یک زندگی متفاوت با قهرمان ی که 17 سال خانه نشین بود
سایر خبرها
چ و مهریه بی بی در قاب تلویزیون
با بازی بس کیجزر، کلودیا کانی، ارنست لا و تیم د زوارت خواهیم دید: پسری نوجوان به نام تیبور با پدرش و یک ربات به نام تیم زندگی می کند. مادر تیبور فوت شده و تنها همدم و دوست تیبور همین ربات است. تیم مربوط به اولین سری تولید ربات است و حالا پس از سال ها خراب و پیر شده است و دیگر قابل تعمیر نیست. پدر تیبور یک ربات جدید می خرد و تیم را به کارخانه بازیافت تحویل می دهد، اما تیبور حاضر نیست تیم را رها کند ...
جانباز قطع نخاعی که تکیه گاه یک محل بود
من برگردانید وقتی او را برگرداندند سینه او کنده شده بود. آن زمان بود که فهمیدم اصغر مجروح می شود، چند روز بعد از خواب، پشت خاکریز ترکشی به او اصابت کرد که بعد از پاره کردن ریه به نخاع برخورد کرده بود. وخامت اوضاع او به حدی بود که بیشتر اعصاب مربوط به نخاع قطع و از کمر به پایین هیچ حسی نداشت . حسن خلقی که هیچ گاه ترک نشد سیدرسول عطایی از دوستان قدیمی شهید عبداللهی است که رفاقت ...
جنگ به روایت طنز/ حکایت طنازی رزمندگان دفاع مقدس در کتاب موقعیت ننه
که ماجرا و حکم مرخصی رو نشون دژبان دادیم گفتم: خدا بگم شما بسیجیارو چی کارتون نکنه که هر کدومتون یه جوری آدم رو می ذارین سرکار! برین خدا پشت و پناهتون. روایت متفاوت رمضانعلی کاوسی نویسنده کتاب موقعیت ننه از جانبازان قطع نخاعی دفاع مقدس است که پیش از موقعیت ننه تیغ های گل رز ، پرواز با بال شکسته کُفیشه ، راز نهان ، سهم من از عاشقی و بامداد روز شانزدهم در شرح خاطرات رزمندگان را ...
خواستم مانند پسرم شهید شوم
؛ زیرا به هر حال همه انسانها مرگ را خواهند چشید و راه گریزی از آن نیست و اگر فرزندم با شهادت به استقبال مرگ نمی رفت در حالت دیگری مرگ را میزبانی می کرد. وی ضمن ابراز خرسندی از انتخاب مسیر طلبگی و شاگردی امام صادق علیه السلام توسط فرزندش؛ گفت: در سال 1393 که خبر شهادت فرزندم را به من دادند، به سوریه رفتم و سه سال در آنجا مشغول فعالیت بودم؛ قصد داشتم همانند او به جهاد بروم ولی مسئولان اجازه حضور ...
روایت خانواده های شهدا و مسؤولان از حال و هوای سال 61 و تشییع شهدای عملیات محرم/ 25 آبان اصفهان، روز ...
خوش اخلاق بود که همه دوستش داشتند اما وقتی به جبهه رفت خیلی سر و سنگین تر شد. خانواده کیانی آن زمان خیابان میر زندگی می کردند و بهزاد آنجا درس می خواند و وقتی به محله رهنان آمدند، با دوستانش به بسیج رفت و در مسجد سر کوچه، شب ها شیفت می دادند و من برایشان چای، پتو و غذا می بردم، دیپلم ش را که گرفت به جبهه رفت و کمتر از یک سال، آبان 61 به شهادت رسید. خواهر شهید پشت تلفن آه می ...
حمله حماسی رزمندگان اسلام به ادوات زرهی دشمن در سوسنگرد
اطراف مهران وجود دارد که پس از درگیری مختصر با بعثی ها، به آن جا رفتیم و مستقر شدیم و با همکاری عده ای از کرد های ایلام، مجدداً مقابل بعثی ها ایستادیم. من حدوداً یک ماه آن جا بودم که برای اولین بار گروهی از استانداری و... آمدند و مقداری عکس و فیلم از منطقه تهیه کردند. در این اوضاع و احوال من روزنامه ای دست یک نفر دیدم که روی آن نوشته شده بود: خرمشهر در محاصره است . بعد هم شنیدم که می گویند ...
