتم و دار و درخت های باغ، دوستانم بودند. البته هیچ کدام از ما اجازه نداشتیم مزاحم پدر شویم؛ یعنی مادر اجازه نمی داد. او زن بسیار مقتدر و بی نظیری بود که پشت بهار ایستاد و همیشه مراقب بود تا برای او مشکلی ایجاد نشود؛ بنابراین، سعی می ...
پسرانم سال ها مهمان حضرت زهرا(س) بودند
به گزارش مشرق ، انسیه علی نژاد مادر شهیدان احمد و مهدی و جانباز 45 درصد محمد شیخ الاسلامی است. ابتدای تماسمان مادر شهیدان، حجت را بر ما تمام می کند که بعد از گذشت سال ها از شهادت فرزندانش دیگر خاطره ای از آن ها به یاد نمی آورد تا بتواند برای ما روایت کند، اما همان سؤال اول و دوم کافی بود تا انسیه علی نژاد بی هیچ تعلل و لکنت کلامی برایمان از زندگی و شهادت دردانه هایش یکی پس از دیگری روایت کند. او ...
منصوریان: در حق تراکتور جفا می شود و به شدت به VAR نیاز داریم/ خیلی عصبانی هستم
توپ با دست بازیکن حریف خورده است. *چرا حاج صفی تعویض نشد؟ حاج صفی، اشکان و ... لشگر یک نفره ما هستند به همین دلیل من بازیکن بزرگ را سخت بیرون می برم مثل امروز که اشکان اواخر بازی بیرون رفت. احسان در ضربات خوب بود. *من همیشه از حواشی دورم و فقط در کنفرانس حرف می زنم. علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم، چون زندگی طوری نیست که درگیر حواشی شویم. جواد (نکونام) میهمان بود و نهایت میهمان ...
منصوریان: در حق فوتبال تبریز جفا نکنید/ انصاری را نمی شد کنترل کرد/علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم
ما اگر جلو بیفتد گل زدن به ما سخت می شود و کاملا بسته و مالکیت به سمت گل دوم می رویم. سرمربی تراکتور گفت: ذوب آهن که بودم نزدیک به 14 امتیاز داوری اشتباه داشت. امروز هم داور روی آفساید دخالت نداشت اما روی گل اول گفتم که توپ با دست بازیکن حریف خورده است. منصوریان درباره اینکه برای تعویض ها برنامه داشتید و چرا حاج صفی تعویض نشد، عنوان کرد: این سوال بعید است. حاج صفی، اشکان ...
پورموسوی: ریکانی اصلا در آفساید نبود
می تواند با این جوان ها به آینده امیدوار و خوش بین باشد. *جا دارد به اکرمی یک خسته نباشید بگویم که قضاوت خوبی داشت اما کمک داور دوم این بازی جاگیری صحیحی روی گل ما نداشت. *من صحنه آهسته را دیدم، ریکانی اصلا در آفساید نبود. مطمئن بودم خود کمک داور هم دو دل بود و بعد از اینکه نیمکت استقلال اعتراض کرد، پرچم زد. *اگر این بازی مساوی نمی شد، واقعا در حق تیم ما اجحاف می شد. *من قبلاً هم گفتم که ما آمدیم بازی مقابل پرسپولیس را فراموش کنیم که خدا را شکر این اتفاق هم افتاد. منبع: میزان ...
شاهرخِ کوکاکولا چطور حر انقلاب شد؟
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، 17 آذر ماه سالروز شهادت شاهرخ ضرغام در جبهه آبادان دو ماه و نیم بعد از شروع طولانی ترین جنگ قرن بیستم و تجاوز رژیم بعث عراق به خاک کشورمان است. شاهرخ که بود؟ شاهرخ با نامِ شناسنامه ای ابوالفضل در اول دی سال 1328 در محله نبرد در شرق تهران متولد شد و درشت جثه ب ...
رجزخوانی شاهرخ با بلندگوی دستی!
خواندند و در کنارش غیبت می کردند و از بیت المال می خوردند و تهمت می زدند. خدا می گوید وای به حال چنین افرادی. امثال شاهرخ به باور قلبی و حقیقی درباره خدا، عبادت و پرستش رسیده بودند. آیت الله مشکینی می گفت من حاضرم 60 سال عبادتم را بدهم و دو رکعت نماز این ها را بگیرم. این را هم بگویم که عاقبت به خیری شاهرخ به دعای خیر مادرش هم ربط دارد. من با مادر شاهرخ صحبت می کردم و ایشان می گفت بچه ام رستم ...
بازچاپ رؤیای نیمه شب در بازار کتاب
برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. این رمان در 288صفحه و با قیمت45هزار تومان روانه بازار نشر شده است. انتهای پیام/ ...
هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
پیچید : تمام منطقه تو محاصره اس! نمی دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با 14 نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به خدا حس می کردم با همان لب های خونی به رویم می خندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره پاره پَرپَر می زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد : ببین! خودش کلاش دست گرفته! سردار سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان ...
