سایر منابع:
سایر خبرها
روایت یک آزاده ایلامی از روز های دوری از وطن با طعم سختی و شکنجه های رژیم صدام
بدن مان را از دست داده بودیم؛ به عنوان خاطره عرض کنم، یک روز اتفاق عجیبی افتاد، یک سرهنگ ارتش به اسم فیض اله آوردند در بند ما، فردی هیکلی و توانمند، از من سئوال کرد بچه کجا هستی، گفتم ایلام، گفت من هم کردم و بچه کرمانشاه و در قصر شیرین به اسارت در آمده بودم. فیض اله سرباز عراقی را صدا زد و گفت من گرسنه ام و چند فحش به صدام داد. آن سرباز آمد داخل که فیض اله را ادب کند که آنچنان کتکی ...
شعار مرگ بر صدام اسرای ایرانی در محوطه اردوگاه/ پاسخ دندان شکن اسیر ایرانی برای رد پیشنهاد جاسوسی
در سال های اسارت در اردوگاه بچه ها را می بردند و زیاد شکنجه می دادند. شکنجه های شدیدی که غیرقابل توصیف بود. یکی از دوستان که پایش از زانو یا فکر کنم از بالاتر قطع بود و پانسمان کرده بود و تازه به اسارت درآمده بود، این بنده خدا ترک بود و اهل اردبیل بود. هر روز بعد ظهر او را می بردند و شکنجه می دادند. خب ما نمی دانستیم، یک روز که او را برگرداندند، دیدیم حالش بسیار وخیم است و حالت ...
روایت رییس سامانه 4030 از هشت سال اسارت در اردوگاه های بعثی/مادرم گفت: هر کاری می کنی، فقط اسیر نشو!
این فرزند عزیزکرده گرفت. مخالفتی در کار نبود، اما پدرم می گفت: الان وقت جبهه رفتن تو نیست. به درس و مشقت برس، من جای تو می روم. من، اما دست بردار نبودم. جنگ که وارد سال دوم شد، دیگر کسی جلودارم نشد... درس و مدرسه را چه کردید؟ – از وقتی تصمیمم را برای رفتن گرفتم، قید مدرسه را زدم. با اینکه در پایه اول دبیرستان ثبت نام کرده بودم، اما سر کلاس نمی رفتم. بهانه هایم پیش خانواده هم هر ...
آزاده ای که با زبان گیلکی بعثی ها را سر کار می گذاشت
سومار که یکی از خطرناکترین و اصلی ترین مناطق جنگی بود اعزام شدم، اما چون نگرانی خانواده و همسرم را می دیدم، نام منطقه را نمی گفتم و همواره از وضعیتم در سربازی تعریف می کردم. این جانباز و آزاده گیلانی، با بیان اینکه از شهریور سال 66 تا شهریور سال 69 در اسارت رژیم بعث بودم، تصریح کرد: قبل از اسارت چندین بار در عملیات های مختلف مجروح شدم؛ تا اینکه به اسارت دشمن درآمدم و به اردوگاه ...
روایتی از اولین زن ایرانی در اسارت عراقی ها / مرگ باورنکردنی شوهر در کنار نوعروس
خودمان یک حسینیه داشتیم. در دوران پیش از جنگ پدرم در مسجد جامع شهر رفت و آمد داشت و همچنین داروخانه و عطاری داشت که در آن دارو های گیاهی می فروخت. میرشکاری بیان کرد: یک شب در زمانی که هنوز خبری از جنگ با عراق نبود، صدای انفجار بسیار عظیمی در بستان به گوش رسید و بعد از آن همه مردم به بیرون از خانه دویدند تا ببینند این انفجار کجا اتفاق افتاده است. من در حیاط خانه بودم که درخت های نخل درون ...
