شهادت فرزندانم را در خواب دیدم
سایر منابع:
سایر خبرها
خدا همت را نگه داشت تا او را علمدار خیبر کند
در خط و جبهه بود و نمی خواست تا بچه هایش کمبود محبت پدر را احساس کنند. صبح زود قبل از اینکه بچه ها از خواب بیدار شوند حاج همت به منطقه می رود. با بغض و خیره خیره بچه هایش را نگاه می کند و احتمال می دهد شاید این آخرین دیدارشان باشد. این بغض و نگاه های خیره حرف های زیادی دارد. همت می دانسته که دیگر برنمی گردد. همت همه وجودش را در جبهه گذاشته بود، حتی برای یک لحظه از منطقه و مسئولیتی که به او سپرده ...
مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس
رود پیش این و آن؛ به برادرش، به خواهرش به همه می گفت که از مادرم اجازه بگیرید، تا یک روز آمد خانه و گفت مادر، ببین همه چیزم آماده است؛ نامه هم گرفتم و آماده است، فقط می خواهم با اجازه شما بروم. گفتم مادر! من نمی توانم، من طاقت ندارم دیگر. می گفت مادر! مگر همه شهید می شوند؟ شهادت لیاقت می خواهد، مگر من لیاقت شهادت را دارم؟ گفتم مرتضی جان! تو همه جوره برای من آمادگی شهادت را داری، تو اصلا ...
پدرم را کم دیدم؛ یا ایران بود یا سوریه! + عکس
...: حرف خاصی ندارم که بگویم؛ برگشتن دست خداست دست ما نیست، بر که نمی گردد، برگردد هم باید امام زمان ظهور کند که برگردد. برگردد هیچی نمی گویم، خوب است؛ هر کس لیاقت شهادت را نداشت. چیزی بد که نمی گویم. **: شما راضی هستید که ایشان شهید شدند؟ همسر شهید: بله؛ ما راضی هستیم، همان روز که خبر شدیم، از ایران برگشت آمد، ما همان روز حلال کردیم، چرا؛ چون خدا لیاقت شهادت داده و رفت. حالا ...
شهادت در حال سجده را دوست داشت و همین هم شد
دشوار بود، افزود: روزی این موضوع را با محمدرضا در میان گذاشتم و گفتم اگر روزی من از دنیا رفتم برایم لااله الاالله بخوان، چند دقیقه ای سکوت کرد و گفت مادر فکر نکن به آن مرحله نمی رسد(چراکه من زودتر از تو از این دنیا می روم)، از این مساله پی می برم گویی به او شهادتش الهام شده بود مادر شهید گفت: پس از شهادتش برخی از دوستانش به دیدار ما آمدند و گفتند ما هفت نفر بودیم پانزده روز پیش از شهادت ...
یک آدم خاکی که با آسمان نسبتی داشت
، بعد از جنگ به تو (که این همه به گردن من حق داری) نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می کردم. به خودش سخت می گرفت. می گفت و باور داشت که اگر خالص بشویم و نیت ها خالص بشود همه چیز حل است. پدرش تعریف می کرد که ابراهیم را مدتی ندیده بودیم. پس از چندی که او سری به ما نزده بود، برای دیدنش به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای ...
تولدی دیگر برای یک جانباز
سیستان و بلوچستان نیامده بود، اما با وجود همه مشغله هایش، از سوریه برای شرکت در مراسم تشییع به سیستان و بلوچستان آمده بود، تأکید کرد که حاج محب باید از گمنامی دربیاید. فرماندهی حاج محب تازه شروع شده است؛ قوی تر و زنده تر از قبل. بچه های استان به حاج محب نیاز دارند، بعداً این موضوع را خواهید فهمید . بعد از این صحبت های حاج قاسم، به فرزندانم گفتم که حاج قاسم گفته است که پدرتان باید در زاهدان ...
