ماجرای سربازی رفتن شمر!
سایر منابع:
سایر خبرها
چه کسی برای اولین بار طرح تاکسی بانوان را ارائه داد؟/ روایت سختی هایی که مانع خدمت رسانی به مناطق محروم ...
...؛ آدم وقتی می بیند فردی وسواسی را درمان کرده یا فردی که بعد از زایمانش حتی فکرهای خودکشی، بچه کشی داشته درمانش کرده، احساس رضایت می کند. فارس: کمی از خانواده بگویید و اینکه آیا با شغل و فعالیت های علمی تحقیقاتی شما مشکلی ندارند؟ چه طور بین ایفای نقش در خانواده و اشتغال تعادل برقرار کردید؟ قسوری: زندگی من و همسرم با کمترین امکانات در خیابانی در زینبیه اصفهان شروع شد ...
عکس ساحلی فریبا نادری بازیگر معروف با تیپ خاص و متفاوت
...، فریبا نادری بازیگر معروف زن ایرانی 23 فروردین سال 1363 در تهران متولد شده است. او از سال 1382 فعالیت هنری خود را آغاز کرده و تاکنون در سریال بزرگ مرد کوچک، از سرنوشت و فیلم سینمایی شرط ازدواج نقش آفرینی کرده است. خانم بازیگر با مهرداد طباطبایی ازدواج کرده و دارای یک فرزند دختر است. در قسمت زیر عکس فریبا نادری در کنار دریا را قرار داده ایم. شروع فعالیت هنری خانم بازیگر ...
خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم
...> الان هم که آمدیم اینجا، من الان خودم شناسنامه دارم، خانمم هم دارد، این دو تا بچه های کوچولو هم دارد. اما من نمی دانم قانون جمهوری اسلامی چطوری است، روز اولی که ما آمدیم این مسئولینی که آمدند زحمت کشیدند، دستشان درد نکند، اما الان پسر بزرگترم (جعفر حیدری) که اصفهان کار می کند، مدرک و شناسنامه ندارد. **: یعنی پسرِ بعد از عباس آقا هستند؟ پدر شهید: بله. این دخترهایم هم جفتشان الان مدرک ندارد. یکی که گفتم معلم بود یکی هم که مجرد است اینجا. *میثم رشیدی مهرآبادی ادامه دارد... ...
هفت سال پیش روزهای تلخ ذوب آهن را دیدم
ای کردم، روزهای خیلی بدی را می دیدم که آن مصاحبه هم گفتم، گفتم ذوب آهن روز خوش نخواهد دید، چون آدم هایی وارد شدند که این روزهای خوش را بگیرند و بعد از هفت سال حرف من اثبات شد در حالی که آن موقع گفتند طالبی از قهرمانی در ذوب خسته شده می خواهد به سپاهان برود، ولی گفتم روز خوشی نمی بینید. متأسفانه آن زمان هیچ گونه حمایتی نشدیم نه از سوی مدیران نه از سوی باشگاه نه از سمت هواداران، گفتیم ما ...
نظر "سردار سلیمانی" درباره کتاب "من زنده ام"/ از "زندان الرشید" تا دانشگاه شهید بهشتی/ 2370 نوزاد به ...
همان ماموریتی که بچه ها را از شهر خارج می کردیم، در این ماموریت با آقای صالحی و چند تن از خانم ها که مربی بودند، وقتی تحویل شیرخوارگاه شیراز دادیم من به آقای صالحی گفتم خب دیگه کاری اینجا نداریم و بچه ها را تحویل دادیم و باید برگردیم. به زیارت شاهچراغ (ع) رفتم، بعد به دانشکده ادبیات رفتم و آنجا ماشین های هلال احمر به سمت خوزستان و آبادان می رفت. در مسیر که می رفتیم یک تعدادی از سربازان عراقی کنار ...
نفسش تنگ می شد اما خسته نمی شد!
خودم می گفتم چرا این طور حرف می زند. خودش یک وقت هایی به شوخی می گفت: خانم امروز که من بروم تا 7 روز اجازه داری بمانی. تا هفتم همه کارها را انجام بده و فکر نکن شب که بشود می مانی. بعد می خندید. می گفتم خودت می روی حال بچه ها چی؟ اما خدا او را بیشتر از ما دوست داشت و واقعاً حیف شد که رفت. تحمل سختی مسافرت به خاطر خانواده مسافرت خیلی برایش سخت بود؛ ولی سالی یک بار به خاطر بچه ها می ...