تعظیم شعائر حسینی در اسارت/ ماهرالرشید مبهوت رشادت لشکر 25 کربلا
که مسلط به زبانت انگلیسی بودم با بالادستی آنان صحبت کردم و متوجه شدم که آنها ساری را با سوریه اشتباه گرفتند و خوشحال از این بودند که ما دست سوریه را رو کردیم که به ایران برای جنگ کمک می کند با هر ترفندی که شد و از روی نقشه مازندران و ساری را به آنها نشان دادم که اهل مازندرانم نه سوریه و خوشحالی کوتاه مدتشان پایان یافت. مازندران دو هزار و 345 آزاده و 10 هزار و 400 شهید در دوران دفاع مقدس و42 شهید مدافع حرم تقدیم نظام مقدس اسلامی کرده است. کد خبر 5283139 ...
26 مرداد، سالروز ورود 2هزار و 360 آزاده مازندرانی به کشور
فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران، از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند. شما در دوران اسارت، شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب، موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید. فرزندان میهن به عشق دیدار پیر ...
اُسرایی که غم غربت آنها را از پا در نیاورد/ از شکنجه های روحی تا شوق دیدار خانواده
اشاره کرد و خاطر نشان کرد: پس از 25 ماه و 18 روز اسارت موقع غروب آفتاب بود که همه ما را آوردن محوطه اردوگاه و سپس سوار ماشین کردند و آن شب شاهد روشنایی هایی غیر از نورافکن های داخل اردوگاه بودیم و فهمیدیم که اتفاقی در حال رخ دادن است،30 شهریورماه 69 بالاخره چشم ما به دیدن خانواده و دوستانمان روشن شد و به میهن بازگشتیم. آن ایام هیچ وقت از یاد و ذهن بنده خارج نمی شود و آن شور و شوق همیشه ...
ماجرای واکسن ضد عاشورا در اردوگاه بعثی چه بود؟
! مردم عراق اسیرن و شما آزاد؟! هرچی گفت کسی اعتنا نکرد. دست آخر گفت باشه! فردا به حساب تون می رسم. صبح روز تاسوعا که شور و حال اسرا برای عزاداری به اوج رسیده بود و برای شب عاشورا آماده می شدند عراقی ها آمدند و نوبت به نوبت بچه ها را فرستادند بهداری اردوگاه. گفتند همه باید واکسن ضد عفونت بزنند. بچه ها چندتا چندتا می رفتند و به بازوهای شان آمپول می زدند و برمی گشتند و زود تب می کردند و می ...
پدری که فرزند آزاده خود را نشناخت/ رزمنده ای که در دوران اسارت به سن تکلیف رسید
یازده همان روز پس از پنج ماه حضور در جبهه به اسارت دشمن در آمدم و زمانی که اسیر شدم به همه چیز فکر می کردم جز اینکه اسیر شده ام؛ همیشه می گویند آدم ها به چیزی که فکر نمی کنند دچار می شوند؛ من نیز فکر می کردم شهید، جانباز و یا مجروح شوم ولی فکر نمی کردم که اسیر شوم. این رزمنده دوران دفاع مقدس ابراز کرد: زمانی که اسیر شدیم با وجود آنکه مجروح بودم و جثه کوچکی داشتم، دست و پای من را گرفتند ...
آزادگان آمدند همان طور که رفته بودند؛ دلیر و مقاوم
.... آن روز از صبح تا شب برای امام عزاداری کردند با آن مراسم روحیه ما خیلی بالا رفت. *حس و حال لحظه شنیدن خبر آزادی و بازگشت به میهن زمانی که به ما گفتند آزاد می شوید خوشحال شدیم، بیشتر غم ارتحال امام و استرس روبروشدن با خانوده شهدا را داشتیم، هنوز باورمان نمی شد چون همیشه فکر می کردیم روزی همه اسرا را اعدام دسته جمعی می کنند، خواب آزادی را نمی دیدم ،10سال اسیر بودم. ...
