سایر منابع:
سایر خبرها
معلم شهیدی که نیمه شب ها آذوقه به خانه فقرا می برد
سخنرانی می کرد و به مردم احکام یاد می داد. مردم فقیر و نیازمند روستا را می شناخت و به آن ها کمک می کرد. سال اول تدریسش که به پایان رسید، سپاه از او دعوت به همکاری کرد. برای گذراندن دوره نظامی به پادگان شاهرود رفت. 15 روز آموزش نظامی دید و وارد سپاه شد. به عنوان یک پاسدار چه مسئولیت هایی در جبهه داشتند؟ پسرم سال 65 باز از طرف سپاه به جبهه اعزام شد. در لشکر 17 علی بن ابیطالب ...
به مناسبت سومین سالگرد جانباز شهید، حاج محمد قبادی چهار فصل عاشقی، و شکفتن
اد به سواد آموزان را ادامه دادم. یادم هست یک بار به مش قربان، آبدارچی آسایشگاه سر کلاس درس گفتم: مش قربان! سماور چند بخش است؟ و او جدی گفت: سه بخش؛ سر سماور، بدنه سماور که آب می ریزم و بخش سوم، آتشدان آن. خودم تا مدت ها از یادآوری آن روز می خندیدم. ************************************ دیگر درس و مدرسه و فعالیت های این چنینی راضی ام نمی ک ...
غرق در دریای عشق(حدیث دشت عشق)
غواص شهید علی نبوی ، در هجدهم آبان ماه سال 1346 در اهواز چشم به جهان گشود و در سن 14 سالگی برای نخستین بار به جبهه رفت. قبل از حضور در جبهه ها شناگر ماهری بود و همیشه در آب با دوستانش شنا می کرد برای همین در جبهه نیز غواص شد. پدر شهید می گوید: یک بار که از جبهه آمده بود برای تغییر روحیه اش خواستم علی را به بازار ببرم، وسط راه علی به من گفت واقعاً راضی هستید که من با شما به تفریح بیایم و بچه های ...
ستون لشکرسردارسلیمانی درکربلای 5 چه کسی بود؟
آمده است پیش من؟ توی کانال دراز کشید و سرش را گذاشت روی پای من و خوابید. من اصلاً فکر نکردم که حالا چرا ااو این کار را کرد؟ به چه دلیل؟ اصلاً قدرت فکر کردن از من گرفته شد. یک چند لحظه استراحت کرد؛ شاید کمتر از 5 دقیقه و بعد خداحافظی کرد و رفت. من به این فکر کردم که حالا مثلاً او چه کار داشت؟ سوال چه بود و چرا آمد؟ او رفت داخل خط. من خیلی خسته بودم. خواب که وجود نداشت. معمولاً دیگر پشت ...
مروری بر زندگینامه شهید سیدرضا باقری قلعه نو
همان دوران به مناطق عملیاتی اعزام شد. هنگام اعزام به جبهه، شهید باقری به همه سفارش می کرد بعد از من هرگز اشک نریزید و سیاه بر تن نکنید که اگر من به فیض شهادت نائل گردیدم برای اسلام و کشور بوده است و مرگ با عزت، عزاداری ندارد و من نمی خواهم دشمنان ضعفی از مملکت ببینند. بعد از مدتی که از حضور شهید در جبهه گذشت برای دیدار خانواده به مرخصی آمد؛ وی مدت 12 روز از مرخصی استفاده کرد و بعد از ...
نگاهی به زندگی شهید محمدرضا بابایی
.... محمدرضا آن روز بلافاصله تمامی اعلامیه ها و نوار ها را داخل لوله بخاری جاسازی کرد که نیرو های ساواک نتوانند آن را پیدا کنند. بعد از انقلاب، در سال 1360 به مدت پانزده روز در پادگان گُهرباران ساری، آموزش بسیج را طی کرد و سپس به جبهه اعزام شد. او از سال 1360 الی 1363، به طور متوالی، در جبهه های نبرد حضور یافت. او همچنین طی آموزش های تحقیقاتی، به عنوان محقّق، در واحد بسیج ...