روایت هایی تکان دهنده از زبان سه مبتلا به ایدز
، شاید حدود یه سال، انگار تازه یادمون افتاده باشه که ما هم زن و شوهریم، یه شب که شوهرم یه ذره سر حال بود، مث همه زن و شوهرا رفتیم رختخواب. چند وقت بعد، فهمیدیم مبتلا شده. منم آزمایش دادم، دیدم بله. کار از کار گذشته. اونقدر به هم ریخته بودم که اصلا نمیدونستم کجا هستم و چیکار باید بکنم. یه مدت همینجوری گذشت، تا اینکه یه روز دیگه طاقت نیاوردم و به خواهرم همه چی رو گفتم. اونم بالاخره خواهر ...
از جهنم سرد تا بهشت ارزنتاک روایتی ازشهید سید علی کاظم داور
یکی از بچه ها پرسیدم: مگر صبح نشده؟ برای چه هوا هنوز تاریک است؟ او خندید و گفت: بلند شو بندة خدا، الان شب است. نماز ظهر و عصرت هم قضا شد. تو از صبح تا حالا خواب بودی. دوازده ساعت مثل یک مرده افتاده بودم. آن قدر خسته بودم که هیچ چیز نفهمیده بودم. بچه ها هم دلشان نیامده بود بیدارم کنند... انتهای پیام/ ...
بهلول، قاتل شیما کیست؟
گوید: "دخترم 3 مرتبه از خانه فرار کرد نخستین فرار او مرداد ماه سال 98 رقم خورد. آن روز توانستیم شیما را در خانه یکی از دوستانش پیدا کنیم و به خانه برگردانیم. دوستی که شیما در خانه اش پناه گرفته بود از سوی پدر اعدامی و از سوی مادر توزیع کننده شیشه است. دو هفته بعد شیما برای بار دوم از خانه رفت شیما را دوباره یافتم، اما با این فرق که شیما به موادمخدر شیشه آلوده شده بود. تصمیم گرفتم خیلی مراقب شیما باشیم ...
شیر دشت ذوالفقاری/ خلافکاری که حر انقلاب لقب گرفت
آزادی ام را از ایشان گرفتم. یک بار هم خانمی محجبه به اینجا آمد و از من خواست او را به محل شهادت شاهرخ ببرم. به اتفاق همسرم با ایشان همراه شدم و دیدیم که دارد با دست و خطاب به شهید صحبت می کند. حین صحبت هایش گفت شهید، دو حاجتم را روا کردی، یک حاجت دیگر هم از تو می خواهم. چون من هم مثل تو بودم! بعد از این که صحبت هایش تمام شد، از او پرسیدم منظورتان از این که گفتید من هم مثل تو بودم، چیست؟ گفت من هم ...
ناگفته های شنیدنی مجری محبوب دهه شصتی ها
کودکی؟ گرونی ها که خیلی وحشتناکه و اعصابمون رو خیلی خراب کرده. من آدم آرومی بودم و می گفتم اگه شرایط مناسب نیست نمی خورم و استفاده نمی کنم، ولی وقتی پای خانواده در میان باشه، نمی شه و اینها ترسناک تره. زمانی همه چی تقریبا توی وضعیت آرومی پیش می رفت. شما هیچ جور نمی تونین برنامه ریزی کنین. الان همه مون سردرگمیم، هی رفتن به جلو و به جایی نرسیدن و این که هرچی رو می خوای تهیه کنی یا ...
جعفر مختاری فر: حجازی از بچه اش هم، چنین درخواستی نداشت
ناصر حجازی سرمربی محمدان بنگلادش از آنها در استقلال انتظار داشت به تیمش راه بدهند؟ این پیشکسوت آبی گفت: ناصر حجازی مغرور بود که لازمه یک مرد بزرگ است اما خدا می داند تکبر نداشت. شما فکر می کنید غرور آقای حجازی در کنار شخصیت منحصربه فرد و اصولش به او اجازه می داد چنین حرفی بزند؟ من نمی دانم آقای فنونی زاده در مورد چه مطلبی دچار سوءتفاهم شده است ولی تا جایی که من بودم و یادم هست ناصر حجازی از بچه اش ...
پشت سر ولی فقیه حرکت کنیم
) کم تر از تصاویر حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) است، با تبسمی زیبا گفت: مگر بین امام و سید قائد تفاوتی هست؟ ، گفتم: نه خب، ولی هرچه باشد او امام خمینی (ره) [بنیانگذار انقلاب اسلامی]است . بازخندید و گفت: اشتباه نکنید. الان (سال 1375) هفت سال از رحلت امام خمینی (ره) می گذرد و ایشان به ملکوت اعلا سفر کرده است، ولی آن که امروز حیّ و حاضر است و به درستی همان شیوه و مرام امام خمینی (ره) را ادامه ...