پیام های صوتی دختر مشهدی به عشق سابقش خون به پا کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای زنی که دخترش را ترغیب به رابطه جنسی کرد
، پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را در حالی آغاز کردم که هیچ حس و علاقه ای به همسرم نداشتم. با آن که صاحب یک دختر شده بودم بارها به همسرم گفتم هیچ عشق و عاطفه ای به او ندارم، اما او که عاشقانه با من ازدواج کرده بود حرف هایم را جدی نمی گرفت و توجهی به آن نشان نمی داد. اسماعیل همواره سعی می کرد رضایت مرا در زندگی جلب کند، به همین دلیل همه خواسته هایم را برآورده می کرد و برای ...
روایت یک مبارز از زندان طاغوت؛ وقتی با زیرشلواری آزادم کردند کسی مرا نمی شناخت!
اسلحه را که کسی جرات نداشت حمل کند اما یک برگه کاغذ خیلی راحت جا به جا می شد. از روزی بگویید که پایتان به زندان باز شد. ابتدا مرا بردند زندان اوین و بازجویی شروع شد. سه ماه در اوین انفرادی بودم و بعد منتقل شدم زندان قصر. پنج سال زندان برایم بریدند که چون زیر 18 سال بودم چهار سال کسر شد و به یکسال تنزل دادند. برای زیر 18 سال مثلا اگر اعدام می دادند به خاطر سن می شد 15 سال حبس ...
تلخ و شیرین های یک زندگی شگفت انگیز | خیلی ها از ازدواج ما متعجب بودند
نمی کرد و درمانگاهی که پله نداشته باشد هم نبود که نبود. درمانگاه بعد از چند روز گشتن و سراغ گرفتن از این و آن پیدا شد. به همراه مادر و خواهر ژیلا به درمانگاه رفتیم. آزمایش من که تمام شد. ژیلا همراه با پرستاری که لباس سفید به تن داشت به سمتم آمد. با تعجب نگاهش کردم و شوکه شده بودم که مادر و خواهرش کجا هستند که با پرستار آمده! بعد معلوم شد که آن روز تنها از زوج هایی که قرار ازدواج دارند ...
نقشه پسر شیطان صفت برای رابطه با دختر جوان
دختر 20 ساله که با چهره ای رنگ پریده و هراسان وارد مرکز انتظامی شده بود، اشک ریزان گفت: 5 ساله بودم که مادرم به دلیل بیماری از دنیا رفت و پدرم به ناچار من و برادرم را نزد مادربزرگم برد که به تازگی از روستا به شهر آمده بود تا از تنهایی نجات یابد و در کنار فرزندانش باشد اما گویی روزگار بامن سر ناسازگاری داشت و سرنوشتم به گونه ای عجیب رقم خورده بود چرا که وقتی به 12 سالگی رسیدم پدرم نیز بر اثر یک ...
زندگی ام را برای یک عشق تباه کردم
مان آمده بود. یک روز در اتاق بودم که درباره اختلافاتش برای مادرم تعریف کرد. بعد مادرم از من خواست او را تا نزدیکی خانه شان برسانم. من هم قبول کردم. در راه سر حرف را باز کردم و او هم از اختلافاتش با همسرش گفت. تلفنی گاهی با هم صحبت می کردیم. چند بار به او گفتم چرا از همسرت جدا نمی شوی که می گفت همسرش مخالف طلاق است. چرا مخالف بود؟ چون دوستش داشت. پس قبول داری رفتار تو ...
نکات کمتر عنوان شده درباره ایمان و سبک زندگی پدر امام علی(ع)
الاسلام حسین میرمحمدی در یادداشتی ضمن بررسی روایات معتبر و مستند، به نکات کمتر عنوان شده درباره سبک زندگی پدر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داده است. سخاوت در تنگدستی ابوطالب که او را با نام های عبدمناف یا عمران قرشی هم صدا می زدند، شغل پر اهمیتی از پدرش به ارث برده بود. او بعد از عبدالمطلب میهماندار و آب رسان حاجیان بود اما چون تنگدست بود ناچار شد این منصب مهم را به ازای ...