وقتی متوجه شدم دفاع از دین و کشور وظیفه است، با رفتن اصغر موافقت کردم
برگه رضایت را تکمیل و امضاء کردم. پدرش از این موضوع خبر نداشت. صبح خودم تا مسجد جامع تبریز همراهی اش کردم. اصغر سوار ماشین شد و من با صدای بلند به تماشاگران می گفتم من یک پسر دارم و الان به جبهه می فرستم شما هم فرزندانتان را در خانه مخفی نکنید. مادر شهید اصغر راستگار عبدالهی در پایان خاطرنشان کرد: از روزی که اصغر رفت تا خبر مفقود شدنش یک ماه طول نکشید. چشم به راه بودم که از پسرم خبری ...
گروه جهادی حجت هراتی راه پسرمان را ادامه می دهد
تروریست ها به رزمندگان مدافع امنیت حمله می کنند و آن ها را به رگبار می بندند. چند نفر هم از تروریست ها توسط همین بچه ها همان لحظات اولیه درگیری به درک واصل می شوند، اما رزمندگان مدافع امنیت بعد از مقاومت هر سه به شهادت می رسند. خبری از دستگیری تروریست ها به شما داده اند؟ بله، در اطلاعیه ای به ما خبر دادند با پیگیری و انجام اقدامات ویژه اطلاعاتی و عملیاتی، رزمندگان قرارگاه ...
گفت وگو با جانباز نخاعی، شیمیایی و قطع عضو مهرداد سراندیب (بخش دوم و پایانی) بزرگ ترین اشتباهی که کردم!
حالا چند ماه از تولدش می گذشت، برای دیدنم به بیمارستان آمدند. آن ها چند روزی در خانه ی یکی از اقوام بودند که پس از مرخصی از بیمارستان به تهران آمدیم. سپس با تعاون سپاه قم همکاری می کردم. مدتی بعد تیپ علی بن ابیطالب(ع) به فرماندهی شهید مهدی زین الدین که در حال تبدیل شدن به لشکر بود و نیاز بود که چندین تیپ هم داشته باشد، با تیپ حضرت معصومه(س) از قم به فرماندهی محمد بنیادی در عملیات والفجر مقدماتی شرکت ...
از غفلت فوتبال تا بیداری در جبهه
همچون تصاویر تلویزیونی جلوی چشم مخاطب می گذارد. بعد از بازی در فضایی صمیمانه حسین کاپیتان محله تهرانچی از بچه های هم تیمی و تیم مقابل خداحافظی می کند تا به جبهه برود. مدتی بعد خبر شهادت حسین خوش اخلاق و دوست داشتنی در محله پخش می شود و داستان ازآن حال و هوای فوتبالی به داستانی آرمانی و حماسی تبدیل می شود. دوستان نزدیک حسین که یکی از آن ها مهدی نام دارد تصمیم می گیرند برای پایمال نشدن خون حسین از ...
میثاقی همیشگی با شهدا داشت
ریشم سفید شده، من باید شهید شوم. اول نوبت منه بعد شما! گفتم حاجی اسلام به شما نیاز داره . گفت: اسلام نه به من نیاز دارد نه به شما با شوخی. بعد حاجی دستش را روی شانه ام گذاشت و من هنوز آن لباس را نگه داشته ام. حاجی خیلی بوی خوبی می داد. هنوز بوی حاجی با من است... حاج قاسم شخصیت خیلی جالبی داشت. یک مکالمه ای با ایشان داشتم که برایم خیلی جالب بود. در یکی از محورها ما در مرکزیت بودیم. بچه ها در ...