معصومه آباد: رئیسی کار بسیار سختی در پیش دارد امیدواریم امید مردم را شکوفا کند
اراده ای برای انجام آن نیست. *به نقطه طلایی زندگی شما برسیم. چطور اسیر شدید؟ در همان ماموریتی که بچه ها را از شهر خارج می کردیم، در این ماموریت با آقای صالحی و چند تن از خانم ها که مربی بودند، وقتی تحویل شیرخوارگاه شیراز دادیم من به آقای صالحی گفتم خب دیگه کاری اینجا نداریم و بچه ها را تحویل دادیم و باید برگردیم. به زیارت شاهچراغ (ع) رفتم، بعد به دانشکده ادبیات رفتم و آنجا ...
قتل قصاب محله در یافت آباد تهران / او تازه داماد بود + عکس
یافت آباد بودم .اما مدت دو سالی بود که با پدر میلاد شریک شده بودم . همان روز مشروب خورده و شیشه مصرف کرده بودم که مقابل مغازه رفتم اما شریکم در مغازه نبود. به پسر او گفتم بهتر است به خانه اش برود تا من در مغازه بمانم اما قبول نکرد. سر هم این موضوع با هم درگیر شدیم و جلیل که کمی آن طرف تر مغازه قصابی داشت برای میانجیگری وارد دعوا شد . من کنترل اعصابم را از دست داده بودم از وانت پدر میلاد ...
دیدگاه شهید عبدالله زاده برای تربیت فرزند/ توصیه شهید برای رفع دلتنگی خانواده اش
ها گفتم فرزند ما که دختر است و گفتند نه پسر است به همین خاطر گفت نام او را عباس می گذاریم. دفاع پرس: رفتار شهید با فرزندانش چگونه بود؟ پسر بزرگم را چند روز در هفته به ورزش می برد. ورزش برای او خیلی اهمیت داشت، هیئت و همچنین پسرمان را در کلاس هایی مانند تیراندازی و دفاع شخصی بسیج ثبت نام می کرد. پسر کوچکم هم 20 ماهه بود وقتی پدرش شهید شد. همسرم دوست داشت فرزندان ...
راز عمامه سفید آیت ا... سید جواد خامنه ای
بردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم، اما معالجه پیشرفتی نمی کرد. در سال 1343 خورشیدی بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم. چون معالجات در مشهد جواب نمی داد، امیدوار بودم که دکتر های تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه ...
شهدای مملکتم خط قرمز من هستند/اگر جایی ببینم هتک حرمتی صورت گرفته برنمی تابم و حالم بد می شود
، گفت: پولدار نیستم. و همانطور که گفتم مستاجرم و تلاش می کنم و خدا را شکر می کنم که زندگی خوبی داشته باشم و با سیلی صورت خودمان را سرخ می کنیم و زندگی معمولی نرمالی دارم و تلاش میکنم روز به روز رشد کنم. 9 سال است که ازدواج کرده ام و هنوز فرزند ندارم. ان شاءالله اگر خدا بخواهد به فکر بچه هم هستم. بچه ها را هم خیلی دوست دارم. بازیگر گلوگاه شیطان ادامه داد: ازدواج یک اتفاق است و خوب آن بسیار ...
فیلم سینمایی گاو زندگی هنری ام را تغییر داد اما حسادت نگذاشت که بازیگر جهانی شوم
از بازیگرانی در اداره تئاتر استفاده کنند که اولین تجربه سینمایی شان باشد. به جز جمشید مشایخی که پیش از آن یک کار سینمایی بازی کرده بود بقیه همه اولین تجربه شان بود حتی نصیریان و انتظامی هم اولین بار بود که برای کار سینمایی جلوی دوربین می رفتند. چند تن از بچه ها انتخاب شدند و شروع به تمرین کردند اما به دلایلی، کسی به من پیشنهاد حضور نداده بود. تا اینکه یک روز پس از آنکه همه نقش ها تکمیل ...
سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد
... با گریه و التماس از او خواستم محمدرضا را از پله های آب انبار بالا بیاورد، وقتی بچه را آوردند چهره اش سیاه و کبود شده بود و حرکت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بیمارستان، یک بقال در محله داشتیم به نام سید عباس، در بین راه خواهرم را با بچه روی دست دیده بود و بعد از شنیدن ماجرا بچه را بغل کرده بود. او سید باطن دار و اهل معرفتی بود، خواهرم می گفت: "سید عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و ...
گفت وگو با رضا علامه زاده، جانباز دفاع مقدس و جهادگر بدون مرز امروز رزمنده و جانباز دیروز و جهادگر خیر ...
روال وارد مقطع راهنمایی شدم. کلاس سوم راهنمایی را که تمام کردم، وارد اولین مرحله جنگ شدیم. تقریبا مهرماه اول دبیرستان بودم که عازم جبهه های جنگ شدم و در تیپ فاطمه الزهرا جبهه های جنوب، دشت عباس ثبت نام کردم و سه ماه آنجا بودم. البته پرونده ای هم آن موقع تشکیل نداده بودم، چون اصلا آن زمان دوران جنگ و انقلاب کسی به فکر این چیزها نبود. سال 61 برگشتم و بعد از یک ماه استراحت، بلافاصله با دو ...
بازاری هایی که از ثبت چک صیادی می ترسند!
من داده نشد و تنها با کلمه نمی دانم راهی بانک بعدی شدم. بانک بعدی البته وضعیت بهتری داشت و تنها با دادن یک بروشور درباره چک های جدید، از توضیح شفاهی امتناع کرد. به سراغ بانک دیگر رفتم و در آنجا بعد از توضیح کوتاه متصدی، به شماره روابط عمومی بانک و پاسخ گوی مشتریان معرفی شدم. هر سه بانکی که به آن ها مراجعه کردم، با توضیحات ناقص، این موضوع را به من هم نمایان کردند ...
عضو قدیمی انجمن حجتیه: ما بهایی ستیز نبودیم/ چپی ها هم از ما حساب می بردند/ ابوشریف به نام آموزش عربی ...
علامه یحیی نوری و.. همگی آمدند و تقریظ نوشتند که بچه مسلمان های 25-26 ساله اولین نمایشگاه کتاب امام زمان را راه انداختند؛ یکی از دوستان آن زمان که به توصیه ی آقای حلبی کتاب غیبت نعمانی را نزد آقای علی اکبر غفاری می برد – علی اکبر غفاری دیپلم هم نداشت اما در رشته ی حدیث در دانشگاه تهران استاد دکترای ما بود- آنوقت مرحوم غفاری در مقدمه ی این کتاب شروع می کند به تعریف از آقای حلبی. ما ...
پدر شهید: فرزندانم شناسنامه ندارند! + عکس
شما مزدوران ایران هستید. مادر شهید: بعد از یکسال که ما اینجا آمدیم، آنها هم آمدند. پدر شهید: من گفتم: دخترم ولش کن اصلا بیا ایران. من خودم رفتم برایش پاسپورتش را گرفتم و از راه قانونی هم آوردمش. ولی الان مشکل عمده ی ما اینها هستند. جوان های ما بلاتکلیف ماندند. یک روز می شنویم که می گویند اینها که ازدواج کرده اند برایشان شناسنامه تعلق نمی گیرد؛ مثلا پسر من که زن گرفته، بهش ...
زندگی در حرکت و جهاد
کردند اما گفته نشد چرا به همراه خانواده سوار بر موتور بودند؛ چرا با وجود سال ها زحمت در حوزه نگارش و تحلیل سواد رسانه، از خودرو برای جابه جایی استفاده نکرده اند. یکی از رفقای ایشان می گوید: به تازگی به او گفتم چرا ماشینت را فروختی؟ گفت: چون هر جا رفتم هزینه چاپ کتابم را ندادند و چون موضوعش را برای جبهه انقلاب لازم می دانستم، مجبور شدم خودروام را بفروشم و هزینه کنم! موضوع کتاب ایشان در مورد ...