وقتی سردار خیبر فاتح قلب ها شد
شهره کیانوش راد- روزنامه نگار مثل همین روزها بود که همه مادران در تب و تاب خانه تکانی هستند تا هیچ ردی از گردوغبار در هیچ کجای خانه باقی نماند؛ مثل همین روزهایی که مادران می خواهند برق بیفتد به در و دیوار خانه، به شوق آمدن بهار، به شوق جمع شدن عزیزترین هایشان در خانه؛ دور سفره ای ساده که باعشق به خانواده می چینند، مادر داشت شیشه ها را پاک می کرد و خدا می داند که در سرش چه می گذشت. شاید ...
یادی از شهید محمد جمعه دهقان مسئول واحد مهندسی لشکر 155 ویژه شهدا
منطقه رفت و بعد از مدتی خبر شهادتش را آوردند. بعد از مراسم چهلم از طرف سپاه آمدند و گفتند: اسم شما برای زمین در آمده است. گفتم:، چون محمد راضی نیست، من زمین را تحویل نمی گیرم. به خاطر همین موضوع چند نفری از فامیل اعتراض کردند که زحمت کشیده و زمین حق محمدجمعه است. گفتم: درست است که زحمت کشیده و به جبهه رفته، اما برای اسلام خدمت کرده است؛ برای مال دنیا نرفته که حالا من بروم و زمین را بگیرم. ...
هشدار تشکیلات خودگردان به صهیونیست ها
نظامی اسرائیلی در ورودی مسجد الاقصی حمله ور شد و آن ها را مجروح کرد و خود نیز در نهایت به ضرب گلوله نیروهای پلیس به شهادت رسید. نظامیان ارتش رژیم صهیونیستی و نیروهای سازمان اطلاعات این رژیم پس از شهادت این جوان فلسطینی به خانه وی در قدس اشغالی یورش بردند و مادر و برادر این شهید فلسطینی را بازداشت کرده و پدر او را نیز برای بازجویی فراخواندند. یکشنبه شب گذشته نیز در درگیری ...
روایتی از تلخ و شیرین های روزهای جهاد و ایثار/ ایمان و معنویت در دوران دفاع مقدس موج می زد
دیگر اعضای خانواده به این امر افتخار می کردند. وی با اشاره به انگیزه خود از حضور در جبهه بیان کرد: دفاع از مرزهای کشور و جان و مال و ناموس در مقابل تجاوز دشمن بعثی، اعلام جهاد رهبر زمان امام خمینی(ره) و چشیدن شهد شهادت که آرزوی همه جوانان و نوجوانان آن دوران بود، انگیزه من برای اشتیاق جهت حضور در میدان جنگ بود. داودی عنوان کرد: سال 60 بود که با تنی چند از دوستان و آشنایان برای ...
زندگی خانواده ام تلخ ترین شیرینی بود که چشیدم
مشغول جهاد شد تا اینکه در سال 1393، در روز اول ماه مبارک رمضان، در منطقه ای به نام بشیر توسط داعش به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد، چون از قدیم گفته اند حلال زاده به دایی اش می رود! خانم ابراهیم پوراحمدی گفت: پدرم بعد از سال ها خانه نشینی و تحمل درد و رنج جراحت بعد از ترور، بالاخره به شهادت رسید وبه نزد برادرم رفت و سال گذشته نیز مادر عزیزم رفت، بعد از داغ سوم در خانواده دیگر شکسته و بیمار ...
وقتی که شهادت، مزد خدمت به شهدا و ائمه معصومین می شود
ویژگی های اخلاقی او بود. از آنجایی که عاشق مجاهدت در راه خدا و شهادت بود، هنگام نام نویسی برای اعزام سوریه، جزو نخستین افرادی بود که از طریق تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون اقدام کرد و با اینکه بیشتر از چهار ماه از آغاز زندگی مشترکش نگذشته بود، عازم میدان جنگ در سوریه شد. بعد از حدود 50 روز حضور در مناطق جنگی سوریه سرانجام در روز جمعه 16 بهمن 1394 در منطقه رتیان، بعد از عملیات آزادسازی ...
