سایر خبرها
روایتی از آخرین روزهای خرمشهر
فرماندهی هم همان مسجد جامع بود. بعدها این حاج آقا شریفی در یکی از کمین هایی که در شهر زدند شهید شد و شهادت او برای بچه ها خیلی دردناک بود. روزی ما را بردند پیش حاج آقا شریفی. ما به ایشان گفتیم: ما آمدیم برای مبارزه با دشمن! او هم در جوابمان گفت: خوش آمدید، اما شما با این سن چه کار می خواهید بکنید؟ ما گفتیم: به ما اسلحه بدهید تا با دشمن بجنگیم! حاج آقا گفت: مگر کار با اسلحه را بلدید؟ من گفتم: از زمان ...
رضا امیرخانی: اچ آی وی گرفته ایم فکر می کنیم پی اچ دی داریم
شما در نشت نشا چه کرده اید؟ من سوالاتی از شما دارم و باید ملاقاتتان کنم. گفتم که من استاد نیستم، رضا امیرخانی ام و روز آینده اگر فرصتی داشتم همدیگر را ملاقات کنیم. دو دقیقه بعد ناشر یکی از مجلاتی که نشت نشا را چاپ کرده و تا به حال مبلغی تحت عنوان حق التالیف به من نداده بود تماس گرفت و گفت آقای امیرخانی حق التالیفت را نمی خواهی بگیری؟ مدتی بعد مشاور آقای خاتمی تماس گرفت و گفت مقاله نشت نشا ...
سناریوی عاشقانه برای قتل نجمه
برملا کرد. سکانس اول: فرار چهارشنبه 12 اردیبهشت امسال، مرد میانسالی هراسان به کلانتری ای در بافق رفت و از فرار شبانه دخترش خبر داد. پدر نجمه در تحقیقات به افسر پرونده گفت: نجمه دختر آرامی است اما گاهی اوقات با همسرم سرناسازگاری دارد. من بعد از مرگ مادر بچه هایم با زن دیگری ازدواج کردم. چند روز قبل متوجه شدم دخترم به پسری علاقه مند شده و من با این موضوع بشدت مخالفت ...
شکایت بردن از روحانی جوان به آیت الله حائری/ بی دینی های آقاروح الله تکمیل شد!
، ده شاهی. درمان، نوشاندن جوشانده بود. قدس ایران عصاره تلخ را به کام شیرین کودکش می ریخت و می گریست. در همین روزها وقتی با گریه در حال شستن لباس های مصطفی بود، حاج آقا روح الله به خانه رسید. وقتی چشمش به من افتاد، دلش سوخت و بلافاصله رفت و دکتر مدرسی، پزشک نسبتاً معروف قم، را برای معالجه فرزندم آورد. با مداوای او مصطفی بعد از دو ماه بهبود یافت. پولی در میان نبود. قدس ایران در برابر این درمان، یک جفت ...
خوشگل ترین شهادت را می خواهم
به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ، پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیان گذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان غرب است. برش هایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب سلام بر ابراهیم گردآوری شده است، با روایت گری علی نصرالله برای شما بازگو کرده ایم که در ادامه می خوانید. نیمه شب بود که آمدیم مسجد. ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد. بعد هم رفت خانه. از مادر و خانواده اش هم ...
گنج زاده: یک گونی مدال دارم ولی حقوق نمی دهند
کاراته المپیکی شده است کلاً طول سال را در اردو هستیم. خوشحالم که این دوستی ما به چارچوب خانواده نیز کشیده شده و حالا رفت وآمد خانوادگی نیز داریم. این دوستی باعث شده تا تمام سختی های اردوها برای مان آسان باشد. آیا هر دوی شما کاملاً در یک خانواده کاراته ای بزرگ شده اید؟ گنج زاده: بله، من برادرانم در این رشته فعالیت می کنند و حتی پسرعموهایم نیز کاراته کا بودند. در حال حاضر برادر ...
