اینجا خانه ما| روز مبارزه با بیکاری مادران!
سایر منابع:
سایر خبرها
تصمیم تهران برای پای متلاشی شده!
بودم سرم را به علامت موافقت، تکان دادم. بدون معطلی به پشت برم گرداندند و دو دستم را گرفتند و کشیدند. درد امانم را برید و لگن و ران و پاشنه ام داشت می پوکید. سرم مدام به زمین می خورد اما دیگر نای ناله کردن نداشتم. فکر کنم اگر یک دقیقه دیگر این کشیدن ها ادامه پیدا می کرد جان می دادم. خودم هم مانده بودم از این همه تحملی که خدا بهم داده بود؛ آن هم در وضعیتی که هر کدام از بچه ها فقط با یک تیر افتادند و ...
خنده های پنج نفره
من 25 سال دارم و حمید 28 سال. وقتی ازدواج کردیم من 20 ساله بودم و حمید 23 ساله. و وقتی باردار شدم 24 سال سن داشتم و حمید 27 سال از خدا عمر گرفته بود. هر دو می گفتیم پسر و دختر برای مان فرقی ندارد، مهم این است که بچه سالم باشد اما ته دل مان، من پسر دوست داشتم و حمید عاشق دختر بود. نمی دانم مردها چرا این قدر دخترهای شان را دوست دارند، تا جایی که حتی باعث حسادت ما خانم ها می شوند؟! حمید ...
روایت جالب ترک تحصیل مداح مشهور!
که در این زمینه استعداد دارم. در کودکی سه نفر بودیم که به نوحه خوانی علاقه داشتیم، اما وقتی به سن تکلیف رسیدیم آن دو نفر صدایشان عوض شد و رفتند سراغ کار دیگر، اما اهل بیت به من توجه داشتند و ادامه دادم. داستان نوحه خوانی در مدرسه از سر علاقه به مداحی برای اهل بیت، در هر مکان و زمانی آماده مداحی بودم، در همان دوران کودکی وقتی در مدرسه بودم، یک روز بچه ها گفتند که نوحه اصغر ...
درخت زیبای من
این جمله ها را نوشتم. اسفند 1385 بود. سی و دو سالم بود. تازه از لبنان برگشته بودم. از سفری طولانی، بیش از یک ماه، که رفته بودم برای نوشتن کتابی درباره یک قهرمان. رفته بودم که یک چیزی را به خودم ثابت کنم؛ و برگشته بودم و نه تنها چیزی ثابت نشده بود، از آن همه که بهشان مطمئن بودم هم دیگر نبودم. به هیچی مطمئن نبودم. در اعماق بودم. در اعماق تاریکی و سکون. آن جایی که همیشه از آن ترسیده ایم؛ و بعد این ها ...
تدفین شهید بی تن فاطمیون+ تصاویر
. سرش را داخل پارچه ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان 22 ساله شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته اش قرار دادم و تلقین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می دادم. حالم دست خودم نبود. چند وقت قبل بدن بی سر شهید ...
پایان زخم کودکان لُجُنگ
به روستاییان قول دادم برایشان دارو ارسال کنم. دو هفته پس از معاینه بیماران از طریق رئیس شعبه هلال احمر سربیشه داروها را به دست بیماران رساندیم. آموزش نحوه استفاده از داروها به بیماران هم بر عهده هلال احمر بود. طولی نکشید که عکس بیماران در حالی که بهبود یافته بودند، به دستم رسید. خانواده هایی که بهبودی بچه هایشان برایشان باور پذیر نبود. جمع آوری 100میلیون برای کار خیرخواهانه این ...
داستان رابطه جوان 25 ساله با زن مطلقه
دیدارش می رود! خلاصه این آشنایی و ارتباط در دنیای مجازی به ابراز علاقه انجامید و من به او دل باختم به طوری که چند روز پنهانی و بدون اطلاع خانواده ام در حالی با الینا به مسافرت شهرهای شمالی کشور رفتم که خانواده ام به هیچ وجه راضی به ازدواج من و او نبودند و مرا به شدت سرزنش می کردند. به همین دلیل با خودم اندیشیدم او را برای مدت کوتاهی به عقد موقت خودم درمی آورم و بعد هم هرکدام به دنبال سرنوشت ...