اختصاصی رویش زاگرس: یاد یاران سفر کرده؛ ویژه ورزشکاران/ زنده یاد ایرج مکری(9) نگاهی کوتاه به زندگی ...
صیدال سرقلی با تیم فوتبال نفتون قهرمان باشگاههای مسجدسلیمان شد و این قهرمانی یک سال بعد با مربی گری علی قاسمی در جام حذفی تکرار گردید. ایرج مکری سال 60 الی 61 را در جبهه های جنگ تحمیلی گذراند و از سال 61 الی 67 نیز به عنوان یکی از مربیان تیم جوانان نفتون همه ساله یک پای فینال مسابقات باشگاهی در مسجدسلیمان بود. در سال 63 تیم نفتون به نمایندگی از فوتبال مسجدسلیمان با تقویت چند ...
اینجا مادر دو شهید، یک اسیر و یک جانباز، دلی دریایی و شوری شیدایی داشت/وحدت؛ لباس رزم جانبازان غواص در ...
برایمان آوردند و آن یکی برادرم به نام علی اصغر نیز هشتم آبان سال 65 در سد گتوند در بمباران به شهادت رسیده بود، تصورش را کنید دو شهید و یک اسیر از یک خانواده و حال و روز من هم که چندان مناسب نبود، با آن جراحتی که برداشته بودم. به همین علت برخی ها مخالف رفتن مجدد من به جبهه بودند. با این وجود مادرم روحیه ای عجیب معنوی داشت، دلی داشت دریایی، شوری داشت شیدایی و قلبی داشت آسمانی، او می گفت ...
معتقد بود ازدواج نیز قدمی به سوی شهادت است
شهادت رسید. شب های جمعه می آمد و می گفت مادر! بیا با هم دعای کمیل بخوانیم. دعا می خواند و گریه می کرد. می گفت خدایا شهادت را نصیبم کن. می گفتم مادر! شهادت خوب است ولی انقلاب به شما نیاز دارد. می گفت رجایی رفت. باهنر رفت. بهشتی رفت. می خواند یاران همه رفتند و تنها مانده ایم. می گفتم مادر! این کار ها چیست که می کنی؟ می گفت مادر! نمی دانی شهادت چیست؟ همه بروند و من بمانم یعنی چه؟ از ...
محمّد رسول الله(ص)
...، به جبهه بازگشت و در عملیات آزادسازی پاسگاه زید در منطقه پدافندی به شهادت رسید. شهید احمد دیندار هنگامی که در حلبچه حضور داشت، یکی از روستا های آن منطقه با بمب های شیمیایی مورد تهاجم دشمن قرار گرفت. نیرو های سپاه هنگامی که به آنجا رسیدند با شهدا و جانبازان بسیاری از اهالی روستا روبه رو شدند. از یکی از خانه ها صدای ناله می آمد. شهید دیندار وارد خانه شد و با پیکر بی جان پدر و مادر آن ...
وقتی خبر شهادت برادر آمد!
سجاد تهمتن شهید علی محمدی اردیبهشت 1345 در منطقه رسالت تهران متولد شد. مادرش از دوران کودکی وی به یاد می آورد روزهایی را که او پارچه کوچکی روی دوش خود می انداخت و مثل یک روحانی در خانه برای دیگر بچه ها سخنرانی می کرد و همین باعث شده بود تا همه از همان موقع بدانند که علی در آینده طلبه خواهد شد. اعضای خانواده اش نقل می کنند که او در کودکی مثل طلبه ها برای ما در خانه منبر می رفت و روضه ...
