سایر منابع:
سایر خبرها
میهمان میزبان در شب عاشورا
گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛ به قلم: شهلا اسدی تهرانی _ شاعر دم دمای غروب شب عاشورای حسینی بود که مادرم بهم زنگ زد و گفت: دختر شب عاشورا یی پاشو دست بچه ها تو بگیر بیا اینجا با هم بریم هیئت آقا سید مهدی خیلی ثواب داره و می گن حاجت میده ! من من کنان گفتم با سه تا بچه ی قد و نیم قد که یکی هم شیر خوره ، آخه چطوری بیام راه دوره نمی تونم وسیله هم نداریم نمیشه مامان ...
تابوت روی دستان 4 سفیدپوش/ روایت مرگ دردناک با کرونا
به او قول دادم که نبرمش، ولی زیر قولم زدم تمام راه را آه می کشید موسیقی ملایمی گذاشتم و به بیمارستان رسیدیم بعد سی تی اسکن تازه از اوضاع وخیم او مطلع شدیم، در همین حال خبر رسید برادر بزرگم با 80 درصد درگیری ریه اوضاع خوبی ندارد خدایا چکار کنیم بیمارستان ها ظرفیت بستری ندارند بالاخره یک تخت برای مادر رزو کردیم و برادر با یک آمبولانس به سمت تهران اعزام شد ولی بعد چند دقیقه پشیمان شد و به ...
آنگاه ؛ سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟
...> دلیل دوم این که امسال 28 مرداد هم با عاشورای حسینی مقارن شده، هم با کشتار کرونا و روزانه 500 قربانی و هم تحولات برق آسا و بُهت آور افغانستان و به قدرت رسیدن دوبارۀ طالبان. البته می توان حدس زد که در تلویزیون شاهد حضور کارشناسانی باشیم که بخواهند این دو را با هم پیوند بزنند البته اگر قرار باشد صدا وسیما موضع شفاف تری بگیرد و از وضع فعلی به درآید که فعلا در این حد است: طالبان، عوض شده و ...
چکناواریان: حضرت عباس بارها دستم را گرفت
با محوریت امام حسین بودم، سعی کردم ایشان را درک کنم و به شخصیتی که خود در واقعه عاشورا حضور دارد و از نزدیک شاهد همه اتفاقات تلخ است، نزدیک شوم و اینجا بود که شاید تنها ذره ای از عظمت شخصیت امام حسین را به وضوح لمس کردم و از سوی دیگر از آنجا که همیشه علاقه داشتم بزرگی حماسه عاشورا و فداکاری امام حسین را به گوش جهانیان برسانم، تصمیم به نوشتن و ساخت این سمفونی گرفتم و خدا شاهد است آن لحظه به این ...
روایت یک آزاده ایلامی از روز های دوری از وطن با طعم سختی و شکنجه های رژیم صدام
سلاحی برای دفاع نداشتم مجبور به تسلیم شدم. در هنگام اسارت لباس خاکی به تن داشتم اما آرم سپاه بر روی لباسم نصب بود ما را چشم بسته به سمت موسیان هدایت کردند. هنگام ورود به موسیان زیر چشم بند نگاهی به پشت سر انداختم و فردی را دیدم شبیه ایرانی ها احساس کردم "کرد" است، گفتم شما کُرد هستید؟ گفت بله چی می خواهید؟ گفتم دستشویی دارم، دستانم را باز کن که دستشویی بروم. با این بهانه دست هایم را باز کرد ...
اولین زن ایرانی در اسارت عراقی ها کیست؟
...> این آزاده اظهار کرد: نماز ظهر و عصرم را که خواندم، مرا صدا زدند که حبیب آمده است. آن قدر خوشحال شده بودم که جنگ را هم فراموش کردم. او با جیپ سپاه که درونش پر از مهمات جنگی بود به دنبال من آمده بود. گفت که به دنبال من آمده تا مرا از سوسنگرد به اهواز ببرد، چون عراقی ها نزدیک شهر شده اند و هر لحظه ممکن است وارد شهر شوند و مردم را بگیرند و اسیر کنند. میرشکار گفت: وقتی سوار ماشین شدم آن قدر ...
