سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی فهمیدم فتانه قصد ازدواج با مرد دیگری را دارد، چاقو را برداشتم که خودم را بکشم اما او را کشتم!
.... وقتی موضوع را گفتم در کمال ناباوری به من گفت که دیگر مرا نمی خواهد و هر چه بین ما بوده تمام شده است. نه تصمیم گرفتم خودم را بکشم چون فتانه همه زندگی من بود، چطور می توانستم بدون او زندگی کنم. روز حادثه ابتدا به سراغ یکی از دوستانم رفتم و چاقویی از او گرفتم. تصمیم داشتم خودکشی کنم، بعد به ساختمانی نیمه کاره در غرب تهران رفتم اما قبل از اینکه شاهرگم را بزنم؛ با خودم گفتم حرف های ...
در پرونده ام نوشته بودند طاغوتی ام/ اوایل انقلاب صاحبان طرح های بزرگ یا دستگیر شدند یا فرار کردند
که زبان انگلیسی اش از فارسی اش قوی تر است چرا مثلاً برود این طرف و آن طرف تا کتاب ماهی سیاه کوچولو را پیدا کند؟ غریزه ای در وجودم بود که مرا در این راه قرار داد. تصمیم گرفتم رشته علوم سیاسی بخوانم و هدفم ورود به سیاسی ترین دانشگاه دنیا بود که دانشکده علوم سیاسی و دانشگاه لندن است. پدرم موافق نبود و پدر و مادرم هر دو دل شان می خواست به مدرسه ترجمه سوئیس بروم. مدرسه ای که دوره آن هفت سال طول می ...
روایت بیمارانی که بی هویت، دردشان درمان ندارد
که هر روز از این بچه مراقبت می کند تا مادر و پدر سر کار بروند. مادر هم ادامه حرف همسرش را می گیرد که اسماعیل فرزند اول خانه و همراه ما است. مادر و پدر از سال ها تلاش برای گرفتن شناسنامه برای فرزندان شان می گویند که قرار بوده به فرزندان مادر ایرانی اعطا شود؛ اما آنها با وجود پیگیری هایی که انجام دادند، به هیچ نتیجه ای نرسیدند و علاوه بر مشکلات بیمه درمان، برای ثبت نام کودکان شان در مدرسه ...
اول خدا، دوم عابدزاده، سوم یک آدم روانی!/ پروین گفت پول را پس بده، از پرسپولیس رفتم
هستیم هزار تومان نگرفته ایم ولی یک بچه را آوردید و 35 هزار تومان به او دادید. گفتم علی آقا من روز اول به شما گفتم خانه مان جنوب شهر است و همان جا مدرسه می روم و شما ساعت 3 تمرین دارید و نمی توانم حضور پیدا کنم و شما گفتید من حل می کنم، فکر کردم از طرف شماست. علی آقا گفتند این پول را پس بده من خودم پول می دهم و آن موقع بازیکنان دیگر جرات ندارند اعتراض کنند. من هم جوان بودم و خیلی به من برخورد. گ ...
بازگشت به خویشتن در حرم یار | روایت یک دختر جوان از انتخاب حجاب برتر
همشهری آنلاین- مژگان مهرابی: روی صندلی انتظار بیمارستان کتاب دعا به دست گرفته و با خدا راز و نیاز می کرد. بیماری لاعلاجی مثل خوره به جان مادرش افتاده بود و روز به روز او را نحیف تر می کرد. از خدا خواست که سلامتی را به مادر جوانش برگرداند. اما حال مادر رو به وخامت گذاشت و در فاصله چند روز از مهر مادری محروم شد. آن زمان 19 سال بیشتر نداشت. دلش شکست. مادرش همه زندگی او بود. حالا خودش را بی پشتوانه و ...
طبری با اسناد جعلی اعاده دادرسی و تبرئه را گرفت/ با آنچه که من در پرونده دیدم، اگر سکته نکنم و نمیرم ...
. بنده هم هیچ اطلاعی از قبل ندارم، در این بین تعطیلات 14 خرداد و 15 خرداد هم بود و عملا فرصت مطالعه پرونده و مسلط شدن به پرونده را هم نداشت. ولی همان روز شنبه وقتی اجازه مطالعه پرونده را گرفتم، حقیقت امر این است که وحشت زده شدم. بلافاصله از طبقه پایین آمدم بالا جایی که رئیس دادگاه مستقر بود و گفتم که من انصراف میدهم. من توان مدیریت این پرونده را در متوجه شدم که بیش از آنچه خودم نمیبینم، چون حقیقتا که ...