زنی خانه دار اما به واقع یک کنش گر اجتماعی
انجام شد، من روزی خدمت حاج خانم رفتم و گفتم می خواهم کتاب را برای شما بخوانم. صبح تا بعدازظهر من تمام این کتاب را به جز فصل شهادت و خاکسپاری محمد برای حاج خانم خواندم. با وجود اینکه همه ی این اتفاقات را خودم شنیده و نوشته بودم و در این مدت خیلی سعی کرده بودم عواطفم را مهار کنم، امّا آن روز نتوانستم به عواطفم غلبه کنم. در واقع، دلم نیامد آنچه نوشتم را برای حاج خانم بخوانم. وقتی همه ی آن اتفاقات و فصل ...
جانبازان، آزادگان و ایثارگران، مردان عمل عرصه جبهه و شهادت هستند
به گزارش ایثار ، احمد گروئی ساردو در آستانه سالروز ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز با جانباز 55 درصد محمد بختیاری ، مادر شهید معزز خدامراد رسایی و مادر شهید معزز سید محمد قوامی دیدار کرد و ضمن تبریک فرارسیدن اعیاد شعبانیه، گفت: ایثارگری شهدا و جانبازان مایه عزت جمهوری اسلامی و سربلندی ملت شریف ایران است. مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان با اشاره به این موضوع که ...
روایت پاسداران پزشک و پرستاری که سلامتی به ارمغان می آورند
و خیابان و بازار بی گناه به شهادت رسانده بودند، در این روز سپاه ضربه محکمی به منافقین وارد کرد و با هوشیاری خانه تیمی مرکزیت سازمان در داخل کشور که در منطقه زعفرانیه واقع بود را هدف گرفت و موسی خیابانی، قائم مقام مسعود رجوی در داخل کشور و نفر دوم سازمان، اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی و آذر رضایی همسر موسی خیابانی طی درگیری مسلحانه با پاسداران کمیته و سپاه کشته شدند. 16 فروردین سال 98، سیل ...
روایت پهلوان مهربان محله و پسرخاله اش
می دهند. بعد از آن مادر، مادربزرگ، پسرخاله و دختر خاله و خواهر و برادر های ربابه همه توی یک خانه در کنار یکدیگر زندگی می کنند. پدرش هم مغازه دار بوده و بین روستا و شهر در رفت و آمد. گاهی پیش می آمده که پدر چند ماهی را تربت جام بماند، اما مادر خیاط ماهری بوده و یک تنه خرجی خانه را در می آورده است. این میان رابطه سید احمد و اسماعیل از جنس دیگری بوده است. آن ها تنها 2 پسرخاله نبودند. سیداحمد انگار ...
وارسته اینجا، دل بسته آنجا
، نو بپوشند. خانواده شهید عاشوری در دیدار با مقام معظم رهبری حساب و کتاب جبهه پدر از قناعت بچه هایش می گوید و حسابگری آن ها در برابر بیت المال با آنکه وضع مالی خوبی داشتم، حتی یک بار هم نشد محسن و مجتبی چیزی از من بخواهند. آن ها به کمترین چیز ها قانع بودند. محسن از وقتی رفت جبهه تا زمانی که شهید شد و پیکرش برگشت، شش سال زمان برد. در تمام این سال ها دفتری داشت که هر ...
پدر و مادر شهید خانه شان را مدرسه کردند و به خانه سالمندان رفتند
؛ پدر و مادر در خانه سالمندان! خانه پدر و مادر شهید طی تفاهم نامه ای به آموزش و پرورش برای احداث مدرسه اهدا شد و مقرر شد مدرسه جدید به سرعت ساخته شود چرا که پدر و مادر درخواست داشتند تا زمانی که قید حیات هستند، مدرسه شهید حمید طویلی قصیر همان سال 1394 چند ماه بعد از تصمیم پدر و مادر، در روستای گوارشک از توابع مشهد افتتاح شد و حالا چند سال است که دانش آموزان در این مدرسه درس می ...