شکنجه گر ابروکمانی رژیم پهلوی که بود؟/ وقتی چلوکباب با دوغ اوج شکنجه ساواک بود!
... و یک خواهر... هستم. بنده از بدو تولد در یک خانواده بهایی می زیسته ام و پدر و مادرم بهایی بوده اند[،] لکن از زمان بلوغ و بلکه از ابتدای تحصیلات دوره متوسطه مسلمان بوده و هستم و به علت کفیل خرج بودن از تاریخ 24/10/37 الی 24/10/38 از خدمت معاف شده ام و این برگ برای سالهای بعد نیز تمدید خواهد شد. رسالة پایان تحصیلات دانشکده حقوق راجع به کسانی که مجازات نمی شوند، یعنی صغار و مجانین بوده است. همان ...
برای رفتن به صحرا به نیاوران می رفتیم
.... صاحب طبق با شلوار گشاد و گیوه ای که به پا داشت، من را دید و دنبالم دوید و گوشم را کشید و دعوایم کرد. مادربزرگم از زن های سنتی قدیم بود که با دیدن این صحنه حسابی با آن مرد دعوا کرد و در اصطلاح او را شست و کنار گذاشت که: مگه این وسیله چه ارزشی داشت که گوش این دختر بچه را می کشی و... و بعد مرد ترسید و رفت. الان هم برای خرید به تجریش می آیید؟ این روزها تهران بزرگ شده و همه می ...
زوجی که هزینه ازدواج شان را صرف کارآفرینی کردند!/ این شرکت بزرگ را بانوان می چرخانند
سال است که به واسطه ازدواجم در بوشهر زندگی می کنم و یک کارآفرین بوشهری ام. بچه که بودم مادرم مدام من را کلاس هنری می فرستاد. آن زمان دوست نداشتم و زود خسته می شدم. اما مادرم می گفت دختر باید هنرمند باشد. حالا که فکر می کنم این شرکت و درآمدش به برکت همان هنرهایی است که به اصرار مادرم یاد گرفتم. دیپلمم را که گرفتم مادرم یک چرخ خیاطی به من داد. قبل تر کلاس خیاطی هم رفته بودم. اولین لباس را برای مادر ...
ماجرای کلاهبرداری عروس فراری!
درآمدم چرا که من هم کسی را نداشتم و باید پناهگاهی برای خودم می یافتم! اگرچه فقط یک هفته بعد فهمیدم که جلال به مواد مخدر اعتیاد دارد اما او آن قدر مهربان بود که این موضوع را نادیده گرفتم و چند ماه بعد صاحب دختر و پسری دوقلو شدم! جلال که گویی همسرش باردار نمی شد نام فرزندانم را در شناسنامه اش ثبت کرد ولی بعد از این ماجرا، پدر شوهرم متوجه ازدواج مجدد جلال شد و زندگی مرا به هم ریخت. او همسرم را از کارش ...
لقمه نانی، تکه لباسی در میان طلاهای سیاه
دوش مادرم بردارم و کمک خرجی برای خانه باشم. از او می پرسم برای آینده خود چه نقشه هایی دارد، پاسخ می دهد: هر روز این تصویر در ذهنم می گذرد که پدر دوباره سرپا ایستاده و خانه ای برای ما دست و پا کرده است، هر روز می گوییم که الان است صاحب خانه با حکم تخلیه ومأمور بیاید و مانند آوار بر روی سرمان خراب شود. نوجوانی که به جای اینکه دنبال آرزوهای رنگی رنگی خود باشد به فکر مادر، خواهر و ...
سرنوشت تلخ زن 17ساله مشهدی که به بن بست خورد
روابط خیابانی من و عظیم به دیدار های پنهانی کشید و زمانی به خود آمدم که دیگر هستی و عفتم را از دست داده بودم و چاره ای جز ادامه این ارتباط شیطانی نداشتم تا شاید عظیم با من ازدواج کند. در همین روز ها پدرم متوجه ماجرا شد و مرا در خانه زندانی کرد، ولی حدود یک هفته بعد با وساطت مادرم آرایشگاه زنانه راه اندازی کردم و در حالی مشغول کار شدم که هنوز پنهانی با عظیم در ارتباط بودم. در ...