فاطمه طایی خبرنگارمعلول
سه سال بیشتر نداشتم، تازه یاد گرفته بودم بدون کمک دیگران به دنبال توپ کوچک پلاستیکی رنگ و رو رفته برادرم بدوم و گاه آن را چون گنجی در پستو مخفی کنم که به دلیل بیماری و تشنج ،پاهایم دچار معلولیت شد !از آن روز به بعد پاییز میهمان همیشگی چشمان مادرم شد و شکوفه های قلب پدرم هر روز به دست سرنوشت پژمرده . سعید عرفان منش خبرنگار جوان انلاین اصفهان خانم فاطمه طایی خبرنگارمعلول در دلنوشته اش می ...
لحظات گریه های احساسی میلاد کی مرام (ویدئو)
به گزارش خبرنگار کندو نیوز ، سیدعلی هاشمی کارگردان تئاتر و سینما با انتشار ویدئویی از پشت صحنه سریال سیاوش در صفحه اینستاگرام خود نوشت: در ماه آخر فیلمبرداری سریال سیاوش مجبور شدیم کار رو دوگروهِ کنیم تا سریال به فورس زمانی پخش برسه، من کارگردان گروه دو شدم (البته هرگز اسمم در تیتراژ نخورد، جالبه که در حین فیلمبرداری همین گروه دو کرونا گرفتم و تا دم مرگ رفتم !!!)، یک شب سکانسی رو باید فیلمبرداری میکردیم که سیاوش (با بازی میلاد کیمرام) در غسالخونه ، بدن پدرش رو (با بازی خسرو شهراز عزیز) می شست، خب طبیعتا نمیشد بریم در یک غسالخونه واقعی کار کنیم به همین دلیل در بیمارستان عمل دکور زدیم و اونجا فیلمبرداری کردیم. آقای شهراز باید روی سنگ می خوابید، یادمه که حتی برای من که باید پشت مانیتور می نشستم خیلی سکانس سختی بود و کل گروه هم داغون بودن، چند بار از خسرو شهراز معذرت خواهی کردم که مجبور بود در این فضا باشه، اون که اینقدر نازنینِ که میگفت این چه حرفیه، میلاد اما بالاخره اومد و رفت توی ...
تولیدات در زمینه جبهه و جنگ کم شده است/ هر زمان که در رسانه ملی به فرهنگ خودمان پرداختیم مورد استقبال ...
در قسمت خانواده وجود داشت بسیار جذاب بود و باعث جذب مخاطب شد، برعکس فیلم های امروزی که همه نقش های شیک و اتوکشیده را در آپارتمان های شکیل و بدون بچه و در نهایت لاکچری بازی نشان می دهد که قابل قیاس با خانواده پرجمعیت من در این سریال نیست و بعد از آن هم کاراکترهایی را به بازی می گیرند که حس نقش را منتقل نمی کنند و آن نقش به خوبی درنمی آید. نقی زاده با اشاره به این موضوع که کشور خانم ...
سمانه با پیامک، همسرو دوست پسرش را به قتلگاه کشاند
تا از همین شرکت ها را داشته باشم و باقی ساعات روز کنار هم هستیم موافقت کرد. اواسط مهرماه شروع قرارداد بود،خیلی از شب ها تا ساعت یک و دو درگیر سند زدن و تنظیم گزارش بودم و خیلی وقت ها مجبور می شدم داخل شرکت استرحت کنم و سمانه هم داخل خونه تنها بود تا اینکه چند شبی بود هر زمان سراغ گوشی ام می رفتم می دیدم که سمانه آنلاین هست،اویل اهمیتی به موضوع ندادم تا اینکه ادامه ی این وضعیت برام عجیب ...
این زن با شورت بدن نما در المپیک جنجال کرد + عکس
احساس سنگینی نکنیم و با آن راحت باشیم." خانم برین در اینستاگرامش از حمایت کنندگانش تشکر کرده و گفته نمی دانسته این موضوع چقدر فراگیر است. او برای رادیو توضیح داده که این اتفاق بعد از مسابقه پرش طول در شهر بدفورد برای او افتاده: "تازه مسابقه را تمام کرده بودند و داشتم از مسئولان برای کمک و حمایتشان تشکر می کردم که یکی از مسئولان که زن بود جلو آمد و پرسید 'می توانم با تو حرف بزنم ...