گفت حسین و زار زار گریست..
و صدا و تصویر با حضور صدابردار و فیلمبردار ضبط می شد گفت وگو را وسط بحثی که جاری بود قطع کردم و پرسیدم: آقای دکتر کردوانی اسم برادرتان را برای ما بفرمائید. یک لحظه توقف کرد. بعد گفت: نمی توانم. گفتم: حالا بفرمایید. گفت: منقلب می شوم. اصرار کردم. گفت: حسین و زد زیر گریه و زار زار گریست. وسط تحیر من و افرادی که بودند به سختی بر گریه اش غلبه کرد و این جمله را گفت: من هر موقع این اسم را بر زبان می آورم منقلب می شوم، نه به خاطر برادرم به خاطر امام حسین(ع) و دوباره گریست. روحش شاد که بی جانشین بود و خواهد بود. به قلم کریم فیضی انتهای پیام ...
توصیه شهید جمالی به دخترش برای آرامش بعد از شهادت خود
می کرد شبی محمد در جفیر از توابع هویزه برای شناسایی رفته بود. دیر وقت شده بود اما خبری از او نبود. حوالی اذان صبح برگشت. یک استراحت 10 دقیقه ای کرد، بلند شد و راه افتاد. داخل یکی از سنگر هایی که تازه کنده بودند، رفت و در داخل گودال، واکمنش را از جیبش در آورد و روشن کرد. صدای روضه حاج حسین انصاریان در گودال پیچید. جمالی زد زیر گریه، زار زد و به خدا گفت: خدایا! مگر در این چند سالی که از ...
وقتی ذکر یا ابوالفضل (ع) نجات بخش آزاده خراسانی از شکنجه شد
که توانستند مرا زدند. باز هم رحیم شده بود همان رحیم قبلی. سر کابل را چند گره زده بود و با همان قسمت که سنگین تر شده بود محکم به من می زد. هیچ جای بدنم نبود که از ضربات او در امان باشند. دست هایم ناتوان بود و پاهایم بی رمق و بی توجه فقط می زد. تمام سعی اش این بود که از تمام توانش برای زدن استفاده کند. علاوه بر کابل، با پوتین هایش نیز مدام به من می زد. من خود را گوشه ای جمع کرده و دستانم ...
قتل وحشتناک در یک خانواده کر و لال تهرانی / قاتل با لباس زنانه فرار کرد
فردی که ظاهراً مرد بوده، اما مانتو و روسری زنانه به تن داشته با عجله از خانه خارج شده است. مدارکی که در تحقیقات به دست آمد نشان می داد پدر پویا واقعیت را بیان نمی کند. زمانی که پدر پویا در برابر مدارک و شواهد جدید قرار گرفت، راز قتل پسرش را فاش کرد و گفت: از کار های پویا خسته شده بودم. بیش از 20 سال بود که به مواد مخدر اعتیاد داشت و برای تأمین هزینه موادمخدر گاهی اوقات مرا کتک می زد ...
مراسم تشییع پیکر فرشته طائرپور برگزار شد/نگرانی اهالی سینما از فقدان فرشته سینمای ایران
که به مرور زمان سعادت آشنائیشان را پیدا می کنم. (به دلیل قطع شدن ارتباط مستقیم با مراسم ادامه سخنان علی شاکری را از دست دادیم) پس از آن غزل شاکری فرزند فرشته طائرپور هم گفت: در خودم آمادگی سخن گفتن را نمی دیدم به همین دلیل متنی را شب گذشته نوشته ام آن را برای شما می خوانم. وی سخنانش را اینگونه ادامه داد: یا حفیظ و یا امین؛ با تکیه کلام همیشه تو آغاز می کنم! دختر تو بودن افتخار ...