قهرمانی از خاکریز تا عرصه زندگی
به عملیات باقی مانده بود که متوجه شدم علی هم به جبهه آمده است. خیلی ناراحت شدم و به او گفتم تو با این سن کم چرا به جبهه آمدی و کسی از تو این توقع را ندارد و باید مراقب پدر و مادرمان باشی اما او محکم و استوار گفت این یک تکلیف است و همه باید برای دفاع از کشورمان به جبهه بیاییم. علی با وجود سن کمی که داشت بسیار پردل و جرأت بود. او آرپی جی زن بود و در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شد. چندباری نیز ترکش به ...
ماجراهای خواندنی از شوهرداری همسران علما
می کرد و معتقد بود حتی یک ساعت اشتغال ذهن پدرم به مسائل زندگی، برای مادر گناه محسوب خواهد شد و تمامی مشکلات زندگی را از پدر پنهان می کردند تا ایشان با خیال آسوده به تحصیل و تدریس بپردازند. [23] همسر شهید آیت الله سید محمدباقر صدر در این باره می گوید: من پس از ازدواج، از ایران به عراق منتقل شدم. دوری و فراق از خانواده و تفاوت زیادی که بین آنجا و ایران بود، مرا رنج می داد. یک روز به حرم ...
همه کارهای سعید رنگ خدایی داشت/ آرزویش این بود که نحوه شهادت حضرت زهرا (س) را درک کند
خوانم از خودم خجالت می کشم. من با رضایت کامل، همسرم را راهی جبهه های مقاومت کردم و برایش بهترین ها را خواستم. حتی بهترین مرگ که شهادت بود. از حاتمی کیا تشکر می کنم/ به وقت شام بخشی از مجاهدت های مدافعان حرم بود سعید در آزادسازی نبل و الزهرا سال 94 به شهادت رسید. همانطور که در صحبت هایم گفتم او دوست داشت همانند حضرت زهرا شهید شود و شهادت خانم را درک کند، ماجرا اینگونه شد که ...
غصه می خورم که چرا نگذاشتم صدایم شنیده شود
خواسته شد در برنامه گلها بخوانم، گفتم عذر می خواهم و نمی توانم، برنامه ای دو نفره با مرحوم سیداحمد قوام نیا ایجاد کرده بودم به نام یا رب العالمین که قبل از اذان مغرب پخش می شد و به گلها نرفتم... حمیدی افزود: آن زمان ما فکر می کردیم باید چیزهایی بخوانیم که جایگزین برنامه هایی شود که بعضی آن ها را مبتذل می نامیدند که قطعا همه اش هم مبتذل نبود و خیلی هایش باحال و رو به راه بود. من با گلها همکاری ...
دفن شهدای مدافع حرم در زمین غصبی!
شهید تمامزاده کنده شده است. روز مراسم پیش از آغاز مراسم به محل دفن شهید رفتم که کسی در محل نبود، تمایل داشتم درباره این موضوع با مسئولین صحبت کنم لذا منتظر ماندم تا کسی از مسئولین را ببینم، به چند نفر از نیروهای پاسدار موضع را گفتم که بی توجه به حرف من گفتند ما اجازه دفن داریم کمالی نژاد ادامه می دهد: بعد از تدفین پیکر به سر مزار شهید رفتم، دیدم پدر و مادر پیر شهید بر سر مزار نشسته اند به ...
حاج بهروز همتی
انقلاب اسلامی ، بعد از شهادت آیت اله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه برای مدت کوتاهی از طرف حضرت امام(ره) آیت اله جنتی به عنوان امام جمعه موقت کرمانشاه در واقع مستقر شدند. با مشورتی که با حاج آقا مجتبی حاج آخوند انجام دادیم بنابراین شد که شهید سید جمال الدین حائری زاده برای ادای توضیحاتی خدمت آقای جنتی برسیم و حاج آقا مجتبی را واسطه قرار دادیم و تماس گرفتند و از ایشان وقتی گرفته شد و بنده و شهید سید جمال ...