مسافرکشی پس از قتل نامزد
بودم و متوجه صدای درگیری مهرانه با مردی شدم. لحظاتی بعد صدای دلخراشی به گوشم رسید و وقتی از خانه بیرون آمدم با بدن خونین مهرانه روی پله ها روبه رو شدم که با چاقو زخمی شده بود. همان لحظه دیدم کامران وحشت زده از ساختمان فرار کرد. 4 ساعت بعد مأموران پلیس در ادامه دوربین های مداربسته محل حادثه را مورد بازبینی قرار دادند و متوجه شدند اظهارات همسایه ها درست است. دوربین ها لحظه درگیری کامران ...
درباره بانوی ماکویی که باوجود معلولیت دست و پا دست دیگران را هم گرفته است
انجام بدهم. کفش به دستم کرده و چهار دست و پا حرکت می کردم. زمان رفتن به مدرسه که رسید، مادرم من را برای نام نویسی به مدرسه روستایمان برد. در عالم کودکی خوشحال بودم که قرار است به مدرسه بروم و با بچه های هم سن و سال خودم باشم نه اینکه توی خانه بمانم اما مدیر مدرسه پس از دیدن وضعیت جسمی من از نام نویسی ام سر باز زد. از نظر مدیر، من نه پایی داشتم که با آن راه بروم و نه دستی که بنویسم. آن روز ...
وقتی شمر تعزیه هم می گرید...
اری انجام بدهی. آن سال برای تعزیه گرمسار دعوت شده بودیم اما حتی نمیتوانستم درست بنشینم، تکیه میدادم به دیوار و ظرف غذا را می آوردند جلوی صورتم که بتوانم بخورم. گریه میکردم و فقط از درد ناله میکردم. روز پنجم محرم موقع سحر، با درد از خواب بیدار شدم. همانطور که در رختخواب نشسته بودم رو به امام حسین علیه السلام گفتم: یا امام حسین علیه السلام، همه به ما می گویند التماس دعا. چرا خودم حاجت نمی گیرم ...
میرباقری تا مرا دید گفت شمر سریال آمد!/ او گفت اگر شمر نشوی این نقش را از سریال حذف می کنم
قلب و... در شبانه روز است. البته دکترها گفته اند به مرور قرص ها را کم می کنند. هر چند به قول شیرازی ها در این سن و سال با همه صدمات جسمی که در این سال ها خوردم، قوری گنگویی یا همان قوری بند زده شده ام (می خندد.) سوای استراحت دوره نقاهت، بقیه ساعت های روز را چطور می گذرانید؟ اغلب خانه ام و یکی از دوستانم یک فلش پر از فیلم برایم آورده که به لطف این استراحت اجباری فیلم می بینم ...
ماجرای کفش واکس زدنِ انوش معظمی در کربلا / لحظه به لحظه در نقش حرمله شکستم!
واقع این اعتقاد و باور هم که من همیشه گفتم به دلیل اینکه مادران ما به عشق حضرت اباعبدالله(ع) و امیرالمومنین(ع) و فرزندان شان به ما شیر دادند و خدا را از این بابت شاکرم که در یک اقلیم این چنینی به دنیا آمدم و با یک چنین باورها و اعتقاداتی هم بزرگ شدم؛ ان شاءالله که خداوند دستگیر همه ما آن طرفِ خط باشد. من خودم به شدت باور دارم و به جریانات عاشورا معتقدم؛ برای همین هست که گاهی به من نقدهایی ...
قصه عجیب مرد بیسوادی که 7 کتاب منتشر کرد
گفته خودش خیلی ها به او می خندیدند و حرفش را جدی نمی گرفتند. من از همان کودکی دوست داشتم نویسنده شوم برای همین به همه می گفتم که می خواهم چکاره شوم اما افرادی که می دانستند من خواندن و نوشتن بلد نیستم بهم می خندیدند، از طرفی از همان کودکی کار می کردم تا کمک خرج خانواده ام باشم. تا قبل از اینکه به تهران مهاجرت کنیم پدرم مسگری می کرد او دیپلم داشت و مرد بیسوادی به شمار نمی رفت خیلی دوست ...
این شش نفر خوش شانس ترین ایرانی های روز گذشته بودند
مناف 35 ساله تبعه افغانستان است ، چهار سال پیش در پی اختلاف خانوادگی برادرش را کشت. مادرش او را بخشید و به فرزندان برادرش هم دیه پرداخت تا آزاد شود. او دیروز بعد از این که حکم آزادی اش را گرفت ، گفت : متاهلم و پنج تا بچه دارم. از 17 سال قبل برای کارهای ساختمانی به ایران آمدم. آن شب برادرم به محل کارم آمد و دوباره دعوای مان شد که او را با ضربه های چاقو زدم. هیچ کسی را در ایران نداشتم و بی ...