پیکر فرشته طائرپور در خاک آرام گرفت/ وداع با مادر جسور سینمای ایران
مثل یک نمایشنامه بزرگ می ماند و در آن نقش های زیادی هست. نقش فرشته را برای همه عمرش خانم طائرپور ایفا کرد و اگر بخواهیم مثل خود او سخن بگوییم باید گفت که او فرشته سینمای ایران است. در ادامه وحید جلیلوند، دیگر سینماگر حاضر در جمع با بغض و اشک خطاب به فرشته طائرپور که پیکرش روبه روی جایگاه قرار داشت و او را مادر صدا می زد، گفت: تمام دیروز فکر می کردم که چه چیزی از تو و برای تو و در مقابل ...
روایت مداح اردبیلی از تحریف شعر انقلابی اش توسط رسانه های خارجی/ مضمون را 180 درجه چرخاندند!
... این شعر را به چه مناسبتی خواندید و چه رویکردی داشتید؟ شعری که بنده خواندم، برای طشت گذاری محرم سال 1400 شمسی در تهران و هیأت مکتب العباس (ع) که تشکل تمام ترک زبان های مقیم تهران است، خواندم. توفیق دارم برای پنجمین سال دهه اول محرم در هیأت عزاداری کنم. البته در سایر مناسبت ها هم تحت لوای نام ابوالفضل (ع) در این هیأت مداحی می کنم. با توجه به سفارش ها و توصیه های مقام معظم ...
نفس هایی که به شماره می افتد/ عشق در حوالی آزادگی جریان دارد
اده اند و شاید به مرور زمان در طولانی مدت نیاز ریه هایم به گرفتن اکسیژن از دستگاه کم شود و ممکن است این وضعیت همیشگی باشد. دو ماهی را با امانت گرفتن دستگاه اکسیژن ساز از بنیاد گذراندم و وقتی ناچار به پس دادن دستگاه شدم، ماشینم را فروختم و یک دستگاه اکسیژن ساز گرفتم. دغدغه ی تمام شدن کپسول اکسیژن کمتر شده، اما اضطراب قطع شدن برق و خالی بودن کپسول را در چهره ی تک تک افراد ...
اینجا خبری از جمعیت نیست اما سیل اشک چرا/ روضه های خانگی؛ از رعایت فاصله تا عزاداری چندنفره
هماهنگ کردم. مدتی قبل از ساعت قرار و مدار خود را به کوچه بی قراری رساندم و سر بر فراز آسمان بلند کردم تا پرچم مشکی یا حسین(ع) را پیدا کنم، آخر شرط میزبانی پرچم عزای اباعبدالله بود. در بافت در هم تنیده شده سیمان و آهن، یکی در میان پرچم سیاه برافراشته شده بود اما کدام خانه میزبان سوز و اشک مهمان ناخوانده می شد را نمی دانم! مهمان ناخوانده من بودم و قرار بود دوربین به دست روضه های یک ...
نوعروسی در اسارت عراقی ها...
مهمات جنگی بود به دنبال من آمده بود. گفت که به دنبال من آمده تا مرا از سوسنگرد به اهواز ببرد چون عراقی ها نزدیک شهر شده اند و هر لحظه ممکن است وارد شهر شوند و مردم را بگیرند و اسیر کنند. میرشکار گفت: وقتی سوار ماشین شدم آن قدر مهمات درون ماشین بود که پای خود را روی این مهمات و نارنجک ها گذاشتم. حبیب یک اسلحه هم به دست من داد و گفت وقتی که من رانندگی می کنم تو مراقب اطراف باش تا دشمن برای ...
شنیدنی از باعث شهادت علی اصغر ع
...> داود میرباقری یک سال و نیم قبل از مختارنامه با من صحبت کرده بود و حرمله را پیشنهاد داد. زمانی که به دفتر تهیه کننده دعوت شدم آقای میرباقری دوباره از من پرسیدند نقش مثبت یا منفی! من خودم دست گذاشتم روی حرمله! گفتم یادتان رفته خودتان قولِ حرمله را به من داده بودید. *چرا تأکید داشتید حرمله را بازی کنید؟ واقعا من نقش را نخوانده بودم؛ یک بخشی از آن برمی گردد به نگاه حرفه ای و ...