نامزد این دختر با این موچی ها دلش را برای همیشه برد
شیرینی های آسیایی است - تو راه برگشتن چون بچه خوبی بودم به خودم یک کیک چینی با بلو بری جایزه دادم و خیلی کیف داد. جاتون خالی. بابل تی هم به عنوان یکی دیگر از خوراکی هایی که تازه وارد بازار شده و برای مردم تازگی دارد، مورد توجه است. گویا این توپک های شکلاتی که طعم های دیگری هم دارد برای نوشیدنی ها استفاده میشود. بابل تی برخلاف کیک چینی و موچی، طرفداران بیشتری داشت. یکی از کاربران ...
تمام زندگی ام مصطفی بود
ایشان نائب امام زمان مان هستند، این محبّتی که در دل بچه بسیجی ها وجود داشت، آقا مصطفی این را چندین برابرش کرده بود. من شمالی هستم، آقا مصطفی جنوبی هستند. در خانواده آقا مصطفی، فقط وصلت فامیلی داشتند. وصلت غیرفامیلی شان فقط بنده بودم. یک بار ایشان خانه آمدند و گفتند یکی از بستگان دچار یک مشکل خانوادگی شدند، با اینکه با همدیگر فامیل اند. گفتند ولی دقت کردی ما با اینکه با همدیگر نسبت فامیلی ...
قصه خواندنی تنها پزشک اطفال دارای معلولیت در مشهد | از افسردگی حاد تا کشیک های منظم بیمارستان
شهریور بودم و شب ها کشیک می دادم. با این وضعیتم تا می رفتم روی تخت استراحت کنم، زنگ می زدند که بروم اتاق عمل. گاهی شب ها حتی یک دقیقه هم نمی توانستم استراحت کنم و این برایم خیلی سنگین و سخت بود ولی فقط برای اینکه جلوی بقیه کم نیاورم، همیشه بیشتر تلاش می کردم و تعداد کشیک هایم مثل بقیه بود و تفاوتی با بقیه نداشتم. از خودم مایه می گذاشتم که بتوانم پابه پای بقیه جلو بیایم و سرباری برای آن ها نباشم ...
زیرکی طلافروش پلیس را به سارقان طلا رساند
من به خانه اش رفت و آمد دارم و می دانستم در کار خرید و فروش طلا به صورت کیفی فعالیت می کند و وضع مالی اش هم خیلی خوب است. من می دانستم هر بار چهار تا پنج کیلو طلا سفارش می دهد و به صورت کیفی حمل می کند، به همین خاطر وسوسه شدم و تصمیم گرفتم طلا های او را سرقت و بعد هم در اروپا خوشگذرانی کنم. فکر نمی کردی با این سرقت یک خانواده را گرفتار می کنی؟ نه، من به فکر خودم بودم. البته شیطان وسوسه ...
گوشواره برای یتیمان به نیت رقیه بنت الحسین +فیلم
نیاز به گوشواره دارند. وی می افزاید: گرچه خودم از خانواده کمیته امداد هستم و از زمان بچگی تحت پوشش این نهاد حمایتی بودم اما زمانی که به دانشگاه رفتم و ادامه تحصیل دادم دیگر نیاز مالی نداشتم کهه مجدداً تحت پوشش قرار گیرم و از امداد خارج شدم. نکته جالب این است که این خیر برای انجام نذر اهدای گوشواره برای دختر بچه های کوچک به صورت کاملاً تصادفی برای دو دختر خانم که اصلاً نمی ...
این زندگی وقف خدمتگزاری است
. در این مغازه به جای ارائه خدمات یا فروش اجناس، مغازه دار سعی می کند خریداران را به انجام کار خیر دعوت کند. ابراهیم ابراهیمی مالک این مغازه است. 20 سال در اینجا همراه پدرش به فرش فروشی مشغول بوده و خاطرات زیادی از وجب به وجب این مغازه دارد اما دست تقدیر باعث شده همه آن خاطرات را در بقچه ای گذاشته و کنار بگذارد تا بتواند خدمتی به خلق خدا کند. ابراهیمی می گوید: همیشه همراه و همکار پدرم ...
استدلال های زن مسلمانی بلژیکی درباره حجاب
باهوش و زرنگ بود و عربی را به صورت فصیح می دانست. تمام رشته های اسلامی از جمله فلسفه و عرفان را به عربی و فرانسه خواندم. بعد به ایران آمدم تا درسم جدی تر شود. از دیگر سو دو تا دخترم که آنجا بزرگ شدند، می توانستم در ایران بهتر تربیت شان کنم. در غرب به ویژه در سال های اخیر، تربیت بچه ها دست ما نیست. شاید 20 درصد دست ما باشد، مابقی دست دولت است. در ایران اینطور نیست. وی درباره سابقه حجاب خود ...