دختر 13ساله مورد سوءاستفاده یک مرد قرار گرفت
صحبت کردم متوجه شدم مادر لیدا هم در جریان است و خودش اجازه داده دخترم با مردی هم سن وسال من رابطه داشته باشد. لیدا هنوز متوجه خیلی مسائل نیست و نمی داند چه اتفاقی برای او افتاده است. این زن ادامه داد: بعد از این تماس برادرم و شکایتی که او از همسرش کرد، حضانت لیدا به من داده شد و من با توجه به تحقیقاتی که کردم، متوجه شدم متهم از برادرزاده ام سوءاستفاده کرده؛ او از کمبودهای عاطفی برادرزاده ...
ما 6 پسر داشتیم که احمد را به عنوان خمس در راه خدا دادیم
را در خانه و خانواده خود حفظ کنیم، آن طور که قبلاً نیز به آن اشاره کردیم احمد برای ما حکم یک معلم را داشت. پدر شهید در مورد نحوه اطلاع از شهادت احمد گفت: دختر عموی احمد خبر شهادت او را می دانست گریه می کرد ولی به ما نمی گفت به خانه خاله شهید رفتیم آقای موسوی و و آقای مرادپورآنجا بودند وقتی آنها را دیدم گفتم بگویید احمد شهید شده یا مهرداد که گفتند احمد؛ رفتم قرآن را بوسیدم و گفتم خدایا خودت ...
حال و هوای تلاوت قرآن در محضر رهبری از زبان قاری نوجوان همدانی
تحسین کردن من پرسیدند شما کلاس چندمی؟ پاسخ دادم کلاس نهم هستم بعد پرسیدند حفظت تمام شده؟ جواب دادم بله دو سال پیش. ایشان به عنوان نکته به من گفتند که “زیاد به صدایت فشار نیار” و من گفتم چشم. از اینکه توفیق تلاوت در محضر آقا را پیدا کرده بودم خیلی خوشحال بودم. مؤسسه یا نهاد مصمم و جدی در استان برای آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان وجود ندارد محمد مهدی در ادامه با اشاره به علایق خود ...
عکاسی که بادوربینش در خط مقدم جنگید/ اسطوره ام مرتضی آوینی است
آنچه بر سر نگاتیوهای دوره جنگ خودم پیش آمد، حرف می زنم. در دولت قبل این مساله را با من درمیان گذاشتند که می خواهند بنیادی به نام رضا برجی راه اندازی کنند. من نپذیرفتم و گفتم نام بنیاد چیز دیگری باشد. مقدمات کارهای بنیاد هم فراهم شد، ولی بعد از مدتی آمدند و گفتند نگاتیوهایت گم شده. گفتم آقای مشائی! شما که گفتید می خواهید بنیاد راه اندازی کنید و برای این عکس ها آرشیو منظمی درست کنید، پس چه شد؟ او ...
"سنگ کن شرقی" در برزخ شهر بودن یا روستا
هفت ساله، کوثر سه ساله، فاطمه شش ساله، حدیث چهارساله، ربابه چهارساله، حمید شش ساله، نازنین زهرا چهارساله، یسناچهارساله و... می گویند که مجبورند درهمین خاک ها وفاضلاب بدوند و بازی کنند.قایم باشک و گرگم به هوا وهفت سنگ ها و... بازی می کنند.آنها پارکی رادرمحله ندارند تا بازی کنند. مادر کوثر و فاطمه کوچولو می گوید:در محله هیچ پارکی وجودندارد و وسیله نقلیه وتوان مالی هم نداریم که بچه های مان ...
از کتک کاری ژنرال ها پس از اهدای مدال تا برگ برنده عملیات بیت المقدس و محالی که در یک شب محقق شد
از مقامات ارتش با امام خمینی (ره) در شب 26 فروردین 1358 در قم صورت می گیرد. سرلشکر محمد سلیمی در این دیدار بعد از احوالپرسی ابتدایی با امام (ره) به عنوان سخنگوی گروه، متنی یک صحفه ای را که از قبل آماده کرده بود قرائت می کند و اتفاقات روز ها و ماه های گذشته را بیان می کند. سرلشکر سلیمی پس از خواندن این متن یک صفحه ای خطاب به حضرت امام (ره) می گوید بهترین راه نجات ارتش این است که خودتان ...