چرا کفش های همسرت را برای جبهه آماده می کنی؟!
به قصه و داستان علاقه مند شده است، گفت: مادربزرگم یک خانم مذهبی بود که برایمان قصه و کتاب های دینی می خواند و پدرم نیز ذوق شعری داشت که گاهی متجلی می شد و برای امام حسین(ع) شعر می گفت؛ نقش این عزیزان در زندگی من مهم بود تا جایی که از گلدوزی های رنگی مادرم تاثیر پذیرفتم. البته شخصا همواره تلاش می کردم در کارم بهتر شوم و سعی می کردم مطالعه را جدی دنبال کنم. اولین کتابی که مطالعه کردم، کتاب شعری از ...
لواسان، بی خروشِ رودخانه و تاخت اسب ها دلگیر است
لای درخت های میوه هیاهو راه می انداختند و اسب هایی که به تاخت، در دشت ها سر و یال پریشان می کردند، منظره ای سحرانگیز داشت. ولی باید بگویم آن دشت ها، حالا ویلا و آپارتمان های چند طبقه شدند و لواسان مانده بی خروشی رودخانه و صدای دارکوب ها که دلگیر است. خانه مادربزرگم، گوهرتاج بانو، برای ما بچه ها بهشت بود. خانه باغی با یک ساختمان قدیمی آجری و پنجره های شیشه رنگی و اتاق هایی که جان می داد ...
حاج حمید قصص قرآنی را برای بچه ها تعریف می کرد
در چند قسمت تقدیمتان می شود. **: شما ازدواج کرده بودید؟ همسر شهید: بله، مریم و هدی را داشتم. دارم خاطرات بچگی را با بعدها ربط می دهم. پرسیدم کی بوده؟ گفت در بازجوئی گفته که اسمش فریده است. هم در دوران مدرسه آن ماجرا برایم پیش آمد که از پدر و مادرش ترسیدم، هم در دوره جنگ از او بازجوئی کرده و برای بچه های سپاه از او اطلاعات گرفته بودم. فهمیدم که اینها زندگی شان از هم پاشیده و ...
وقتی چهره زن به عرق می نشیند
.... مریم ، دختر 22 ساله ای هم با چهره ای پرغم، دغدغه درمان یکی از برادرانش را دارد. طرح چهره اش، نگران و اندوهگین بود و در نگاهش، طرح گریه نقش گرفته. آن طور که می گوید به خاطر فقر مالی و گرفتاری خانواده اش، در غیاب پدر و در 15 سالگی ازدواج کرده و جدا شده است. مادرش هم بر اثر بیماری از دنیا رفته است. دختر هم به ناچار خانه ای اجاره کرده و با دو برادر کوچک ترش زندگی می کنند. برادر ...
فراز و فرودهای زندگی کاپیتان والیبال نشسته؛ با ملی پوشان مثل کارگر روزمزد برخورد می کنند
...> * بهترین حامی من در زندگی و ورزش همسرم است زمانی که در خانه پدر و مادرم زندگی می کردم مادرم بزرگ ترین حامی من بود و الان که نزدیک به 17 سال ازدواج کرده ام همسرم همیشه یار و یاور من بوده و هست، به طوری که سال گذشته که 6 ماه از اردوی تیم ملی دور بودم تنها کسی که به من می گفت نباید والیبال نشسته را کنار بگذارم هسسرم بود و تاکید داشت که تحت هر شرایطی باید مسیر را ادامه دهم و الان زمان کنار ...
تاریخ ترسناک ثابتی ها
زندان های ساواک شکنجه شد. او در روایت های خودش از دورانی که در زندان های شاه شکنجه می شد، می گوید: پنج سال بعد از تولد من ماجرای ملی شدن صنعت نفت و بعدازآن کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد. برای همین وقتی کمی بزرگ شدم ابعاد و تحلیل های این ماجرا هنوز تازه بود. چون مادرم به قول خودشان لطمه رضاخانی خورده بودند و به خاطر کشف حجاب نتوانسته بودند ادامه تحصیل بدهند، دوست داشتند ما همگی درس بخوانیم. ما ...