رضا زینلی در پرده فراموشی | جای خالی حمایت از یک سفره دار قدیمی
آبشان بدهی دارد و آقارضا درمانده می گوید: دیگر نمی دانم چه کار کنم. تا اواخر دهه 60 در فوتبال بودم، اما بعد دیگر پولم را از دست دادم و نتوانستم تیم داری کنم. رفته رفته زندگی ام به این روز افتاد. همسرم در منزل بستری است و هزینه داروهایش زیاد است. از تربیت بدنی آمده بودند تا وضعیت ما را ببینند که همان روز از اداره برق آمدند و کنتور خانه مان را بردند. وعده و وعید تا دلتان بخواهد دادند، اما تا همین ...
موبایل قاپ حرفه ای: هیچوقت موبایل خانم ها را نمی دزدم،چون جیغ می زنند و آدم گیر می افتد
گوشی مدل جدید دستش می دیدم. یک شب وقتی خواب بود به سراغ جیب هایش رفتم؛ داخل جیبش یک گوشی بود که تصور می کنم متعلق به یک دختر والیبالیست معروف بود، پدرام و دوستش آن را سرقت کرده بودند. وقتی فهمیدم پدرام دزد است مشخصات و آدرس او را به دختر مالباخته دادم او هم با پلیس سر وقت پدرام آمد. وقتی پشت کنکوری بودم گفتند هر کسی شیشه بکشد می تواند شب نخوابد و درس بخواند. من هم که می خواستم رتبه خوبی ...
گفت وگو با اولین قربانی رباط صلیبی لیگ برتر
انفرادی شرایط خیلی خوبی هم از لحاظ بدنی و هم ذهنی داشتم و جا دارد از تک تک بچه های تیم و کادر فنی به ویژه آقا مازیار تشکر کنم که همه جوره از لحاظ ذهنی همیشه سعی می کرد با راهنمایی و صحبت هایش کمکم کند و بچه ها که همه جوره در زمین به من کمک می کردند؛ چه داخل و چه بیرون زمین که شرایط خیلی خوبی داشته باشم. بازگیر ادامه می دهد: من در ملوان سه سال خیلی خوب داشتم و خودم ترجیح دادم وارد چالش جدیدی ...
روایت تامل برانگیز راضیه ترکان از رنج و درد زنانی که ناخواسته سقط جنین انجام داده اند | چشم هایش
... همانجا مردم. وقتی پیمان توی اتاق آمد، بغلم کرد و گفت: ناراحت نباش بچه های بعدی. من آن قدر مرده بودم که حتی خودم را از بغل عامل بدبختی هم جدا نکردم. چند شب بعد خواب دخترم را دیدم. دیگ آب جوش بزرگی بود. دخترم توی دیگ بود. فریاد می زد مامان! مامان! بیا کمک! آن شب در خواب فقط نگاهش کردم، اما شب های بعد دویدم و دویدم، اما دیگر دیر شده بود. نترس چیز بدی نیست. باید این قرص ها ...
روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء
تعریف کرد که چون مادرت تازه از دنیا رفته بود، من گرفتار بودم و گفته بودند دومی و سومی را هم می کشد. چنین فشاری روی پدر مرحومم بود. پدرم می گفت شبی از شب ها نیایش کردم و گفتم: خدایا این یکی را از من نگیر. داغ پشت داغ برایمان سخت است. چه کسی گفته بچه تو می میرد؟ وی ادامه داد: پدرم می گفت کل قسمت بالاتنه بدنت را عفونت گرفته بود و هیچ پنی سیلین و آنتی بیوتیکی جواب نمی داد. پدرم سید ...
فدریکو کیه زا، ستاره ایتالیایی یوونتوس : هدف ما در این فصل صعود به لیگ قهرمانان اروپا است
حرکتش گفت: “مدتی بود که این کار را نکرده بودم و به همین دلیل شادی خودم را به این صورت انجام دادم. به شوخی به بچه های روی نیمکت می گفتم که بفرمایید بالاخره توانستم یک گل بزنم!” ملی پوش ایتالیایی سال گذشته به عنوان مدافع کناری استفاده به کار گرفته می شد اما اکنون به عنوان یک مهاجم در کنار ولاهوویچ دیده می شود. کیه زا در پاسخ به این سوال که در کدام پست احساس راحتی می کند؟ گفت: ...