در این زمان حج بهتر است یا انفاق و صدقه؟
...: ... یک حج بهتر است از خانه ای که پر از طلا باشد و همه آن در صدقه مصرف شود .[6] از برخی روایات استفاده می شود که در آن زمان بر اثر تبلیغات غلط، این اندیشه که صدقه و کمک به فقرا برتر است در اذهان تعدادی از متدینین نیز نفوذ کرده بود. سعید سمّان می گوید: من همه ساله به حج مشرف می شدم؛ در یک سالی که مردم دچار قحطی و سختی شدند، دوستان من گفتند: اگر امسال هزینه سفرت را در راه خدا صدقه ...
ناگفته های رزمنده همدانی از حماسه فتح خرمشهر/ماجرای عملیات شناسایی متوسلیان و حسن باقری در شب عملیات
بچه ها کنسروهایی را توزیع کرد که ازقضا هم تمام نیروها برای اینکه سبک تر حرکت کنند این کنسروها را خوردند و به راه افتادند. هنگام حرکت گردان شهید خوش لفظ به عنوان بلدچی ما اول از همه حرکت کرد بعد از او یک تخریبچی، بعد من و بعد هم باقی نیروها حرکت کردند. دو سه کیلومتر که رفتیم شروع به شمارش کردیم تا این گونه مطمئن شویم کسی از نیروها جا نمانده است. وقتی شمارش تمام شد به عقب که نگاه کردم ...
سلفی با فاتح خرمشهر!
از حمله رزمندگان کشورمان گیر افتاده بودند را نجات دهند، برای همین درگیری شدیدی بین ما و نیروهای عراقی از ساعت 10 صبح تا حدود ساعت 14 درگرفت. نیروهای بعثی با قناسه بچه های ما را هدف قرار می داند، برای همین شاید در حدود 10 یا 12 نفر از رزمندگان کشورمان با تیر مستقیم که دقیقا به مرکز پیشانی آنها برخورد کرده بود به شهادت رسیدند، اما با وجود همه تلاش دشمن با ایستادگی واقعا جانانه رزمندگان ...
"مسیح کردستان" از ولادت تا شهادت
پادگان جمشیدیه و نیز آزادسازی مراکز رادیو و تلویزیون از لوث چکمه پوشان گارد جاویدان ایفا کرد. در همین عملیات اخیر، با اصابت گلوله ای از ناحیه پا مجروح شد. کردستان و آغازی بی پایان در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنگامی که عوامل داخلی ابرقدرت ها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین کشور به راه انداخته بودند، بافرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم ...
شهیدی که پیش از شهادت کمبود حضورش را جبران کرد
پنج ساله و علی چند ماهه. حدود یک سالی به رفتنش مانده بود. هیچ کاری برای من نمی کرد. اخلاقش دقیقا 180 درجه تغییر کرده بود. دنبال کارهای بانک و خرید نمی رفت. در نگهداری بچه ها کمک حالم نبود. یک گوشی دستش بود و مدام حرف می زد. هماهنگی های اعزام، آموزش نیرو و کارهای ریز و درشت. گاهی نگرانی ها و خستگی هایم را که می دید، می گفت: فاطمه دیگر نمی توانم، کمکت کنم. باید خودت همه کارها را انجام بدهی. یاد ...
نامه بسیجی شهید مصطفی علی پور مشکانی/ به پدر و مادر احسان کنید
به گزارش خبرنگار ساجد ، بسیجی شهید مصطفی علی پور مشکانی در مرداد سال 1338 در تهران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ 12 اردیبهشت 1361 در منطقه دارخوئین عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تصاویر نامه بسیجی شهید مصطفی علی پور مشکانی متن نامه ای را که این شهید والامقام به یادگار مانده است در ادامه می خوانید: بسمه تعالی حضور محترم خانواده عزیزم، پدر ...
بعد از شهادت آقا مصطفی فهمیدیم شهید زنده است یعنی چه!