ماجرای تعجب حاج قاسم از ازدواج یک دختر شهید +عکس
اینگونه روایت می کند: شهید مدافع حرم محمد شالیکار مددی که همسرم به من رساند روزی که همسرم داشت به سوریه می رفت، به شوخی گفتم: حاج محمد نروی جلوی داعشی ها بگویی بیایید من را بزنید. ما 25 سال طوری زندگی کردیم که انگار هنوز روز های اول است. واقعا لحظات عاشقانه ای داشتیم. حالا هم بعد از شهادت او با عکس ها و خاطراتش زندگی می کنم و اوقاتم را می گذرانم. در منزل اتاقی را به ...
معرفی شهدای عملیات کربلای 5 مازندران + تصاویر
ولایت بود. بزرگترین آرزویش پیروزی اسلام و شهادت در راه دین و اسلام بود. دوست شهید: در عملیات کربلای 4 او خمپاره را یک نفری در حدود 15 کیلومتر با خود حمل کرده بود که من به او گفتم به من بده تا بیاورم و من حدود صد متر آوردم دیدم خیلی سنگین و سخت است یواش آن را کنار گذاشتم و رفتم بعد از 10 متر او مرا صدا زد و گفت: خمپاره را کجا گذاشته ای، من گفتم سنگین بود آن را کنار گذاشتم و او با نارحتی ...
یادی از شهید محمودرضا ناظمی که باور داشت اگر با خدا معامله کنی، سودش را محاسبه می کند
واقعی در جامعه تحقق پیدا کند، نیرنگ ها بر کنار و ضوابط بر روابط حاکم شود، حقوق مستضعفین برگردانده شود و دست سرمایه داران از این مملکت کوتاه گردد. او دو بار در عملیات فاو و مهران مجروح شد، در حالی که خانواده اش از مجروحیت او اطلاعی نداشتند. برای عملیات کربلای 5 در واحد ادوات و در خط مقدم در سمت معاونت گردان حضور یافت و پس از شهادت فرمانده گردان، فرماندهی را به دست گرفت. چند روز بعد، 19 دی ...
روایت مستند زندگی شهید تورانلو در حدیث بابا چاپ شد
...> 13 سال پس از شهادت، پیکر شهید علی تورانلو در عملیات تفحص پیدا شد. او پیش از رفتن به عملیات به همسرش گفته بود اگر روزی جنازه اش برگشت بداند برای شناسایی باید ترکشی را که جمجمه اش را سوراخ کرده جستجو کند؛ همین طور یکی از دندان هایش که ترمیمش کرده است. حدیثه دختر شهید تورانلو هم در مقطع اول راهنمایی تحصیل می کرد که پیکر پدرش به خانه برگشت. شب عملیات، خبرنگاران آمده بودند و فیلم برداری می ...
حاج رحیم از کسانی که دشمن دین بودند بی زاری می جست
بیشتر شب ها در خط پدافندی جزایر مجنون نماز شب می خواند و تبعیضی بین دوستان محله و بقیه نیروها قائل نبود. این رزمنده هشت سال دفاع مقدس یادآور شد: یک بار به مرخصی آمده بودیم که با هم به مغازه ای رفته و برای خانه اش موکت خریدیم. گفتم انشالله پس از برگشتن از جبهه همسرت را به خانه می بری و برای ما شیرینی می دهی. نگاه معناداری کرد و گفت بله! شیرینی خواهی خورد، ولی شیرینی رفتن به آن طرف ...
روایت همسر شهید پورجعفری از آخرین دیدار با او| خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم
دیدار با او پرداختیم که متن آن را در ادامه می خوانید: تسنیم: شما چه زمانی با شهید پورجعفری آشنا شدید و چند فرزند دارید؟ بعد از تولد اولین فرزندمان دوباره به جبهه رفت و در سال 1364 از ناحیه کمر مجروح شد طوری که به نظر رسیده بود که ایشان به شهادت رسیده است ولی داخل سردخانه با تکان دادن دستش متوجه می شوند که زنده است و به یکی از بیمارستان های شیراز منتقل می شود. ماحصل ...