زنی در صف نانوایی مرا کنار کشید و ازم خواست...
که در صف نانوایی زن غریبه رمالی را معرفی کرد که می گفت می تواند مشکل نازایی ما را حل کند. ساعت 8صبح بود صف نانوایی محل مثل همیشه شلوغ بود کنار دیوار نانوایی ایستاده بودم بازیگوشی دختربچه ای مرا به خودش جلب کرد. و به او لبخندی زدم و مادر دخترک هم کنارم ایستاد و از شیطنت های دخترش گفت وقتی از من پرسید شما بچه دارید گفتم نه! هر وقت هر کسی این سوال را ازمن می پرسید انگار دست خودم ...
عکس زیبایی دختران محجبه عبدالرضا هلالی + فیلم زباترین مداحی هلالی در محرم امسال
شدن از زبان خودش "یک روز در کوچه مان فوتبال بازی می کردیم که دیدم یه آقای خوش قیافه و محاسن دار ایستاده و بازی ما رو نگاه می کنه، من هم قیچی میزدم، فوتبال بازی می کردم که ایشان جلو اومد و گفت شما فوتبالت خیلی خوبه، خوب بازی می کنی، من هم گفتم شما بچه محل ما نیستید اینجا چیکار می کنید ؟ گفت که هیئت ما در محله شما برگزار میشه و من رو به جلساتشان دعوت کرد این مداح عباس صابری ...
عکس های گمشده برای یافتن حس بخشایش
. شرم می کنم. متعجب همه جا را برانداز می کنم، انگار که الان است یک نفر بپرد گلویم را بچسبد و حفه ام کند، یا یک چاقو از پشت کمرم را بشکافد. به خودم نهیب می زنم عجب اشتباهی کردی! کاش به منصور گفته بودم کجا می روم. بی هیچ حرفی و جواب سلامی و چاق سلامتی ای راه افتاده ام دنبالشان؛ انگار که اسیرم کرده باشند. اما توی همین چند لحظه کوتاه ترس و تردیدم ازبین رفته. پشیمان نیستم از آمدنم. به خودم ...
نام بزرگترین بیمارستان مسیحی آفریقا به اسم امام حسین (ع) مزین شد
ا مسیری بود که ما سی سال قبل مجروح شده بودیم و ما را به بیمارستان منتقل کردند. آن روز ها و شرایط از جلوی چشمم مثل فیلم عبور کرد و اشک هایم جاری شد. با خودم گفتم سی سال پیش ما با عراقی ها جنگ داشتیم اما خدایا چه حکمتی است که پس از سی سال ما مامور شدیم تا به عراقی ها کمک کنیم. خداوند جز مهربانی و عطوفت چیزی از بندگانش نمی خواهد. ...
بابا حسین و عمو عباس درخانه فرزندان رحمت
حضرت عباس، دیدم که او را عین قرص ماه کشید، دیدم که چشم هایش را سیاه کشید، اما وقتی می خواست لب های تشنه و بدن بی دست عمو را بکشد، حاجو خیلی زیاد آه کشید. ولی ما امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را خیلی دوست داریم داشتم این ها را تُند تُند به خانم خبرنگار می گفتم که ازم پرسید، آخه بچه تو مگر چند سال داری که اینقدر قلمبه سلمبه حرف می زنی؟ حتی بهم گفت تو اگر یک روزی هم گریه کنی حتما ...
قتل زن جوان با چاقو در تهران | گفتگو با متهم
حرف ها دنیا روی سرم خراب شد به همین خاطر یک چاقو از دوستم در غرب تهران خریدم و به ساختمان نیمه کاره ای رفتم تا خودکشی کنم، اما تصمیم گرفتم تا حرف های آخرم را به مهتاب بزنم و 70 میلیون پولی که در این 4 سال به او داده بودم را پس بگیرم. مرد جنایتکار ادامه داد: پس از این تصمیم با مهتاب تماس گرفتم و گفتم قصد دارم تا تو را ببینم که او نیز قبول کرد؛ راهی خانه مورد نظر شدم و ماشین را در کوچه پارک ...
زندگی نامه و وصیت نامه شهید مصطفی صدر زاده
شهید مصطفی صدر زاده پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با 1 آبان 94 در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر شهید در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفته است. به گزارش نبأخبر،شهید مصطفی صدر زاده متولد 19 شهریور 1365 درشهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده ای مذهبی متولد شد. پدرش پاسدار و جانباز ...