شهیدی که به دست قاتلان کومله ارباً اربا شد
وسالم پرسیده بودی، خب راستش چند سالی از صفرعلی بزرگتر بودم، اما خطمان یک چیز بود، امام خمینی؛ صفرعلی هم متولد بهمن 1332 بود. خیلی خوشتیپ، آنقدر که همه برای لباس هایش سر و دست می شکستند و دوست و آشنا برای روز خواستگاریشان از او قرض میگرفتند، اما بعد از تمام شدن خدمت سربازی اش دیگر خودش نبود، انگار به جای خون در رگ هایش حماسه جریان داشت. عکاس انقلابی آها داشتم از حیاطمان ...
حکم اعدام به خاطر نوشتن مرگ بر صدام / مورچه هایی که اسرای ایرانی را زنده زنده خوردند
مردی کوتاه قد با چهره ای گندمی بود پیش ما آمد و گفت که می خواهد به یک چیزی اعتراف کند. حسین حالش اصلاً خوب نبود و رنگ و رویش پریده بود؛ وقتی علت را از او پرسیدیم گفت که نوشتن شعار در دستشویی کار من بوده و ادامه داد: هنوز هم از نوشتن آن شعار پشیمان نیستم اما از این ناراحتم که دوستانم را به جای من شکنجه می کنند و تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم. به حسین گفتیم یکی دو روز دیگر آن دونفر را آزاد ...
تجربه اسارت نعمتی بود که این تجربه ی شیرین نصیبش کسی نخواهد شد
گویی عراقی ها از آن برای سنگر استفاده می کردند. جلوتر که رفتیم مردم به انتظار ایستاده بودند. یکی عکس پسرش را گرفته بود روی دست هایش و به اسرا نشان می داد و دنبال گمشده اش می گشت. یکی اسم گمشده اش را با صدای بلند صدا می زد. ما از پنجره به بیرون خم شده بودیم و بعضی از مردم سعی می کردند با ما دست بدهند. یکی بچه اش را بغل کرده بود و دستش را دراز کرده بود تا با ما دست بدهد. در میان جمعیت متوجه ...
مداحی شور شب هفتم محرم محمود کریمی
زمینه شب هفتم محرم (24 محرم 1400) یه عده علی رو دیدن حسن رو دیدن حسین و دیدن رفتن و رفتن تو ظلمت شب ترسیدن یه عده کسی رو ندیدن کرب و بلا رو فقط شنیدن موندن و موندن پای ولایت جنگیدن ما ثابت کردیم که اهل کوفه نیستیم علی تنها بمونه ما مرده مردیم محاله که برگردیم عوض شده زمونه اگه من بودم کربلا سپر اصغر ...
ویژه برنامه شعرخوانی حماسه سرایان برگزار شد
... هرگز از کربلا کفن نخرید! این خیابان که قلب تاریخ است قبله ی آخرالزمانی هاست یکی از پشت سر، صدایم کرد لهجه اش مثل آسمانی هاست حججی بود با همان لبخند... زُل زد و شربتی تعارف کرد در گلو ردّ بغض شیرینی ناگهان ساعت حرم می خواند غزلی با صدای آوینی تو مپندار کربلا شهری ست... بسکه ...
روایت رییس سامانه 4030 از هشت سال اسارت در اردوگاه های بعثی/مادرم گفت: هر کاری می کنی، فقط اسیر نشو!
این فرزند عزیزکرده گرفت. مخالفتی در کار نبود، اما پدرم می گفت: الان وقت جبهه رفتن تو نیست. به درس و مشقت برس، من جای تو می روم. من، اما دست بردار نبودم. جنگ که وارد سال دوم شد، دیگر کسی جلودارم نشد... درس و مدرسه را چه کردید؟ – از وقتی تصمیمم را برای رفتن گرفتم، قید مدرسه را زدم. با اینکه در پایه اول دبیرستان ثبت نام کرده بودم، اما سر کلاس نمی رفتم. بهانه هایم پیش خانواده هم هر ...
