شوق شهید چمران برای رهایی از اسارت دنیا
سایر منابع:
سایر خبرها
شرایط انفاق از نظر قرآن
. تو بلند شو یک دلالی کن ، یک داماد برای آن دختر همسایه پیدا کن. نگو: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. یک وقتی بچه اول ما چهار سال بچه دار نشد. من داشتم مشهد می رفتم، آمد کنار در گفت: آقاجون، به امام رضا بگو: من بچه می خواهم. حالا چهار سال است ازدواج کرده بود. گفتم: چشم! ما رفتیم و حرم هم خلوت بود. یک طوری بود که من توانستم به ضریح بچسبم. گفتم: یا امام رضا بچه من بچه می خواهد. تا رفتم ...
غاده ، عروسِ لبنانی چمرانِ ایرانی
...: الو، نه! نه! خانم خراسانی به رویش نیاورد اما ظهر بود و غاده می دانست چمران دروغ نمی گوید. بچه ها دنبالش آمدند. گفتند دکتر زخمی شده. او را بردند بیمارستان. اما غاده به طرف سردخانه رفت. می دانست مصطفایش زخمی نشده. می دانست که مصطفی تمام شده. ولی دست هایش جان نداشت. عشقِ آدم را که توی کشوی سردخانه نمی گذارند. جای محبوب توی خانه است. همان خانه ای که هیچ وقت نداشتند و گاهی یک اتاق در ...
بسیاری از اساتید ادبیات پایداری گفتند این کتاب را ننویس!
! با جبهه رفتن فرزندانش هم موافق نبوده است. از جلسه که آمدم بیرون گفتم دیگر نمی روم و ادامه نمی دهم. با نوشتن کتاب بروم در جامعه بگویم پدر شهیدی داشتیم که صبح تا شب زنش را کتک می زده؟ از خانه بیرونش می کرده؟ با جبهه رفتن فرزندانش مخالف بوده و بعد از شهادت فرزندانش به همسرش گفته از لج با تو و آخوندهایی که بچه هایم را کشتند می روم و سرت هوو می آورم؟ به زنش خرجی نمی داده و زن مجبور می شده برای پول ...
تانک های دشمن را از خاکریز البحار عقب راندیم
گروهان های گردان را برعهده گرفتم. بنابراین از همان زمانی که وارد گردان امام محمد باقر (ع) شدید مسئولیت داشتید؟ بنده از اوایل سال 60 به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و از شهریورماه 1361 هم به توصیه شهید خرازی پاسدار شدم. تجربه چند عملیات مثل طریق القدس و رمضان و محرم را داشتم و زمانی که وارد گردان امام محمد باقر (ع) شدم، دوستان تشخیص دادند که می توانم مسئولیت یکی از گروهان های این گردان ...
روایت زن آقا از مشهورترین ایستگاه اتوبوس تهران | نام سید را مردم روی ایستگاه گذاشتند
فرزند خانواده بود. در هنرستان درس خواند. پسر کم حرف و توداری بود که خیلی زیاد کتاب و مجله می خواند. مدام مجله دانشمند را می خرید. کمتر حرف می زد. در مغازه رادیو و تلویزیون سازی که بغل دست خانه بود کار می کرد. سال 53 عقد کرد. صبح جمعه 17 شهریور 57 قرار بود به منزل ما بیایند. به خانمش گفته بود تا تو حاضر شوی من بر می گردم و راه می افتیم. ولی موتور را سوار می شود و به راهپیمایی می رود و زن و بچه اش هرچه ...
عشق گاهی بی تصویر در می زند!
بود و گردنم حرکت داشت اما از سال 76 بیماری ام عود کرد و تمام این قسمت ها درگیر شد. یک سال و نیم طول کشید تا روند بیماری فروکش کند اما در آن یک سال و نیم خیلی از بین رفتم. کسی متوجه دردی که می کشیدم نبود، حتی آن زمان که هنوز به کهریزک نیامده بودم مادرم می گفت از بس تنبلی کردی و یک جا نشستی، خشک شدی. کسی باور نمی کرد وقتی می گفتم بدنم ناگهان قفل می شود و نمی توانم خودم را حرکت دهم. این حرف ...
روایت مادرانه از یک شهید؛ ای کاروان آهسته ران!