آزادگان همچنان در صحنه حاضرند/ شیوه حضور و خدمت تغییر کرده است
ادامه داد: ما که در آن هنگام از روز، هریک مشغول کار خود بودیم، هرگاه که این اعلان را از رادیو عراق می شنیدیم، باهم پچ پچ و زمزمه می کردیم که این خبر مهم چیست که این همه بر شنیدن آن تأکید می کند؟! هر احتمالی را می دادیم به جز احتمال آزادی! تصویری از دوران اسارت مختار عالی پور مختارپور گفت: تا اینکه بعد از اعلان های پی در پی، ساعت حدوداً ده صبح بالاخره گوینده رادیو، آن خبر مهم را ...
تجربه اسارت نعمتی بود که این تجربه ی شیرین نصیبش کسی نخواهد شد
کسی ملاقات کنیم باید می رفتیم قرنطینه تا از نظر پزشکی معاینه شویم. در طول مسیر همه با چهره هایی خندان و گاه اشک بار به ما خیره شده بودند. نگاه هایی که معلوم بود سال ها انتظار کشیده اند، از جلو چشمانمان به سرعت رد می شدند. در میان جمعیت کنار خیابان خواهرم را شناختم. غرق در افکارم بودم که سربازی که داخل اتوبوس بود اشاره کرد به نورمراد و گفت: چرا آمدی بالا، برو پایین. اتوبوس ایستاد و نورمراد ...
عزاداری در اسارت/هرچه دارم از برکت خدمت به حضرت معصومه(س) است
بعد از ازدواجم در منطقه عملیاتی والفجر 8 در 3 اسفند 1364 اسیر شدم و تا 3 شهریور 1369 به مدت 54 ماه در اسارت بودم و چون با لباس پاسداری به اسارت گرفته شدم شرایط سختی را در اسارت تجربه کردم. با توجه به اینکه در ایام شهادت اباعبدالله (ع) قرار داریم خاطره ای از عزاداری های دوران اسارت دارید؟ باوجود اینکه نیروهای بعثی با هر نوع تجمع ما مخالف بودند و حتی نماز جماعت هم برای ما ...
روایتی خواندنی از 8 سال اسارت | از ماجرای اسیر نفوذی تا حکایت تزریق واکسن به عزاداران حسینی
عراقی وارد اردوگاه شد و همه را جمع کرد و گفت: امام حسین مال ماست، ما او را کشتیم و به شما هم ربطی ندارد! عزاداری، خواندن زیارت، دعای دسته جمعی، نماز جماعت، همه ممنوع بود. با این حال نمی توانستند از برگزاری مراسم جلوگیری کنند؛ زیرا به هر روشی مراسم در آسایشگاه ها برگزار می شد. افراد خوش صدایی در اردوگاه بودند که ایام محرم با نوای گرمشان حال خوشی به اسرا می دادند. مراسم غالباً شب ها برگزار ...
اردوگاه العطش برای ما یادآور صحرای کربلا بود
به مصاف دشمن رفتند که چشم طمع به خاک ایران اسلامی داشت. گروهی شربت شهادت نوشیدند، برخی مدال جانبازی به گردن آویختند و بعضی هم مبارزه با دست خالی در خاک دشمن تقدیرشان شد. همان دلاورانی که لشکر سیاهی را به ستوه آوردند و بعد از سال ها صبوری، سرافراز و استوار به آغوش میهن بازگشتند. همایون سعیدی سرباز دلاوری از لشکر 92 زرهی ارتش جمهوری اسلامی در عملیات رمضان در شرایط سختی به اسارت دشمن بعثی ...
ساعت 5 بود ، روایت دقیق از روزهای اسارت
. در سالهای بعدتر فیلم، سریال و کتاب ساخته و به نگارش درآمد. زندگی در دوران اسارت و اردوگاه های عراق، دردها و لبخندهایشان و بالاخره طعم آزادی در روزهایی که جنگ به پایان رسیده بود.. کم و بیش هم همه ما دیده و خوانده ایم، هر چند به نظر می رسد برای نشان دادن و به تحریر درآوردن واقعیت این خاطرات هنوز هم کم کار کرده ایم. اما در بین آثار خوب و قابل توجه کتاب ساعت 5 بود به قلم حسینعلی احسانی ...