پایان انتظار 34 ساله در وعده گاه امام حسین(ع)
...، برای دیدارم آمده ای. خواهشی دارم! حلالم کن! دلم رضا نمی دهد با بچه ها برای رزم شبانه نروم. صبح برمی گردم. پدر در زمان بدرقه برادرم چند قطره اشک ریخت. چند روز بعد که داداش حسین در عملیات شهید شد، پدر گفت: همان لحظه که حسین قبول نکرد از تمرین رزم شبانه معاف شود، حس کردم در این عملیات به شهادت می رسد. شهید محمدحسین لطفی بهادرانی زاده متولد 1348 بود و در روزهای دفاع مقدس برای حضور در ...
روایت شهادت غلامرضا رهبر
سیم لشکر شدم و به هر طریقی که بود به آن ها گفتم که جاده کاملا بسته شده است، ساعاتی بعد، سه راه مرگ شلمچه به هر طریقی که بود برای عبور یک نفربر باز شد.فردای آن روز، از دکتر ندافی عزیز از بچه های گردان مکانیزه موضوع هدف قرار گرفتن نفربر پر از مهمات و تیم شهید رهبر را جویا شدم و او اعلان نمود که وی و همراهانش قبل از سه راه مرگ وقتی آتش سنگین دشمن را دیده بودند از نفربر بیرون آمده و حتی ساعاتی از ما فیلم برداری کرده اند و بعداز ظهر وقتی خواستند با یک نفربر پی ام پی به عقب بیایند با اصابت گلوله مستقیم تانک به این نفربر به شهادت رسیدند. انتهای پیام ...
بابای شریف جبهه
می گوید: دروغ گفته ام اگر بگویم در همه این سال ها نگران نبوده ام، آن هم با بچه های قدونیم قد. 6 سال از حضور حاج ابراهیم در جبهه ها گذشته بود و هاجر خانم دیگر به نبود او در کنار بچه ها عادت کرده بود. غروب یکی از روز ها 2 نفر از سپاه آمدند و گفتند قرار است ابراهیم به لبنان برود و عکس پرسنلی اش نیاز است. هاجرخانم ماجرا را این طور به یاد می آورد: من به آن ها گفتم اگر نیاز باشد، محمد ابراهیم ...
حاج حسین در عملیات جلوتر از خط شکن ها حرکت می کرد
به نظرم سنگین تر از کربلای 5 می شد. در مرحله اول کربلای 5 هم بچه های خط شکنی که جلو رفتند کارشان خیلی سخت بود. این عملیات تأثیرات سیاسی خوبی داشت. بلافاصله بعد از کربلای 4، کربلای 5 آغاز به کار کرد و خوب هم پیش رفت. به نوعی قدرت و اعتماد به نفس را به جبهه ها بازگرداند و دشمنان را متوجه قدرت رزمندگان کرد. عبور از موانع کار بزرگی بود. هرچند بهترین فرمانده هانمان مثل شهید حسین خرازی را در کربلای 5 ...
شهید تورجی زاده ارادت بی حد و حصری به حضرت فاطمه (س) داشت
انقلابی خود را آغاز کرد و با شروع جنگ تحمیلی در سن 16 سالگی می خواست به جبهه برود که مخالفت کردم و گفتم ابتدا باید دیپلم را بگیری و بعد روانه جبهه ها شوی و اینگونه تا دو سال او را کنار خودم نگه داشتم. مادر شهید محمدرضا تورجیزاده با اشاره این که از زمانی که امتحانات نهایی دیپلم در حال برگزاری بود و محمدرضا مشغول امتحان دادن بود، گفت: در همان زمان ها امام خمینی(ره) اعلام جهاد کرد و در شرایطی که ...