تعرض مرد متاهل 45 ساله به دختر 17 ساله همسایه
حسرت داشتن پدر و مادر، موضوعی بود که در طول زندگی ام مدام با آن دست به گریبان بودم. اگرچه پدران و مادران معنوی زیادی داشتم که به کودکان بهزیستی سر می زدند و از نظر مالی به ما کمک می کردند اما لذت عاطفه و مهر و محبت پدر و مادر را هیچ وقت نچشیدم. خلاصه با همین رویاها و آرزوها در بهزیستی قد کشیدم و بزرگ شدم تا این که روزی پسری به خواستگاری ام آمد. او هم شرایطی مشابه وضعیت مرا داشت و در ...
از چسباندن عکس به دیوار آرزوها تا رسیدن به دانشگاه مادر
بیرون کرد، تمام شب و روز فقط درس می خواند. حال که اسمش را متوجه شدم گفتم: علی آقا! درباره روزهای کنکورت بگو. می گوید: من تمام روز درس می خواندم و بیرون نمی رفتم، سخت تلاش کردم تا به رتبه دو رقمی برسم. رمزموفقیتم این است که به حرف دیگران گوش ندادم و راه خودم را ادامه دادم. زینب غلامی که از ابتدا صحبت بر روی پاهایش بند نبود و نگاهش فقط به دانشگاه بود نیز می گوید: من خیلی ذوق دارم ...
چند روایت از شهید مصطفی صدرزاده به بهانه رونمایی از تقریظ های رهبر انقلاب
خاطرات زندگی مشترک شان را با مخاطب قرار دادن مصطفی بیان می کند. شروع کتاب با ماجرای آشنایی او با مصطفی در پایگاه بسیج محله کهنز شهریار آغاز می شود، در حالی که سمیه، فرمانده پایگاه خواهران است و مصطفی از مسئولان و فعالان پایگاه برادران و دو برادر سمیه یعنی سجاد و سبحان، از دوستان مصطفی هستند. سجاد که هم سن و سال مصطفی است، مسئول تدارکات پایگاه الغدیر است و سبحان هم از بچه های مصطفی ! این بچه های ...
می خواست جا پای برادرش بگذارد / رستگاری در جوار حضرت زینب(س)
که به منزل زنگ زد، خانه نبودم، روز شهادت برای تمرین و اجرای نمایش از خانه بیرون رفتم، در جلسه دیدم که چشم همه قرمز است و از من رو گردان هستند، گفتم شاید به خاطر روضه گریه کرده اند، خواستم نمایش را شروع کنم که یکی از خانم ها مرا به گوشه ای برد و گفت: همسرت در سوریه به علت ترور بیولوژیک به شهادت رسیده است. از خودم بی خود شدم و دیگر چیزی نفهمیدم، حالا دیگر ابوالفضل به آرزوی دیرینه اش رسیده ...
داستان کوتاه خواندنی از فاطمه اکبری پویانی | زندگی بن بست ندارد
به گزارش همشهری آنلاین، آیا آنها هم سن بارداری شان با میزان بارداری من هم اندازه بوده؟ لابد! پس چرا این طوری لباس پوشیده بودند چرا این طوری راه می رفتند اصلاً چرا همسرانشان همراهشان بودند خوش به حالشان! خانمی که صندلی پشت ما بود آن قدر برای شوهرش ادا و اطوار درآورد که دلم می خواست سرش داد بزنم! اصلاً دلم می خواست سر همه داد بزنم دلم از گرسنگی مالش می رفت. رفته بودم توی نخ رفتار عجیب خانم ها! ...
پدیده جدید کشتی ایران: با مدد از امام زمان قهرمان جهان شدم
طلا گرفتم و همه را شکست دادم، حدود 14 سالگی وارد اردوها شدم. با بچه ها که رقابت می کردم خیلی جذاب بود. یعنی این مدال برای ادامه کشتی انگیزه شد؟ راستش را بخواهید نه، با اینکه نفر اول وزن بالاتر بودم اما با یک وزن پایین تر از خودم که اهل مازندران بود باختم، با اینکه سنم کم بود اما خیلی به من برخورد که شکست خوردم، همین شکست روی من تاثیر گذاشت. اولین قهرمانی بین المللی ...
مصطفی در دل مسجد رشد کرد
ربطی ندارد، یعنی هر نقطه ای از کشور و دنیای اسلام فتنه ای باشد، ما دفاع می کنیم. برای دفع فتنه 88 مجروح شد و برای دفاع از اسلام در فتنه تکفیری ها در سوریه شهید. در جذب نوجوانان به بسیج و پیگیری مسائل شغلی و مالی شان بر مبنای تکلیف عمل می کرد و در این مسیر به نحو احسن کارش را انجام می داد. چه حسی نسبت به از دست دادن چنین رفیقی دارید؟ بعد از شهادت مصطفی یتیم شدیم. مصطفی داش مشتی و ...