. . چند لحظه بعد، بچه آرام شد و خوابید. صبح که بیدار شد، گفت بابا آمد، رفت . چیزی از روزهای پس از شهادتشان در خاطرتان مانده است که یادآوری اش آرامتان کند؟ آقا مصطفی و سه نفر از دوستانش با هم عهد کرده بودند که هر کدام شان شهید شد، هوای بقیه را هم داشته باشد. مدت زیادی از شهادت سه نفرشان می گذشت اما شهید جاودانی هنوز منتظر بود و التماس دعا داشت. یک بار که آقا مصطفی را در خواب ...
راز 8 ساله یک زن که هنگام ماموریت شوهرش زایمان کرد
تصمیمی بگیرم که سال ها بعد زندگی خودم را به نابودی کشاند. درست هشت سال پیش بود. شوهرم برای امرار معاش از این شهر به آن شهر می رفت. پسر اولم پنج سالش بود. در نبود سعید تنهایی ام را پر می کرد و سنگ صبورم بود. در آن شرایط که برای تأمین هزینه های ضروری زندگی و خورد و خوراک پسرمان هم مانده بودیم من دوباره باردار شدم. شوهرم وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت: نگران نباش. بیشتر کار می کنم. خدا ...
زنان آسمان و دریا | گفت وگوی همشهری با یک خلبان زن و یک کاپیتان زن
کشاورزی و دانشجوی ارشد مدیریت مالی. خواهر دیگرم مربی ورزش است. آمنه یکی از خواهرانم در 18سالگی در اثر انفجار گاز در منزلمان از دنیا رفت. برادر دیگرم نیز در مغازه موتورسازی اش مشغول به کار است. پدر و مادر فداکاری دارم. پدرم رئیس اداره پست بود و حالا بازنشسته شده است. تاکید همیشگی پدرم به همه ما این بود که تلاش کنید زندگی سالمی داشته باشید. با وجود آنکه بچه آخر خانواده بودم و ...
خرمشهر با سوگ و هلهله آزاد شد
رادیو و تلویزیون پخش می شد و ما نمی دانستیم چه خبر شده است. بلند شدم و به حمید و سعید گفتم: بریم بیرون تابی توی خیابان بخوریم و هوایی تازه کنیم. بچه ها زود حاضر شدند. ساعت دو بعدازظهر بود. همه رادیوهای شهر روشن بود و از بلندگوی مدرسه ای صدای انجز وعده و نصر عبده قبل از اخبار به گوش می رسید. ساعت، سه بار نواخته شد و مجری ساعت14 را اعلام کرد و بعد گوینده اخبار را گفت. ما در خیابان راه می رفتیم، اما ...
امام جمعه ای که میگفت: دست آخوند بایدبه جیب خودش باشد
صبح را به جا آوردم. بعد متوجه شدم آن دو زندانی کرد که دیشب آورده بودند، نیستند و از زندان فرار کرده اند. با این که دو نفر نگهبان هم آن جا بودند و در طویله را هم بسته بودند. هنگامی که نگهبانان متوجه ماجرا شدند از ترس این که مورد مواخذه و توبیخ قرار بگیرند، مرا متهم به فرار آنها کردند. در حالی که مطلب روشن بود و خودشان غفلت کرده بودند، یا اصلا شاید همه چیز صحنه سازی و دروغ بود و این ها فیلم بازی می ...
مشکلات مالی دست رسانه را برای عملکرد بهتر بسته است
باید از آواهای خوش مناجات های خوش، اولین باری که من را دعوت کردند برای برنامه سحر در سال 90 در شبکه قرآن خدا سلامت بدهد به آقای گروسی و قبل از ایشان گفتم من شراط دارم و شرطم این است که یکی باید بیاید مناجات خوانی کند در سحرهای ماه مبارک و من برای اولین بار سی شب متوالی آقای کریم خانی را آوردم بعد می گفتند چرا فقط آقای کریم خانی گفتم برای اینکه جا بیفتد و بعدا می شود افراد دیگری هم آورد و سی شب آمد ...