هم به زور می شنید، گفت: آخه ببین صورت چی شده! حسن دست های کوچکش را روی شقیقه های مادر گذاشت، آهسته گفت: چرا این قدر گریه می کنی؟ من که چیزیم نیست خوب خوبم. بعد بلندتر حرفش را به زبان آورد: خوب شدم.. دیگه گریه نکن. بعد از چند دقیقه طاقت فرسا، نفس زن راحت بالا آمد و کمی آرام شد. با سختی به حالت نیم نشسته در آمد، ملحفه را کنار زد و به چشم های پسرش نگاه کرد. در عمق چشم هایش به زور هم نمی ...
خواهر و برادر قزوینی به جسد برادرشان غذا می دادند ! + عکس هایی که دلتان را می لرزاند !
فرو رفته و انگار بخشی از کف خانه است. سقف خانه از چند جا نم داده، در انتهای هال کنار ورودی سرویس بهداشتی باز دو بشکه قرار دارد. با چند قابلمه و وسایل دورریز دیگر. می گویند: آن برادرمان که چند روز پیش مرد کارگر ساختمان بود. این بشکه ها وسایل کار اوست. کمی آن طرف تر یک میز تلویزیون چوبی قدیمی که سرتا پایش را خاک گرفته به اضافه دو تلویزیون و یک یخچال قدیمی که مشخص است حتی روشن ...
یک نامزدی بد را کی و چگونه به پایان برسانیم؟کم هزینه ترین راه چیست؟
چون همیشه یه رقابتی بین ما بود و خودشون زندگی خوبی نداشتند، با خودم گفتم بعد ازدواج کمک می کنم ترک کنه، نمی دونستم کارم به اینجا می کشه که با دوتا بچه بعد 9 سال بخوام طلاق بگیرم”، صحبت های فرشاد مراجع دیگر ما را نیز بخوانید:” نرگس خیلی حسود بود، تو دوران نامزدی یه روز متوجه شدم شماره تک تک همکارهای خانم من رو از گروه کاری شرکت برداشته سیو کرده رو گوشی خودش! تو مهمونی های خونوادگی می گفت حق نداری ...
چمران؛ چریکی ترین نظامی و عاشق ترین عارف
بلافاصله به طرف اهواز حرکت کردم و بعد از رسیدن به اهواز خودم را به استانداری اهواز معرفی کردم. چمران در استانداری نبود اما برادرش آنجا بود. مهدی چمران، نیروهایی که می آمدند را به یک قرارگاهی به نام مهدییون، نزدیکی پل اهواز معرفی می کرد در قرارگاه مهدییون، بچه ها را برای رفتن به خط آماده می کرد. من سربازی رفته بودم و کار با اسلحه را بلد بودم. برای همین 4 روز بیشتر در مهدییون نماندم و به یکی از گروه های ...
نگاهی به زند گی و مجاهد ت های شهید چمران
31 خرد اد 1360، خبر رسید ه بود که ایرج رستمی مسئول محور د هلاویه به شهاد ت رسید ه است و د کتر چمران، شهید احمد مقد م پور را با خود ش همراه کرد ه بود تا به جای شهید رستمی او را به عنوان مسئول محور معرفی کند. آن روز قرار بود خود همین آقای جاهد همراه د کتر برود. اما جاهد می گفت ناگهان د کتر چمران رو به من گفت جاهد تو از ماشین پیاد ه شو و برو بگو حد اد ی بیاید با هم برویم. جاهد گفته بود قرار بود من ...
قتل هولناک همسر و 2 پسر خردسال به دست پدر | قاتل گریه می کند و همسر و فرزندانش را می خواهد! زن جوان قبل ...
آشپزخانه به جان او و پسرانم افتادم. آیا فهمیدی که دخترت زنده مانده است؟ تازه می فهمم که او نبود و خوابیده بود. اعتیاد داری؟ بله چند سالی است که به مواد مخدر پناه برده ام. چند کلاس سواد داری؟ بی سواد هستم. بعد از قتل کجا رفتی؟ اصلاً نمی دانستم چه کار کنم. همان اطراف در حال پیاده روی بودم. آنقدر پیاده رفته بودم که حتی نمی دانستم کجا هستم که بعد بازداشت شدم. ...
یخچال تهران چگونه گرم شد؟ | کسی دیگر شازده را نمی شناسد
اینها را که گفتم. باز هم اگر چیزی کم داشتی بگو. یادت نرود. بنویسی خیلی شلوغ شده است اینجا. یخچال قدیم نیست. دنج نیست. علی آقا که گفت چطور بود قدیم اینجا. گندم زارها... قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید راست می گوید. درختان از آن سر، سمت خیابان شریعتی کز داده شده اند. سوخته اند. شکسته اند. هنوز اول پاییز سرخاب، سفیدآب کرده اند و سبزی را شسته اند توی جوی ها. جوی هایی که ...
