سایر منابع:
سایر خبرها
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
.... ساعتی بعد ترمز کرد و سوار شدم، فقط می خندید و می گفت خوشحالم که برات مهمم. مرا به خارج از شهر برد و نقشه شوم خود را اجرا کرد، گفت این هم برای اینکه به تو ثابت شود که فقط مال منی، می دانستم که زندگی خود را به آتش کشیده ام، اما امیر خوب بلد بود دلبری کند، این ارتباط چند ماه ادامه داشت. سه ماهی گذشت حال خوبی نداشتم به دکتر رفتم تعدادی آزمایش انجام دادم، چندروز بعد وقتی جواب آزمایش ها ...
روبه رو با بهزاد فراهانی؛ از روزهای سخت کارگری تا چهره ماندگار بازیگری ایران | ما فداییان هنر بودیم
، ماسه شسته بار کامیون می کردیم. بعدش هم که کارمان تمام می شد، مستقیم به جلسات تمرین می رفتیم. سبب اصلی عشق من بود، نه شانس من. آخر هفته که می شد، با دستمزدی که از کار کارگری سنگین می گرفتم، از نارمک که محل کارمان بود سوار اتوبوس شده و به میدان توپخانه و جامعه باربد می رفتم و نمایشنامه های محمدعلی جعفری را نگاه می کردم و درحالی که کیفور شده بودم، به خانه بازمی گشتم. البته هم عاشقی بود، هم سختکوشی ...
سالهایی که رفته بودم
می آمدند غیر نقدی کمکمان می کردند. یک روز مادرم بر حسب عادت به خانه یکی از همسایه هایمان رفت و با نگرانی شکم بر آمده اش را نشان زن همسایه داد و گفت: ببین انگار غده است ؛ نکند در سن پیری زمینگیر شوم!! زن همسایه دلداریش داده و او را نزد دکتر برد، آزمایش که کردند با کمال ناباوری فهمیدند مادرم مرا باردار است. از نظر ظاهری بچه درشت هیکلی بودم که باورکردنی نبود. با تولد من گویا وضع اقتصادی ...
حاج قاسم گفت چرا هنوز بسیجی هستی/ ماجرای یاران شمالی سلیمانی
ی دارند. من راغب شدم به ایرانشهر بروم، گفتم اگر پدر و مادرم اجازه دهد حتماً با تو می آیم. رضایت پدر و مادر را جلب کردم و به اتفاق رفقایم به عنوان بسیج ویژه به سپاه ایرانشهر پیوستم. چند روزی در ایرانشهر بودم. من را به یکی از محلات ایرانشهر به نام دلگان که این روزها شهر شده، فرستادند. بعد از مدتی هم ما را تقسیم کردند، در آن ایام کار رزمی برای مقابله با اشرار انجام می دادیم و در اوقات فراغت به کار فرهن ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
حدود 4 سال از من بزرگ تر بود. وقتی ماجرای شیما را برای ازدواج مطرح کردم چشمان پدر و مادرم از تعجب گرد شده بود. من اولین فرزند خانواده بودم و آن ها آرزوهای زیادی برایم داشتند. پدرم در میان بهت و حیرت فریاد کشید مگر دیوانه شده ای پسر؟! سپس مادرم شروع به نصیحت کرد که این گونه عاشقی ها فقط به درد همان های هندی می خورد و زندگی واقعی چیزی غیر از آن است که در اندیشه تو وجود دارد. اما من برای ...
اقدام بی رحمانه مرد جوان با زن فداکارش / مهلا بی ریا بود !
عروس رویاهایم خیلی زود به یک پوچی عذاب آور رسیدیم. سرش به زندگی گرم نبود . نمی توانستم او را از گوشی تلفن لعنتی اش جدا کنم. مهلا بعد از طلاق دچار بیماری شد و بچه را به من تحویل داد. همسرم چشم دیدن این طفل معصوم را نداشت و آزارش می داد و تا می خواستم حرفی بزنم، سر و صدا راه می انداخت. این اواخر فهمیدم شیشه هم مصرف می کند. داشتم دیوانه می شدم. یک شب سر کار بودم که همسایه زنگ ...