نام سردار شهید محمد ابراهیمی به نیکی می درخشد
شبهای عملیات. خبر شهادت حاج محمد ابتدا به برادر وی یعنی آقا رسول گفته شده سپس به همسر شهید که ایشان هم در اهواز(جبهه) بودند سپس به مادر شهید می گویند که تا پنجشنبه صبر کنید با وجودی که می خواستند پنجشنبه شهید را به خاک بسپارند. انتهای پیام/ف
روایت جانباز دفاع مقدس از 600 شهید اصفهان در یک عملیات
انقلاب با مادر و خواهر بزرگم در تظاهرات شرکت می کردیم و وقتی جنگ شد نوجوان سیزده ساله بودم. با اینکه پدر و مادرم که آن روزها ساکن اهواز بودند با رفتنم به جبهه موافق بودند اما به علت سن کم من، فرمانده قبول نمی کرد و شرطی پیش روی من گذاشت که اگر دوره نظامی خیلی دشوار را طی کنی اجازه می دهم برای آزادسازی خرمشهر اعزام شوی. دوره را با موفقیت گذراندم و با عنوان تیربارچی در عملیات بیت المقدس شرکت کردم. مرداد ...
قتل شوهر مبهم باقی ماند
پرونده قتل مردی که در آن، همسر و یک پزشک میانسال بازداشت شده بودند، با تبرئه متهمان بسته شد. اول تیر ماه سال 95، زن جوانی با کلانتری 207 بومهن تماس گرفت و مأموران را از مرگ مشکوک شوهرش با خبر کرد. با اعلام این خبر مأموران به خانه مورد نظر رفتند و با جسد مرد 38 ساله ای به نام سعید روبه رو شدند که روی زمین افتاده بود. همسر آن زن به مأموران گفت: همراه دخترم به نام تارا در خانه بودیم که شوهرم ...
ژنرال بی ستاره!
م هرداد در عملیات های بسیاری شرکت کرده بود تا دین خود به خاک خون آلود ایران را ادا کند؛ از جمله عملیات محرم که یکی از عاشورایی ترین عملیات های اجرا شده در جبهه جنوب بود. مخصوصا برای رزمندگان اصفهانی چرا که در این عملیات خانواده های بسیاری از شهر گنبدهای فیروزه ای جان عزیزان خود را از دست دادند و آنها را راهی افلاک کردند و پس از آن در طول یک 24 ساعت، کبوتران به خون آغشته خود را به خاک سپردند. از عملیات محرم شروع می کنم؛ عملیاتی که عاشورای سال 61 هجری را در آبان ماه سال 61 شمسی تکرار کرد! این عملیات به لحاظ استراتژیک و کادرسازی به عنوان یکی از مهمترین عملیات ...
مردم روستا بر سر مزار پسرم در سوگ شهدای کربلا زنجیرزنی می کردند
مرخصی به خانه می آمد بعد از گشت و گذار کمی در شهر و صله ارحام، به فکر بازگشت به جبهه می افتاد و می گفت :من باید برگردم تا رزمندگان دیگر نیز به مرخصی بروند . مادرمان هر چقدر اصرار می کرد تا چند روز بیشتر بماند قبول نمی کرد و می گفت : پدر و مادر سایر رزمندگان نیز در انتظار فرزندانشان هستند پس من باید برگردم تا آنها هم به مرخصی بروند . آخرین اعزام و شهادت فردین به جبهه بازگشت و با ...
روایتی متفاوت از یادواره 53 شهید منتسب به استانداری خراسان جنوبی | “شبی به یاد قرص قمرها”
تلفن مادرم زنگ خورد و او بعد از خوش و بشی صمیمانه، آدرس خانه پدر عروس را داد و بعد رو به جمعیت گفت؛ بزرگ ما هم الان از راه می رسد. من هم مثل همه تعجب کرده بودم ولی مادرم همه را به صبر دعوت می کرد تا این که زنگ به صدا درآمد، مادرم از من خواست در را باز کنم، باور نمی شد؛ حاج قاسم سلیمانی با چند نفر دیگر، مرا سفت به آغوش کشید و به عنوان بزرگتر ما به جمع پیوست. حضار به آشنایان خود زنگ می زدند و می ...
پسر نوجوان: خلافکار شدم، چون عاشق یک دختر شدم بابام با کمربند کبودم کرد!