بدون تعارف با بانوی جانباز قطع نخاعی
دنبال کار همین بنیاد قسمت اشتغال، کلافه شده بودم. مجری: در نامه خطاب به آقا چه نوشتید؟ میهمان: درد دلم بود، که اینجوری من تحصیلات دارم کار پیدا نمی کنم مجبور شدم به شما متوسل بشوم، کلیتش را می گویم. مجری: بعد چه شد؟ میهمان: دو روز بعد یک تلفن به من شد، گفتم واقعیه، مشغول به کار شدم، من این کار را به این واسطه توانستم بدست بیاورم مجری: الان وضعتان خوب ...
برخی عامدانه بازیگران سریال زندگی زیباست را نابلد و نابازیگر خطاب می کنند
. واقعا کسی که این حرف ها را می زند از رزومه بازیگران این سریال خبر دارد؟. رزومه شهرزاد جعفری، سعید زارعی و بقیه بچه ها که سالیان زیادی در عرصه تئاتر حرفه ای فعال بودند را می دانند؟ یک سری آدم با دل و عشق و استعداد وارد این حرفه شدند و سال های زیادی از عمر و وقت خود را وقف تئاتر و بازیگری و هنر کرده اند. وی در همین راستا ابراز کرد: این حرفه به خودی خود بی رحم و سخت است و نباید با کسانی که ...
سیاه بازی هنوز در شیراز نفس می کشد
. ماجرای توبه ای هست که مسیر زندگی یک معتاد را تغییر داد. یک شبه همه را خواندم. گفتم شوخی می کنید. گفت این نقش ها برای توست. گفتم اجازه دارم اسم نقش ها را عوض کنم. گفت هرچه دوست داری بگو. من فکر کردم و پیشنهاد نسیم بیگ و بسیم بیگ را دادم. گفت عالی است. از آنجا فهمید من بدرد بخور هستم. بعد کار را شروع کردیم. خداراشکر این سریال ساخته شد و بعد مورد توجه قرار گرفت. وقتی ساخت این سریال تمام شده بود ...
روایت پزشک یزدی از روزهای نفس گیر کرونایی
او پرسیدم اضطراب داری؟ گفت می خواهم بروم خانه پس کی خوب می شوم؟ . گفتم یک هفته دیگر طاقت بیاور انشاالله بهتر می شوی؛ بچه، مادر سالم می خواهد... همسرش اما با چشمانی اشک بار بیرون از icu نگران احوال اوست و آرام و قرار ندارد. امروز صبح پرسیدم بهتری؟ گفت خانم دکتر من دیگر خوب نمی شوم... سه روزه نفس هایش به شماره افتاده ؛ همه اقدامات درمانی انجام شده ولی این ...
ماجرای زن و شوهری که با مراجعه به پزشک یکدیگر را متهم به روانی بودن کردند
که شوهره گفت میشه بدون حضور خانمم چند کلمه با شما صحبت کنم؟ هرچند بیماران روانی اغلب نمیدونن و نمیپذیرن که بیمارن ولی با اینحال گفتیم باشه بگو /2 شوهره گفت خانم بشدت بیماره و این ها قرص هاشن که نمیخوره، پیش فلان دکتر و فلان دکتر رفتیم ولی چون قبول نمیکنه بیمار روانیه درمانش موفق نیست. الان هم حاضر نمیشد بیاد، من و بچه ها تصمیم گرفتیم به بهونه اینکه من حالم خوب نیست بیایم بیمارستان تا ...
ازدواج دوباره کتایون ریاحی با مرد ثروتمند ایرانی در آمریکا + عکس شوهر دوم
بازیگر در سال 1388 بعد از بازی در سریال یوسف پیامبر در نقش زلیخا با یادداشتی اعلام کرد بخاطر فضاهای موجود در سینما از حرفه بازیگری کناره گیری می کند او گفت می خواهد شیرینی سریال یوسف پیامبر در زائقه اش بماند کتایون ریاحی در کنار پسرش تاسیس بنیاد خیریه این بازیگر که همواره در انجام فعالیت های بشردوستانه پیش قدم بود توانست 3 اسفند 1391 طی مراسمی نخستین ...