پسرم شب 23ماه رمضان سرباز بی بی زینب (س) شد
سیدعلی نقوی پذیرای ما می شوند و با احترام ما را به داخل خانه مشایعت می کنند. ذوق و شوق او در استقبال از ما در بدو ورود و چهره مهربانش نشان از همراهی و صلابت مادرانه اش دارد و همین خیالمان را راحت تر می کند که مصاحبه خوبی را در پیش خواهیم داشت. از مادر شهید می خواهم کنارمان بنشیند و کمی از خانواده اش برایمان بگوید و او درهمان چند جمله ابتدایی همکلامی مان زینب وار با صدای رسایش ندا سر می دهد و می ...
نجات عامل جنایت خانوادگی از چوبه دار
پشتیبانی می کند و اجازه نمی دهد از نظر مالی در مضیقه بمانم. متهم ادامه داد که من به حرف مادرم گوش کردم و به امید اینکه بتوانم از او پول بگیرم به خانه مادربزرگم رفتم، اما بعد از آن مادرم باز هم از تأمین نیاز های مالی من طفره می رفت و همین امر هم باعث شده بود با هم دچار اختلاف شویم. روز حادثه نیز سر همین موضوع مشاجره کردیم. من که عصبانی شده بودم داد و فریاد می کردم. در این اثنا مادربزرگم دخالت کرد و جلو ...
خدا می داند
نیستیم خانم. تنها چیزی که می دونیم اینه که بهش شلیک کردن. فعلاً چیز دیگه ای نمی دونیم. کسی دارید که بتونه دنبالمون بیاد و شما رو تا بیمارستان بیاره؟ رمال گفت بله! رمال بالا دوید و به من گفت که با عمه ام که یک محله آن طرف تر زندگی می کرد، تماس بگیرم. عمه ام چند ثانیه بعد جلوی در خانۀ ما بود. رمال مرا در آغوش گرفت و گفت اینال، مراقب بچه ها باش. نذار بیدار شن. حواست بهشون باشه . روسری اش را سفت کرد و از ...
بلایی که سایت همسریابی بر سر دختر شیرازی آورد !
بعد از اینکه از نامزدم جدا شدم، دیگر میل و رغبتی به هیچ مردی نداشتم و هر چقدر که پدر و مادرم به من می گفتند که دوباره ازدواج کن، اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود و خواستگارهایم را یکی یکی رد می کردم و معتقد بودم هیچ کدام آنها همسر دلخواه من نیستند. تقریباً سه سالی است که از نامزد سابقم جدا شده ام. حدود دو ماه پیش که در منزلم با اینترنت کار می کردم از سرکنجکاوی سری به یکی از سایت ...
خواستگاری عجیب از دختر 18 ساله برای مرد 60 ساله / عروس به 110 زنگ زد
مادرم مدتی در خانه های مردم کلفتی می کرد. او بعد از تولد برادر کوچکم، دچار کمردرد و بیماری شد. به عنوان بچه بزرگ خانواده احساس مسئولیت می کردم. هر کاری از کارگری روی زمین های کشاورزی گرفته تا مغزکردن پسته و گردو و شکستن قند انجام می دادم و کمک خرج خانه بودم. ما در این شهر غریب هستیم و فامیل و آشنای درست وحسابی نداریم. وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمی گردم، با پدرومادرم خوشوبش می کن ...
برای جلوگیری از اتفاقات مشکوک/ پرسپولیسی ها آب معدنی به اصفهان می برند!