آن که علاقه عجیبی به تحصیل داشتم ولی نمرات تحصیلی ام نیز خوب نبود و همین موضوع بهانه ترک تحصیل را به دست پدرم داد. وقتی برای رفتن به مدرسه با پدرم به مشاجره پرداختم او حتی تا یک هفته مرا به خانه راه نداد، دراین مدت به منزل خواهرم رفتم و پس از آن با کمک شوهر خواهرم شاگرد سنگ کاری شدم تا این حرفه را بیاموزم. هنگامی که در پایان هفته کارفرما دستمزدم را می پرداخت بلافاصله پدرم ...
سیصد و هفتاد نفر نبودند؛ صدها هزار نفر بودند!
پیرمردی که .....! زنگش می زنم. صدای گرم و صمیمی اش یادآور خلوص همان سال هاست. با اینکه گرد فراموشی روی خاطراتش نشسته اما هنوز ناگفته های ناب زیادی دارد؛ از روزی که تصمیم می گیرند خودشان کار غسل شهدا را انجام بدهند؛ از لحظات تلخ غسل و کفن تن اربا اربای شهدا و از حرف هایی که واژه ها کم می آورند در نوشتنشان و قلم ها زیر بارشان شکسته می شوند. تازه از جبهه برگشته بود که فهمید شهدا راآورده اند. آخر شب که به سردخانة کهندژ رفت با صحنة هولناکی مواجه شد؛ تعداد بالای شهدای عملیات محرم. همراه با بقیه بچه ها غسل و کفن شهدا را شروع کرد. تا پاسی از نیمه شب روز بعد، چیزی حدود بیست و سه ساعت بی وقفه کار کردند تا سیصد و هفتاد شهید برای تشییع در اصفهان آماده شوند. در میان این سیصد و هفتاد و شهید، یکی بود که ماجرای متفاوتی داشت. شهیدی که از سه ماه قبل در سردخانه مانده و تشییع نشده بود. هرچه تلاش کرد، نام شهید را به خاطر نمی آورد. تنها یادش می آید که پیرمردی بود. برایم تعریف می کند که آن زمان، بچه ها برای دادن خبر شهادت، تصویر شهید را به کسی نشان نمی دادند. آن ها توی محله با پرس وجو از طریق اسم و فامیل شهید، خانواده اش را پیدا می کردند و خبر را می دادند. اما برا ...
مراسم رونمایی از کتاب خاطرات مرحوم حاج علی شمقدری برگزار شد
، ولی پویا ، در تبعید ، 120 روز ، مرادت اینجاست ، این همه کار ، با تو کار دارم ، می خواهم بروم قم ، سفرها ، روز های خیلی سخت ، بنشین پای درد دلشان و به روایت تصویر است. در ابتدای نخستین فصل این کتاب آمده است: اینکه کسی تولدش یادش بیاید چیز عجیبی است. اما من از جمله کسانی هستم که می توانم ادعا کنم که تولدم را دیده ام. یعنی تولدم را یادم می آید. البته نه آن تولدی که آدم از مادر متولد می شود؛ بلکه آن ...
روایت عینی جنگ از احمد محمود در کتاب زمین سوخته
نیز قرار دارد، همچنین زمین سوخته بر اساس زندگی واقعی احمد محمود در دوران جنگ نوشته شده است. در دوران جنگ، او درد های زیادی را متحمل شد او به خوبی نشان می دهد که تازه بعد از برخورد بمب به تهران، مردم حال و هوای جنگ را درک کردند. محمود به خوبی ترسی که آن زمان در دلش وجود داشت را به نمایش گذاشته و از سهل انگاری مردم و دولت آن زمان صحبت کرده است همه ی این ها این اثر را به یکی از آثار متفاوت در حوزه ی ...
چگونه در شرایط سخت آرامش خود را حفظ کنیم؟
از چند ثانیه جواب داد: بله! پرسیدم: یادتان هست در آن 9 ماه دائم برای بررسی و مراقبت پیش یک پزشک زنان می رفتید؟ ابروهایش در هم رفت و گفت: خب بله. گفتم: تولد دخترتان را هم به یاد دارید؟ ممکن است برایم تعریف کنید که چطوری رفتید پیش دکترتان؟ کمی مکث کرد و بعد جواب داد: آن زمان مهلت اینکه پیش دکتر خودم بروم نبود، یادم است که شب بود و درد زایمان بیشتر و بیشتر می شد، آن موقع ما ماشین ...