گزارشی از یک پرونده خونبار
ببیند مقتول در چه وضعیتی است. وقتی همسرم از بیمارستان برگشت، گفت؛ حال طرف اصلا خوب نیست. همان موقع زنگ زدم به دوستم و گفتم؛ چرا نمی گویی ماجرا چه بود؟ گفت؛ وقتی با برادرم داشتیم به سمت خانه مان برمی گشتیم، دیدیم جلوی در یک خانه دعوا شده. خواستیم ببینیم ماجرا چیست که آنها به ما فحش ناموس دادند. بعد هم با ما درگیر شدند. ما هم با موتور فرار کردیم و آمدیم سمت خانه و به تو زنگ زدیم. بیست روز بعد از این ...
30 خاطره خواندنی از شهید چمران
تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط می شنید که "من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم؟" رو کرد به من، گفت "برو آن جا آرپی جی بگیر. ندادند به زور بگیر برو عزیز جان." 23- وقتی دکتر تیر خورد، همه ی بچه ها آمدند دیدنش. باور نمی کردند. می گفتند دکتر رویین تن است. تصرف دارد روی گلوله ها. مسیرشان را عوض می کند. از این حرف ها. دکتر وقتی شنید، خیلی خندید. 24- می گفتند ...
نخ تسبیح عظمت شهید چمران بندگی اش بود
تر از صحنه خارج شوند و وقتی پنجه دشمن به سمتم آمد و دوستانم از مهلکه گریختند آرام گرفتم. زاکانی گفت: چقدر انسان می تواند بزرگ باشد که در چنین عرصه ای به تعبیر حاج قاسم بگوید برو تا من خودم را فدای شما کنم. او برگ زرینی از انسانیت و شرف را رو کرد. وی افزود: گوشه گوشه زندگی شهید پی جویی خداوند بود. در جای می گوید در صحنه ای مقابل نفربر دشمن قرار گرفتم و وقتی الله اکبر گفتم ...
مرد صالحی که یک روز در این سرزمین به خلوص قدم زد
شجاعت فقط یکی از چند ویژگی برجسته اش بود. خصایص دیگری هم داشت که هم او را جذاب تر و هم از بسیاری دیگر متمایز می کرد. گفتم: دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکی رو بذاریم این اتاق...گفت: ببین اگه می شه برای همه سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من. خدا که می بیند مجموعه کتاب های ...
ماجرای مرگ آگاهی شهید چمران
گریه می کرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم. من فکر کردم او بعد از اینکه با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند. گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است! و شروع کرد به شرح، و جملاتی که استفاده می کرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو ...
چمرانی که می شناسیم و چمرانی که نمی شناسیم/ مصطفی یک شاهکار بود؛ غافلگیرکننده و جذاب
شما چی خورده اید؟ اشک چشمان دکتر جاری می شود و می گوید: خدا که می بیند. چمران طاقت رنج های کودکان یتیم را نداشت. خودش را وقف آن ها کرده بود. هنگامی که به او می گفتند مگر این بچه ها را می شناسی، ایشان با ناراحتی و بغض جواب می داد: نمی شناسم اما مهم این است که این یک بچه یک شیعه است. این بچه 1300 سال ظلم را به دوش می کشد و گریه ها ی چمران نشانه ظلمی بود که بر شیعه علی رفته است. ...
به صلابت تاریخ
پرداخته است. در گزارش پیش رو به مرور برنامه هایی می پردازیم که چهره یک قهرمان را در تلویزیون قاب گرفته اند. شهید چمران نه فقط رئیس ستاد جنگ های نامنظم که گوهرشناس بود و می دانست که چطور از یک انسان معمولی، مبارز تربیت کند. شاهدش هم سیدعباس حیدر رابوکی است که بچه ته تغاری بود و زمانی که وارد گروه موتورسواران چمران شد، همه تعجب می کردند که مگر دخترباز ها و کیف زن ها هم اهل جبهه هستند؟ چمران ...