یادم نمی آید. فقط می دانم گوشی ام را جا گذاشتم. از ورزشگاه هم که بیرون رفتیم و رسیدیم تهران سیدجلال حسینی مرا به خانه رساند و حالم خوب نبود تا اینکه فردای بازی خوب شدم. هیچ چیز دیگری هم یادم نیست! حالا حدود 9 سال از آن ماجرا گذشته است اما پرسپولیسی ها هنوز فراموش نکرده و حتی این بار هم قصد دارند از تهران با خود آب معدنی به اصفهان ببرند. ...
پرونده قتل 3 زن جوان روی میز دادگاه
بیت المال به آنها پرداخت شود. پسر جوان گفت: پدرم چند سال بود که از مشکلات اعصاب و روان رنج می برد. او به همه بدبین بود. بارها او را پیش پزشک بردیم اما بی فایده بود. رفتارهای پدرم باعث شده بود همیشه با مادرم درگیر باشد. زمان قتل من بیرون از خانه بودم که زن همسایه خبر داد پدرم خواهر کوچکم را که آن زمان پنج ساله بود، از خانه بیرون انداخته و در را برایش باز نمی کند. وقتی خودم را به خانه ...
گفت وگو با بانو ترانه خدامی، جانباز و همسرشهید سرگذشت خواندنی یک زوج دهه شصتی
نیروهای انقلابی بودم، اما حجاب هم نداشتم. شروع جوانی بود و حال و هوای خودش را داشت. البته مادرم بسیار مذهبی بودند و در بسیاری از جلسات هم مرا با خودشان می بردند اما من زیر بار حجاب نمی رفتنم. فاش نیوز: پس حجاب به این زیبایی را که در حال حاضر دارید، از کجا ریشه گرفت؟ - ما در منطقه ی تهران نو زندگی می کردیم که شهدای بسیار زیادی را برای تشییع می آوردند. جوانی در منطقه ی ما بود که ...
وقتی که دل گره می خورد به مزار شهید
رجزخوانی کردم که مروت این نبود و چه و چه، اما حالا او روبه رویم ایستاده بود و با مهربانی لبخند می زد و مرا به ورود دعوت می کرد. سراپا خجالت؛ اما با شوقی که مرا به سوی آن مزار می کشید وارد شدم... از دالان سربلند سربند های سبز و سرخش گذشتم، از کنار مزار سرو ها گذر کردم تا رسیدم به شهید. آن لحظه پر بودم از احساسات متضاد. خجالت از گفته ها و شعف از حضور... آن قدر که درست به خاطر ندارم چه گفتم و چه شد ...
مشق عشق در کلاس معلم کرمانی
طولانی منع کرده بودند اما من راه رفسنجان به عباس آباد را هر روز می رفتم و چهار تا پنج ساعت کلاس را تحمل می کردم تا بچه ها از درس عقب نمانند. اما یک روز که از مدرسه به خانه برگشتم، مشکلاتی برایم به وجود آمد، سریع با پزشکم تماس گرفتم، وقتی شرح حالم را برای دکتر گفتم او تنها راه را بستری شدن و ختم بارداری در هفت ماهگی تشخیص داد. خیلی نگران بودم از طرفی فکر می کردم اگر بلایی به سر ...
چاره سرگردانی بهبودیافتگان از چنگال اعتیاد
به مواد مخدر در خانواده ای مذهبی زندگی می کردم، پدرم فرهنگی و مادرم خانه دار بود و با قالی بافی به معیشت خانواده کمک می کرد، پدر و مادرم با هم اختلاف نداشتند و هیچ نوع درگیری در خانواده ما وجود نداشت، حقوق معلمی کفاف زندگی چهار فرزند را نمی داد، بنابراین پدرم عصرها دستفروشی می کرد و زمانی که به خانه می آمد بسیار خسته بود، پدرم بسیار زحمت کش بود اما هیچ وقت فرصتی برای رفقات با فرزندانش ...