جنایت ضدانقلاب باعث 41 سال چشم انتظاری ما شد
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: وقتی می خواهی به پدر و مادر شهید مفقودالاثر زنگ بزنی خیلی باید احتیاط کنی، چون آن ها منتظر هستند؛ منتظر یک زنگ، یک پلاک، یک نشان و حتی یک تکه استخوان از فرزندشان. اگر اسم شهید را بیاوری دلشان آشوب می شود که نکند خبری از فرزندشان داری. صبوری می کنند تا خوب خودت را معرفی کنی بعد از دقایقی می فهمند که باز هم خبری از شهیدشان نداری، بغض می کنند و می گویند از انتظار 41 ...
سلفی عاشقانه فریدون آسرایی و همسر جوانش + عکس
آلبوم که به پخش ماشین های تهران راه پیدا کرده بود، با پدرام کشتکار در تجریش رفته بودیم بستنی بخوریم. پک پاترول هم ایستاد که از ضبطش، صدای آلبوم من بلند بود. پدرام به من گفت فریدون، کاست تو خیلی خوب گرفته. من هم با لبخند جوابش را دادم. به هر حال خیلی خوشحال بودم. چهار جوان از آن بیرون آمدند. پدرام به یکی از پسرها گفت فریدون گوش می کنید؟ گفت بله. خوب خوانده و باب سلیقه ما. ما دوستش داریم. پدرام هم به ...
شهیدی که دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد
داده بود تا زمان شهادتش که ما در حرم بودیم کمتر از دو ساعت گذشته بود. دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودم خانم عطایی نگاهی به یکی از عکس های خندان آقا مرتضی داخل گوشی تلفن اش نگاه می کند و ادامه می دهد: دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودم. خدا می داند حس کرده بودم این بار که برود دیگر از دستم رفته است. درست وقتی من مشغول دعا بودم متوجه پریدگی رنگ صورت و لرزش دست همان دوست تهرانی ...
باجناق پای چوبه دار!
خبرمهم: دیوان عالی کشور بر حکم قصاص نفس عامل جنایت در جاده خاکی مهر تایید زد و بدین ترتیب باجناق قاتل پای چوبه دار قرار گرفت.
پدری که فرزند آزاده خود را نشناخت/ رزمنده ای که در دوران اسارت به سن تکلیف رسید
یازده همان روز پس از پنج ماه حضور در جبهه به اسارت دشمن در آمدم و زمانی که اسیر شدم به همه چیز فکر می کردم جز اینکه اسیر شده ام؛ همیشه می گویند آدم ها به چیزی که فکر نمی کنند دچار می شوند؛ من نیز فکر می کردم شهید، جانباز و یا مجروح شوم ولی فکر نمی کردم که اسیر شوم. این رزمنده دوران دفاع مقدس ابراز کرد: زمانی که اسیر شدیم با وجود آنکه مجروح بودم و جثه کوچکی داشتم، دست و پای من را گرفتند ...
ماجرای شعری که در "عالم برزخ" خوانده شد!
نقل کنم که تاکنون بیان نشده است. استاد مجاهدی برایم گفتند که به اتفاق آیت الله کشمیری روح یکی از مؤمنین که 250 سال پیش از دنیا رفته بود را احضار کردیم. وقتی روح این عالم را احضار کردیم، از آقای کشمیری خواستم که مرا به او معرفی کند اما او مرا می شناخت و گفت: تو محمدعلی مجاهدی هستی! متعحب شدم که مرا از کجا می شناسید؟ پاسخ داد: زمانی که زنده بودیم، شب های جمعه همراه با جمعی از دوستان شعر اهل بیت می ...
سناریو تلخ نفس هایی که به شماره می افتد
دست تنها بودن همکاران تصمیم گرفتم از استراحت خودم بزنم و کمک حال کادر درمان باشم. این روزها به سختی می گذرد، بیمارستان پر از بیماران بدحال هست روحیه کادر درمان به شدت پایین آمده و شیفت ها فشرده است. عاجزانه از مردم می خواهم مراعات کنند. تو را به خدا شما از مردم بخواهید تا کرونا را جدی بگیرند. باور کنید خسته شدیم ولی باز به خاطر بیماران تحمل می کنیم. کاش همانطور که ما به فکر مردم و ...