مانتوی آبرنگی متین ستوده تو اینستاگرام همه رو شوکه کرد | خانم با این تیپ تینیجری 180 درجه عوض شده
ید پی ببرم. مصاحبه خواندنی با متین ستوده برسیم به سریال یادآوری و نقش شیوا! چطور شد تو از این سریال سر در آوری؟ بخشی از این اتفاق خوش شانسی من بود، خُب مثل هر کار دیگه ای با من تماس گرفته شد و من به دفتر آقای حجت قاسم زاده رفتم. از اونجایی که نقش شیوا به شدت خاص بود و آقای قاسم زاده روی این نقش حساس بودند از من تست گرفتن و من یکی دو تا مونولوگ و صحنه را براشون بازی ...
شهید چمران دکتر شگفت انگیز
، خوشحال شدم. خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت: نمی روم. من اگر بروم تهران، روحیه بچه ها ضعیف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختی هایشان شریک باشم . غاده در همان ایام مجروحیت چمران از بیان احساساتش دست برنمی داشت و دوست داشت تا به هر شکل ممکن چمران را از میدان جنگ خارج کند. به او گفت: مصطفی تو مال منی ...
خشم جامعه را به رسمیت بشناسید
بررسی می کنم. چند وقت پیش در خانه صحبت از موضوعات روز بود، من عصبانی شدم و گفتم حواس تان به بچه ها باشد، تلخی ها و مشکلات را مدام مثل آینه بازتاب می دهیم و آن چیزی که منعکس می شود قدرتش بسیار فراتر از آن چیزی است که هست چون مدام تکرار می کنیم و این بر روحیه همه تاثیر می گذارد. نظیر اتفاقی که برای پوراحمد افتاد که همه شوکه شده بودیم. به نظرم ما باید یک مقدار بترسیم. با یک سری روانشناس چند وقت پیش صحبت ...
مصطفی؛ مرد صالحی که روزی قدم زد در این سرزمین به خلوص
...> غاده از مجلس با عصبانیت بیرون زد و اگر معذرت خواهی آقای صدر نبود دیگر به پشتش نگاه هم نمی کرد؛ اما وقتی امام موسی صدر لب به عذرخواهی گشود، این حُکم به توقف و آرامشش داد. بعد بی مقدمه از غاده پرسید چمران را می شناسی؟ - اسمش را شنیده ام.... = شما حتماً باید او را ببینید... غاده با خود گفت اما اینبار آرام تر تعجب کردم. گفتم من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو. و ...
سلفی با چای حضرتی / روایتی از صف خانم ها در چایخانه حرم رضوی
ادامه می دهد: سری قبل که آمدیم مشهد صف چای از اینجا تا آن طرف بود من هم که نا نداشتم مجبور شدم از خیرش بگذرم ولی دلم بهانه می گرفت. بچه ها سر به سرم می گذاشتند که شکمو نباش. فکر کن همین طور غصه دار توی صحن پیامبر اعظم(ص) نشسته بودم که مثل همین حالا یک جوانی دو تا چای گذاشت مقابلم و رفت. به بچه ها گفتم دیدید به من خندیدید اما آقا خودش روزی ام را رساند. دختر جوانی که کوله پشتی انداخته با سبد صورتی ...
قالیباف: مهم ترین هدف ما تحول در نظام حکمرانی کشور است/ بسیج اساتید در جهاد تبیین تحول ایجاد کنند/ امروز ...
تصرف شده توسط دشمن است رئیس قوه مقننه با بیان اینکه امروز ما وارثان شهید چمران ها، شهدای عزیز به ویژه شهدای اساتید هستیم که در دوران مقدس با جهاد خود خرمشهر را فتح کردند گفت: امروز خرمشهر و فتح ما، فتح ذهن های تصرف شده توسط دشمن است که باید آنها را پاکسازی کنیم و مجدداً به دست بیاوریم. امروز تهدیدات از جنس تهدیدات ابتدای جنگ، حوادث گنبد و کردستان نیست؛ نه اینکه اینگونه توطئه ها وجود ...
حاشیه های سفر مدیران رسانه ای ایران به عراق
شروع شد. به من که رسید گفتند: بلوری هستند از روزنامه کیهان. بلافاصله رو به من کرد و گفت: شما جعفر بلوری هستید درسته؟! گفتم بله. گفت: یادداشت هایتان را می خوانم. چرا دروغ بگویم! از این که اسم کوچکم را می دانست و یادداشت هایم را پیگیر بود، کمی ذوق زده شدم! معرفی که تمام شد، صحبت های بچه ها شروع شد. در همین حین گفتند ناهار آماده است. بلند شدیم به سمت میز غذایی که به شیوه مرسوم عرب ها چیده شده بود ...