ماجرای نجات میثم مطیعی از مرگ در حادثه منا
پناهیان در آن حضور دارند. دکتر حاج سعید حدادیان هم رئیس مجمع علمی تخصصی و دکتر میثم مطیعی، نایب رئیس این مجمع هستند. این مداح درباره چگونگی مداح شدنش گفت: در خانواده ای به دنیا آمدم که پدر و دایی هایم مداح بودند. مادرم نیز دائماً در حال توسل به اهل بیت (ع) بود. هفته ای یک بار، مادرم سفره حضرت رقیه (س) در خانه می انداخت. پدر روضه حضرت رقیه می خواند و مادر هم گریه کن پای کار بود. در دوران ...
تیکه پرانی برای دختران نوجوان در برنامه شاد
داستان عبرت آموز من قصد اخلال در امور تدریس معلمان را نداشتم و تنها به دلیل غرور نوجوانی و شرطی که با دوستانم بسته بودم، می خواستم کلاس های تدریس فضای مجازی را به هم بریزم تا خودی نشان بدهم اما وقتی دست بندهای پلیس بر دستانم گره خورد تازه فهمیدم که ... این ها بخشی از اظهارات نوجوان 16 ساله ای است که به دلیل اخلال در کلاس های تدریس فضای مجازی (شاد) و مزاحمت برای دختران نوجوان ...
تن فروشی افسانه با فرار از دست ناپدری پلید + فیلم گفتگو با دختر فراری در تهران
چمدان من را زد.سارق بود. کردم و دوباره رفتم ترمینال چند روزی ، آنجا خوابیدم. مجبور شدم برای این که پول در بیاورم کار کنم با زنی آشنا شدم که او من را در اختیار مردان قرار می داد و من پول می گرفتم و خرج و مخارج زندگی خودم را در بیاورم. مجبور بودم این کار را بکنم چون در آن شرایط هیچ کسی را نداشتم که حمایتم کند و خرجم را بدهد. افسانه می گوید: خیلی خسته شدم از خودم بدم می آمد تا اینکه تصمیم ...
از مصرف و فروش مواد مخدر تا خادم الحسین (ع) شدن
نقل مکان کردیم که از نظر محیط خیلی سالم نبود من فرزند بزرگ خانواده بودم و حرف گوش نکن همین باعث شده تا در انتخاب دوست اشتباه کنم دوستانی که انتخاب کردم مصرف کننده مواد مخدر بودند؛ همه چیز از سیگار شروع شد بعد از مدتی درس را رها کردم و به مصرف مواد مخدر رو آوردم. اوایل خدمت در حالی که مصرف کننده مواد هم بودم نامزد کردم چند سال نامزد بودیم و من مصرف کننده، اما خانواده همسرم چیزی نمی دانستند. ...
تجاوز به دختر 16 ساله مشهدی در حالت مستی
آن قدر مشروب خورده بودم که از حالت طبیعی خارج شدم و از هوش رفتم. هنگامی که به خود آمدم وضعیت ظاهری نامناسبی داشتم. از ترس و ناراحتی فریاد کشیدم و به سمت تراس آپارتمان دویدم. می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم و به این زندگی نکبت بار پایان دهم اما. دختر نوجوان 16 ساله که برای شکایت از دوست پسر 24 ساله اش به کلانتری شفا مراجعه کرده و در حالی که آثار خودزنی روی دستش نمایان ...
نامه شوم به عمه به دست عروس جوان رسید / او خواست شوهرم را ترک کنم !
هر موقع می خواستم بچه را به خانه پدرم ببرم، مادرشوهرم یک دعوای مسخره راه می انداخت و حالم را می گرفت. مشکلات من و همسرم به خاطر این موضوع جدی شد. او از خانواده اش دفاع می کرد و این اواخر پشت سر مادرم حرف های نامربوط می زد. او افزود: خسته و بی حوصله شده بودم. حدود دو سال قبل پدرم بر اثر بیماری فوت کرد. بعد از مرگ او خانواده ام نیاز بیشتری به من داشتند. خانواده شوهرم همچنان درباره نوه خود ...