ماجرای اسارت در 15 سالگی
رزمنده و ایثارگر از هشت سال دفاع مقدس چیست؟ دفاع مقدس را می توان در یک مقیاس کوچک، با روز عاشورا مقایسه کرد. جنگ ما یک حماسه عظیم، در کنار انقلاب بود؛ چون ما در ابتدای انقلاب قرار داشتیم و دگرگونی تازه اتفاق افتاده بود. همان طور که امام فرمودند جبهه به یک کارخانه انسان سازی تبدیل شد. کسانی که در جبهه حضور پیدا می کردند جوان بودند و شور جوانی داشتند؛ اما همه اینها را کنار گذاشتند و تحت ...
مرگ دلخراش دختر 12 سال در تهران غوغا کرد
است و از من خواست اجازه بدهم به تولد برود. پدرش هم خانه ما بود. من اجازه دادم و او رفت. شب ریحانه زنگ زد و از من خواست اجازه بدهم شب را پیش دوستش بماند. من هم قبول کردم؛ چون روژین و خانواده اش را به خوبی می شناختم. فردای آن روز مادر روژین تماس گرفت و گفت که ریحانه بدحال است و او را به بیمارستان برده اند. ...
خاندانی که سزاوار رحمت اند
روز ها و دست های زحمت کش پدر در آن ساختمان قدیمی، ساختمان جدید مسجد را با کمک برادرزاده اش احمد بالا آورده است؛ ساختمانی زیبا و خوش نقشه با آجر های کرمی: مرحوم پدرم برای شکل گرفتن مسجد امام جعفرصادق (ع) خیلی زحمت کشید. وقتی مسجد در روند ساخت خیابان جدید خراب شد، آرام و قرار دلم رفت. این شد که سال 1397 حیاط ویلایی ام در خیابان کوهسنگی را فروختم تا مسجد را دوباره سرپا کنم. طبق قانون اداره ...
شهیدی که از شهادتش خبر داشت/ جسدی که کومله آن را متلاشی کرده بود
و گفت "بیا درخت توت را تکان بده که باهم توت بخوریم چون این آخرین توتی خواهد بود که من می خورم". محمد همیشه ما را به رعایت حجاب و مراقبت از مادر بزرگ تاکید می کرد، چون خیلی مادربزرگمان را دوست داشت همان روز به دیدن مادربزرگ هم رفتیم و به مادربزرگم گفت اگر بچه ها در انجام وظیفه در حق شما کوتاهی کردن به خودم بگو تا حسابشان را برسم خبر شهادت به همراه خواهرم برای ...
راننده افغان در سوریه چه می کرد؟! + عکس
...: نه؛ نه ما بودیم نه بچه ها؛ فقط پدر و مادرش بودند. **: پدر و مادرش از افغانستان آمدند یا در ایران بودند؟ همسر شهید: از افغانستان آمدند. فقط آمدند بنده خدا را دفن کردند و برگشتند به افغانستان. بعد از یک سال ما آمدیم ایران. چون آنجا ما کسی را نداشتیم، مجبور بودیم؛ بنده خدا شهیدمان هم نه داداشی داشت و نه کسی؛ فقط یک پدر و مادر پیر دارد. آمدیم ایران به خاطر این بچه ها. ...
بازجویی از صدام به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره 14: آن چه صدام به من گفت، فرضیات ما را یک سره دگرگون کرد
پرسیدم که رشد و نمو در تکریت چطور بود و چگونه یک جوان از چنین جای ظلمت زده ای به مقام ریاست جمهوری عراق رسید؟ صدام گفت که زندگی سختی داشتند و خانواده اش فقیر بودند. از او درباره ی رابطه اش با مادر و پدر ناتنی اش پرسیدم. در سال هایی که به عنوان تحلیل گر رهبری کار می کردم، هیچ تردیدی نداشتم که پدر ناتنی اش – برادر پدرش و در نتیجه عمویش – نسبت به او ظالم بوده و در جوانی اش او را کتک می زد. این طور فرض ...