42 سال پیش، جوانان تبریزی لشکر 9 عراق را منحل کردند!
شبکه های متعدد لوله های نفتی با تهران به کلی قطع و چهره ناگوارتری به جنگ بدهند که دور نمای آن بسیار خطرناک تر از آنچه خواهد بود که تاکنون پیش بینی شده است. آسوشیتدپرس درباره اوضاع سوسنگرد و ارتباط آن با اهداف عراق در مورد اهواز گزارش می کند: جنگ سوسنگرد به دلایل تاکتیکی و استراتژیکی دارای اهمیت است. از لحاظ تاکتیکی، بعد از جنگ خرمشهر، این عمده ترین درگیری خونین است. از نظر استراتژیکی ...
سرداری که یادش همیشه زنده است + فیلم
25 آبان، سالروز درگذشت ستارخان ، دلیر مرد شجاعت های دوران مشروطه است که همواره نامش به شجاعت و استقامت پیوند خورده و هر چند چراغ عمرش در سال 1293 هجری شمسی خاموش شد، اما همواره نام و خاطرش بر زبان ها می چرخد؛ سرداری که ایستادگی را از خانه اش به جریان انداخت تا ایرانمان، زیر بیرق بیگانگان نرود. ستارخان نامی درخشان در تاریخ مشروطیت، سرداری از قیام مشروطه و ملقب به سردار ملی است. ستار قره ...
آیت الله مسلم ملکوتی وجود رهبری را نعمتی الهی برای ملت می دانست
...> به خاطر دارم وقتی به منزل می آمدند، مادر غذا را آماده می کردند و پدر که وارد اندرونی می شدند، بعد از صرف غذا، با لحن مهربانانه و صمیمانه می گفتند: حاج خانم! بابت همه زحمات ممنون . با تشکرکردن شان، به ما هم درس می دادند. در 12سالی که در نجف ساکن بودند آن هم زمانی که هیچ امکاناتی نبود به مادرم که تک دختر بودند، بسیار سخت گذشت، اما راضی شدند که همراه پدر باشند. مادر می گفتند زمانی که در نجف ...
مادری که تیم ملی را بدرقه کرد، که بود؟ +فیلم و عکس
در مورد زندگیش پرسیدیم، می گفت: در ابتدای جنگ حاج آقا عازم جبهه شد و از سال 1360 تا 1367 جبهه بودند و به همین ترتیب هر زمان که نیاز می شد، پسرانم یکی یکی به جبهه اعزام می شدند. برای اعزام همه فرزندانم می رفتم و آنها را با دعای خیر بدرقه می کردم، اما یک خاطره از اعزام علیرضا پسر سومم دارم که هنوز هم آن را فراموش نکرده ام. خاطره مادر شهیدان خالقی پور از شهید آوینی می گفت: به یاد ...
دلجویی دانشگاهیان یزد از خانواده شهیدان ضیغمیان
به گزارش خبرنگار گروه استان های خبرگزاری آنا از یزد، هیئت رئیسه و مدیران دانشگاه آزاد اسلامی یزد به دلیل رحلت حاج محمدهادی ضیغمیان پدر شهیدان محمدرضا و محمدناصر ضیغمیان با حضور در منزل خانواده شهیدان با عرض تسلیت به خانواده محترمشان با مادر شهیدان دیدار و گفت وگو کردند. مادر شهیدان محمدرضا و محمدناصر ضیغمیان در این دیدار اظهار کرد: هرچه می توانید به مردم و نظام خدمت کرده و دانشجویان و ...
ستاره چهل و سوم: پرویز
اردیبهشت 1361 در خونین شهر به آسمان ها پر کشید. شهیدی که به کوچک ترین شهید خراسان رضوی معروف است. پرویز کلاس پنجم ابتدایی را پشت سر می گذاشت و تنها 11 سال داشت، اما به اصرار رضایت پدرش را گرفت و داوطلبانه عازم جبهه جنوب شد. ماجرای گرفتن رضایت از پدر هم برای خودش قصه ای دارد. وقتی مسئولان اصرار بیش از حد او را می بینند، رضایت نامه را به پرویز می دهند اما به پدرش می گویند رضایت نامه را امضا ...