مرصاد، پایان رویای مثلث شوم آمریکا ، منافقین و حزب بعث در ایران
که پشت تلفن، شمخانی باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من اکثر خلبان ها را می شناختم، چون با اکثر آنها خیلی به ماموریت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همین طور زنگ زدم اسمش انصاری بود. گفتم: صدای مرا می شناسی؟ تا صدای ما را شنید، گفت: سلام علیکم. و احوال پرسی کرد. فهمید. گفتم: همین که می گویید، درست است. ساعت 5 صبح خلبان ها آماده باشند تا من توجیه شان کنم. صبح تا هوا روشن شد شروع کنیم وگرنه، ...
ارزش مداحان به کسی است که او را مدح می کنند
زمان تعدادی اجرا داخل مسجد داشتم، بیشتر به هیئت بیت الحسین(ع) می رفتم که اعضای آن هم سن و سال خودم بودند و آنجا را دوست داشتم اما با اجرا در حرم رضوی، فعالیتم بیشتر شد. آقایی ادامه داد: از 8 سالگی با هیئت بیت الحسین(ع) آشنا شده ام و در کلاس های مدرسه مداحی رضوان شرکت می کنم. بر اثر عشق و علاقه خودم به اهل بیت(ع) و راهنمایی های پدرم، کم کم علاقه ام به مداحی بیشتر شد و در کنار آن، صوت ...
روایت مرحوم آیت الله قوچانی از ندای حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع)
که احوالاتشان پس از مرگ را بیان کرده بودند؛ این کتاب را بر اساس بیانات اهل بیت (ع) درمورد آخرت و مکاشفاتی از آن دنیا نوشته بودند و علاوه بر این کتاب، سیاحت شرق را هم نوشته بودند که زندگی نامه دنیایی خود از کودکی شان را بیان کرده اند. حجت الاسلام عالی تصریح کرد: این مجتهد در کتاب سیاحت شرق خود نوشته است: ایام دهه محرم یا اربعین بود که از نجف به کربلا راهی شدم و در مسیر با خودم آب نبرده ...
یادی از آخرین بازمانده تکیه دولت و همکاری اش با بنان
نزدیک 19 سال از درگذشتش می گذرد. آنچه پیش رو دارید، بازنشر سخنان زنده یاد هاشم فیاض است. سال 1295 در یکی از محله های قدیمی تهران به دنیا آمدم. ما نذرمان تعزیه بود، چون قبل از من خدا یک دختر به پدر و مادرم داده بود و ما 9 سال با هم فرق داشتیم. همین باعث شد تا با تولد من، پدرم که آن موقع سرهنگ و اولین پلیس شهربانی بود، نذر کند و مرا در ماه های محرم به تعزیه بیاورد. خانه ی ما در ...
به خاطر بی سیم پایش به بسیج باز شد | به مادرش گفت خودت برو سربازی! | وقتی به هوش آمد درباره حضرت زینب(س) ...
... مجید، پسر شروشور محله یافت آباد، از بچگی خیلی دوست داشت قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید خاطره ای دراین باره نقل می کند: مجید را یک تابستان در کلاس کاراته ثبت نام کردم. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید دیگر برود کاراته، بدن تمام بچه ها را سیاه و کبود کرده است. مجید می گفت من کاراته می روم و باید همه تان را بزنم. مجید عاشق این چیزها بود ...
زینب موسوی از ایران رفت؟ ماجرای ازدواج امپراطور کوزکو +عکس
و همسرش در اینستاگرامش نوشت: من تو یه شرکت داغونی برنامه نویس وب بودم. حالمم خیلی بد بود. کار بد حقوق بود همکارای بد زندگی افتضاح.اون وقتا بهترین لحظات وقتایی بود که با بچه های سایت طرفداری کل کل می کردیم. اونجا یه پسری بود که نمی شناختمش تازه اضافه شده بود. با هم یکی از بچه ها رو دست انداختیم و بعدش شماره اشو بهم داد. با خودم گفتم چه پسر قشنگیه. چقدر باحاله. بعدا صمیمی تر شدیم. وقتی ...
نباید اجازه دهیم روضه سیدالشهدا به انحراف کشیده شود+فیلم
راهنمایی در مدرسه آغاز شد و قرائت قرآن و خواندن چیزهایی را که گوش می دادم، آغاز کردم. من در هیأت مدرسه و محله می خواندم. صوت مداحی ها را شب گوش می دادم و فردایش آن را حفظ می کردم و می خواندم. از همان دوران با شعرهای حاج محمود کریمی و حاج منصور ارضی بیشتر مأنوس بودم و آثار آنان را می خواندم. تعداد بازدید : 14 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی رو ...