فیلم پنهانی از همسر برای گذشت مهریه
بعد با همسرم اختلاف پیدا کردم و از او جدا شدم و دوباره به خانه پدرم رفتم. از آن روز به بعد سرکوفت های خانواده ام شروع شد و به من می گفتند که آدم دست و پا چلفتی هستم که نتوانسته ام شوهرم را نگهدارم. از رفتار پدر و مادرم خسته شده بودم که یکی از بستگانم به نام ایرج به خواستگاری ام آمد. با اینکه هنوز ترس در وجودم بود تصمیم گرفتم با ایرج ازدواج کنم تا از سرزنش ها و سر کوفت های خانواده ام ...
زن جوان بعد از طلاق، به خانه فساد پناه برد
شفاآنلاین سلامت مدتی قبل زن جوانی با مراجعه به پلیس در حالی که از همسر سابقش به اتهام آدم ربایی شکایت می کرد، گفت: من دو بار ازدواج کردم اما هر دوبار هم مجبور به طلاق شدم. به گزارش شفاآنلاین : او ادامه داد:بار اول خیلی کم سن و سال بودم که ازدواج کردم و خیلی زود هم طلاق گرفتم. مدتی بعد به خاطر اینکه شرایط زندگی در خانه پدرم مناسب نبود تصمیم گرفتم دوباره ازدواج کنم. این بار به عقد یکی از ...
سرنوشت عجیب دختردانشجوی شهرستانی در تهران
بار با دستمال کاغذی، بینی ام را پاک می کردم. تمام روز را با استادهای جورواجور طی کرده بودم و سرم از مباحث تئوری و علمی انباشته بود. هرچقدر سرم پر بود، در عوض شکمم خالی خالی بود. مرتب برمی گشتم تا اتوبوس را که امیدوار بودم هر چه زودتر پیدایش شود ببینم. یک دفعه احساس کردم چیزی شدیدا به من برخورد کرد و بعد از این برخورد دیگر هیچ چیزی احساس نکردم. فقط زمزمه هایی می شنیدم و بعد خلا و سکوت... ...
نگرانی های همسر مدافع حرم بعد از عملیات بصری الحریر
فلانی پسر عمه اش در شهریار زندگی می کند و دو سه روز است از سوریه آمده. من آنقدر به خانه آن دوست و فامیل می رفتم و پیگیر می شدم که آدرس خانه آن رزمنده را بدهند و سراغش بروم. **: این ماجرا برای همین هفت روز اول است؟ همسر شهید: بله، همه هم می گقتند خبری نیست. نگران نباش! خودم هم یک گوشی تلفن نوکیای ساده داشتم و از هیچ جا خبری نداشتم. تا این که یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر ...
3 ازدواج عجیب یک مرد بدشانس
دوست ندارم آن خاطره تلخ را مرور کنم. همسرم سرخود و مغرور بار آمده بود . کارمان بعد از هفده سال زندگی مشترک، به طلاق انجامید . مثل آدم های مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم و در لاک تنهایی خودم فرو رفته بودم. پنج سال از بدترین روزهای عمرم را سپری کردم. همسرم دوست داشت برگردد؛ اما غیرتم اجازه نمی داد. یکی از دوستانم برایم زنی پیدا کرد . می گفت شوهرش مرده و یک ...
گفتگو با نخستین بانوی دارنده دکتری ریاضی در خراسان رضوی | انتگرال زندگی و حساب عاشقی!
خون همچون میهمانی ناخوانده در وجود همسرش رخنه کرد. این موضوع روز های سختی برای این خانواده چهارنفری رقم زد. به یاد دارم که همسرم 7 ماه در بیمارستان قائم مشهد بستری بود و هرروز خودم باید برای او غذا و ملافه می بردم، زیرا لب به غذای بیمارستان نمی زد. 2 بچه کوچک داشتیم که کسی نبود از آن ها نگه داری کند. هرروز کارم این بود که بچه ها را به مدرسه ببرم. بعد از آن به دانشگاه می رفتم و تدریس می کردم. ظهر ...