من فرزند، همسر و خواهر شهید هستم
. محمدم مال دنیا نبود، آسمانی بود. از همان لحظه اول خدا محبت او را در دل من انداخت. دوست نداشتم محمد از روبه روی من بلند شود. دلم می خواست او تا ابد در کنارم باشد. من در زندگی سختی های زیادی کشیده بودم؛ با یتیمی بزرگ شدم، داغ شهادت پدر و برادرم را دیدم، تجربه زندگی مشترک خوبی نداشتم و از همسرم جدا شدم و بعد چند سال هم بالاجبار از بودن در کنار دخترم گذشتم و او را به پدرش تحویل دادم. خلاصه ...
روایت فرمانده 22ساله از شلمچه
رسیده بود گذاشتیم و گفتیم ایشان را برگرداند عقب. خبر شهادت حسین بعد از چند ساعت به من رسید.. پنج روز در این کانال ماهی بودیم. اکثر بچه ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریز ها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه روز بود که پای مصنوعی ام را در نیاورده بودم و همه بچه ها هم در این مدت چیزی جز بسکوییت نخورده بودند. سه تا از معاون های من مجروح شده بودند و به عقب ...
وقتی مصطفی احمدی روشن از شهادت حرف می زد
... دقیقا به یاد دارم ایشان عقد کرده بودند و خانمش تماس گرفت و گفت که حاج خانم ایشان می خواهند بروند و در نطنز کار کنند. آن زمان موضوع ترور مطرح نبود و گفت که ایشان با مواد رادیواکتیو کار می کند که خطر بالایی دارد و احتمال سرطان وجود دارد. من هیچوقت از یاد نمی برم که حاج آقا به من گفت: مگر فرقی میکند؟ آن موقع که من میخواستم به جبهه بروم، مگر شما جلوی من را می گرفتید؟ گفتم: نه! گفت: یادت هست که ...
35 شهید نهاوندی چگونه مقابل چندین تیپ زرهی رژیم بعث ایستادند؟
عملیات کربلای 5 در خط مقدم بعداز به درک واصل کردن ده ها تن از بعثی ها در اثر اصابت مستقیم گلوله آر پی و خمپاره در نزدیکی وی و برخورد ترکش ها به سمت چپ بدنش از کتف تا کمر از جسمش جدا شده و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پلاک و استخوان مطهرش بعد از یازده سال در مهرماه سال 1376 به زادگاهش در روستای گیل آباد برگشت. شهید بزرگوار سردار حاج میرزا محمد سلگی فرمانده وقت گردان حضرت اباالفضل ...
الی الحبیب/؛ رمز بسم الله، آغاز قصه حبیب لشکر ثارالله مکاشفه در دل جنگ
منور هواپیماها سراسر جبهه را چراغانی کرده بود و عراقی ها با چشم مسلح دیده می شدند. حاج قاسم نگاهی به من کرد و اشک صورتش را پر کرد. به شهید سلیمانی گفتم: حاجی می بینی عراقی ها روبروی ما ایستاده اند و چه آتشی روی ما می ریزند حاجی گفت: تکلیف است و به خط زدیم. بعد از کربلای چهار گردان ما هفتاد و چهار نفر نیرو سالم داشت. گردان سیدالشهدا با هفتاد و چهار نفر چهارده روز بعد با همان ...
الی الحبیب/8؛مترجم عربی نیروهای مقاومت در گفت وگو با مهر عنوان کرد؛ روایت دست اول از آزادسازی بوکمال
درآن 5 سال بعضاً مجبور به خوردن علف می شدند. حالا شما تصور کنید چطور از بیمارستان استفاده می کردند در این 5 سال زنان باردارشان چگونه وضع حمل می کردند.خیلی از خانواده ها فرزندان شأن از نبل الزهرا برای تحصیل به حلب و دمشق رفته بودند و دیگر امکان برگشت به شهر خودشان را نداشتند. از مسیری که هر روز تردد می کردند، نتوانستند به شهر و خانه شأن، برگردند. خیلی هایشان بعد از 5 سال که به خانه و کاشانه شأن (نبل و ...