26 مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به خاک وطن
سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند. شما در دوران اسارت، شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب، موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابردشمن شدید و ده سال، هشت سال؛ کمتر یا بیشتر، سخت ترین دوران را گذراندید. جوانی و زندگی باطراوت دوران شباب را در راه خدا دادید، اما ضرر نکردید؛ چرا که این نیز معامله شما با خدا بود ...
روایتی از شهیدمجید داوودی راسخ؛ برادر صد ساله رزمندگان
بار در هر عملیاتی قسمتی از کارش را بر روی گرفتن اسیر از ایران تمرکز میکرد تا آن را یکی از دستاوردهای خود درعملیات در بوق و کرنا کند و این طور رسانه ها را با نشان دادن صفوف اسرای ایرانی به نفع خود تغییر دهد و عملیات روانی را علیه ایران و مردم ایجاد کند. اسفند 1362 و عملیات خیبر هم یکی از همین دستور کارها بود. صدام دستور داده بود که هیچ مجروح ایرانی را تیرخلاص نزنند و همه را هر چند با حال ...
خاطرات آزادگان از لحظه آزادی/ از کارشکنی بعثی ها در تبادل تا شنیدن خبر آزادی در میدان فوتبال
. شب آخر. فرمانده اردوگاه، ارشد آسایشگاه را احضار کرد. سریع رفتم. گفت: همه تان فردا می روید. فردا شب یک نفر هم در این اردوگاه نخواهد بود. آن شب تا صبح بیدار بودیم. صبح روز بعد وسایلمان را جمع کردیم منتظر آزادی شدیم. عراقی ها گفتند کسی حق ندارند چیزی و نوشته ای با خودش ببرد. من آخرین نفری بودم که از اردوگاه سوار ماشین شدم. روای: محمدعلی سلاجقه اردوگاه 20 ...
شهیدی که دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد
. از آخرین پیامی که داده بود تا زمان شهادتش که ما در حرم بودیم کمتر از دو ساعت گذشته بود. دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودم خانم عطایی نگاهی به یکی از عکس های خندان آقا مرتضی داخل گوشی تلفن اش نگاه می کند و ادامه می دهد: دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودم. خدا می داند حس کرده بودم این بار که برود دیگر از دستم رفته است. درست وقتی من مشغول دعا بودم متوجه پریدگی رنگ صورت و لرزش دست ...
اسیر شماره 3918 زندان موصل عراق/سفره حضرت ابوالفضل به شکرانه یک رادیو/ پدر من آمدم، اسارت تمام شد
خاک بماند. بدانند که رنج دوران برده ایم تا این انقلاب و این کشور روی پای خودش بایستد و روز به روز بالنده تر و سربلندتر باشد. مهدی خسروی آزاده دوران دفاع مقدس که 9 سال از عمر خود را در زندان عراق گذارنده راوی ما است. 14 ساله و کلاس سوم راهنمایی بودم که راهی جنگ و جبهه شدم 18 اردیبهشت سال 61 در عملیات بیت المقدس مرحله سوم نزدیک به پاسگاه زید در منطقه شلمچه عراق به دست نیروهای بعثی اسیر شدم ...
یکی بود، یکی 2550 روز نبود!
خلاصی شهیدش می کردند. کامل منطقه را پاکسازی کردند! من هم مجروح شده بودم که اگر خودم را بین شهدا مخفی نکرده بودم تا متوجه زنده بودنم نشوند، الان سال ها عکس قاب گرفته ام روی طاقچه دیوار خانه بود! حالا شده بودیم 3 نفر... حاج حسین که تازه چند روزی پایش را به دلیل پوکی استخوانی که یادگار! سوءتغذیه سال های اردوگاه است، عمل کرده به سختی روی تخت جابجا می شود و ادامه می دهد: 24 ساعت ...