ما جنگجو و جنگ طلب نبودیم! | اگر روایت های سال های جنگ را ثبت نکنیم، به افسانه ای غیرقابل باور تبدیل ...
برده بود. آن زمان او دانش آموز سال سوم راهنمایی در مدرسه شهید کشوری بود و از نظر قانونی سنش برای اعزام به جبهه کم بود. در نهایت با دست کاری کردن شناسنامه اش، در سن 14 سالگی عازم جبهه شد و در یکی از مناطق عملیاتی در بیست وهفتم اسفند ماه سال 1364 به شهادت رسید. مرحوم حسنیه احتشام مادر حبیب در کتاب دفترچه های خاکی از خاطرات او چنین روایت کرده بود: درس حبیب خیلی خوب بود و همیشه شاگرد اول مدرسه می ...
تداعی گر افتخار اصفهان تا ابد
فراد یا عناصری است که در تشییع به یاد ماندنی روز حماسه و ایثار اصفهان در سال 61 حضور داشتند. در جلوی تصویر، یک نفر عکاس دوربین به دست حضور دارد و مشغول عکاسی از جمعیت انبوه عزادار و شهیدداده در آن زمان است. جوانی در گوشه دیگری از تصویر کوله پشتی بر دوش دارد و در همان روزی که اصفهان 370 شهید تقدیم نظام و انقلاب اسلامی کرده است، آماده اعزام به جبهه های نبرد علیه رژیم بعث عراق در عصر همان ...
شهید 16 ساله ای که با دستان مادر تلقین شد/ محمد گفت: تنها گریه کن
مانده بود تا پدرش از جبهه برگردد یک روز هم طول کشید تا کارهای تشییع و تدفینش انجام شود. کاسه سر پسرم خالی بود و فقط صورت داشت. توی کاسه خالی سرش با پنبه پر شده بود و دندان ها و زبانش لابه لای پنبه ها بود. نشستم کنار پیکر محمد و رویش را باز کردم. خیلی سریع بوسه ای به پیشانی اش زدم و دست کشیدم روی چشم هایش و گفتم: خوش به حالت مادر حال تو که گریه کردن ندارد و به بی بی گفتم: بالاخره روزی که این همه ...
مسن ترین عضو کتابخانه حرم مطهر رضوی و علاقه ستودنی به مطالعه
تهیه روزنامه نویسی به بچه هایش هم کمک می کرد. چون به برنامه کودک علاقه داشتم، مادرم، مرا به رادیو کودک برد، ازم تست گرفتند و از سن هشت سالگی گوینده رادیو کودک مشهد شدم و داستان هایی که قرار بود من گوینده باشم را مادرم می نوشت. البته بعد تهران رفتیم و مادرم نویسنده کل رادیو ایران شد. او کتاب هایی را که می خواند با چاشنی تخیل، داستان سرایی می کرد. همه داستان هایش خوب بود و طی سال های 45 تا 49 هم ...
تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! + عکس
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میان سال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانه اش در خیابان بالایی برد. حاج خدابخش حیدری، پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبل های ...
زن، زاهدان، زندگی/ بگذارید پشت سر مولوی نماز بخوانم!
به سرم می زند نماز جمعه را میان زنان ساکن زاهدان بخوانم و با چندتایشان حرف بزنم. یادم هست که نماز خواندن شیعیان در میان اهل تسنن به شرط آنکه آداب نماز شیعی رعایت شود مانعی ندارد. سر خیابان آزادگان رسیدیم، خیابانی که سمت چپش پر بود از کوچه ها و خانه های مسکونی و سمت راستش چند اداره و سازمان و و بعد از آن هم عیدگاه ؛ یک محوطه بزرگ در نزدیکی مسجد مکی که برای برگزاری آئین مذهبی مردم زاهدان ...
شهید عباس حاجی زاده؛ اخلاص عباس کار خودش را می کرد
هیچ گاه از باور و اعتقاداتش عقب نشینی نکرد. بعد از انقلاب اسلامی نیز به عضویت سپاه در آمد و حفاظت از بیت امام خمینی (ره) را به عهده گرفت و با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های نبرد شد و در عملیات زیادی شرکت کرد. همسر شهید حاجی زاده می گوید: در سال 1358 بود که به خواستگاری آمد و عقد کردیم. به علت سن پایینی که داشتم، دو سال عقد کرده ماندم بعد از آن عروسی کردیم. حدود یک ما ...