روایت طَف | پلک هفتم، قرآن جیبی
دارد روزهای تنهایی ام یادم می رود، به این جمعیت عادت کرده ام. گریه هایشان زلالم می کند و به خنده های بچه هاشان عادت کردم. گفتم بچه؛ نوزاد بود، خنده هایش خنکای خیمه بود. مادرش در دو نفری های مادر پسری چه خواب ها که برایش ندیده بود. اولین دندانش، از شیرگرفتنش، اولین قدم های لرزانش، شمشیر زدن و کمند انداختن و به تاخت رفتنش، دامادی اش و نوه هایش. زن به همه اینها فکر ...
ماجرای واکسن ضد عاشورا در اردوگاه بعثی چه بود؟
خیلی اذیت مان می کردند. هرطور بود زهرشان را می ریختند ولی بچه ها هیچ طوری کوتاه نمی آمدند. صبح روز تاسوعا که شور و حال اسرا برای عزاداری به اوج رسیده بود و برای شب عاشورا آماده می شدند عراقی ها آمدند و نوبت به نوبت بچه ها را فرستادند بهداری اردوگاه. گفتند همه باید واکسن ضد عفونت بزنند. بچه ها چندتا چندتا می رفتند و به بازوهای شان آمپول می زدند و برمی گشتند و زود تب می کردند و می ...
خاطرات آزاده گلستانی از 1601 روز اسارت در زندان بعثی ها
.... * از نحوه اسارت و روزی که اسیر شدید برایمان بگویید؟ من آن زمان سرباز و مسئول غذای دسته بودم، همراه با دیگر رزمنده ها در منطقه شهران بودیم که ساعت 12 شب عملیات نیروهای عراقی شروع شد. نیروهای ما با تمام توان مقاومت کردند ولی در نهایت در محاصره کامل نیروهای عراقی قرار گرفتیم و دیگر کاری از کسی ساخته نبود. براثر ترکش نارنجک های دشمن اکثر نیروهای ما ...
روایت بچه پولداری که معتاد و کارتن خواب شد
؟ -بعد چند روز یک شب گاو صندوق آقا غلام را خالی و شبانه از کمپ فرار کردم. دو روز در خیابان چرخیدم، اما مواد نزدم، به خودم آمدم گفتم من به اعتماد آقا غلام خیانت کردم و باید جبران کنم، برگشتم کمپ و الان چند وقتی است دوباره بستری شدم و تحت درمان هستم. *صاحب کمپ شکایتی نکرد؟ -آقا غلام خیلی مشتی و خوب است، تحصیلکرده است، من گفتم غلط کردم و او هم باز هم به من اعتماد کرد و ...
تجاوز بی رحمانه به دختر 6 ساله مشهدی + عکس و جزئیات دردناک
معتاد شده بودم! چرا دوران نامزدی شما تا چهار سال طول کشید؟ دست پدرم خالی بود از سوی دیگر هم می خواست مراسم عروسی خواهرم را برگزار کند به همین دلیل من بعد از خواهرم، زندگی مشترک را آغاز کردم . سه سال زمان خیلی اندکی است تا بارداری انگیزه مهمی برای طلاق شود؟ البته همسرم بعد از من با فرد دیگری ازدواج کرد و صاحب فرزند شد ولی از من طلاق گرفت! پدرت زنده ...
خاطرات اسارت/ مقاومت با ختم صلوات/ جانفشانی جوانان دیروز را باید به جوانان امروز گفت/ خاطره ملاقات من و ...
زیادی از دوران اسارت خود دارد و می گوید: با توجه به هر شرایطی یک خاطره ای وجود دارد تا آنجا که زمانی گروهی از دانش آموزان را برای اردو برده بودم که خاطره ای تعریف کردم و دانش آموزم گفت: شما هنوز بعد 20 سال یاد اسارتتان می افتید. به او گفتم هر چیزی که در این محیط می بینم برایم تداعی کننده زمان اسارتم و خاطراتم است. خاطره مقاومت با ختم صلوات حسینی مقدم به یکی از خاطرات زمان اسارت ...